رضا جوهری فرد
وقتی در زمینۀ هنر بحثهای تئوری را مثلاً در قالب فلسفۀ هنر مطالعه میکنیم، میبینید که به شکلهای مختلفی هنر را تعریف کردهاند.
آیا تا به حال به تفاوتها و شباهتهای هنر و فن دقت کردهاید؟ به عنوان مثال شعر و موسیقی را هنر مینامید، اما وقتی مادری آشپزی میکند به آن میگویید فن؟
اگر آهنگری در و پنجرهای را بسازد به آن میگویید فن (یا صنعت) و وقتی فوتبالیستی فوتبال بازی میکند به آن میگویید تکنیک یا فن؟
اگر قدری دقیق فکر کنید، متوجه میشوید که مسئله پیچیدهتر از این حرفهاست که ما هر هنر خاصی را مثل شعر و موسیقی و تئاتر و نویسندگی، تحت عنوان هنرهای زیبا (فاین آرت) بگوییم هنر و بقیه را بگوییم تکنیک یا فن.
اصولاً ریشۀ این مسئله از کجا و از چه زمانی شکل گرفته است؟
اگر به ریشۀ یونانی «تکنیک» نگاه کنید، میبینید که کلمه «تخنه» در یونان باستان که تکنیک و تکنولوژی از آن گرفته شده، هم معنی فن میدهد و هم معنی هنر. یعنی درواقع، شما اگر به اصل کلمه نگاه کنید، متوجه نمیشوید که به چه چیزی هنر گفته میشود و به چه چیزی فن، و یک درهمریختگی در آن وجود دارد. تا این که در قرن هجدهم برای هنر، شرط زیبایی را قرار دادند. اما، اگر قرار است هنر و موسیقی و شعر به زندگی بیاید و مقداری روی آن کار شود، دقیقاً تعریف هنر و فن چیست؟
حتی این موضوع در رشتۀ روانشناسی و رواندرمانی وجود دارد. آیا رواندرمانی فن است یا هنر؟ تفاوت دیدگاه رفتاری و شناختی با دیدگاه راجرزی چیست؟ دیدگاه راجرز یک دیدگاه فنی است یا هنری؟
(یعنی دیدگاههای To Do, Not To Do مثل درمانهای (پراگماتیکی) که در رفتاریها و شناختیها میشناسیم، تکنیک است یا هنر؟ درمانهای To be چطور؟ درمانهایی که گفته میشود باش و روی بودن being شما کار میکنند چطور؟ همین موضوع بسیار ساده در کار بالینی ما هم مسئله ساز میشود؛ یعنی در پزشکی و رواندرمانی و مشاوره، کجا تکنیک و کجا هنر نامیده میشود؟
من برداشت خودم را از تفاوت این دو حوزه میگویم که، آیا درواقع آن چیزی را که به آن هنر میگوییم، صرفاً منظورمان چیزهاییست که در آن زیبایی هست و آن چیزی که ربطی که به زیبایی ندارد، مثل رواندرمانی، هنر نامیده نمیشود؟
اصلاً وقتی ما میگوییم هنر زندگی و بارها هم گفتهایم، یعنی چه؟ ربط یا ارتباطش با آموزشهای مهارتهای زندگی چیست؟ چون اگر هنر است، پس مهارتهای زندگی چه معنایی میدهد؟
آنچه من برداشت کردهام، این است که اگر شما کاری را به صورت بهوشیارانه mindful از درونتان به صورت کنشمند و در «حضورتان» (یعنی being) انجام دهید، به آن «هنر» میگویند. بنابراین، اگر شعری از درون انسان به صورت کنشی بیرون بیاید، آن کار هنرمندانه است؛ حتی اگر آشپزی، فوتبال و راه رفتن باشد. یعنی اگر راه رفتن هنر است، حرف زدن هم هنراست و به آن میگویند هنر سخنوری. درمانگری هم هنر است و مثالش هم فیلمهاییست که احتمالاً از راجرز دیدهاید.
شما به روش راجرزی میگویید بیرهنمون. بیرهنمون یعنی چه؟ یعنی بیتکنیک. یعنی به شما نمیگویند چه کاری بکنی و چه کاری نکنی. تنها چیزی که به شما میگویند این است که mindful باش. در being باش؛ یعنی هنر. یعنی زندگی کن و به متن context زندگی نزدیک شو.
و در مقابل واکنش هر چیزی که (reaction) باشد، یعنی بهواسطۀ موضوعی از بیرون سفارش دهند که یک شعر بگو یا یک موسیقی بنواز. هر چیزی را که به واسطۀ یه امر بیرونی داریم انجام میدهیم که معلوم نیست در آن لحظه در حال و حوصلۀ خودمان باشیم یا نباشیم، را میتوانیم «فن یا صنعت» بنامیم.
به همین دلیل آن چیزی که هنری است و با حال و حضور و با همۀ وجود این کنش بیرون میآید، حال آدم را خوب و آدم را به زندگی نزدیک میکند؛ ولی ممکن است از نظر اقتصادی چیز خوبی نباشد. یعنی شما مجبورید تکنیک را بلد باشید. مجبورید فن بلد باشید. اگر قرار بود ما فقط به روش راجرزی عمل بکنیم، خیلی اذیت میشدیم؛ چون شاید حال و حوصلۀ داشتنِ یک مراجع را داشته باشیم و شاید حداکثر میتوانستیم به دو مراجع کمک کنیم، اما بیشتر از آن را خیر. ولی زمانیکه انواع تکنیکها را از طریق رویکردهای رفتاری و شناختی یاد میگیریم، میتوانیم به دهها نفر کمک کنیم. بنابراین، علتی که ما به سمت فن و صنعت گرایش پیدا میکنیم، این است که حداقل به لحاظ صنعتی یا اقتصادی آن راهکار به صرفه است.
اما چگونه میشود هنر را به زندگی نزدیک کرد؟ یکی از راهها این است که به چه کاری انجام بدهم و چه کاری انجام ندهم، فکر کنیم. مقداری روی بودن خودمان کار کنیم و هنری که روی ما تأثیر میگذارد؛ یعنی هنری که روی حضور من و دراین لحظه دارد تأثیر میگذارد و میتواند به زندگیام کمک کند. درواقع، اگر بخواهیم این را بعد از رواندرمانی یا فلسفههای پستمدرن هم در نظر بگیریم، هنر میتواند یک ابژۀ بیرونی باشد؛ یعنی چیزی بیرون از ذهن انسان باشد، مثل یک کالای لوکس یا لاکچری. مثل اینکه بگوییم ما داریم به تماشای تئاتر میرویم یا داریم به سینما میرویم. وقتی این یک چیز بیرونی است و فقط من از درون دارم به آن نگاه میکنم، این مسئلۀ بیرونی خیلی نمیتواند چیزی در خلق و زندگی من ایجاد کند. چرا؟ زیرا با درون و نظام ادراکی من ارتباط برقرار نکرده است. درواقع، اگر شما نگاهی به درمانهای پست مدرن بکنید، از جمله درمان پذیرش و پایبندی (اکت) و درمانهای سیستمی و یا روایتدرمانی و تمام درمانهای اخیر، درمانهایی هستند که خودشان را به «بافتار زندگی» context نزدیک میکنند. شما اگر به سمت درمانهای اَکت بروید، میگویید کیفیت زندگی برای من مهم است و میخواهم که شما حالت بهتر شود. مراجع میگوید وسواس من چه میشود؟ میگویید وسواس تو با تکنیکی که میتوانی خودت را ریلکس کنی و افکار منفیات را تغییر بدهی، ممکن است تغییر کند؛ اما کیفیت زندگیات ممکن است تغییر نکند. کیفیت زمانی تغییر میکند که شما در بافتار زندگی وارد شوید و کنشمند باشید.
بنابراین هنر را هم میتوان به دو صورت استفاده کرد: به عنوان اثر هنری؛ یعنی چیزی بیرون از من. در این حالت تأثیری که من از هنر میگیرم، تاثیر خیلی خیلی کمی است. چرا؟ به دلیل اینکه این مسئلۀ بیرونی، ارتباط خیلی نزدیکی با من ندارد و ارتباط شناختی با من برقرار نمیکند؛ اما از آن زمانی که این مسئله به بافتار زندگی من تبدیل شود؛ یک مسئلۀ درونی میشود و بعد شروع میکند به تغییراتی که در ادراکم میافتد و سیستم زندگیام نیز تغییر میکند.
من در خیلی از کارگاههایم با استفاده از تست TAT (که تست بسیار مهمی برای بررسی ادراک انسان است) با دانشجویان بارها ثابت کردهام که داستانی که برای یک کارت تعریف می کنید، با پخش یک موسیقی یا یک تم خاص (نگاه کنید به کتاب تم درمانی)، ادراک شما را تغییر میدهد. یعنی بدون اینکه شخص بداند، بافت زندگیاش تغییر کرده است. اگر شما بخواهید به صورت تکنیکی وارد شوید هم میتوانید یک دارو و یا ریلکسیشن تجویز کنید. اینها چیزهاییست که کنش را تحت تأثیر قرار میدهند. اما زمانیکه شما رنگآمیزی اتاق بیمار را تغییر بدهید و یا لباس پرستار یا موسیقی یا برخوردتان را تغییر بدهید، آنجا دیگر بحث تکنیک نیست؛ بلکه بحث هنر است. اگر به یک نقاش بگویند که شما یک نقاشی را چنان که خودت میخواهی بکش و او هم در بهوشیاری خودش آن کار را انجام دهد، آن میشود هنر. اما اگر از آن تابلو 50 تا بکشد چه؟ آیا آن هنر است؟ خیر. آن میشود صنعت. هر چیزی که از حال و کنش ما دور میشود، در حقیقت از جنبۀ هنری ما دور شده و تبدیل به یک مسئلۀ صنعتی و فنی شده است. بنابراین، اگر شما زندگی را به صورت یک فن و صنعت در نظر بگیرید، پس بهتر است پکیج مهارتهای زندگی را بگیرید؛ چون در آن میگویند این کارها را بکنید و این کارها را نکنید، که ربطی به هنر ندارد؛ یعنی کسی با این پکیجها هنر زیستن را یاد نمیگیرد و فقط فن یاد میگیرد. این نکتۀ خیلی مهمی است و یکی از نظریهپردازان به اسم «روآن» خیلی زیبا آن را تفکیک کرده که به «کنش» و «دانش» و «حضور» تقسیم میشود. بنابراین، آموزش مهارتهای زندگی فن نیست، ولی اگر باعث شود که شما در متن زندگی «حضور» پیدا کنید، تبدیل میشود به هنر زیستن.
نکتۀ دیگر اینکه، هنر میتواند به عنوان یک موضوع یا شیء ارائه شود که به آن اثر هنری میگویند. مثل این که بگوییم میزی را تولید کردهام که تقدیم میکنم. اثر هنری بیتأثیر نیست، ولی اتفاق خاصی در انسان نمیافتد. اگر میخواست اتفاقی بیافتد با این همه موسیقیها و شعرها و مهد هنری که ما در آن هستیم، باید خیلی سطحمان از نظر آرامش روح و سلامت روان بالا میبود؛ اما چرا اتفاقی نمیافتد؟ چون هنر باید در متن زندگی باشد و در سطح ادراکی شما تأثیر بگذارد. آن موقع است که میشود کنش هنری، نه سبک هنری. پس تفاوت هنرمند با آدم معمولی در این است که هنرمند «کنشهای هنری» دارد. هنرمند میتواند یک نانوا یا یک فوتبالیست باشد. میتواند مادر ما باشد در حال آشپزی، یا میتواند یک شاعر و یا یک موزیسین باشد. پس قرار نیست هر کسی که شعر میگوید و یا موسیقی کار میکند هنرمند باشد. اینها تعریفهای کتابی و مشخصی هستند. ما رواندرمانگرها هم میتوانیم درمانگرهای فنی باشیم که آن را در آثار و تکنیکها یاد میگیریم؛ ولی مطمئن باشید با تکنیکها حال مراجعها خوب نمیشود. حتماً بررسی کردهاید که با خیلی از تکنیکها آن مسئله درواقع از بین رفته، ولی حال فرد مراجع تغییری پیدا نکرده است.
ما در قدم اول نیازمند فن هستیم و باید تکنیک یاد بگیریم، ولی راه را در نهایت باید خودمان را پیدا کنیم؛ یعنی باید کُنشمند شویم.
یکی از بهترین تعریفهای ریلکسیشن این است که: هیچ کاری نکن و باش. وقتی باشی، میشود هنر. زمانیکه میخواهید هنرمندانه زندگی کنید، باید تکنیکها را دور بریزید و از آنها فراتر روید. پس نترسید که هنرمندانه پیش بروید.
[1] . بخشی از سخنرانی ارائه شده در دانشگاه فردوسی مشهد.