برگردان: محبوبه فرزانگان [1]
شفافسازی بعضی مفاهیم گیجکننده
«استعارهها کار میکنند»، این ادعای استفان لنکتن Stephan Lankton است، «چون که ذهن استعاری است» (لنکتن 2002). او توضیح میدهد که «یک سری مطالب دربارۀ داستانها و استعارهها وجود دارند که اثر عمیقی روی شنونده دارند: آنها یاد میدهند، الهامبخشاند، راهنما هستند، ارتباط برقرار میکنند، به یاد آورده میشوند و بیش از همه، هرجا هستند. در حقیقت، من مدام بهوسیله راههایی که مراجعین برای توصیف و حل مشکلاتشان پیدا میکنند متحیر میشوم.»
وِنسا یک مادر 33 ساله مطلقه با سه بچه کوچک است که توانست خشونت وحشتناکی را که به او وارد شده بود تحت کنترل خویش درآورد. او بهطور شفاف نشان داد که چطور استعارهها ممکن است در مکانهای غیرمحتمل کشف شوند. پیشزمینۀ داستانش این بود که یک روز موقع خرید بیرون مردی جوان او را دنبال کرده و سپس در اطراف خانهاش تا بعد از تاریکی کمین کرده بود. وقتیکه بچههایش به رختخواب رفته بودند و او در حال مطالعه بود، مرد جوان وارد خانهاش شده بود و به او حمله کرده بود و با یک توپ بیسبال به او ضربه زده بود و این ضربه باعث شده بود قبل از اینکه به او تجاوز کند، نیمههوشیار شود.
شانزده روز بعد وقتیکه من او را ملاقات کردم، هنوز زخمهای روی بدنش دیده میشد و همینطور بینی شکستۀ باندپیچیشده، چشمهای قرمز ورمکرده، یک صورت زخمی کبودشده نیز مشاهده میشد. زخمهای هیجانی در شروع آشکار نبودند. در ادامۀ درمان، او بهصورت مثبت گفت که اهدافش، آزاد شدن از احساس وحشتِ غلبهیافته بر وی، متوقف شدن ترس و کم شدن فشار خودتردیدی Self- doubt میباشد.
در طی جلسۀ دوم، ونسا نیاز به «رها شدن»، گذراندن زمان بیشتر، تفکر کردن در محیطی آرامبخش و «دوباره متمرکز شدن» ــ یک میل من موفق میشومــ را بیان کرد. بعد از سپردن بچهها به والدینش به مدت پنج روز برای خلوتگزینی به مزرعۀ ساحلی رفت. این استراحت فرصتی برای تجربۀ استعاری فراهم کرد. قبل از اینکه راهی سفر شود، من حدس میزدم که او قدم زدن در یک محیط امن و خوشایند را تجربه میکند و من به او دربارۀ «استعارۀ نتیجهگرا» گفتم و اینکه چهطور دیگر مراجعان از چنین تجربیاتی سود بردهاند و از او به روشهای معمول سؤالاتی کردم تا تجربیات سودمندی که داشته را ببیند.
هفتۀ بعد که برای سومین جلسه استعاریاش برگشت، یک علامت قوی نهتنها در ترمیم جسمانیاش بلکه در سطح ذهنی و هیجانیاش بهوجود آمده بود. او به من گفت که چگونه زمانش را با قدم زدن در کنار ساحل دریا، ساحل رودخانه و جنگل مجاور گذرانده است. دو تجربۀ منحصربهفرد عالی.
یک روز درحالیکه کنار رودخانه قدم میزده، جایی کنار آب مینشیند و به آب آرام نگاه میکند. او شروع میکند به اندیشیدن در مورد اینکه چهطور یک تصویر واقعی و تصویر دیگر یک وهم بود. او فکر میکرد و به این تفسیر اندیشید که چگونه واقعیت و وهم یکسان بهنظر میرسند و اینکه چهقدر تفاوت قائل شدن بین آنها میتواند سخت باشد. او شگفتزده شد و متوجه شد که اگر یک عکس بگیرد، میفهمد کدام واقعیت و کدامیک وهم است. یک سنگ برداشت و به آب پرتاب کرد و تماشا کرد که چهطور آن وهم درهم شکسته شد؛ و بعد از اینکه اینها را به من گفت چشمانش پر از اشک شد. او شروع به تجربۀ حسی از صلح کرد همچنان که در آن لحظه امواج دوباره «به سمت یکدیگر برگشتند» [و آب آرام شد].
دومین تجربۀ استعاری وقتی اتفاق افتاد که ونسا در حال قدم زدن در یک جنگل پانصد مترمربعی بود. غرق در افکارش شده بود که ناگهان متوجه شد گم شده است. دیروقت بود و از اینکه شب در جنگل تنها بماند ترسیده بود و از اینکه در یک موقعیت غیربرنامهریزیشده و غیرقابلانتظار قرار گرفته بود مضطرب شده بود. همانطور که داشت موقعیتش را توصیف میکرد، متوجه شد که احساسات این تجربه بهطور موازی احساسات تجاوز را در او بیدار میکند. پس به آنچه باید انجام میداد اندیشید و به این نتیجه رسید که باید به حس ششم خودش و همینطور به حس مستقیم خودش برای ساختن انتخابهای درست اعتماد کند. او راه برگشت را در حالی پیدا کرد که آخرین تشعشعات خورشید در افق ناپدید میشد. استعارۀ موازی که بین این تجربه و تجربۀ آسیبزای قبلیاش دید به او کمک کرد تا حس اعتمادبهنفسش دوباره برگردد و متوجه شد که او به دنبال تجاوز «گم» شده بود. ونسا از تجربۀ اول (تماشای بازتاب در آب) به چیزهای دیگری (آزاد شدن از انسدادهای گذشته) رسیده بود.
او معنایی را که از پیدا کردن راهش پس از گمشدن در جنگل پیدا کرده بود به دوباره اطمینان یافتن به خودش بعد از تروما منتقل کرد.
استعاره چیست؟
در یونان باستان، واژۀ استعاره به معنی «منتقل کردن چیزی از این سو به آن سو» To carry something across یا «انتقال دادن» Transfer بوده است. در ارتباط، استعاره به منتقل کردن یک تصویر یا مفهوم به تصویر یا مفهوم دیگر ارجاع داده میشود، دقیقاً همانطور که ونسا آن را انجام داد. بیشتر لغت نامهها یا کتابهای درسی استعاره را بهعنوان مقایسۀ میان دو چیز، بر اساس همانندی یا تشابه تعریف میکنند. از نظر ارسطو استعاره به معنی دادن نامی که متعلق به چیز دیگری است به یک چیز است، مثلاً با گفتن «چشمان کرکسگوناش هر حرکتشان را دنبال میکرد». اگر داریم دربارۀ انسان دیگری سخن میگوییم آنگاه این کرکس تصویری است و نه یک لفظ. اگر ما به سادگی میگفتیم او با چشمانش حرکت او را دنبال میکرد کیفیات و تصویرها و مفاهیمی که در جملۀ قبل بود در این جمله نبود. به این دلیل دیوندس Dionedes زبانشناس لاتین قرن چهارم میلادی استعاره را بهعنوان انتقال چیزها و واژهها از مفهوم مناسب به یک تمثیل نامناسب توصیف میکند. بعضی چیزهایی که در زبان و ادبیات به منظور زیبایی، ضرورت و جلا دادن یا تأکید به کار رفته و میرود.
بنابراین استعاره نوعی از زبان، روشی برای برقرار کردن ارتباط، است که بیانی، خلاق و شاید چالشبرانگیز و قدرتمند باشد. چنانکه درمان یک فرایند زبانمبنای شفابخشی و عمیقاً متکی بر ارتباط مؤثر بین مراجع و درمانگر است، فرض بر این است که درمانگر با ساختارهای زبان مانند استعاره – که فرآیند تغییر مراجع را تسهیل میکند- آشنا باشد.
چرا از استعاره استفاده میکنیم؟
کریستین پری Christine Perry ، توجه ما را به یک مطالعه که میانگین سه استعاره در صد واژه در یک ساعت درمان پیدا کرده است جلب میکند (فرارا Ferara 1994). استعارههایی که در گفتگوی روزانۀ ما به کار میروند بسیار پیش پا افتادهاند. آنها حیاتبخش زبان رایج هستند. آنها رنگها را به گفتگوی روزانۀ ما اضافه میکنند. چشمان ما را به امکانات و ایدههای جدید باز میکنند؛ مانند واژههای نوشته شدۀ ایرانیک (با حروف خوابیده) در جملات قبلی، استعارهها به زبان ما میلغزند چنانکه عامۀ مردم بهطور مکرر و بدون توجه از آنها استفاده میکنند و اگر مراجعین ما دائماً بهطور تلویحی در زبان از این استعارهها برای بیان تجربیاتشان استفاده میکنند، پس بهنظر میرسد که مناسب، منطقی و کاربردی است که درمانگر البته در قالب و شیوۀ خاص ارتباطی مراجع از آنها استفاده کند، این شیوه، فرآیند تغییر را بهطور عملی و تلویحی تسهیل میکند.
استعارهها تعاملیاند
بر خلاف دیگر شکلهای ارتباط، مثل یک سخنرانی، جاییکه ارائهکننده فعال است و شنونده ممکن است حواسپرت، منفعل یا غیردرگیر در بحث باشد یا حتی گوش نکند، استعاره نیاز به مشارکت فعال شنونده دارد. اگر شما به شخصی گوش میکنید که میگوید «بیرون گرم است» یا «من احساس فشار میکنم»، شما کار بیشتری بهجز شنونده بودن نمیتوانید بکنید. آن را شنیدهاید و تأیید کردهاید، همین! لیکن اگر شخصی میگوید «من با یک اِوِرست مواجه هستم» یا «من دارم کورکورانه میدوم» شما ناگهان با یک تصویر جدید مواجه میشوید. نیاز به فکر کردن دربارۀ این موضوع دارید و از بین معناهای احتمالی زیاد معنای اصلی موجود در استعاره را انتخاب میکنید، پیوندهای مبهم توجه را میطلبید. شنونده باید با گوینده درگیر شود و شکلی از ارتباط تعاملی بین گوینده و شنونده پایهریزی میشود.
استعارهها با جذابیت میآموزند
هر انسانی یک داستان خوب را دوست دارد. به روشی که بچهها مینشینند و با چشمان باز به یک معلم که کتاب داستان میخواند گوش میدهند یا به التماسشان برای افسانۀ موقع خواب نگاه کنید. بنگرید بالغین را که چهطور گرد هم برای یک فیلم جمع میشوند، حریصانه یک رمان را میخوانند یا از داستانهایی که دور میز شام تعریف میکنند لذت میبرند. توجه کنید به اینکه وقتی شروع به گفتن یک استعارۀ درمانی برای مراجعان میکنید چه اتفاقی میافتد. چه تغییراتی در فهرست توجهشان وجود دارد. چه اتفاقی در تماس چشمشان با شما میافتد، چه تغییری در تعداد تنفسشان و مقدار حرکات بدنشان ایجاد میشود؟
استعارهها و داستانها با نتیجهای که شنونده دریافت میکند هم از خود افسانه و هم پیام یا نکتۀ آموزندهای که در افسانه است، مخاطب را مجذوب میسازد.
استعارهها مقاومت را دور میزند
خیلی از مراجعانی که برای درمان مراجعه میکنند، اغلب پیشنهادهای خوب و مفیدی را از دیگران شنیدهاند. پذیرفته نشدن این پیشنهادها به این معنی است که هر رویکرد مشابهی در درمان ممکن است با مقاومت روبرو شود. استعارهها میتواند در دور زدن این مقاومت کمککننده باشد بهخصوص وقتیکه استعارههای درمانی بهوسیلۀ مراجعان خلقشده باشد، استعاره از داستان خود مراجع برآمده باشد، یا با همکاری او ساخته شده باشد. اگر ایده، استعاره، تمثیل، یا داستان از مراجع برآمده باشد، چیزی برای مقاومت وی وجود ندارد.
استعارهها تخیل را درگیر میکنند و میپرورانند.
میکائیل هیلدبرنت Mikaela Hildebrandt ، لیندسی بی. فلچر Lindcy B. Fletcher و استیون سی هیز Steven C. Hayes استعاره را بهعنوان «یک پل بین دنیای خلقشده، بهوسیله زبان و تجربۀ دنیایی ورای زبان» توصیف میکنند. «استعارهها هدفمندانه مراجعان را گیج میکند بهطوری که آنها باید بر اساس تجربیاتشان کشف کنند که نسبت به قوانین لفظی و خطی کدام [استعاره] کار میکند و کدام کار نمیکند». در پروردن و درگیر کردن فرآیندهای تخیل و اندیشۀ تلویحی، استعارهها در جاییکه مراجع ممکن است در طی ستیز برای حل یک موضوع یا مسئله گیر افتاده باشد نیاز به سطحی از پردازش دارند که گرایش به دور زدن اثر خطی، منطقی و شناختی دارد.
استعارهها فرایند جستجو را برمیانگیزد
وقتیکه روانپزشک سوئیسی، هرمن رورشاخ Herman Rorschach لکۀ جوهر معروفش را ابداع کرد، ممکن است که او یک آزمون معتبر عینی را خلق نکرده باشد اما به چیزی مهم اشاره کرده بود و آن اینکه ما بهعنوان یک نوع (گونه) در تحمل ابهام خوب نیستیم و میل شدیدی به جستجو برای معنا حتی در چیزهای انتزاعی بهاندازۀ لکۀ جوهر داریم. شبیه یک آزمون تصویری، استعارهها به شنونده تا حدی یک محرک مبهم ارائه میکنند گرچه گوینده تعمداً استعاره را برای یک هدف معین ساخت داده باشد. وقتی داستانی برای مراجع گفته میشود او درگیر یک جستجو است: چرا اینها به من گفته میشود؟ اینها چه ارتباطی با من دارد؟ هدف درمانگر من از این داستانها چیست؟
این جستجو برای معنی در ارزشدرمانی استعارهها بسیار اساسی است. به همین دلیل راه صحیح و درستی برای تفسیر یک داستان استعاری برای یک مراجع وجود ندارد. معمولاً معنادارترین تفسیر را یک مراجع به داستانِ درمانی، نسبت میدهد. افراد مختلف احتمالاً معنای متفاوتی در همان داستان میبینند. هنر یک درمانگر خوب این است که برای هر مراجع به اندازۀ کافی منعطف باشد تا از درک مراجع و ساخت مفاهیمش در جهتی سودمند که حرکت او را به سمت هدفدرمانی تسهیل کند استفاده کند.
استعارهها مهارتهای حل مسئله را ارتقا میدهند
همۀ ما با مشکلاتی در طول زندگیمان مواجه هستیم. آموختن اینکه چگونه آنها را بهطور مؤثر حل کنیم یکی از مهارتهای ضروری زندگیمان است که ما را از لغزش به سمت سطوح ناتوانکنندۀ اضطراب یا افسردگی بازمیدارد تا بتوانیم بهگونهای در زندگیمان مشارکت کنیم که وجودی خرسند و شاد داشته باشیم.
یک داستان خوب معمولاً از مواجهه با یک مسئله یا کشمکش دربارۀ شخصیت اصلی شروع میشود که هدفش پیدا کردن معنی برای رسیدن به یک راهحل مناسب است. در درگیر شدن با شخصیت یا مسئلۀ داستان، شنونده نیز با فرایند حل مسئله یا اینکه چهطور بهطور مناسب مهارتهای حل مسئله که قبلاً وجود نداشته است را توسعه بدهد، درگیر میشود.
استعارهها امکانهای جدید میآفرینند
اگر درمان دربارۀ یک چیز است، آن چیز امید به آفرینش امکانهای جدید و معنا دادن و رسیدن به آنهاست…. اغلب عامل آغازگر که مردم را به درمان ترغیب میکند باور به این است که در نهایت امکانهایی برای تغییر هست. یک داستان استعاری قدرتی دارد که به شنونده اجازه میدهد تا ورای چارچوب مرجع که او در آن گیر کرده است در قلمروی متفاوت از تجربه، گام بردارد، تا بتواند امکانها را دوباره بیازماید.
استعارهها تصمیمگیریهای مشکل را فرامیخوانند
چونکه استعارهها اختیارات یا امکانها را پیشنهاد میکنند، شنونده را به تصمیمگیری دربارۀ آن انتخابها فرامیخوانند. بر اساس یک گفتۀ قدیمی که میگوید، اگر شما به یک شخص یک ماهی بدهید او یک روز ماهی میخورد ولی اگر به او ماهیگیری یاد بدهید سراسر زندگیاش میتواند ماهی بخورد، این گفته برای درمان هم صدق میکند. اگر شما به فردی یک جواب دهید او ممکن است که با موقعیتهای مشابه آن مدارا کند ولی اگر به او مهارتهای استفاده از تفکر تصویری، فن حل مسئله، پیدا کردن امکانهای جدید و تصمیمگیری مستقل را بیاموزید، مفاهیمی برای خلق مدارا با مسائل نه فقط در حال حاضر بلکه در مورد کشمکشهای آیندهاش مییابد، ارزش استعارهها در این فرایند درمانی در تمام فصول کتاب دیده میشود.
استعارهدرمانی یا ارتباطدرمانی
در فرایند درمان نه فقط آنچه شما به یک مراجع (مداخلۀ درمانی) میگویید، بلکه اینکه چهطور آنرا بیان میکنید (نحوۀ ارتباط آن مداخلۀ درمانی) است که مشخص میکند که آیا پیام درمانی شنیده شده، پذیرفته شده و عمل شده است یا نه.
اجازه دهید که یک مثال از دو معلم که مبحث تفریق در ریاضی را تدریس میکنند بزنم. معلم اول روی تخته مینویسد: 2=2-4. معلم دوم یک داستان برای بچهها تعریف میکند؛ جانی خوب تیلهبازی میکرد؛ در حقیقت او چهار دور در تیلهبازی برنده شد و در بازی بعدی او یک باخت داشت و دوباره در دور بعدی بازی یک باخت دیگر داشت. در حالیکه جانی با چهار برد بازی را شروع کرد دو باخت داشت، به این معناست که حالا او دو برد داشته است.
درواقع محتوایی که هر دو معلم آموزش میدهد یکی است. وقتیکه به نحوۀ برقراری ارتباط آنها مینگریم، متوجه یک اختلاف مشخص میشویم که شاید جالب باشد، وقتیکه پاراگراف قبلی را میخوانید، رویکردی را که شما با آن بیشتر احساس نزدیکی میکنید کدام بود؟ و اینکه اگر شما در مدرسه ابتدایی بودید کدام روش بیشتر به شما برای درک مفهوم جدید کمک میکرد؟
از نظر درمان، ما انتخابهای مشابهی برای درمان مراجعانمان داریم، مثل دو معلم در انتقال پیامها. ما میتوانیم بهطور مستقیم یا غیرمستقیم ارتباط درمانی بگیریم. فردی را که ترس از ارتفاع دارد در نظر بگیرید. ابتدا نمونههای درمانی مختلف را در نظر میگیریم، سپس به انتخاب راهبرد یا مداخلهای که ممکن است در آن نمونه از آن استفاده کنیم، نیاز داریم. آیا ما برای مثال داریم با حساسیتزدایی سیستمی یا درمان در معرض قرارگیری Exposure Therapy کار میکنیم؟ با دانستن این انتخاب سؤال بعدی پیش میآید: چهطور از این مداخله استفاده میکنیم تا بیشترین تأثیر را برای این مراجع بهخصوص داشته باشد؟ اولین جایگزین میتواند یک رویکرد مستقیم باشد که به مراجعمان میگوید چه کار باید بکنی: فن آرَمش را یاد بدهید و سپس آن را انجام بدهید، بهتدریج شروع کنید به بالا رفتن از یک جا، جایی که قبلاً احساس راحتی با آن نداشتید، زمان بگیرید که در طول مسیر متوقف شوید و فن آرمش را انجام دهید.
دوم، ما میتوانیم با مراجعمان در ورزش همراهی کنیم: حساسیتزدایی در شرایط آزمایشگاهی انجام دهیم، مربیگری کرده و او را تشویق کنیم تا بهتدریج از میان تجربۀ برانگیختگی ـ اضطراب قبلیاش بیرون بیاید. سوم، ما میتوانیم این کار را با تصویرسازی غیرمستقیم که یک راهبرد مؤثر برای آرمش و سپس آموزش تصویرسازی هدایتشده انجام بدهیم. جایگزین چهارم ممکن است داستان گفتن باشد: من قبلاً مراجع دیگری داشتم که احساس مشابهی را تجربه میکرد و هر وقت میخواست بالا برود یا نزدیک یک پنجره در ساختمان بلند بایستد، بسیار میترسید و از انجام چنین کارهایی پرهیز میکرد و سرانجام او توانست با شوق و علاقه این کار را انجام دهد. سپس داستان میتواند به این سمت پیش برود که مراجع قبلی از طریق مراحل و فرایندهای حساسیتزدایی سیستمی بهطور رضایتبخشی بر مشکلش غلبه کرد. در تمام این رویکردها مداخلۀ درمانگر یکی است. تفاوت در روشی است که مداخلۀ درمانی ارتباط برقرار میکند و استعاره فقط یکی از راههای گفتگوی محتواها و فرایندهای یک مداخلۀ درمانی مؤثر میباشد.
همانطور که نوشتهها را میخوانید متوجه میشوید که استعاره بهعنوان درمان معرفی شده است، لیکن وقتیکه مثال بالا را راجع به تفریق یا غلبه بر ترس (از ارتفاع)، میخوانیم ممکن است روشهای فوق مناسبتر و کاربردیتر باشد و ممکن است بیشتر آن را به شکل یک شیوۀ ارتباطی دریابید تا روش درمانی. در فصل ششم میشل یاپکو Michael Yapko به این نکته اشاره میکند که هیپنوتیزم بهطور معمول به عنوان یک درمان غیروابسته در نظر گرفته نمیشود (انجمن روانشناسی آمریکا American psychological association 1999). دلایلی که او برای استفاده از هیپنوتیزم در درمان پیشنهاد میکند برابر کاربرد استعاره هستند. این استعاره است که شبیه هیپنوتیزم، میتواند یک آمادگی و زمینهای برای یادگیری درمانی، به خوبیِ افزایش انتقال پیامدرمانی خلق کند. در مثال معلمهای ریاضی که میخواستند تفریق را به دانشآموزانشان یاد بدهند، دو روش برای انتقال مفاهیم معرفی میشود که دومی ممکن است روش مؤثرتری را ارائه کند؛ بنابراین استعاره میتواند به شرح یک مفهوم روان-پویشی کمک کند. بازتاب داستان خود مراجع از موقعیتش، پیشنهاد یک مداخلۀ راهبردی، معرفی یک مداخلۀ شاهد- مبنا، کشف نتایج متمرکز بر راهحل یا گفتگو کردن دربارۀ هریک از جنبههای درمانی که شما با آن کار میکنید.
اگر یک معلم میگوید «چهار منهای دو مساوی با دو» و دانشآموز مفهوم را میگیرد، آشکار است که این سادهترین و شاید مؤثرترین راه برای ارتباط برقرار کردن با این دانشآموز بهخصوص است. اگر دانشآموزی هرگز مفهوم تفریق را نفهمیده، یا هنوز در فهم فرایند مشکل دارد، در اینصورت معلم باید به دنبال راههای دیگری برای کمک به او در جهت درک مطلب باشد. حتی اگر دانشآموز مفهوم را فهمیده و استفاده از داستان باعث غنیتر شدن یادگیری، بهتر شدن فرایند تفکر و به خاطر سپردن شده است و به شنونده اختیار پیدا کردن نتیجهگیری خودش را میدهد، بهتر است از آن استفاده کنیم. دراینباره دروغ گفتن موازی با درمان Lies parallel therapy است. اگر به یک قمارباز چیزی بگوییم «تو داری زندگی خودت و خانواده را نابود میکنی؛ برو خانه و قماربازی را کنار بگذار» و او آن را انجام دهد، این سادهترین و مؤثرترین مداخله است. اگر بتوانیم به یک فرد افسرده بگوییم «برو بیرون و بیشتر اجتماعی شو، درگیر در فعالیتهای جسمانی شو، یا به چیزهای مثبت که باعث شادی در زندگیات میشود نگاه کن» و فرد آن را انجام دهد، دوباره سادهترین و مؤثرترین راه را انتخاب کردهایم. مشکلی که اغلب در درمان با آن مواجه هستیم این است که بیشتر اوقات وقتیکه مراجع به ما مراجعه میکند، اغلب رویکردهای مستقیم را از سمت اعضای خانواده، دوستان، پزشکان، مشاوران و درمانگرها دریافت کرده است (و جواب نگرفته است). اگر رویکرد مستقیم کار نکرد، مسئلۀ مهمی را میدانیم: و آن این است که احتمالاً استفاده از رویکرد مستقیم جواب نمیدهد. در چنین شرایطی از استعاره و القا با روشهای غیرمستقیم استفاده میکنیم.
چه نوع استعارهای؟
همانطور که استعارهها را در ادبیات میخوانید، با یک ارائۀ گیجکننده از عنوانهای توصیفی، با نویسندگان مختلف با دستهبندیهای مختلف برای استعارهها مواجه میشوید که بیانگر روشی است که آنها استعارهها را درک کردهاند و به آن ساخت دادهاند. شما استعارههای هدف- مبنا (لانکتون و لانکتون 1989) و استعارههای نتیجه- مبنا (برنز 2001، 2005)، استعارههای ادغام شده (لنکتون و لنکتون 1986)، استعارههای تنیافته (بل گادسپی Bell- Gadsby و دوناگی Donaghy 2004)، استعارههای هنرمندانه (میلز 2001) و استعارههای احساسی (لنکتون و لنکتون 1989)، استعارههای زبانی (کوپ Kopp 1995) و استعارههای هدایت شده (باتینو Battino 2002) را پیدا خواهید کرد. با وجود اینکه راه قاطعی برای دستهبندی انواع استعارهها در درمان وجود ندارد، اجازه بدهید نمونهای از این تقسیمبندیهای گوناگون را ارائه کنیم.
در معنای گسترده استعارهها گرایش دارند که بهوسیلۀ یک یا دو مشخصه تعریف شوند. اولین طبقهبندی آنها براساس عملکرد یا هدفی است که دارند. برای مثال نوشتههای استفان لانکتون و کارول هیکز Carol Hicks ـ لانکتون (لنکتون و لنکتون 1983، 1986، 1989)، معمولاً به انواع استعارههایی که بر اساس عملکردشان تعریف شدهاند اشاره میکنند. در نوشتههایشان استعارههای همسو Matching metaphor به منظور همسو کردن شخصیت و مسئلۀ مراجع به کار گرفته میشود، بنابراین همانطور که فرد در فرایند درمان درگیر است به نتیجه نیز دست مییابد. یک استعارۀ منبع، عملکردی از بازیابی منابع مفید درمانی و در دسترس قراردادن آنها برای دوباره حل کردن مسئله دارد. یک استعاره نصب شده وظیفهاش نصب مستقیم کارِ درمانی در داخل داستان (در داخلِ داستانِ داخلِ داستان) است، با فرض اینکه چنین پیامی، کمتر مستعد تحلیل انتقادی و عدم پذیرش آگاهانه است (لنکتون و لنکتون 1983). استعارههای احساسی، نگرشی و رفتاری (لنکتون و لنکتون 1989) هرکدام سازوکارهای اختصاصی خودشان را دارند.
درصد زیادی از نوشتههای دیگر درمانگران دربارۀ استعارهها بهمنظور طبقهبندی آنها بر طبق اولین ویژگی، یعنی تعریف استعارهها بر اساس منابع یا خاستگاهشان انتخاب شده است. جویس میلز Joyce Mills (میلز و کراولی Crowley 1986، 2001) که در آغاز با بچهها کار میکرد، به استعارههای داستانگویی ارجاع میدهد، چنانچه که از نام آن برمیآید این داستانها ریشه در سنت شفاهی داستانگویی دارد؛ استعارههایی هنرمندانه که برخاسته از راهبردهای تصویری، بازیهای گسترده و کتابهای درمانی هستند که بهوسیلۀ بچهها خلق شدهاند.
ازنظر کوریدون هاموند Corydon Hammend (1990)، «سه سبک از استعارههای اساسی»، هرکدام با یک منبع متفاوت وجود دارد. اولین سبک داستانهای استعاری هستند که درمانگران از پیشزمینۀ تجربی خودشان که یا مربوط به مثالهایی از تجربیات مراجعان قبلی یا زندگی شخصی خودشان است میگویند. سبک دوم «استعارۀ بدیهی» Truism metaphors است که منشأ آن از چنان واقعیتهای بدیهی و جهانیای آمده است «که بیمار نمیتواند آنها را انکار کند.» آخرین (سومین) دستهبندی «طراحی داستانهای استعاری» است، افسانههای تخیلی که درمانگر برای همسو کردن جنبههای شرایط موجود و مطلوب مراجع میآفریند. در حالیکه او تصدیق میکند که پژوهشی برای نشان دادن برتری یک استعاره نسبت به دیگری وجود ندارد، او یک برتری را برای اولی به دومی بیان میکند، احساس اینکه نوع سوم ممکن است در برخی مراجعان باعث تردید در اعتبار درمانگر شود و در برخی مراجعان نشاندهندۀ لطف و محبت درمانگر باشد. درحالیکه کوریدون تأکید بر اهمیت تشخیص محل استعارهها دارد، همچنین تأکید دارد بر اینکه «ما باید دورنمایی متوازن داشته باشیم و بدانیم درمان بیش از داستانگویی است».
ریچارد کوپ Richard Kopp «دو دستۀ گسترده» از استعارهها، شامل استعارههای مراجع-پدیدآورنده و استعارههای درمانگرـپدیدآورنده را تعریف میکند (1995). در دستۀ اول درمانگر به استعارههایی که مراجع برای موقعیتش توصیف میکند گوش میکند: «احساس من مثل آینه که در یک مسیر پرپیچوخم گم شدهام و راهم را به بیرون پیدا نمیکنم» یا «من نوری در انتهای تونل نمیبینم» یا «کشتی بیسکان را هدایت میکنم». کار درمانگر از نظر کوپ فراهم کردن یک فرایند گام به گام است، سپس پیوستن مراجعان به استعارههایشان و دعوت آنها به شروع کشف راهحلهای ممکن. برعکس در گروه دوم استعارهها، درمانگر منبع استعاره است که شخصیت و داستان را برای همسو کردن مشکل مراجع، فرایند تجزیه و تحلیل و میل رسیدن به نتیجه خلق میکند. در فضای استعارههای مراجع-پدیدآورنده، کوپ دو زیرگروه قرار میدهد؛ «استعارههای حافظه اولیه » و «استعارههای زبانی».
البته امکانهای دیگری هم وجود دارد. ما میتوانیم استعارهها را که براساس منشائشان نامگذاری شده و ارتباط میگیرند را به کار ببریم: استعارههای شفاهی ، استعارههای کتاب-مبنا ، استعارههای نمایشی ، استعارههای ویدئویی، استعارههای اسباببازی ـ مبنا ، استعارههای هورمونها، یا استعارههای بازیگوشانه (برنز Burns 2005). همینطور میتوانیم آنها را بر اساس اصطلاحات بر پایه درمان ساخته شده طبقهبندی بکنیم: استعارههای شاهدـمبنا، استعارههای راهبردی ، استعارههای روانپویشی ، استعارههای راهحل-مبنا و غیره. یا ما میتوانیم آنها را به عنوان استعارههای مورد مراجع، استعارههای تجربی روزانه، استعارههای بینافرهنگی و استعارههای تجربه زندگی طبقهبندی کنیم(برنز 2005 و 2001).
به خاطر داشتن این نکته مهم است که تمام چنین طبقهبندیهایی، یک روش سادۀ کاربردی فکرکردن دربارۀ استعارههاست نه یک راه قاطع. یکی از اولین سؤالاتی که یک درمانگر باید از خودش بپرسد، اگر دارد برای به کار بردن یک استعاره به عنوان یک مفهوم ارتباطی درمانی مستقیم تصمیمگیری میکند، این است که «چه استعارههایی برای مراجع من کمککننده خواهد بود؟ آیا هدفش این است که به او اجازه بدهد تا با داستان احساس نزدیکی کند و احساس کند که درمانگر مسئلهاش را موقع بهکارگیری استعارۀ همسوکننده شنیده و فهمیده است. آیا کارکردی برای دستیابی و بهکارگیری منابع موجود یا تازه و مهارتهایی برای رسیدن به اهداف درمانی ضروری وجود دارد؟ آیا این استعاره زمینهای برای او فراهم میکند تا امکانی برای تغییر و دسترسی به یک هدف واقعی پیدا کند؟»
اگر درمانگر از کارکرد استعارهای مطمئن باشد، ممکن است جست و جوی منابع آن را را مفید بداند: «از کجا استعاره ای مناسب به دست آورم؟ آیا مراجعم با یک استعاره عملی برای توصیف موقعیتش همراه میشود و آیا این میتواند برای رسیدن به نتیجۀ مناسب به کار گرفته شود؟ آیا برای من به عنوان درمانگر خوشایند است که استعارهای را خلق کنم که بتواند مفاهیم و راهبردهایی که مراجع ممکن است از آنها آگاه نباشد را معرفی کند؟ آیا برای من و مراجعم بهتر خواهد بود که روی داستان مشترکاً کار کنیم یا اینکه من یک فعالیت تجربی را تنظیم کنم که ممکن است معنی استعاری داشته باشد؟» این سؤالات یک ساختار مناسب و کاربردی را ایجاد میکند که بتوانیم بهترین روش برای کار با استعارهها را برای یک مراجع بهخصوص بیابیم.
برای راحتی، من در این کتاب از چهار طبقهبندی منشاءـمبنا استفاده کردهام که در مقدمۀ هر فصل به آن اشاره شده است و بهسادگی میتواند زمینهای در مورد اینکه چگونه آنرا ببینیم و در مورد آن بحث کنیم به ما بدهد. من تلاش کردهام که تعریفی از هرکدام بدهم، ایدهای از مزایایشان و بعضی روشهایی که از آنها استفاده شده است، اما باید در نظر داشته باشیم که آنها ناسازوار نیستند و مرزهایشان ممکن است بیشتر روی هم بلغزند تا اینکه تعریف شده و مشخص باشند. شرکتکنندههای مختلف ممکن است که استعارههایشان را به روشهای مختلف توصیف کنند، یا بخواهند که بهطور کلی از هر دو نوع طبقهبندی پرهیز کنند.
گروه اول: استعارههای مراجع- پدیدآورنده
تعریف استعارههای مراجع- پدیدآورنده به معنی استعارهای است که از خود مراجع میآید. بیشتر درمانگران شروع به گوش دادن اینها میکنند، استعارههایی که درمانگر ممکن است بیشتر بشنود شامل: «در یک گودال گیر افتادهام»، «به انتهای خط رسیدهام»، «زندگی من برسر یک دوراهی است».
موقع کار با استعارههای مراجع- پدیدآورنده معمولاً درمانگر استعارۀ اصلی را که مسئلۀ مراجع را توصیف میکند میشناسد، خود شروع به کشف معنی یا تجربیانی که مراجع با آن همراه است میکند و به مراجع کمک میکند تا به شکل دادن آن استعاره به سمت نتیجه مطلوبتر حرکت کند. بعضی، شبیه ریچارد کوپ و روبین باتینو Rubbin Buttino ، پیشنویس یا راهنمای تجویز شده را برای کار با استعارههای مراجع- پدیدآورنده بهکارمیبرند درحالیکه دیگران، مثل کریستین پری Christine Perry رویکردی کمتر تجویز شده دارند. مزایای این استعارهها این است که اینها داستانهای تجربیات مراجعین است شبیه آنچه که ونسا در مورد از بین بردن وهم و احساس گمشدن داشت. درمانگر میتواند به مراجعان در استفاده از تصوراتشان بپیوندد، چیزی برای مقاومت در مراجع وجود ندارد، نیازی نیست که درمانگر داستانی خلق کند و تغییر مطابق نمونۀ مراجع از دنیا صورت میگیرد.
گروه دوم: استعارههای درمانگر- پدیدآورنده
بیشتر نوشتهها تمایل به استعارههای درمانگر- پدیدآورنده دارند، آنهایی که بوسیله درمانگر به منظور هماهنگ کردن با شرایط مراجع و با تمایل رسیدن به نتیجه خلق میشوند.
اینها بهطور عادی به عنوان داستان یا افسانهها در درمان گفته میشوند، ارائۀ یک مسئله به نحوی که برای مراجع قابل درک باشد، ساختن منابع، مهارتها و مفاهیمی برای حل مسئله قبل از رسیدن به یک نتیجۀ مناسب. ممکن است زمان استفاده از استعارههای درمانگر- پدیدآورنده وقتی باشد که مراجعان برای نحوۀ حل مسئلهشان گیر کردهاند و درمانگر حرفهای راهبردها، فنون، یا روشهایی از آنچه را که ممکن است برای مراجع مفید باشد در دسترس قرار میدهد.
گروه سوم: استعارۀ گروهی
در مورد «استعارههای گروهی» من آنهایی را ترجیج میدهم که از مراجعان یا درمانگران نشأت نگرفتهاند ولی ساخته شدهاند و فعالانه هم توسط درمانگر و هم مراجع در داستان به کار گرفته میشوند. آنها ترکیبی از مزایای هر دو طبقهبندی قبلی هستند که فعالانه با داستانهای مراجعین کار میکنند و مراجعین میپذیرند که توسط درمانگر به کار گرفته شوند. طبیعتاً، آنها کمتر بر اساس پیشنویس خاص بودند تا بعضی رویکردهای مراجع- پدیدآورنده. با این وجود آنها کمتر توسط درمانگر برای آفرینش داستان به کار گرفته میشوند. مراجع، مشارکت فعالتر در تولید داستان، حل مسئله و دستیابی به نتیجه، نسبت به استعارههای درمانگر- پدیدآورنده دارد.
گروه چهارم: استعارههای تجربی
نیازی نیست که استعارهها فقط در افسانهگویی وجود داشته باشند بلکه این میتواند در ضمن و خلال یک تمرین آزمایشی هم به شکل ضمنی یک استعاره منتقل شود. یک روش مهم کمک به مراجعان رشد مهارتها، شایستگی و اطمینان است تا فرصتها را برای آنها خلق کنند و مسیر را برایشان تسهیل کنند تا گسترهای وسیع از تجربیات نو داشته باشند و درک کنند کدام مفهوم ممکن است برای کمک به آنها در رسیدن به اهداف درمانیشان سودمند باشد.
بر اساس طبیعتشان، استعارههای تجربی، یک مراجع را به کشف بعضی چیزها در یک بخش از تجربهاش (مثل تماشا کردن بازتابها در یک رودخانه، همانطور که ونسا انجام داد) که ممکن است برای مراجع دیگر نیز کاربردی باشد (مثل سروکار داشتن با یک بیمار حملۀ آسیبزا) دعوت میکنند. آنها فرصتی برای خود- کشفی Self- discover و یادگیری مهارتهای ضروری زندگی ایجاد میکنند و بنابراین احساس قدرتمندی ایجاد میکنند. چنین استعارههایی لنگر میاندازند و پیامهای درمانی در یک تجربۀ واقعی را به گل مینشانند.
آیا زمانهایی وجود دارد که از استعاره استفاده نکنیم؟
جواب این سؤال بله است. همۀ ما که برای این کتاب همکاری کردهایم و آنرا نوشتهایم، امیدواریم که به ساختن مهارتهایتان به عنوان یک درمانگر کمک کنیم تا نهایتاً برای مراجعینتان سودمند باشد. من از شما دعوت میکنم تا با رویکردهایی که پیشنهاد کردیم کار کنید، اما همچنین در نظر داشته باشید که دانستن یک ابزار جدید در جعبه ابزار درمانیتان به این معنی که برای هر فردی در هر شرایطی جواب میدهد نیست. درحالیکه داستانها جذابیتی عمومی دارند و در درازمدت بر اساس تعامل انسانی و یادگیری شکل گرفتهاند ضرورتی برای استفاده از استعاره برای هر فرد نداریم. اول، همانطور که ذکر شد اگر میتوانید بهطور مستقیم با فرد ارتباط بگیرید تا بتواند آنچه را لازم است انجام دهد؛ ضرورتی ندارد که وقتتان را با روشهای غیرمستقیم مثل استعارهها تلف کنید.
دوم، مراجعانی هستند که داستانگویی را متواضعانه یا طفره رفتن میدانند، در چنین مواردی استعاره، نامناسب است.
سوم، چونکه استفاده از استعاره در درمان یک ابهام، رویکردی غیرمستقیم به درمان دارد، ممکن است برای مراجعانی که سبک شناختی عینی دارند مناسب نباشد.
چهارم، زمانهایی ممکن است باشد مانند وقتی که فرد بسیار افسرده است که او به سختی در فرایند فعال تعاملی استعارهها درگیر میشود و نهایتاً، همانطور که مکتب رواندرمانی کوتاهمدت The brief therapy school به ما آموخته است، اگر بعضی روشها کار نمیکند، ضرورتی بر اصرار ورزیدن نیست. آن روش را رها کنید و سعی کنید روشی متفاوت را امتحان کنید.
فقط دانستن یک ابزار مناسب- و اینکه آن ابزار چقدر خوب است- به این معنی نیست که آن مناسبترین یا مربوطترین ابزار برای هر موقعیتی که شما با آن مواجه هستید، میباشد. در مورد هر فرد ما باید تشخیص دهیم چه ابزاری برای او بهترین است. در نظر داشته باشید که استعاره یکی از ابزارهای مورد استفاده در جعبه ابزار درمانی شما خواهد بود، ولی همچنین به خاطر داشته باشید که کتاب مقدسی وجود ندارد دربارۀ اینکه چطور درمانگری که استعارهها را به کار میبرد با درمانگر دیگر مقایسه شود.
انگیزۀ من در خلق این کتاب این بوده است که اجازه دهد به شما که گوناگونی را که افراد حرفهای درک کرده و هنردرمانیشان را برای داستانگویی به کار بردهاند را ببیند نهایتاً اینکه رویکردها ممکن است برای شما و مراجعانی که شما با آنها کار میکنید، مفید باشند.
[1] این متن ترجمهای است از:
Healing with Stories: Your Casebook Collection for Using Therapeutic Metaphors, Chapter 1, Paperback, John Wiley and Sons – April 20, 2007 by George W. Burns-
منابع
American Psychological Association, Division of Psychological Hypnosis. (1999). Policy and procedures manual. Washington, DC: Author.
Battino, R. (2002). Metaphoria: Metaphor and guided metaphor for psychotherapy and healing.Williston, VT: Crown House.
Bell- Gadsby, C. & Donaghy, K. (2004, December). Embodied metaphors.Workshop presented at the ninth International Congress on Ericksonian Approaches to Hypnosis and Psychotherapy, Phoenix, AZ.
Burns, G. W. (2001). 101 healing stories: Using metaphors in therapy. New York: Wiley.
Burns, G. W. (2005). 101 healing stories for kids and teens: Using metaphors in therapy. Hoboken, NJ: Wiley.
Ferrara, K. W. (1994). Therapeutic ways with words. New York: Oxford University Press.
Hammond, D. C. (Ed). (1990). Handbook of hypnotic suggestions and metaphors. New York: Norton.
Kopp, R. R. (1995). Metaphor therapy: Using client- generated metaphors in psychotherapy. New York: Brunner /Mazel.
Lankton, C. & Lankton, S. R. (1989). Tales of enchantment: Goal- oriented metaphors for adults and children in therapy. New York: Brunner / Mazel.
Lankton, S. R. (2002). Foreword. In R. Battino (Ed.), Metaphoria: Metaphor and guided metaphor for psychotherapy and healing (pp. v–xv). Williston, VT: Crown House.
Lankton, S. R. & Lankton, C. (1983). The answer within: A clinical framework of Ericksonian hypnotherapy. New York: Brunner / Mazel.
Lankton, S. R., & Lankton, C. (1986). Enchantment and intervention in family therapy: Training in Ericksonian hypnosis. New York: Brunner / Mazel.
Mills, J. C. (2001). Ericksonian play therapy: The spirit of healing with children and adolescents. In B. B. Geary & J. K. Zeig (Eds.), The handbook of Ericksonian psychotherapy (pp. 506–521). Phoenix, AZ: Milton H. Erickson Foundation Press.
Mills, J. C., & Crowley, R. J. (1986). Therapeutic metaphors for children and the child within. New York: Brunner /Mazel.