فرزاد گلی
فصلنامۀ برتر، جلد پنجم، شماره 7و8؛ پاییز و زمستان 1386
بارها اتفاق افتاده بود كه پس از جلسات آرَمش درمانی Relaxation Therapy مراجعان اشاره میكردند كه پیش از آنکه تغییری تخیلی Imaginal و یا حسی- حركتی sensory- motor را القا بكنم، آنها پیشاپیش آنرا تجربه كردهاند. مثلا پیش از آنكه بگویم :” اكنون دستهای شما گرم میشود”، آنها موجی از گرما را تجربه میكردند. در مورد تمرینهای تخیلی نیز بسیار پیش آمده بود كه مثلاً پیش از آنكه از او بخواهم كه نوری آبی را خیال كند، تمام فضای ذهن او آبیفام شده بود.
این پدیده احساس اطمینان زیادی به مراجعان میداد و ارتباطِ درمانی را ژرفتر میكرد چراكه آنها دیگر تمرینهای آرمش را، تلقیناتی قراردادی تلقی نمیكردند و گمان میكردند كه این فرآیندها در واقع مسیرهایی شفابخش و درونی است كه تنها به واسطه این تمرینها، فعال میشود.
در آغاز من گمان میكردم كه شاید این پیشنویسهای خیالی بهواسطۀ انطباق بر رخدادهای ناهشیار جمعی collective unconsciousness با روان ارتباط میگیرد و بهواسطۀ نظم كهنالگوییشان Archetypal است كه برای افراد آشنا هستند.
بعدها تصمیم گرفتم كه بهطور آزمایشی از القائات كاملاً من درآوردی، نامنظم و دستكاری شده استفاده كنم ولی متوجه شدم كه این تجربههای پیشگویانه باز هم رخ میدهد. پس اگر هم مسئلۀ انطباق كهنالگویی مطرح بود نمیتوانست تنها علت این پدیده باشد.
بعدها كه بیشتر با انرژی پزشكی و شیوههای انرژیبخشی مانند ریكی ReiKi آشنا شدم توجه بیشتری به فضای بینابینی میان درمانگر و مراجع پیدا كردم. فضایی كه تعلق به هیچكس نداشت و در حین درمان از هر كسی زندهتر احساس میشود. فضایی كه به سهولت میشد امر فرافردی Transpersonal را در آن تجربه كرد. تجربهای كه به قول گراف (1972) حاصل گسترش هشیاری به فراتر از مرزهای خود Ego و محدودیتهای زمانی و مكانی، است.]1[
آیا میشد كه تجربههای پیشگویانۀ مراجعین، نتیجۀ انتقال مستقیم تصورات من به فضای فرافردی و بینابینی و نهایتاً القای تصورات مشابهی در آنان باشد؟
این جریان انرژی- اطلاعات و تبدیل مكرر اطلاعات به انرژی و برعكس چگونه صورت میگرفت؟ وقتی تجربیات مشابه بسیاری را در نوشتههای راجرز Rogers ، ویلبر Wilber ، تورن Thorne و وست West و … دیدم دریافتم كه این نه پدیدهای فرعی و تصادفی كه بُعدی پنهان از ارتباطات و بهویژه ارتباطات بالینی است.]2و3و4و5و6[
ویلبر و بسیاری دیگر از روانشناسان فرافردی بر این بُعد پنهان تأكید بسیاری داشتند و معتقدند كه سطوحی از تجربه مافوق واژهها قرار دارد و ظرفیت واژهها برای بیان آنها بسیار اندك است.]7[
ریكی به تمامی بر اساس این ارتباط غیركلامی non- verbal و غیرتحلیلی non- Analyti ) بنا شدهاست. در ریكی فرض بر این است كه پس از یك آشناسازی بسیار كوتاه، فرد در یك وضعیت فیزیكی راحت با اندامهایی وانهاده باشد.]8 و9[
در یك رابطۀ درمانی مانند ریكی میتواند این طرحواره بازساماندهی شده و همین هماهنگی باعث تقویت میدان زیست- انرژیایی و تغییرات ذهن- بدنی شود. آموزۀ تكاندهندۀ این نظریه این است كه كل (به مثابه شبكۀ سراسری انرژیایی) میتواند اجزا را كنترل كند و از طریق تغییراتی هماهنگ در وضع كلی میدان انرژیایی اجزا نیز به نحو مطلوبی تغییر می یابند. این دكترین بنیادین روشهای كلنگر Holistic است و نفی استیلای دیدگاه تقلیلگرایانه Reductionstic زیستپزشكی Biomedicine است كه تاكیدی یك جانبه بر تاثیر اجزا بر وضع كل دارد.
در سالهای اخیر یافتههای بسیاری, مواردی از ترمیم بافتی را نشان میدهد كه نمیتواند منحصرا تحت كنترل ژنها انجام گرفته باشد و این نظریه را تقویت میكند كه این فرآیند تحت كنترل میدان انرژیایی صورت میگیرد.]10[
این مطالعات این نظریه را تایید میكند كه یك بافت سالم میتواند بهطور القایی اطلاعات لازم را از طریق میدان زیست انرژیاییاش به یك بافت آسیبدیده منتقل كند، كانالهای ارتباطی باز شده و فرآیند درمان آغاز میشود.]11[
البته در مورد ریكی این الگو نه بهطور مستقل از میدان فردی درمانگر كه از طریق كانال شدن او و اتصال میدان فردی (كی) به میدان كیهانی (ری) و سپس قرار گرفتن فرد در میدان زیست انرژیایی او صورت میگیرد. البته در مورد شفابخشی از راه دور Distance Healing فعلاً چیزی نمیگوییم.
از طریق فرآیندی كه همسویی یا همآهنگی Attunement خوانده میشود، یك الگوی انرژی- اطلاعات هماهنگ از درمانگر به مراجع منتقل میشود و بهاین ترتیب طرحوارۀ Blueprint انرژیایی فرد با آن هماهنگ شده و به این ترتیب افراد پس از اولین همسویی تجربههایی را از جریان انرژی در بدن و انتقال این جریان زیستانرژیایی Bioenergetics به دیگران، گزارش میكنند. در بسیاری موارد این تجربه همراه با بهبودی در علایم و نشانههای جسمی و روانی نیز هست.]12 و 13[
این فرآیند نه فقط بهعنوان سازوكار پایۀ ریكی بلكه بهعنوان یكی از ابعاد ارتباط مؤثر Rapport در همۀ روشهای بالینی اهمیت دارد. در زیر سعی داریم سازوكارهای بنیادین این فرآیند و ابعاد زیستی، روانی و هستشناختی آن را تشریح كنیم.
ساز و كارهای بنیادین
هارولد ساكستونبار Harold Saxton Burr ، پیشگام مطالعات زیستانرژیایی، در كتاب “طرحوارهای برای جاودانگی” Blueprint for Immortality به این اشاره نمود كه میدانهای زیستانرژیایی كه درون و پیرامون مادۀ زنده را فراگرفتهاست درواقع طرحوارهای از یك سلول و حتا یك ارگانیسم پیچیده مانند انسان را در خود دارد. ]14[ افزایش هماهنگی این طرحواره كه به دلایل گوناگون دچار بینظمی و اختلال میشود، میتواند این الگوی سلامت را در فرد فعال كند و به شكلی غیراختصاصی باعث فعال شدن فرآیندهای شفا Healing میشود. این شاید بتواند توضیح مناسبی برای تجربیات بالینی چون بهبود خودبهخودی سرطانها Spontaneous regression باشد.
در ارتباط حضوری و بی كلامی این چنین، حجم اطلاعاتی كه به شكل یك سامانۀ انرژیایی زمان- فضامند، منتقل میشود قابل محاسبه نیست. این دانش ساختاری، رو به كنش Prone to action دارد و هیچ فاصلهای میان علم و عمل باقی نمیگذارد. چراكه دانشی حضوری است و چنانكه بعداً به آن خواهیم پرداخت از این مسیر ارتباطی نه تنها پیامهایی فیزیكی و زیستی كه پیامهایی ذهنی نیز میتواند القا شود.
سازوكار دیگری كه تبیین این اثر القائی را روشنتر نمود پیایندی Entrainment بود. پیایندی به این معنی است كه فازهای حركت و سكونِ دو یا بیشتر از چند نوسان با هم یكسان شود یعنی یكی در پی دیگری كشیده شود.
امواج مغزی ثابت نیستند بلكه دارای تغییرات لحظهای هستند. ضربانساز Pacemaker مغزی یا ضرباهنگساز Thalamic rhythm generator آن در بخشهای قاعدهای بهویژه در تالاموس قرار دارد. این امواج از این ناحیه شروع شده و بهتدریج به قسمتهای بالاتر منتشر میشود. گاهی تولید امواج در تالاموس متوقف میشود. در این مرحلۀ نهفته silent phase که از 5 تا 25 ثانیه طول میكشد، امواج مغزی در جریان آزاد free- run است. احتمالاً در طول همین مرحله است كه امواج مغزی میتوانند تحت تأثیر میدانهای خارجی (ضربانسازهای بیرونی) قرار بگیرد. با درنظر گرفتن اینكه امواج مغزی نه تنها در مغز بلكه در تمام دستگاه عصبی و درنتیجه در تمام ارگانیسم، منتشر میشود ]16[، میتوان اثر میدانی درمانگر بر مراجع و البته برعكس را ناشی از پیایندی دانست.
پژوهشها نشان داد كه وقتی فرد در حالت آرمش است به دلیل گسترش امواج آلفای مغز و هماهنگی طول موج آن با طول موج بازآوایی شومان ]17[ که حباب مغناطیسی پیرامون زمین است و حبابی است كه حیات در آن شكل گرفته و تكامل یافته، مغز در جریان آزاد قرار گفته و درنتیجه فرد با میدان مغناطیسی سراسری محیطی همآهنگ شده و این باعث همآهنگی میدان زیستانرژیایی فرد و درنتیجه تقویت آن میشود.]18[ در این شرایط فرد برای فعالسازی طرحوارۀ زیستی و شفای درونی و نیز همسو نمودن دیگری از طریق پیایندی دیگری با او، بیشترین آمادگی را دارد.
گرچه آگاهی بر این فرآیندها باعث تقویت آن میشود ولی چنانكه پیشتر نیز اشاره شد، بسیاری رواندرمانگران بیآنكه در پی آن باشند، دریافتهایی از این جریان انرژی- اطلاعات را در فضای فرافردی، گزارش نمودهاند. بهنظر نمیرسد كه رشد این بعد ارتباطات بهویژه در میدان كار بالینی هیچ مانعی داشته باشد چراكه همۀ مراقبتدهندگان سلامت از پیراپزشكان و پزشكان گرفته تا روانشناسان، نه حتا بهعنوان یك شیوۀ درمانی بلكه میتوانند از آن بهعنوان یك مسیر ارتباطی برای برقراری ژرفتر ارتباط درمانی و نیز القای اثرات درمانی به شكلی ضمنی و زمینهای، استفاده كنند.
ارتباطات لامكانی
پژوهشهای معتبری در چند دهۀ گذشته نشان داد كه ذرات میتوانند با تبادل اطلاعات با هم همآهنگ شوند ولی برخی آزمایشها نشان داد كه ذرات گاه با سرعتی بیش از سرعت نور با هم همآهنگ میشوند و این با دركی كه ما از مكان، ماده و انرژی داریم به هیچ وجه جور درنمیآید.
فیزیكدانان این پدیده را مكانیك كوانتوم لامكانی quantum nonlocality خواندند.[19] مشاهدات بالینی بسیار گستردهای در سالهای اخیر صورت گرفتهاست كه همبستگی قصد و تخیل بهبودی را با بهبودی فرد دیگری در مكانی دیگر نشان میدهد. در مورد دعادرمانی prayer therapy و بهطور كلی شفابخشیهای از راه دور، مطالعات دقیق و با كیفیتی داریم كه به دلیل بُعد مكانی و حذف شدن بسیاری از عوامل تلقینی suggestive و سوگیریهای bias پژوهشی، از درجۀ اعتبار بالایی نیز برخوردار است. [20 و 21]
فردی یا گروهی در جایی بدون اطلاع بیمار یا بیمارانی برای بهبودی آنها دعا میكنند یا بهبودی آنها را خیال میكنند و سپس تاثیرات مثبت واضحی در گروه مورد آزمایش در مقایسه با گروه شاهد مشاهده میشود. برخی از پژوهشگران پدیدههایی اینچنین را بر اساس مكانیك كوانتومی و بهویژه كوانتوم لامكانی تشریح میكنند. [22] درحالیكه برخی دیگر از مفهوم انتزاعیتر همزمان 37: . Synchronicity ، كه از اصطلاحات بنیادی روانكاوی یونگ است، برای توضیح این ارتباطات لامكانی استفاده میكنند[23].
نظریۀ همزمانی بیان میكند كه گاهی دو پدیده بیآنكه رابطۀ علت و معلولی میان آنها برقرار باشد یا به بیان دیگر هیچ ارتباط قابل توضیح مادی در بین باشد، با هم همبسته coincident و مرتبط میشود.
همزمانی میتواند مفهومی مكمل علیت causality در علم باشد و بسیاری پدیدههایی كه قابل تبیین علمی نیست، تبیین كند. بر اساس این مفهوم میتوان همسویی را در واقع نوعی همزمانی دانست كه بهمعنای سنتی علت و معلولی ندارد و نمیتوان گفت كه این جریان انرژی- اطلاعات را یك طرف به طرف دیگر القاء میكند. بهنظر میرسد برای درك عمیقتر این ارتباط حضوری present communication باید استعارۀ رایج فرستندۀ پیام را كنار بگذاریم و این ارتباط را به شكلی سیستمی تحلیل كنیم. در یك ارتباط مؤثر دو یا چند فرد، یك سطح سازمان نوپدید Emergent level of organization را پدید میآورند بهاین معنا كه آنها نه سیستمهایی در كنار هم كه خرده سیستمهایی subsystems از یك سیستم جدید هستند که ویژگیهای نوظهوری دارد كه میتواند در هیچیك از سیستمهای سازندۀ آن وجود نداشته باشد.[24] پس پیش از آنكه بتوانیم بگوییم كه افراد ارتباط را كنترل میكنند در واقع این ارتباط است كه افراد- خرده سیستمها- را كنترل میكند. به بیان دیگر كنترل كل سیستم بر اجزایش از طریق حلقههای بازخورد Feedback loop ، مناسبات را هدایت میكند. پس بهدنبال یك رابطۀ خطی علت و معلولی بودن در این شبكۀ همزمانیهای علّی كاری سادهلوحانه است و تنها تحلیلهایی شرطی شده به ما میدهد. بسط آگاهی بر این شبكۀ علّی یا بر كل سیستمی كه در ارتباط پدید آمدهاست یعنی همان هممانی و همآهنگی با سطوح سازمان بالاتر.
فیزیكدانان امكان ایجاد سیستمهای ارتباطی ناهممكان را از جهات مختلف مورد بررسی قرار دادهاند. آنها معتقدند كه در ارتباط مابین پتانسیلهای كوانتومی بُعد زمان و نیز مكان میتواند بیتاثیر باشد. آنها در توضیح پدیدههای شفابخشی از راه دور معتقدند كه اندیشه قادر است تمامی فازهای ارتعاشی را هماهنگ كند و نیز باعث وحدت درمانگر، مراجع و جهان شود.[25 و 26] پس یك قصد، یك تخیل و یا یك دعا میتواند بهعنوان یك هماهنگ زمان- فضامند به شكل یك موج كوانتومی كه با سرعتی بیش از نور حركت میكند، ذهن و ماده را به هم پیوند دهد و میتواند تغییرات مادی همسو و همبستر با خود ایجاد كند.
ابعاد شناختی همسویی
از آنچه گفته شد بر میآید كه ما نه با ارتباطی میان دو سوی یك ارتباط، كه با یك ماتریس درهمتنیدۀ انرژی- اطلاعات سروكار داریم. این مسئله توجه ما را به تاكیدی كه فروید بر مسئلۀ پالایش روانی درمانگران داشت تا فرافكنی خواستها و تعارضها را بر مراجع به حداقل برساند، جلب میكند.[27] در این ماتریس انرژی- اطلاعات هرچه درمانگر از پیشفرضها و سوگیریهای پارادایمی و روانی تهیتر باشد فرافكنیهای شناختی و انرژیایی كمتر صورت گرفته و همسویی ژرفتری صورت میگیرد و به این ترتیب بازنمایی شفافتری از وضع مراجع حاصل میشود.
بسیاری از پزشكان و روانشناسان در كار بالینی خود به مواردی بر میخورند كه بدون آنكه بدانند چگونه و مبتنی بر چه شواهدی، نوعی پیشآگاهی از وضع مراجع پیدا میكنند كه توسط خود راجع و یا بعداً توسط آزمایشها، تایید میشود.[28] در گفتمان عمومی این مسئله را بهسادگی با ارجاع آن به حس ششم- كه در واقع یك حس هم نیست- به حاشیۀ توجه میرانند. واقعیت آن است كه در زمانهایی كه همسویی بهمعنای كلی آن ولو به شكلی گذرا حاصل میشود بهدلیل برقرار شدن ارتباط مستقیم انرژی- اطلاعات امكان انتقال اطلاعاتی از وضع جسمانی یا روانی فرد به درمانگر ممكن میشود و درصورتی كه درمانگر آگاهانه در این فضای ارتباطی حضور داشته باشد میتواند لااقل بخشی از این ارتباط را كه بهطور ناهشیار رمزگشایی میشود، در حوزۀ هشیار خود بازیابد.
در برخی از روشهای درمان مكمل Complementary Therapies تاكید بیشتری بر این روشهای تشخیصی شهودی وجود دارد. در بسیاری از درمانهای شمنی Shamanistic Therapies یا روشهای انرژی پزشكی Energy Medicine چون ریكی، درمانگر در وضعیتی متمركز و گاه بهطور كامل در خلسه به وارسی Scanning مراجع میپردازد درحالیكه به تمامی توجهاش معطوف به این فضای ارتباطی است.[29]
او با دستها یا با ذهن مراجع را وارسی میكند و در این حین گاهی اطلاعاتی بعضاً دقیق از وضع روانی جسمانی او كسب میكند. درمانگران ابراز میكنند كه نمیدانند چه چیز باعث میشود كه مثلاً دستهایشان به موضعی كه فرد در آن مشكل درد هدایت شود. آنها بر این عقیدهاند كه این شعور ارواح حمایتگر یا مثلاً شعور ریكی است كه آنها را هدایت میكند ولی دانش ما در فیزیك و روانشناسی توضیحهای بسیار روشنتر و قانعكنندهای برای این شیوههای تشخیص كیفیqualitative diagnostic method دارد.
چنانكه اشاره شد جریان انرژی- اطلاعات میتواند از مكانی به مكانی و از فردی به فردی انتقال یابد و این انتقال میتواند به شكلی ناهشیار رمزگشایی شود و به شكل رفتارهای روان- حركتی Ideomotor كه در هیپنوز Hypnosis بسیار رایج و شناختهشده است[30]، درآید و دستها بیاختیار بهسمت كانون اختلال حركت كند. در مورد پیشآگهی شهود Intuitive Prognosis نیز این جریان انرژی- اطلاعات به شكل تصویری یا كلامی نمادسازی میشوند. اطلاعاتی كه از این طریق بهدست میآید نه بهعنوان یك فاكت علمی اما بهعنوان روشهایی میانبر برای فرضیهسازی در كار بالینی میتواند بهكار گرفته شود. به قول پوپر هیچیك از منابع عینی، خیالی یا شهودی برای فرضیهسازی علمی نباید انكار شود. كافی است كه بهصورت گزارهای ابطالپذیر بتواند صورتبندی شود آنگاه میتواند بهصورت فرضیهای علمی تلقی شود و مورد آزمون قرار گیرد. چنانكه پوپر نیز اشاره میكند دریافتهای شهودی، بسیاری اوقات باعث جهشهایی در علم شده است.[31] البته نباید فراموش كرد كه دریافتهایی اینچنین مادۀ خامی برای آزمون علمی است و باید مانع از آن شد كه فرد را سلسلهوار از آزمون واقعیت دور كند چراكه هیچیك از ادراكات ما نیست كه خالی از خطا و سوگیری نباشد و اگر اینگونه فرض شود كه شهود از منبعی دیگر است و مبنای درك واقعیت است و نباید به محك تجربه بخورد، آنگاه شرایط خارج شدن نقطۀ كانونی كنترل Locus of control را فراهم نمودهایم و زندگی بر امواج خیال و بدون سكانداری خرد، بر آب خواهد رفت.
پیوند با هستی
بحران جدا ماندگی Alienation و شكاف میان انسان- انسان و انسان- هستی بیش از همیشه در جهان امروز احساس میشود. انسانها غریب و تنها هستند و میان زندگی خود و دیگران و میان سرنوشت خویش و جهان رابطهای نمییابند. منسكها، آیینها و اسطورهها شكلی از ریشهداری Rootedness را به انسان میداد كه باعث میشود خود را با همۀ جهان در پیوند یابد. این باورها در جهان مدرن بهشدت بیرنگ شدهاست و نیاز به خردی هستیك Ontic احساس میشود كه بتواند به روشی عقلانی و تجربی ارتباط انسان را با هستی برقرار كند. این بیارتباطی Unrelatedness امور بهنظر من ریشۀ چالش امروز بشر با مشكلی فراگیر بهنام افسردگی است كه درحال حاضر تقریباً نخستین علت مرگ و ناتوانی انسان است.
تجربۀ حضور Presence Experience ، كیفیتی است كه بی هیچ كلامی انگار فرد را در ارتباط با كل هستی قرار میدهد و به ناگاه احساس میكند كه انگار همهچیز سر جایش است و انگار این جهان را میشناسد و در آن احساس ایمنی میكند. تجربهای كه راجرز آنرا اساس ارتباط بالینی مؤثر، تحول شخصیت و شالودۀ رواندرمانی وجودگرایانهExistentialistic Psychotherapy میدانست.[32]
ما نیاز به بسط این تجربه نه تنها در فضاهای درمانی بلكه در گفتمان عمومی داریم اما پیش از هر چیز با توجه به نقش بنیادینی كه گفتمان سلامت Health Discourse در زندگی مدرن یافته است نیاز به گسترش این تجربه داریم. درمانگرانی كه این حضور را در كار بالینی خود تجربه كردهاند میدانند كه هرگاه كه پیوند وجودی میان درمانگر- مراجع (و البته هستی) برقرار میشود، هر تغییری ممكن میشود و انگار جسم و روان در آن شرایط آنقدر نرم و منعطف است كه میتواند به هر شكلی درآید.[33]
بارها تجربه كردهام كه در تجربههایی از این دست بی آنكه چیزی در این باره گفته باشم مراجعان با احساسی ژرف از رضایت و آرامش ابراز كردهاند كه احساس یگانگی با كل هستی و ایمنیای بسیار عمیق داشته كه هرگز پیش از آن تجربه نكردهبودند. انگار سرمشقی گمشده را بازیافتهاند.
این تجربۀ هستیك در واقع حباب توهمی كه ما را از جهان و دیگران جدا میكند میتركاند و مرزی كه امروز فیزیكدانان، زیستشناسان و جامعهشناسان سیستمی اظهار میكنند یعنی بیبنیادی مرزهای من ego boundaries ، برملا میكند.
باید البته این دایلما را كامل كنم و بگویم كه در عین حال كه در سطح هستیك ما نیاز به درك یگانگی با جهان داریم اما در سطح شناختی نیاز به تفرد Individualization و وضع دیدگاهی خودانگیخته Autogenic و خودزا Autopoietic داریم. درحالیكه میدانیم ایفای نقش مختارانۀ ما نیز جدا از یگانگی هستی نیست و سعی در سازگاری با آن دارد.
با توجه به پدیدۀ همسویی و اینكه انسان جزئی بلافصل از شبكۀ موجودات زنده (و البته كیهان) است، نشانهشناسی زیستی Biosemiotics ، كه به تحلیل جریان انرژی- اطلاعات در سطوح سلولی و اندامهای حیاتی میپردازد[34]، میتواند مبنایی برای درك همهجانبۀ ارتباطات بالینی قرار گیرد و گفتمان سلامت را دستخوش تحولی عظیم نماید.
فهرست منابع
1- Grof ,S.(1972) varieties of transpersonal experiences: observations from LSD psychotherapy: Journal of Transpersonal psychology ,4(1):45-80.
2- Rogers,C.R.(1980) A way of Being .Boston: Houghton Mifflin.
3- Wilber,K.(1990),Two patterns of transcendence: a reply to Washburn, Journal of Humanistic psychology,30(3):113-36.
4- Thorne,B.(1991) Person-Centred Counselling:Therapeutic and spiritual Dimensions .London:Whurr.
5-Rowan,J.(2005)The transpersonal: Spirituality in Psychotherapy and Counseling. New York:Routledge.
6- West,W.S.(1997) Integrating psychotherapy and healing, British Journal of Guidance and Counseling, 25(3):291-312.
7- Wilber,K.(1979) Eye to ege: the relationship between science, reason and religion and its effect on transpersonal Psychology, Revision, winter/spring:3-26.
8- Stein,D.(2000) Essential reiki:a complete guide to an ancient healing art,USA crossiong press.
9-Micozzi, M.S.(2001) Fundamentals of complementary and alternative medicine ,Philadelphia: Churchill Livingstone.
10-Strohman ,R.C.(1993)Ancient genomes, wise bodies, unhealthy people: limits of a genetic paradigm in biology and medicine. perspectives in Biology and medicine,37:112-145.
11-Borgens,R.B. , Roederer,E., cohen,M.J.(1981) Enhanced spinal cord regeneration in lamprey by applied electric fields. Science, 213:611-17.
12- Gallob,R.(2005)Reiki: asupportive therapy in nursing and meta-analysis of therapeutic touch research. Alternative Therapies in Health and Medicine ,34(1):9-13.
13- NCCAM(2005) Medicine:An over view,Nattional institutes of Health,
14- Burr,H.S(1972) Blueprint for immortality. USA:CW Danier,Safforn Walden.
15-Oschman,J.L.(2000)Energy medicine: the scientific basis, churchil Livingston
16- Becker, R.D. (1990) The machine brain and properties of the mind. Subtle Energies, 1:79-87
17- Direnfeld,L.K(1983) The genesis of the EEG and its relation to electromagnetic radiation, Journal of Bioelectricity ,2:111-121.
18- Seto,A.etal.(1992)Detecion of extraordinary large biomagnetic filed strength from human hand, Accupuncture and Electrotherapeutics Research International Journal, 17:75-94.
19- Bohm,D.(1987)Hidden Variables and the implicate order, In: Hiley, B.J.,Peat, F.D.Quantum Implications, London: Routledge,kegan Paul.
20-Enrst,E.(2003)Distance healing:an up date of a systematic review. Wiener Klinische Wochen Schrift, 115(7-8):241-245.
21-Craw ford, C.C, Spparber, A.C.Janas, W.B(2003) A systematic review of the quality of research on hand- on and distance healing: clinical and Laboratory studies. Alternative therapies in Health & Medicine,9(3):96-106.
22- Rohlrich,F.(1983)Facing quantum mechanical reality.Science,221(4617): 1251-1255.
23-Peat,F.D.(1987) Synchronicity: the bridge between Mater and mind. Toronto: Bantam Books.
24-Bunge,M.(1977)Emergence and the mind,Nearo science, 2:Zol-9.
25-Bess,L.(1975)A Quantum-Mechanical mind-body interaction, Foundation of Physics, 5: 159.
26-Roberts, R. , Groome, D.(2001) Parapsychology: The Science of unusual experience, London: Arnold.
27-Freud,Z.(1964).An Outline of psychoanalysis ,In: Standard edition of complete works of Zigmond freud, London:Hogarth press and the institute of Parapsychology,1(23):141-207.
28-Talbot,M. The holographic universe,London: Graton Books.
29- See 9
30-Spiegel,H, Spiegel,D.(2004) Trans and Treatment: Clinical Uses of Hypnosis, Washington,DC:American Psychiatric press.
31-Schilpp, P.A. (1977) The philosophy of karl popper, La sale: Open Court.
32- Kirschenbaum,H. , Henderson,V.(1996) carl rogers reader. London:Constable.
33-Ibid
34-Brier,S.(2006) Biosemiotics, Int.enc. of Language and Linguistics, 2:31-40.