مراقبتهای بهداشتی پیچیده است و شامل هم جسم بیمار و هم ذهن و بافت اجتماعی او میشود. اگرچه مدل زیستروانیاجتماعی (BPS) به طور کلی در تئوری پذیرفته شده است، آموزش پزشکی و مراقبت از بیمار اغلب هنوز بر مدل زیستپزشکی (BM) تاکید زیادی دارد. این تمرکز به این معنی است که پزشکان تازه فارغالتحصیل شده، که اغلب به عنوان پزشک عمومی (GP) مشغول به کار میشوند، بیشترین تجربه را با رویکرد صرفاً زیستپزشکی دارند.
با این حال، محیط مراقبت اولیه، به ویژه ویزیتهای سرپایی، زمینهای مساعد برای توسعه استدلال روانتنی (PSM) یا BPS فراهم میکند. اینجاست که پزشکان عمومی با کسب تجربه بالینی میتوانند مفهوم انتزاعی استدلال روانتنی را ملموستر کنند. تصور میشود که فرآیند ادغام دانش رواناجتماعی با دانش زیستپزشکی ممکن است در سطح پزشکان عمومی آغاز شود، که این موضوع با مشاهده اینکه پزشکان عمومی تمایل بیشتری به تاکید بر مسائل رواناجتماعی و اختصاص زمان بیشتر به آنها دارند، تأیید میشود.
اما پزشکان عمومی چقدر مؤثر این انواع مختلف دانش را ادغام میکنند؟ یک مطالعه که به بررسی توسعه استدلال روانتنی در پزشکان عمومی میپرداخت، فرآیندهای تصمیمگیری و مراقبت پزشکان عمومی جوان (کمتر از 10 سال تجربه) و باتجربه (بیش از 10 سال تجربه) را مقایسه کرد.
این مطالعه دو مورد بالینی را به پزشکان عمومی ارائه داد و نحوه شناسایی اطلاعات مهم، تشکیل مدلهای توضیحی و تدوین برنامههای مدیریتی توسط آنها را تحلیل کرد. یافتهها بینشهای ارزشمندی در مورد چالشهایی که پزشکان عمومی با آن روبرو هستند، ارائه میدهند.
یافتههای کلیدی:
- پزشکان عمومی مقداری دانش روانتنی کسب کردهاند و میتوانند بین تمرکزهای زیستپزشکی و روانتنی تمایز قائل شوند.
- در حالی که پزشکان عمومی هنگام معاینه بیماران اهمیت عوامل رواناجتماعی را درک میکنند، اغلب به طور کامل این عوامل را در برنامههای مدیریتی خود لحاظ نمیکنند. این میتواند منجر به قضاوتی کمتر مؤثر در مدیریت مواردی با مؤلفههای رواناجتماعی قابل توجه شود.
- در مقایسه پزشکان عمومی جوان و باتجربه، پزشکان باتجربه در شناسایی جزئیات مهم موارد، به ویژه موارد مربوط به مسائل روانشناختی، برتری نشان دادند. آنها همچنین در تدوین مدلهای توضیحی در محیط سرپایی دقیقتر بودند.
- با وجود اینکه پزشکان عمومی باتجربه در شناسایی اطلاعات مرتبط و ساخت مدلهای توضیحی بهتر بودند، این حساسیت بالاتر به طور مداوم به برنامههای مدیریتی دقیقتر منجر نشد.
- در واقع، تفاوت معنیداری در دقت برنامههای مدیریتی بین پزشکان جوان و باتجربه در محیط سرپایی مشاهده نشد. این نشان میدهد که صرف تجربه طولانی مدت در محیط سرپایی، بدون آموزش سیستماتیک در زمینه روانتنی، عمل روانتنی با دقت بالا را تضمین نمیکند.
- این مطالعه چالش ادغام دانش زیستپزشکی و رواناجتماعی را برجسته کرد. برای پزشکان عمومی، به ویژه در مراحل اولیه حرفه خود، دانش رواناجتماعی که اخیراً کسب شده است ممکن است هنوز به طور کامل توسعه نیافته و با دانش زیستپزشکی موجود آنها ادغام نشده باشد. این ادغام عمدتاً در طول دوره طبابت در مراقبتهای اولیه آغاز میشود و سالها تجربه بالینی برای کامل شدن آن لازم است.
- ادغام ناقص میتواند خطرناک باشد؛ نادیده گرفتن مشکلات قلبی به دلیل تمرکز بر مشکلات روانپزشکی، یا برعکس، خطرناک است. اگر آموزش روانتنی پزشکان را به سمت تاکید بیشتر بر دانش روانشناختی سوق دهد بدون اینکه این دانش به طور کامل ادغام شده باشد، میتواند به عمل بالینی مستعد خطا منجر شود.
این مطالعه همچنین الگوهای متفاوتی را در نحوه رویکرد پزشکان عمومی به موارد بالینی مشاهده کرد. در حالی که درصد کمی (20%) یک رویکرد روانتنی محض (شامل درمان قلبی، رواندرمانی و اصلاح سبک زندگی) نشان دادند، گروه بزرگتری (50%) در ابتدا تمرکز زیستپزشکی داشتند اما سپس به نظر میرسید به سمت توصیه درمانی عمدتاً روانپزشکی سوق پیدا کردند.
پیامدهایی برای آینده
این یافتهها تاکید میکنند که توسعه استدلال روانتنی پیچیده در پزشکان عمومی یک فرآیند پیچیده و چند ساله است. اگرچه تجربه به پزشکان عمومی در تشخیص عوامل رواناجتماعی کمک میکند، اما مرحله حیاتی ادغام این دانش در برنامههای مدیریتی مؤثر چیزی فراتر از صرف زمان در محیط کار است.
این تحقیق نیاز قطعی به مطالعات تجربی بیشتر را برای درک عمیقتر این فرآیند توسعهای برجسته میکند. از همه مهمتر، به نیاز به تغییر در آموزش پزشکی، هم برای دانشجویان و هم برای پزشکان پس از فارغالتحصیلی، اشاره دارد تا بهتر از پزشکان عمومی در توسعه مهارتهای استدلال زیستپزشکی و رواناجتماعی یکپارچه حمایت شود. گفتگوی گستردهتر در جامعه پزشکی در مورد اهمیت این ادغام برای بهبود مراقبت از بیمار ضروری است.