دکتر شهرام باقری
چکیده
هدف از نوشتۀ پیشِرو بازنماییِ نکتههای کانونیِ توصیف و شناختی است که نیکلاس لومان Niklas Luhmann از آگاهیِ انسانی بهدست داده است. لومان، آگاهی را کلیت و واقعیتی میداند که نمیتوان آن را بر پهنههای دیگر مانند زیستشناسی یا جامعه فروکاست. چیستی و ویژگیهای آگاهی از رهگذرِ شناختِ ساختارها، روندها، عنصرها و منطقِ درونیِ خودِ آگاهی روشن میشود. وی کوشیده، این همه را با افکندنِ نگاهِ سامانهای به آگاهی نشان دهد؛ لومان، آگاهی را یک سامانۀ خودساز میداند که قانونمندی و مرزهای مشخصی آن را از زیستشناسی و جامعه جدا میکند.
مقدمه
انسان از آگاهی (آلمانی: Bewusstein، انگلیسی،Consciousness )، برخوردار است. او به یاری حس، ادراک، دریافت، فرایندهای بهیادآوردن و فراموش کردن، انتظار از خویش، دیگران و آینده، توجه، هوشیاری، ساختارهای سامانبخشی، زبان، اندیشه و شناخت، بدانچه در درون و بیرون او هست و میگذرد آگاهی مییابد. همچنین انسان از آگاه بودنِ خویش آگاه است و میتواند دربارۀ چهبود و چگونگی آگاهی خویش بیاندیشد؛ او با یاری آگاهی، به فهم و شناختِ آگاهی، آگاه بودن و آگاه شدن میکوشد. این همه بسیاری را بر آن داشته تا نیروی آگاهی انسانی را بزرگترین شگفتی هستی و متمایزکنندۀ انسان از دیگر جانداران و چیزها بدانند. بیگمان پی بردن به چندوچونِ پدیدۀ آگاهی، کلیدی برای رسیدن به بسیاری از پرسشهای بنیادین دربارۀ زیست انسانی میباشد. اما همزمان، شناخت جامع آگاهی، روشن ساختنِ روندها، ساختارها و عنصرهای درونی آن، جداکردن و نشان دادنِ مرزهای آگاهی و توضیحِ نسبتِ آن با دستگاه عصبی، واقعیتهای زیستشناختی، بخش ناخودآگاه، دیگر آگاهیها و نیز پهنۀ اجتماع و فرهنگ را باید یکی از بزرگترین چالشهای فکری و علمی دانست. در این میان، آن دسته از تلاشها که برای نشان دادن چندوچونِ آگاهی، آن را به پهنههای بیرونی همچون فرایندهای مغزی- عصبی و زیست- شیمیایی و یا جامعه و فرهنگ فروکاستهاند، چندان کامیاب نبودهاند. آگاهی به عنوان یک کل، ویژگیها، کیفیتها و کارکردهایی دارد که در این پهنهها و فرایندهای بیرونی یافت نمیشوند، برای همین تلاشهای یاد شده به پاسخ دربرگیرنده و خرسندکنندهای نرسیدهاند. بدینگونه در این راستا نیاز به رهیافتی است که آگاهی را کلیتی مستقل دریابد، آنچه ویژه و برآمده از این کلیت است را توضیح دهد و البته نسبت آن را با واقعیتهای دیگر نیز مشخص سازد. چنین رهیافتی را از جمله نزد نیکلاس لومان مییابیم.
لومان در نوشتهها و کارهای نظری خود پیش از هر چیز به دنبال این بود که برای فهم و شناخت واقعیتهای اجتماعی و جامعه، چارچوب و دستگاهی نظری فراهم آورد. در این راستا او سه پهنۀ جامعه، آگاهی فردی و زیستشناسی را از هم جدا میکند و هر پهنه را مستقل از دو دیگری و دارای منطق، ساختار، روندها و عناصر درونی و ویژه میداند؛ همزمان این سه با هم در پیوند و رابطه هستند. هر پهنه یک سامانه System مستقل با مرزبندیهای روشن است که بر پایۀ اصلِ «خودسازی[1] Autopoiesis به خویش سازماندهی و تداوم میبخشد و با دیگر سامانهها پیوند ساختاری دارد. بدین سان از دید لومان جای فرد و آگاهی فردی بیرون از جامعه و امر اجتماعی است. اما او به عنوان یک جامعهشناسِ کلاسیک، که در درجۀ نخست به توضیح جامعه بر پایۀ نظریۀ سامانهها پرداخته، این نظریه را برای توضیحِ سامانۀ آگاهی فردی و نسبتِ آن با سامانۀ جامعه نیز به کار بسته است. هدفِ نوشتۀ پیشِ روی، معرفی کلی دستاورد این کاربست میباشد [2]. وی به گونهای روشمند دربارۀ پدیدۀ آگاهی، نظریهای را پرورانده که فروکاهنده نیست و درونمایههای آن را بر پایۀ ضرورتهای خودِ آن توضیح میدهد، اما رابطۀ آگاهی با دیگر پهنهها را نیز نادیده نمیگیرد. برای همین آشنایی با نظریۀ او را باید در شناختِ بهتر آگاهی سودمند دانست. نظریۀ لومان دربارۀ آگاهی، یکی از امکانهای توضیحی در کنار دیگر امکانها میباشد، اما دانسته است که برای شناختِ درستترِ پدیدههای پیچیده، دیریاب و چیستانواری همچون آگاهی، باید از نگاههای گوناگون بهره گرفت.
1
لومان نظریۀ خود دربارۀ آگاهی را بر مفهوم خودسازی پایه میگذارد. مفهوم خودسازی را نخستبار عصبشناس شیلیایی ماتورانا Humberto Maturana برای توصیف پدیدههای زیستشناختی به کار برد. اما لومان آن را بازتعریف و بر آگاهی و جامعه نیز گسترش داد. وی در این راستا میگوید: «ما سامانههایی را خودساز مینامیم که خودشان عنصرهای سازندۀ خود را به یاری عنصرهای سازندۀ خود، میسازند و بازمیسازند. هرآنچه این سامانهها به عنوان یکان بکار میبرند، یعنی عنصرها، فرایندها و ساختارهای آنها و نیز خودِ آنها را، خودِ این یکانها در سامانه مشخص و معین میکنند. به سخن دیگر، دروندادِ یکانها به سامانه و بروندادِ یکانها از سامانه در کار نیست.» (لومان 2008، ص 56) البته این بدین معنا نیست که یک سامانۀ خودساز مانند آگاهی، با جهانِ پیرامون هیچ رابطه و نسبتی ندارد، بلکه منظور این است که در فرایندِ ساختن و بازساختنِ خویش، به جهانِ پیرامون وابسته نیست. بدینسان در چارچوب مفهوم خودسازی، آگاهی را باید سامانهای دانست که بسته و خودسازنده است و در برابرِ سطحهای دیگر واقعیت مانند جامعه و زیستشناسی، واقعیتی مستقل میباشد. افزون بر این، هیچ نوع آگاهی با دیگر آگاهیها رابطهای مستقیم و بیمیانجی ندارد؛ آگاهیها به هم دسترسی بیمیانجی ندارند. در برابر، هر سامانۀ آگاهی از دو امکان برخوردار است که با آگاهیهای دیگر تماسی باواسطه بیابد؛ این دو [3]، و رویآوری به فرایندِ رسانش Kommunikation هستند (باقری 1391).
هر یک از این دو امکان، ارتباط را در چارچوبی مشخص و محدود ممکن میسازند. مشاهده، همواره از یک دریچۀ معین مانند انتظارها و بر پایۀ تمایز، برای نمونه تمایز میان آگاه و ناخودآگاه بودن، انجام میگیرد. همزمان، آگاهی مشاهدهگر بدانچه که در آگاهی مشاهده شده، مشاهده نشده و ناروشن مانده، آگاهی دارد. برای همین، نزد او، آن آگاهی دیگر همواره یک جعبۀ سیاه میماند، همانگونه که او هیچگاه نمیتواند در یک زمان همۀ پیشزمینههای آگاهی خویش را نیز به مشاهده درآورد (لومان 2008، ص 59). امکان دیگر ارتباط، یعنی رویآوری به رسانش، به ناگزیر، به پدید آمدنِ سامانۀ اجتماعی میانجامد. سامانۀ اجتماعی نیز ارتباط را به گونهای گزینشی ممکن میسازد. از دید لومان این نکته، بسته بودنِ سامانۀ آگاهی را میرساند. محدودیتهای بسیار بیشترِ رسانش به نسبت آگاهی و نیز شتاب و سرعت پایینتر فرایند رسانش از فرایند آگاهی، آگاهی را متوجه جدایی و تمایزش از واقعیت اجتماعی میگرداند. آگاهی از رهگذرِ رسانش درمییابد که نمیتواند هرآنچه در درونش میگذرد را بازگو کند؛ نیز درمییابد که گاه به نادرست فهمیده میشود (همان، ص 60). اما پس از این تعریف کلی، نیاز است تا عنصرهای سازنده و فرایند خودسازی سامانۀ آگاهی واکاوی گردند.
2
از دید لومان ویژگی سامانۀ آگاهی این است که در آن هر دَم و آنِ اکنونی به دم و آنی که فرا میرسد، جای میسپرد. هر دمی روی میدهد و در همان لحظه ناپدید میشود و بدین گونه آگاهی، پدیدهای زمانمند و روان در زمان است. این رویدادها که در پی هم میآیند و جایگزین یکدیگر میشوند، عنصرهای پایهای سازندۀ سامانۀ آگاهی هستند. چون این عنصرها رویدادوار و گذرا میباشند، ماندگاری سامانۀ آگاهی بدین وابسته است که پیوسته و بی وقفه عنصرسازی شود. این وضعیت را لومان «پایداری پویا» میخواند (همان، ص 58). البته پایداری پویا و در کل، ماندگاری سامانه، از راهِ همتاسازی بدست نمیآید، بلکه هر عنصر باید از عنصرهای پیش و پس از خود متمایز و بازشناختنی باشد. برای همین هم هیچ عنصری به تنهایی و جداافتاده هستی ندارد، بلکه در زنجیرهای از عنصرها و در چارچوبِ سامانۀ خودسازِ آگاهی معنی مییابد (همان، ص 58). سامانۀ آگاهی و ساختارهای آن از گونهای است که زمینهسازِ پیدایشِ پیوسته دمبهدمِ رویدادهای پایهای میشود. برگذشتن و جایگزین شدنِ هر رویداد یا عنصر، خود، بیمهگرِ برپا ماندنِ سامانۀ آگاهی است. اگر هر عنصر در آگاهی میمانْد و سپری نمیشد، توانِ سازماندهی سامانه دچارِ اختلال میشد (همان، ص 58).
اما برای شناخت دقیقتر چگونگی کارکرد سامانۀ آگاهی، باید یکانها و عنصرهای بنیادینِ سازندۀ آن، دقیقتر معین و تعریف شوند. در این راستا لومان این عنصرها را «فکرِ مشاهدهگر» Gedanke مینامد. البته او با این نامگذاری، در درجۀ نخست توانِ آگاهی در فکر کردن و اندیشیدن را در نظر ندارد. منظور، هرآنچه که در ذهن میگذرد و رشتۀ افکار را میسازد، از اندیشۀ روشن، دقیق و ریاضیوار تا خیال، میباشد (همان، ص 61). هر فکر میآید و میگذرد و برای همین یک رویداد است. اما همۀ این فکرهای رویدادوار با هم در پیوندند و به گونهای گزینشی پدید آمده و روی میدهند.
هر فکری که در این دم و اینک روی میدهد، به مشاهدۀ فکرِ پیش از خویش میپردازد. از راهِ این مشاهده Beobachtung ، از آن فکر فاصله میگیرد و آن را به عنوان یک یکانِ فکری مشخص و جدای از خویش بازمیشناسد. به یاری همین فکرِ مشاهدهگر است که میتوان به چیزی مشخص اندیشید. لومان، فکرِ مشاهده شده را تصور Vorstellung و مشاهده کردن را تصور کردنِ یک تصور مینامد (همان، ص 62). فکرِ مشاهده گر، فکرِ مشاهده شده، یا تصور را از یک سوی، یکانی جدا و اتموار مییابد؛ از سوی دیگر آن را تصوری از یک چیز میبیند.
از راهِ جداکردنِ فکرِ مشاهدهگر از تصور، میتوان نتیجه گرفت که آگاهی با نگاه کردن به گذشته و پشت به آینده، به پیش میرود. «آگاهی بر خلافِ زمان، به گذشته مینگرد و خویش را همواره از پس و جایی که بوده است، میبیند. برای همین فقط گذشتۀ آگاهی با هدفها و انتظارهای انباشته شدۀ خود، میتواند از فراسوی خویش، آینده را دریابد. آگاهی، در خود، هدفی را دنبال نمیکند، بلکه درمییابد که بر او چه رخ داده است. آگاهی متوجهِ خویش میشود. اینگونه نیست که آگاهی در آیندهای که هنوز نیست، هدفهایی را درنشاند تا به سوی آنها راه بپوید، بلکه آنچه در پیش دارد را در یاد و حافظه باز مییابد. شیوۀ کارِ آگاهی نه پیشنگری بلکه پسنگری است، اما با نگاه به گذشته، به انتظارهای انباشته از آینده پی میبرد.» (همان، ص 63) اینک اما پرسش مهم این است که یک فکر چگونه و بر چه پایهای یک تصور را مشاهده و مشخص و معین میکند؟
3
فکر مشاهدهگر به مشاهدۀ فکرِ پیش از خود یا همان تصور میپردازد. ملاکی که فکر مشاهدهگر بر پایه آن مشاهده میکند، به سخن لومان، خویشبازگشت Selbstreferenz و دگربازگشت Fremdreferenz است. برای همین فکر مشاهده شده، تصوری از یک چیز است: این فکر یا به امری بیرونی، دگربازگشت، یا به خودِ آگاهی و تصور کردن، خویشبازگشت، روی دارد و بازمیگردد. آگاهی از یک سوی، همواره آگاهی به یک امرِ ادراک شده است؛ از سوی دیگر اما شرط آگاه شدن به آنچه که تصور میشود و نیز شرط آگاهی در کل، خویشبازگشت یا مشاهدۀ خویش است. اگر خویشبازگشت نمیبود، دگربازگشتها به مانند مهرههای از هم گسیخۀ یک زنجیر، از پی هم میآمدند و برمیگذشتند، بیآنکه به آگاهی درآیند (همان، ص 62). از دید لومان عنصرهای پایهای سازندۀ سامانۀ آگاهی، از پیش خود و به تنهایی از کیفیت و جهتمندی مشخصی برخوردار نیستند، بلکه آن را از راه مشاهده شدن بر اساس خویشبازگشت و دگربازگشت بهدست میآورند. در این میان البته فکر مشاهدهگر هنگامِ مشاهده کردن، خودش به مشاهده درنمیآید؛ از همین روی سامانۀ آگاهی پیوسته ناشفاف میماند.
هر عنصرِ سامانۀ آگاهی یا به خویش و یا به امری دیگر نظر دارد و برای عنصرِ پس از خود، این امکان را باز میگذارد که خویش یا چیزی دیگر را کانون توجهِ خود گرداند. همین نکته سبب میشود که سامانۀ آگاهی بهمانند یک دستگاهِ ساده نباشد. یک دستگاه ساده از یک دروندادِ مشخص، همواره یک بروندادِ مشخص میسازد. اما در سامانۀ آگاهی، بازگشت به دیگری را پیوسته بازگشت به خویش همراهی میکند. به دیگر سخن، آگاهی به یک امر مشخص همواره در چارچوب و بر بستر سامانۀ آگاهی روی میدهد. این بستر یا خویش، میتواند بسیار گوناگون باشد. این خویش میتواند سرزنده و بیدار یا خسته، اشباع شده یا تشنۀ دانستن، آزموده یا تازهکار باشد. همچنین، آنچه که خویش به تازگی تجربه کرده، بر رویدادها و تجربههایی که از پی میآیند، اثر میگذارد. برای همین سامانۀ آگاهی یک دستگاه ساده نیست. حتی اگر روندها و رویدادهای این سامانه را جبری بدانیم و دروندادهای آن هم بسیار کم باشند، چون سامانۀ آگاهی وضعیتها و حالتهای بسیار گوناگونی میپذیرد، نمیتوان رویدادها و فراوردههای آن را پیشبینی کرد. به همین دلیل یک سامانۀ آگاهی چارهای جز این ندارد که رفتارهای خود را برآمده از تصمیمهایش بداند (همان، ص 67).
سامانههای آگاهی بر پایۀ گذشتۀ خود و نیز وضعیتهایی که داشتهاند، به تصوری کلی از خویشتنِ خود میرسند و این تصور را به عنوان هویت و کیستی خویش تثبیت میکنند. این هویت تثبیت شده، سپس چارچوبی برای مشخص کردن جایگاه و نسبت رویدادها و ادراکهای موردی میگردد. این امر سبب تجربۀ آزادی میشود، چرا که سامانۀ آگاهی از راهِ شناختِ خویش و هویتِ خود، به توان ارزیابی و گزینش دست مییابد. البته برداشت تثبیت شده از خویشتن میتواند نرمشپذیر یا نرمشناپذیر باشد، اما در اساس، امری نسبی و یکی از امکانهای بسیار و بدینگونه در اصل جایگزینپذیر است. همیشه یکی از امکانها، ضروری دانسته شده و دیگر امکانها نفی میشوند. به گفتۀ لومان برای همین هم است که نگهداشتِ برداشت از کیستی خویشتن، به همراهی و حمایتِ بالای عاطفی نیازمند میباشد (همان، ص 71). سامانۀ آگاهی با گزینشگری و میانجیگری سامانۀ عصبی و مغز که سازمانِ ویژه و متفاوت خود را دارد، با رویدادهای جهان بیرون در تماس قرار میگیرد، اما سپس این رویدادهای ادراک شده را بر اساس برداشت از خویش و ساختارهای درونی خود، از نو بازسازی میکند. اینک پرسش مهم اما این است که ساختارهای درونی سامانۀ آگاهی چگونه پدید میآیند؟
4
لومان عنصرهای بههم پیوستۀ سامانۀ آگاهی را از ساختارهای این سامانه جدا میداند. ساختارها در درون خودِ سامانۀ آگاهی پدید میآیند و دگردیسی میپذیرند. نقطۀ آغاز یک ساختار در مشاهده شدنِ یک تصور از سوی فکرِ مشاهدهگر است. مشاهدۀ یک تصور به فکر مشاهدهگر این امکان را میدهد که خود را بازیابد، جایگاهِ خود را در لحظۀ گنگِ اکنون مشخص کند و امکان گذار به لحظۀ بعدی را فراهم سازد. برای انجام این گذار، نسبتهایی به دلیل تکرار و جاافتادن، شکلِ انتظار را به خود میگیرند و اینگونه، آگاهی از ساختار برخوردار میگردد. پیدایش یک ساختار اما با توجه به تفاوت میان خویشبازگشت و دگربازگشت انجام میپذیرد. به یاری این تفاوت، آگاهی، دیگری را از خویش بازمیشناسد و آن را با خویش از نسبت برخوردار میسازد. نسبتی که به چیزی مشخص داده میشود، در پی تکرار، جاافتاده و تبدیل به ساختار میگردد. این ساختارها به فرایند خودسازی آگاهی، جهت و چارچوب میبخشند، اما خودشان نیز میتوانند تغییر کرده یا از میان بروند. از دید لومان آگاهی میتواند آنچه که در آغاز فقط اتفاقی یا در یک موقعیت ویژه روی داده را دوباره به کار بندد، آن را در خویش نگاه دارد و از آن ساختار بسازد. بدین گونه آنچه که در آغاز امری جزوی و موردی بوده، خود به یک چارچوب تبدیل میشود (همان، ص 75). برای مثال، کسی را زنبور نیش میزند. او سپس نزدِ خویش، بر این تجربۀ موردی و بیرونی تأکید میکند و اینگونه در او ساختار ترس در برابر زنبور پدید میآید. نمونۀ دیگر، تجربۀ کسی است که یکبار در موقعیتی معین توانسته دیگران را به درستی نظرِ خود متقاعد کند؛ سپس او این تجربه را به توانایی ذاتی خود در متقاعدکردنِ دیگران نسبت میدهد و بدینسان در او رفتهرفته یک ساختار مشخص شخصیتی و رفتاری شکل میگیرد.
نام دیگری که لومان به ساختارهای ویژۀ آگاهی میبخشد، «انتظار» است. انتظارهای پدیدآمده در سامانۀ آگاهی، در هر مورد و وضعیت مشخص، یا تأیید و برآورده میشوند و یا نابرآورده میمانند. آگاهی، برآورده شدنِ انتظارها را به عنوان امری عادی درمییابد، از آن به هیجان درنمیآید و چندان مشغول آن نمیشود. با تأییدِ انتظارها، فرایند خودسازی سامانۀ آگاهی بر اساس تصور آگاهی از خویشتن، به روانی دنباله مییابد. برعکس، آگاهی برآورده نشدنِ انتظارها را غیر عادی میانگارد. برآورده نشدنها برای سامانۀ آگاهی کارکردی هشداردهنده دارند و آن را به خویش مشغول میکنند. در همین جا است که عاطفه و احساس میتواند برانگیخته و به میان آید تا سامانۀ آگاهی را برای چیرگی بر وضعیت و اختلال پدیدآمده یاری و همراهی کند (همان، ص 76).
لومان پیدایش و پیچیده شدنِ ساختارهای سامانۀ آگاهی را رویدادی درونسامانهای میداند. با این همه، از دید وی این پیدایش، بی پیوند سامانۀ آگاهی با پیرامون خود و شرایط پیرامونی مشخص، شدنی نیست: سامانۀ آگاهی هم با سامانۀ عصبی- فیزیولوژیک بدن و هم با سامانۀ اجتماع در پیوند است، اما منطق درونی آن مستقل از این دو میباشد. این نکته را لومان بر اساس نسبت میان زبان و آگاهی توضیح بیشتری میدهد. لومان این دیدگاهِ رایج را نیازمند به بازنگری میداند که آگاهی فقط به یاری زبان، ساختارهایی پیچیده مییابد. به باور او سازندۀ فکرِ مشاهدهگر، تصور و روندهای ساختارمندِ آگاهی، زبان نیست. همچنین درست نخواهد بود که درونمایههای آگاهی را به آنچه که از راه زبان بازگو میشود، فروکاهیم. زبان، منطق درونی و چندوچون درونمایههای سامانۀ آگاهی را تعیین نمیکند. با این همه، سامانۀ آگاهی زبان را به کار میگیرد و بدان نیاز دارد تا گذار از یک فکر به فکر دیگر آسانتر انجام گیرد. زبان، این امکان را فراهم میکند تا فکرها و عنصرهای سازندۀ آگاهی به روشنی و با تمایز به بیان درآیند و با این حال سامانۀ آگاهی دچار آشفتگی نشود. آگاهی، پیوسته پیچیدهتر میشود و برای همین با این خطر روبرو است که دچار گنگی و آشفتگی گردد و به یاری ابزارِ زبان، از این خطر پیشگیری میکند (همان، ص 77). یک پرسش مهم، اینک این است که سامانۀ آگاهی چگونه خویش را از جهان پیرامون باز میشناسد و در برابر آن به خویش پی میبرد؟
5
یک سامانۀ آگاهی با انگاشتنِ خویش به عنوان امری یکپارچه و متمایزکردنِ خویش از جهان پیرامون، بهویژه از جامعه، با آن دارای نسبت و رابطه میشود. لومان ریشههای این فرایند را بیشتر در درون سامانۀ آگاهی و کمتر در مناسبتهای اجتماعی و زبانی جستجو میکند. به گفتۀ او برای آنکه آگاهی بتواند خویش را به عنوان یک فرد و امر متمایز دریابد، باید خود را از چیزی دیگر جدا کند و در برابرِ آن به خویش پی برد. این چیز را لومان «تن» میداند. آگاهی درمییابد که تن، جدا از حالتهای گذرا مانند خستگی یا درد، همواره هست و میتواند مشاهده شود. آگاهی از راهِ مشاهدۀ این تن و پایۀ زیستی خویش، به یکپارچگی و فردیت میرسد. آگاهی به یاری تن و از راهِ بازشناختنِ خویش از تن، خویش را بازمیشناسد. با این همه این بدین معنا نیست که آگاهی بهطور معمول تن را یک دیگری و در تمایز با خویش درمییابد، چرا که این دیگری نه جهان بیرونی بلکه تنِ خویشتن است. بدینسان بهگونهای پیچیده، تنِ زنده و آگاهی، جدا از هم و همزمان به هم درپیوسته و از آنِ هم هستند و هیچیک بیدیگری دریافت نمیشود (همان، ص 79 و 80).
از نگاه لومان آگاهی بر پایۀ تشخیص و تمایز تنِ خویشتن است که میداند کجا بهسر میبرد. همچنین بر این پایه است که با تجربۀ مشاهده شدن آشنا میشود. آگاهی به مشاهده شدن تنها از رهگذرِ آگاهی به پیدا بودنِ تنِ خویش ممکن است. این امر آگاهی را وادار به پذیرش مسئولیتِ تن میکند، گرچه نمیتواند تن را به طور کامل مشاهده یا پایش کند. بر همین پایه، آگاهی در برابرِ انتظارهای دیگران واکنش نشان میدهد، یا آنها را میپذیرد یا از آنها سرباز میزند و در سامانۀ اجتماعی شرکت میکند.
نکتۀ اصلی در اینجا این است که آگاهی از راهِ تجربۀ انتظارهای دیگران و مشاهده شدن از سوی آنها، خویش را به عنوان یک کلِ یکپارچه تجربه میکند و باید در برابر دیگران به عنوان یک کل یکپارچه ظاهر شود. البته لومان این همه را فقط از دریچۀ سامانۀ آگاهی میبیند و برمیرسد و از فرایندهای سامانۀ اجتماعی جدا میداند. این گونه نیست که آگاهی در اثر تماس با جامعه، هنجارها و الگوهای رفتاری ساختهشده به دست اجتماع را بیکموکاست از آنِ خویش میکند، بلکه هرآنچه از بیرون میآید، بر اساس نیازها و ضرورتهای درونی آگاهی بازسازی و فهم میشود. مهمترین این ضرورتها، ادامهیافتن روند خودسازی سامانۀ آگاهی و جایگزین شدنِ عنصرهای سازندۀ این سامانه میباشد. سامانۀ آگاهی ناگزیر است که از یک فکر مشاهدهگر به فکر مشاهدهگرِ بعدی برود و برای این منظور، هرآنچه در دسترس باشد و به کار آید را به کار میبندد (همان، ص 82 و 83).
نتیجهگیری
در نوشتۀ بالا تلاش شد تا به کوتاهی دیدگاه لومان دربارۀ پدیدۀ آگاهی معرفی شود. از نظر این نمایندۀ برجستۀ نگاهِ سامانهای به پدیدههای انسانی، آگاهی یک سامانۀ خودسازنده و مستقل است. فکر مشاهدهگر و تصور، عنصرهای بنیادینِ سازندۀ این سامانه هستند. آنچه که محتوای این عنصرها را مشخص میکند، ادراکها و برداشت سامانۀ آگاهی از خویشتن است.
هدف این نوشته تنها به دست دادن شناختی اجمالی از نظریۀ آگاهی نزد لومان بوده و امید است که در فرصتی دیگر این نظریه با گستردگی بیشتر بررسی و نیز نقد شود.
[1] اين اصطلاح در نوشتار پيشين خودآفريني ترجمه شده است. اما چون آفريدن از جمله در الهيات کاربرد دارد و نيز ميتواند خلق از هيچ را به ياد آورد، از اين پس برابرِ خودسازي بکار ميرود
[2] لومان نظريۀ خود دربارۀ آگاهي را در نوشتهاي با عنوان “خودسازی آگاهی Die Autopoiesis des Bewusstseins” ” به صورتي سامانمند و اختصاصي پرورانده است. تأملهاي لومان دربارۀ آگاهي که در نوشتۀ پيش رو بررسي میشوند، برگرفته از همين نوشتارند.
[3] مشاهده البته بديهي است که تا يک تن زنده، مغز و دستگاه عصبي نباشد، آگاهي انساني هم پديد نمي آيد؛ منظور لومان فقط اين است که آگاهي منطق و ساختاري دارد که آنرا از سطحهاي ديگر واقعيت نمي گيرد.
منابع
باقری، شهرام، نگاه کلی بر رهیافت سامانهای به پدیدههای زیست انسانی، فصلنامه تن، روان و فرهنگ، شماره 1و 2، صفحه 125.
Luhmann, Niklas, (2008). Die Autopoiesis des Bewusstseins: soziologische Aufklärung, VS Verlag für Sozialwissenschaften.