صفحه اصلی / از مجموعه مقالات بدنمندی در روان‌درمانی / شواهد: از حس تا هیجان در روان‌درمانی (قسمت اول)

شواهد: از حس تا هیجان در روان‌درمانی (قسمت اول)

جرنوت هوکه و آدا کرتیکوس

برگردان: سپیده معتمدی

در چشمان من نگاه کن، دلم گواهی میده، سرت رو بالا بگیر، صاف بایست، با هم دست بدیم، به دلم نیست، ور دلم نشسته، شکسته قلب، سنگدل، دستم به او رسید، پاهام یخ کرد.

درست است که این عبارات و استعاره‌ها به بدن اشاره دارند ولی در واقع نشان‌دهندۀ ارتباطاتی که بین بدن، افکار و هیجانات خودمان برقرار می‌کنیم و همچنین ارتباطات اجتماعی که با دیگران برقرار می‌کنیم هستند. روانشناسان و دانشمندان علم شناختی این ارتباطات را «بدنمندی» می‌خوانند. البته باید توجه داشت که تعریف کردن بدنمندی دشوار است و این دشواری در تنوع تعاریفی که در متون می‌بینیم آشکار است. شاید این موضوع به این علت باشد که بدنمندی مؤلفه‌های زیادی دارد و پژوهشگران و بالینی‌کاران ترجیح میدهند تلاش خود را به لحاظ منطقی هر بار فقط روی یک یا دو بُعد از بدنمندی متمرکز کنند. ولی نگاهی سریع به این تعاریف چندین واژه کلیدی را نشان می‌دهد: بدن، خود، دیگران، اجتماعی. بنابراین از نقطه نظر پژوهشگران و بالینی‌کاران، مفهوم بدنمندی طیفی است که از بدن مادی تا تعامل با دیگران، یعنی از ریخت‌شناسی تا تعامل اجتماعی، را در برمی‌گیرد. با این حال موضوعی که باید در این مقاله به آن توجه کرد این است که بدنمندی در واقع فرایندی است که شبکه‌ای را می‌سازد که تار و پود بدن ما و شناختارهای ما و رفتارهای ما را در هم می‌تند و ما را به محیط فیزیکی متصل می‌کند و با شناختارها و رفتارهای افراد دیگر هماهنگ و همخوان می‌کند.

 در این مقاله و مقاله‌هایی که پس از این مقاله در مجموعه مقالات مربوط به بدنمندی در روان‌درمانی می‌آید، مفهوم‌سازی جدیدی در مورد این که چگونه «خود» self ساخته می‌شود، یعنی از خصوصیات بدن و ریخت‌شناسی آن تا رفتار و تعامل با افراد دیگر، ارائه می‌شود. بدنمندی از خصوصیات خاص بدن – یعنی ریخت شناسی آن – شروع می‌شود و در انتزاعی‌ترین نقطۀ پایان طیف، ما را به جامعه متصل می‌کند.

فرایندهای حسی بنیادین، شالودۀ بدنمندی و ساخت خود قرار دارند. این فرایندها شامل بینایی، لامسه، سیگنال‌های ارگان‌های داخلی و سیگنال‌های عضلات بدن است. یکپارچه شدن این سیگنال‌ها ما را به حسی از بدن می‌رساند که بدن از آنِ ماست و این بدن قادر و مسئول انجام اعمال و پیامدهای مشخص است. ما از طریق استفاده از کل بدن – یعنی درون و بیرون بدن – می‌توانیم محیط فیزیکی را درک کنیم و فهمی از خودمان نیز در ارتباط با این محیط فیزیکی داشته باشیم – چطور به چیزی که دوست داریم و می‌خواهیم، دست پیدا کنیم؟ چطور از چیزهایی که نمی‌خواهیم اجتناب کنیم؟ همچنین ما از بدن‌مان برای ارتباط گرفتن با محیط اجتماعی و دیگران استفاده می‌کنیم و یک رقص هماهنگ، همخوان و کوک متشکل از برقراری حریم و فاصله ایجاد می‌کنیم.

گاهی سازوکارهای بدنمندی به آگاهی هشیار ما می‌رسند ولی گاهی این سازوکارها ناهشیار هستند. گاهی ما نسبت به بدن و سیگنال‌هایی که تولید می‌کند هشیار هستیم ولی گاهی نسبت به آنها ناهشیاریم یا آنها را به اشتباه به چیز دیگری اسناد می‌دهیم. ولی همچنان می‌توانیم به سیگنالهای مورد نیاز دسترسی داشته باشیم: سرت را بالا بگیر، راست بایست، وقتی معشوق پیشینت را دیدی لبخند بزن و سعی کن مطمئن و بی‌توجه به نظر بیایی.

همراهی کل سیگنال‌های بدن – بیرونی، درونی، هشیار و ناهشیار – است که برای درمان مؤثر بسیج می‌شود.

از احشای بدن تا خود

ما اندام‌های حسی و بدن‌مان را با خودمان به محیط مادی و اجتماعی می‌آوریم. هر روز و در هر بافتار، از بدن برای پردازش محیط، تعامل با محیط، تغییر محیط، به یاد آوردن محیط استفاده می‌کنیم و بدن بخشی از تجربه و حافظۀ خودمان می‌شود. چیزی که هم روانشناسان آزمایشگاهی و هم بالینی‌کاران مسلم می‌دانند این است که سیستم‌های حسی ما موجب به وجود آمدن ادراک و بنابراین شناخت و رفتار می‌شوند.

یک  مثال بارز نقش بینایی در شناخت و رفتار، به خصوص چیدمان سلول‌های حساس به نور در شبکیه (سلولهای مخروطی cones و استوانه‌ای rods) است. مخروط‌ها بیشتر در مرکز شبکیه تجمع دارند، یعنی جایی که به آن لکۀ زرد می‌گویند. ما با مخروط‌ها صحنۀ بینایی را با دقت تیز و بالا و رنگی پردازش می‌کنیم. استوانه‌ها در خارج از مرکز قرار دارند و با اینکه حرکت را تشخیص می‌دهند (از گوشۀ چشم)، دقت آنها کمتر از مخروط‌هاست و رنگ را پردازش نمی‌کنند (شکل a). وقتی ما می‌خواهیم به جسمی دقت داشته باشیم و جزئیات آن را ببینیم، آن را روی لکۀ زرد fovea می‌اندازیم، یعنی چشمان خود را حرکت می‌دهیم تا مخروط‌ها در راستای آن جسم قرار بگیرند (شکل b). با انجام دادن این کار؛ ما توجه خود را به جسم یا بخشی از صحنه که مقصود ماست، هدایت می‌کنیم و ادراک خود از جسم و همچنین بازشناسی و یادآوری جسم را تقویت می‌کنیم. بنابراین ما می‌دانیم زمانی که افراد دیگر چشمان خود را به سمت موقعیت یا جسمی هدایت می‌کنند، در حال توجه کردن به آن هستند. این موضوع می‌تواند اطلاعات مهمی برای ما در برداشته باشد چون توجه ما نیز هماهنگ و همخوان با نگاه آنها حرکت می‌کند. به دیگر سخن، خصوصیات شبکیه، رفتار و شناخت افراد و ما را وقتی که در محیط اجتماعی و همکاری هستیم تعیین می‌کند.

شکل a. تجمع مخروطها در مرکز شبکیه است. استوانه‌ها در پیرامون قرار دارند.
شکل b. وقتی میخواهیم جسمی را به وضوح ببنیم، چشم را به گونه‌ای حرکت می‌دهیم که مخروطها در راستای آن قرار گیرند.

خصوصیت دیگر بدن که در شناخت، عواطف و رفتار نقش دارد، توزیع گیرنده‌های حسی اطراف لب، دهان، زبان و بینی ماست. لب و دهان گیرنده‌هایی از انواع مختلف دارند مثل گیرنده‌هایی برای حس کردن لمس، دما، فشار و این گیرنده‌ها نزدیک به زبان و بینی هستند. کارکرد زیستی و اولیۀ این گیرنده‌ها در عمل خوردن است، یعنی جدا کردن غذای خوب از بد بر حسب بو و مزه و سپس جویدن آن. ولی زمانی که والدین شک دارند که کودک تب دارد، فوراً دمای بدن کودک را با فشار دادن لب خودشان روی پیشانی کودک اندازه می‌گیرند و از گیرنده‌های دمای اطراف دهان برای این کار استفاده می‌کنند و سپس این فشار لب تبدیل به بوسه می‌شود. نقش قابل توجه این بخش‌های بدن در طول برخوردهای صمیمانه با دیگر افراد را نیز در نظر داشته باشید: از روبوسی معمولی که بین دوستان رد و بدل می‌شود گرفته تا روابط جنسی صمیمانه. ما فشار بوسه را بر اساس بافتار اجتماعی با استفاده از گیرنده‌های فشار تنظیم می‌کنیم. استفاده از گیرنده‌های فشار، دما، بو و مزه برای صمیمیت جنسی ضروری است. بنابراین ما برای حس‌هایی مثل مزه کردن غذا و اندازه‌گیری دما گرفته تا رفتارهای مربوط به عواطف پنهان و تعامل با افراد دیگر، از بدن برای تثبیت ارتباطاط‌مان و همخوان و هماهنگ شدن با دیگران استفاده می‌کنیم.

دست‌ها نیز نقش کلیدی در زندگی روزانۀ انسان دارند. از دست برای تغیر دادن محیط فیزیکی، کار کردن و برای ارتباط برقرار کردن استفاده می‌کنیم. این موضوع ریشه در ساختارهای عضلانی و اسکلتی و گیرنده‌های لامسه دارند: مفصل انگشت‌ها به طرف کف دست که بی مو است خم می‌‌شود. کف دست پر از گیرنده‌های حس لامسه است که به میزان زیادی نسبت به بافت، دما و وزن حساسیت دارند. وقتی می‌خواهیم بدانیم آیا آب کتری هنوز داغ است، کف دست را نزدیک آن می‌گیریم. برای احساس کردن بافت ظریف پارچه، انگشتان‌مان را روی آن می‌کشیم. روش رایج برای بیان کردن ارتباط فیزیکی با افراد دیگر، دست دادن است. اگرچه در خرده‌فرهنگهای مختلف آداب دیگری اطراف این رفتار به وجود آمده است ولی دست دادن (تماس کف دست‌ها)، رفتار اصلی برای ارتباط برقرار کردن است.

این کف دست‌هاست که در دست دادن با هم ارتباط دارند نه پشت دست‌ها. بنابراین اطلاعات زیادی در مورد دیگران از این ارتباط فیزیکی به دست می‌آوریم، مثلاً ارزیابی‌هایی در مورد شخص به علت کف دست عرقی و «عصبی»، کف دست سرد و «خونسرد»، گرفتن محکم دست و مشارکت مثبت شخص به دست می‌آوریم. به بسیاری مدیران آموزش داده می‌شود چطور دست بدهند تا معامله را ببندند و تأثیر خوبی بر دیگران داشته باشند و از دست «ماهی مرده» ترسناک اجتناب کنند.

ما با اندام‌های حسی و با اعضای‌مان و همچنین با اندام‌های درونی و واکنش‌های احشایی به محیط واکنش نشان می‌دهیم. پاسخ اولیه به موقعیت‌های برانگیزاننده، چه خطرناک یا مثبت باشد، باعث فعال شدن مسیرهای سیستم عصبی سمپاتیک به قلب، غدد بزاقی و غدد آدرنال می‌شود و بنابراین ضربان قلب افزایش می‌یابد، دهان خشک می‌شود و ادرنالین ترشح می‌شود تا عضلات را آمادۀ عمل کند. این حالت، پوشش عاطفی حرکات ماست و اطلاعات ضروری در مورد بافتار رفتارمان را درون تعامل اجتماعی و این که چطور به آن پاسخ می‌دهیم در اختیار ما قرار می‌دهد. برخی از این نشانه‌ها برای افراد دیگر قابل دیدن است. لرزش دست، صورت سرخ و مردمکهای گشاد، شکلی از ارتباط بین ما و دیگران است و همدلی و هماهنگی عواطف را تقویت می‌کند. در اینجا، میزان آگاهی هشیار نسبت به این سیگنال‌ها در درمان‌های بدنمند ضروری است.

بدنمندی در عاملیت و مالکیت بدن

علاوه بر سیگنال‌های درون‌دریافتی interceptive و احشادریافتیvisceroceptive ، ما به سیگنال‌های دریافتی از عضلات و تاندون‌ها نیز حساس هستیم. ما از طریق حرکات، و به خصوص اعمال هدف‌محور و معنادار، «تصویری» از بدن‌مان می‌سازیم که نشان می‌دهد در هر زمان کجا قرار دارد و چه کاری انجام می‌دهد. همچنین ما تصویری ناهشیار تولید می‌کنیم که می‌خواهیم بدنمان چه کاری انجام دهد و نتایج آن چه «احساسی» برای ما دربرخواهد داشت. مثلاً ما یک فنجان قهوه می‌بینیم (سیگنال‌های بینایی) و احساس خستگی می‌کنیم (سیگنال‌های درون‌حسی) و بنابراین دست دراز می‌کنیم تا آن را برداریم و می‌دانیم که وقتی آن را برمی‌داریم، احساس گرما و خوشایندی خواهیم داشت. به همین ترتیب ما حسی را ایجاد می‌کنیم که بدنمان به ما تعلق دارد، ما بر خودمان کنترل داریم و حرکاتی که انجام می‌دهیم پیامدهایی دارد و این پیامدها را خودمان ایجاد کرده‌ایم. ولی چه اتفاقی می‌افتد اگر دست‌مان را سمت فنجان ببریم ولی قهوه سرد باشد و اشتیاقی برای نوشیدن آن در ما انگیخته نشود؟ دیگر آن را نمی‌خواهیم و فنجان را پس می‌زنیم. این بار ما عمل خود را بر اساس سیگنال‌های دریافتی، لمس و دما تغییر می‌دهیم. همچنین ما می‌دانیم که این ما بوده‌ایم که فنجان را عقب زده‌ایم و چرا این کار را کرده‌ایم و هنوز هم «مالک» بدن خودمان هستیم و پیامد اعمال آن را کنترل می‌کنیم. به زبان دیگر، سیگنال‌های درونی و سیگنال‌هایی که از عضلات در طول حرکت به ما می‌رسد، ترکیب می‌شوند تا گام بعدی برای ساختن خود را بردارد: یعنی شناخت بدن‌مان به ما تعلق دارد و بدن‌مان در نتیجۀ تصمیمات ما حرکت می‌کند.

اختلالات نورولوژیک مثل سندروم دست بیگانه Alien Hand Syndrome و زنوملیا Xenomelia نشان می‌دهند که ممکن است ما حس مالکیت و عاملیت بدن خودمان و اعضای آن را از دست بدهیم. ولی این موضوع را می‌توان به صورت آزمایشی و به طور موقتی نیز، زمانی که سیگنال‌های حسی مثل بینایی و لمس مختل می‌شوند یا تغییر می یابند، مثل توهم دست پلاستیکی، ایجاد کرد. این موضوع به این معنی است که مالکیت و عاملیت بدن به زمان واقعی و به روز شدن اطلاعات در لحظه بستگی دارد و این موارد سیال، پویا و قابل تغییر است و این امر یک امتیاز برای تعاملات درمانی بدنمند محسوب میشود.

حرکات علاوه بر ساختن حس خودِ بدنی، با ساختن خودِ هیجانی نیز مرتبط است. فقط به این خاطر که ما چیزی را پیدا کرده‌ایم و آن را ارزشمند و خوشایند ارزیابی کرده‎ایم و تصمیم گرفته‎ایم که ارزش تلاش کردن برای به دست آوردن آن را دارد، آن را سریع تر از آنچه برایمان ناخوشایند است به دست می‌آوریم. وقتی آن را در دست داریم، آن را نزدیک خود می‌آوریم و نزدیک خود می‌گذاریم و آن چیز بخشی از ما، دارایی ما و بنابراین خود مبسوط ما و خود مفهومی ما می‌شود. ما منابع توجهی بسیار زیادی را به سمت آن هدایت می‌کنیم و آن را سریع‌تر و بهتر از چیزهای دیگری که متعلق به افراد دیگر است بازشناسی می‌کنیم. فرهنگ مصرف‌کننده بر اساس همین اصل بنا شده است. اگر بخواهیم چیزی مطلوب را پس بزنیم، بسیار آهسته و کُند این کار را انجام می‌دهیم، همانطور که کسی که کیک دوست دارد، دیر از آن دست می‌کشد.

در این نقطه، ما از ریخت‌شناسی بدن و کارکردهای حسی پایه به بدنی می‌رسیم که واسطی برای بسط دادن شناختارها، عواطف و ساختن حس خود است.

فضای بدنمند: پل بین خود و دیگران

در اینجا لازم است بُعد دیگر بدن که نامرئی است ولی بخش ضروری خود و تعاملات ماست را در نظر بگیریم. وقتی حرکاتی را انجام می‌دهیم، عمدتاً درون فضای اطرافمان که به اندازه دستمان هست عمل می‌کنیم. فضای پیراشخصی peripersonal space (PPS)  امتیازات زیادی دارد. توجه در این ناحیه بیشتر است و بنابراین اطلاعات حسی در این فضا نسبت به بیرون این فضا سریع‌تر پردازش و یکپارچه می‌شود. ولی یک مرز پویا و سیال نیز وجود دارد. این مرز چیزی است که بین ما و افراد دیگر وجود دارد و بر اساس حالت خلقی خودمان و حالت خلقی که در افراد دیگر ادراک می‌کنیم بسط و قبض می‌یابد. وقتی که عواطف منفی است، ممکن است اطراف خود را «دیوار بکشیم». وقتی نسبت به فردی که با او صحبت میکنیم احساس مثبتی داشته باشیم، ممکن است این دیوارها «فروبریزند». وقتی داریم با دوست‌مان صحبت می‌کنیم، صندلی را جلوتر می‌آوریم، بدن‌مان را به سمت او متمایل می‌کنیم تا بتوانیم صحبت خوبی با او داشته باشیم. اگر آنها ما را با گفته‌ای ناخوشایند غافلگیر کنند، بدن‌مان را عقب می‌کشیم و همان‌طور که روی صندلی نشسته‌ایم، صندلی‌ را رو به عقب هل می‌دهیم. این مفاهیم را به بهترین شکل می‌توانیم در فضاهای عمومی مثل کافه‌ها و وسایل تردد ببنیم که در آنها افراد حس راحتی ندارند و وقتی مجبورند PPS را بشکنند، استرس زیادی دارند. با توجه به این نکات در مورد تعاملات اجتماعی رایج، دست دادن و بیش از آن، روبوسی، فضای پیراشخصی را می‌شکند و به همین علت است که در مورد این که چه زمانی و با چه کسی باید دست بدهیم و چه زمانی روبوسی برای ملاقات قابل قبول است، اضطراب زیادی وجود دارد.

سازۀ هشیار و ناهشیار خود

تا اینجا استدلال کردیم که با بنیان ریختی بدن خودمان، یعنی بخش‌های بدن و اطلاعات حسی‌ای که می‌توانند شناسایی و تولید کنند، حسی از خود و یک ارتباط هیجانی با محیط مادی و اجتماعی خودمان می‌سازیم. ولی این فرایند برای آگاهی هشیار ما قابل دسترس نیست یا این که تحت شرایط خاصی برای برخی افراد در دسترس هشیارانه است. این انفکاک هشیار – ناهشیار برای پژوهشگران جالب است و چالشی برای بالینی‌کارانی است که در جستجوی ایجاد راهبردهای درمانی هستند محسوب می‌شود.

همانطور که پیش از این در مقاله ذکر شد، ابعاد چندگانۀ بدنمندی و آگاهی ممکن است محدود به برخی افراد باشد ولی نه همۀ ابعاد بدنمندی. برخی مراجعان ممکن است نسبت به عوامل درون‌دریافتی مثل تپش قلب و حالت تهوع آگاهی داشته باشند ولی نسبت به وضعیت قرار گرفتن بدن خود آگاه نباشند و برعکس. هدف درمان بدنمندی این است که آگاهی به همۀ ابعاد بدنمندی آورده شود. مثلاً، ممکن است ما در یک گفتگوی فشرده با شخص دیگری، بر روی حالت فیزیکی و وضعیت قرارگیری بدنمان کار کنیم و سعی کنیم عضلات را ریلکس کنیم. در حالی که اصلاً نسبت به افزایش نبض و لرزش دست که توسط دیگران قابل تشخیص است و نشان‌دهندۀ افزایش هیجان ماست آگاه نباشیم و این گونه یک فضای پویای منفی ایجاد کنیم. بُعد دیگر این انفکاک این است که ما می‌توانیم مجموعه‌ای از رفتارها را هم به صورت هشیار و هم به صورت ناهشیار انتخاب کنیم. غالباً ما بدون تفکر نسبت به موقعیت‌ها و با واکنش احشایی پاسخ می‌دهیم. مثلاً دوستی که به او علاقه داریم (هیجان مثبت) را می‌بینیم و خودکار به سمت او می‌رویم و با او صحبت می‌کنیم. برعکس، هشیارانه متوجه می‌شویم که خودمان را وادار می‌کنیم به سمت آشنایانی که دوست نداریم برویم و با آنها صحبت کنیم، مثلاً در گردهمایی‌ها و فقط به خاطر این که آنها مهمان گرانقدری هستند. از لحاظ ظاهری، هر دو یک رفتار هستند (اگرچه در دومی لبخند کمتری نقش دارد) ولی مسیر انتخابی متفاوتی دارد.    

فرایندهای بدنمند برای درمان

در رویکرد درمانی ما، از مفهوم اخیر بدن‌محور «شناخت»، آن طور که در پژوهش‌های بدنمندی نوین ارائه می‌شود استفاده می‌شود. این مفهوم به نوبۀ خود هم دسترسی مستقیم به هیجانات و هم یک روش کار تجربه‌ای قابل توجه و نوین در مدیریت درمانی فرایندهای هیجانی به دست می‌دهد.

همانطور که پیش از این ذکر شد، ما تجربیات خودمان و دانش مفهومی خودمان را با اعمال و حرکات بدن به دست می‌آوریم. کارکردهای ادراکی اندام‌های حسی به میزان زیادی با قابلیت حرکت سیستم حرکتی ما ارتباط دارد. بنابراین درمانی که از مفهوم بدنمندی سود می‌برد، نه تنها متکی بر تبادل کلامی است بلکه فعالیت‌ها و اعمال سادۀ مشخصی در اتاق درمان را اجرا می‌کند. ما این رویه‌ها را تحت عنوان «فنون بدنمندی» گرد هم می‌آوریم. روش‌های بدنمندی رویه‌هایی عملی‌ هستند و شامل هدایت چیدمان اختیاری ویژگی‌های بدن‌محور (مثلاً وضعیت قرار گیری بسیط بدن، جهت نگاه، جهت حرکت، الگوهای تنفسی و غیره) می‌شود. مثلاً، ما برای مراجعان فرصتی را فراهم می‌کنیم تا با کمک فنون بدنمندی با هیجانات مختلفی که دارند آشنا شوند. از بدن به صورت هشیارانه استفاده می‌شود تا مراجع به بینش‌های جدیدی برسد. یعنی با استفاده از فنون بدنمندی، هیجانات خلق می‌شوند، تجربه می‌شوند و کاوش می‌شوند و بعد از این روند است که در مورد هیجانات صحبت می‌شود.

البته زبان و ارتباط کلامی یک بُعد ضروری در اکثر شکل‌های درمان و نیز درمان بدنمند نیز هست و باقی خواهد ماند. ولی در روش بدنمند، می‌خواهیم تضمین کنیم از محتوای پیش‎زبانی نیز استفاده می‎کنیم. با در نظر گرفتن پیچیدگی زندگی‎های ما، هشیاری، حوزۀ زبان (یعنی روان «هشیار») در مقایسه با با قلمرو ناهشیار و پیش‌زبانی نسبتاً ساده، خام و از لحاظ عقلانی کاملاً ناکافی است. بنابراین بحث منطقی – عقلانی غالباً با تعیین‌کننده‌های تجربۀ انسانی و رفتار سر و کار ندارد. با استفاده از فنون بدنمندی، دسترسی پایین به بالا  bottom-upبه سیستم تکانشی، گشودن محتوای پیش‌زبانی و استفاده از آن را به عنوان منبعی برای دستیابی به اهداف، رشد و توسعه را امکان‌پذیر می‌کنیم. اگر تفکر هوشمند بدون بدن امکان‌پذیر نیست، درمان هوشمند نیز به بدن بستگی دارد.

برای مشاهده قسمت دوم این مقاله می‌توانید از لینک زیر استفاده نمایید.

شواهد: از حس تا هیجان در روان‌درمانی (قسمت دوم)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Call Now Buttonارتباط با ما