صفحه اصلی / دانش / هنر برینی: مقدمه‌ای بر عناصر رایج تمرین‌های فرافردی

هنر برینی: مقدمه‌ای بر عناصر رایج تمرین‌های فرافردی

راجر والش [1] Roger Walsh ، فرانسس ووگان[2] Frances Vaughan

برگردان: ندا حاتمی [3]

 

باید چشمانمان را ببندیم

و شیوه‌ای جدید برای دیدن بیابیم

بیداری‌ای که حق طبیعی همۀ ماست

هر چند معدود افرادی از آن بهره می‌برند

(پلوتینوس Plotinus 1964)

 

زمانی‌که مورخین به قرن بیستم نگاهی می‌اندازند، شاید به این نتیجه برسند که دو دستاورد مهم روان‌شناسی غربی در این قرن نه اکتشاف دانش جدید که باز شناخت خرد کهن بوده است.

نخست، بلوغ روان‌شناختی می‌تواند از تعاریف قراردادی وابسته به فرهنگ ما از هنجار بودن فراتر رود (ویلبر Wilber  و همکاران 1980، 1986). وجود چنین توانش‌های رشدی در درون همۀ ما نهفته است. همان‌طور که ویلیام جیمز  : William James می‌گوید: اکثر مردم، چه از لحاظ فیزیکی و چه ذهنی یا اخلاقی در چرخۀ بسیار محدودی از توانش‌هایشان برای بودن، زندگی می‌کنند. آن‌ها به شکل بسیار محدودی از هشیاری بالقوه‌شان استفاده می‌کنند… ما همه خزانه‌هایی از زندگی برای کمک گرفتن از آن‌چه که حتی تصورش را هم نمی‌کنیم، داریم.

دوم: تکنیک‌هایی برای شناختن این «خزانه‌های زندگی» یا توانش‌های فرافردی وجود دارند. این تکنیک‌ها قسمتی از هنر و تکنولوژی‌ای هستند که در طول هزاران سال در صدها فرهنگ تصفیه شده و بنیان فکری سنت‌های مذهبی عظیم دنیا را بنیان نهاده‌اند.

هنر برینی برای تسریع رشد فرافردی طراحی شده است (والش 1990) و نیز مبتنی بر دو فرض اساسی در مورد طبیعت و توانش‌های ذهن می‌باشد.

اولین فرض این است که حالت معمول هشیاری ما ناکافی بوده و با لغاتی چون شلوغ، منحرف، خواب مانند، مدهوش و بسیار خارج از کنترل توصیف می‌شود. این حقیقت را روان‌شناسان و عرفای شرق و غرب هر دو تشخیص داده‌اند. این بازشناخت شوک‌آور فروید که « انسان در خانه خویش…ذهن خویش، نیز ارباب نیست» در دو هزار سال پیش در باهاگوادگیتا  Bhagavad Gita  در شعر گریۀ نومیدی نیز مطرح شده بود:

ذهن بی‌قرار چنین است

بسیار شکننده

در فراچنگ آوردن حس ها:

سخت انبوه و روییده

با اشتیاقی سمج،

به راستی

باد وحشی‌تر نیست

پراهاواناندا و آیشروود  Prahavananda & Isherwood

 

رام داس  Ram Dass  می‌گوید: ما همه زندانی ذهن خویش هستیم. فهم این مطلب، اولین گام در سفرمان به سوی آزادی است. یا آن‌گونه که پیر ولایت خان می‌گوید، قید و بندها همه در ذهن انسانند.

فرض دوم این است که هرچند ذهن تربیت نایافته، شلوغ و خارج از کنترل است، اما می‌تواند تربیت شده و شفاف شود و این آموزش، توانش‌های بالقوه فرافردی را تسریع می‌کند. این مطلب برای سقراط  Socrate  یک مفهوم مرکزی در فلسفه پرنیال  Perennial  بود.

از آنجا که ذهن باید به جای تاریکی، روشنایی را ببیند، کل روح باید از این

دنیای در حال تغییر روی بگرداند، تا چشمش بتواند تحمل غور و تفکر در

واقعیت و آن شکوه و جلالی که ما « خیر» می‌نامیمش را داشته باشد.

از این رو این می‌تواند یک هنر باشد، هنری که هدفش تأثیر بر این خیر است.

افلاطون  Plato

به علاوه، طبق گفته رامانا ماهاریشی  Ramana Maharshi  (1955) همه موجودات، بدون استثناء برای دستیابی به رستگاری باید ذهن را مطیع و مقهور کنند.

اگر چه تمرین‌ها و تکنیک‌ها به طور گسترده‌ای متنوع اند، به نظر می‌رسد که شش عنصر رایج که قلب هنر برینی را بنیان می‌نهند، عبارتند از: آموزه‌های اخلاقی، تمرکز، دگردیسی هیجانی، تغییر جهت انگیزش، تقویت آگاهی و پرورش فرزانگی. هدف این مقاله ارائه یک معرفی اجمالی به هنر برینی و عناصر رایج آن است به این امید که اشتیاق به تحقیق و تمرین را در خوانندگان برانگیزد.

علم اخلاق

علم اخلاق به طور گسترده‌ای، به عنوان یک اساس ضروری رشد فرافردی مورد توجه است. هر چند سنت‌های فکری، علم اخلاق را نه به عنوان اخلاق قراردادی و مرسوم، بلکه به عنوان یک انضباط ضروری برای تربیت ذهن در نظر می‌گیرند. درون‌نگری تأملی به شکل دردناکی این موضوع را منتقل می‌کند که رفتار غیراخلاقی، هم از عوامل ذهنی مخربی مثل حرص، طمع و خشم سرچشمه می‌گیرد و هم آن‌ها را تقویت می‌کند. برعکس رفتار اخلاقی طمع و خشم را تحلیل می‌برد. و عوامل ذهنی‌ای مثل مهرورزی، شفقت و آرامش را پرورش می‌دهد. گفته می‌شود که سرانجام بعد از آن‌که بلوغ فرافردی رخ داد، رفتار اخلاقی به طور خودانگیخته به عنوان یک تجلی طبیعی از احساس نزدیکی و همدلی با همۀ مردم و همۀ موجودات، جاری می‌شود. (رادها کریشنان  Radha Krishnan  1929). برای فردی در این مرحله که مشابه مرحلۀ هفتم یا بالاترین مرحله ی رشد اخلاقی کولبرگ  Kohlberg  است – مرحله‌ای که وی معتقد است که مستلزم تجربۀ متعالی است – «هرآنچه که برای موجود ذی‌شعور ضروریست، همواره از هماهنگی خویش روی می‌دهد.» (گامپوپا  Gampopa  1971)

آموزش توجه

آموزش توجه و پرورش تمرکز به منظور غلبه بر سرگردانی و بی‌ثباتی ذهن تربیت نیافته، ضروری به شمار می‌رود. (گولمن  Goleman  1988). همان‌طور که شوماخر  Schomacher    گفته است، «هیچ موضوعی بیش از این کانون تمام تعالیم سنتی نبوده و نیز هیچ موضوعی بیش از این دستخوش غفلت، کج‌فهمی و تحریف در تفکر دنیای مدرن نیست.»

بدون شک پذیرفته شدن نظر ویلیام جیمز در این باره، ناشی از برداشت غلط روانشناسی غربی از آموزش توجه است. او می گوید: توجه نمی‌تواند به طور مداوم حفظ شود. وی حتی ازین نیز فراتر می‌رود: «این توانایی که توجه سرگردان را بارها و بارها به شکل خودخواسته هدایت کنیم بنیان قضاوت، شخصیت و خواسته را پدید می آورد. تعلیمی که بتواند این توانایی را افزایش دهد، می‌تواند آموزش خوبی باشد. البته تعریف این ایده ساده تر از به عمل درآوردن آن به نحوی است که منجر به تغییر جهت شود.» (جیمز 1910، 1950). ما اینجا یک تقابل کامل بین روان‌شناسی کلاسیک غربی داریم که می‌گوید توجه نمی‌تواند مستمر باشد و هنر برینی که می‌گوید توجه می‌تواند و باید مستمر باشد ، اگر ما به بلوغ آن‌سوی محدودیت‌های مرسوم رشدی رسیده باشیم.

توانایی در هدایت توجه بر آنچه که می‌خواهیم بسیار مهم است زیرا ذهن تمایل دارد که کیفیت مسائل و موضوعات مورد توجهش را به خود بگیرد (گلدشتاین  Goldstein  1983). برای مثال تفکر یک فرد عصبانی تمایل دارد به بیرون کشیدن خشم، در حالی که تفکر یک فرد عاشق تمایل به بیرون کشیدن احساس عشق دارد. بنابراین فردی که می‌تواند توجهش را کنترل کند، می‌تواند انگیزه‌ها و هیجانات خاصی را کنترل کرده و پرورش دهد.

دگردیسی هیجانی

رفتار اخلاقی و ثبات توجه، راه را برای عنصر سوم هنر برینی باز می‌کند؛ دگردیسی هیجانی: برای دگردیسی هیجانی، سه مؤلفه مورد توجه هستند:

اولین مؤلفه، کاهش هیجانات مخربی مثل ترس و خشم می‌باشد، فرایندی که در جریان اصلی درمان غربی به خوبی شناخته شده است. هر چند آن‌چه اینجا مدنظر است سرکوب  Repression  یا فرونشانی  Supression  نیست، بلکه منظور آگاهی شفاف از چنین هیجانات و سپس رها کردن هشیارانۀ آنها در زمان مناسب است.

مؤلفۀ دوم، پرورش هیجانات مثبتی مثل عشق، لذت و شفقت است. در حالی که درمان‌گران غربی تکنیک‌های زیادی برای کاهش هیجانات منفی ارائه می‌دهند، اما آن‌ها تقریباً راهی برای افزایش هیجانات مثبت این چنینی نشان نمی‌دهند. در مقابل، هنر برینی شامل تمرینات سرشاری است برای پرورش این چنین هیجانات، به گونه‌ای که روان‌شناسی غربی در خواب هم نمی‌تواند تصورش را بکند. بنابراین، برای مثال، شفقت بودایی، عشق باکتی و آگاپه مسیحی تنها زمانی به شکوفایی کاملشان می‌رسند که بتوانند به شکل غیر شرطی و استوار، همۀ موجودات هستی را بدون احتیاط و استثناء در بر بگیرند. (کنگترول  Kongtrol  1987).

این شدت و وسعت هیجانات مثبت با مؤلفۀ سوم دگردیسی هیجانی تسهیل می‌شود: پرورش ملایمت. این ملایمتی است که آرامش و سکون روانی را تغذیه می‌کند و به هیجاناتی مثل عشق و شفقت کمک می‌کند تا تحت هر شرایطی مثل اجبار و فشار نیز استوار و غیر شرطی باقی بمانند. این ظرفیتی است شبیه آنچه فلاسفه رواقی  Stoics  از آن به عنوان «آپاته»  Apatheia  یاد می‌کنند، در مسیحیت، «آپاته الهی»  Apatheia Divine  پدر مسیحی، در بودیسم، «ملایمت بودایی»  Equanimity ، در هندوئیسم ، «ساماتوای هندو»  Samatva  است که منجر به یک «بصیرت یکپارچه»  Vision Of Sameness  می‌شود، در حقیقت تائوئیسم «برابری چیزها» است که منجر به فراتر رفتن فرد از خواستن‌ها و نخواستن‌هایش می‌شود و فیلسوف معاصر فرانکلین مرل-ولف  Franklin Merrell -Wolf  از آن به عنوان «بی اعتنایی والا»  High Indifference  یاد می‌کند.

انگیزش

تمرین‌هایی مانند مراقبه از طریق تغییر سوی انگیزش به سوی سالم‌تر شدن و ساختن روندهای فرافردی به رفتار اخلاقی، ثبات توجه و دگردیسی هیجانی کمک می‌کند. اثر خالص آن، ایجاد تغییر در جهت، تنوع و تمرکز انگیزش و نیز کاهش در جبریت آن است.

به طور سنتی گفته می‌شود که انگیزش کمتر پراکنده و بیشتر متمرکز می‌شود. چیزها اشتیاق دارند که بیشتر ظریف شوند و درونی، اشتیاق‌ها رفته‌رفته کمتر خودمحور شده و بیشتر خود- تعالی‌بخش  Self-Transcendent  می‌شوند با تأکید کمتر بر گرفتن و بیشتر بر دادن. یافته‌های تکمیلی از تحقیقات معاصر می‌گویند که بلوغ روان‌شناختی، همراه با یک تغییر در انگیزش اتفاق می‌افتد، تغییر از حالت خود مرکزگرایی  Egocentric  به دیگرمرکزگرایی  All Ocentric  (توجه به دیگران). (هلث  Health  1983).

به‌طور سنتی، این تغییر در انگیزش به عنوان «پالایش» یا «رها کردن دل‌بستگی به دنیا» درنظر گرفته می‌شود که به بیان معاصر، مشابه با حرکت رو به بالای مازلو  Maslow  (1971) در سلسله مراتب نیازها، فرایند تجرد  Etherealization  آرنولد توین بی  Arnold Toynbee  به سبک زندگی‌ای که به شکل داوطلبانه ساده است، منتج می‌شود.

(الگین  Elgin  1981) همان‌طور که کیرکگاردِ  Kierkegaard  فیلسوف می‌گوید: «خلوص قلب، خواستن تنها یک، چیز است».

علاوه بر تغییر جهت انگیزش، هنر برینی منجر به کاهش در قدرت جبری انگیزش نیز می‌شود. نتیجه، رفع طلسمی است بی صدا، از چیزهایی در جهان که اندکی پیش‌تر شیفتگی کورکننده و کشش وسواس‌گونه داشتند.

این همان نیبیدای بودایی و ویراگای یوگایی و نیز پایه و اساس این ادعای اپیکاروس  Epicurus ، فیلسوف یونانی است که می‌گوید راهی که به شادی مردم منجر می‌شود، انباشت بیشتر ثروت و دارایی نیست، بلکه کاهش خواسته‌هایشان است. این ادعا به شکل آشکاری در سه حقیقت شریف بودا که می‌گوید پایان طمع منجر به پایان دادن رنج می‌شود، نیز دیده می‌شود.

لذا گفته می‌شود تعدیل طمع جبری به کاهش در تعارض درون‌روانی منجر می‌شود. ادعایی که حالا توسط مطالعات پیشرفتۀ مراقبه‌گران حمایت می‌شود (والش 1993، ویلبر و همکاران 1986).

این موضوع به معنی این‌که تغییر جهت انگیزش و رها کردن طمع ضرورتاً آسان می‌باشد، نیست؛ بلکه ارسطو  Aristotle  می‌گوید، من کسی را که بر خواسته‌اش غلبه کرده، شجاع‌تر از کسی می‌دانم که با دشمنش مقابله کرده؛ سخت‌ترین پیروزی، پیروزی بر نفس است (شیندلر  Schindlere  و لاپیرد  Lapid  1989).

تزکیۀ آگاهی

آیین فرزانگی بزرگ می‌گوید که در حالت تربیت نیافتۀ معمول ذهن، آگاهی- چه ادراکی و چه شهودی –  غیر حساس و آسیب‌دیده است. در این حالت ذهن با توجه به بی‌ثبات بودن توجه، متلاشی و تکه تکه شده، با هیجانات تیره و تار، مُلَوَن گشته و با خواسته‌های پراکنده تحریف شده است. ما از سایه‌های نادرست واقعیت سخن می‌گوییم (افلاطون) زیرا «ما از میان شیشه‌ای تاریک»(پائول  Paul )، «ارزش‌گذاری کاهنده» (هاکسلی  Huxley ) شکافی باریک، ( بلیک  Blake ) می‌نگریم.

لذا عنصر پنجم هنر برینی، تزکیۀ آگاهی را هدف می‌گیرد. ادراک، حساس‌تر و دقیق‌تر شده و قدردانی بیشتری بابت تازگی و طراوت هر لحظه از تجربه دارد. به‌علاوه ظرفیت‌های شهودی پرورش پیدا می‌کنند و یکی از ابزارهای اولیه برای این موضوع، مراقبه است. مراقبه‌گران یادآوری می‌کنند که ادراک درونی و بیرونی هر دو حساس‌تر شده، رنگ‌ها روشن‌تر می‌شوند و دنیای درونی در دسترس‌تر خواهد بود. این تجارب ذهنی پشتیبان‌های تجربی‌ای از تحقیقات دارند.

این تحقیقات نشان می‌دهند که فرایند ادراکی مراقبه‌گرها می‌تواند حساس‌تر و سریع‌تر شده و همدلی بهتری را نشان دهد (مورفی  Murphy  و دونوان  Donovan  1988، وست  West  1987، والش و واگان 1993 )

همان‌گونه که مورخ روان‌پزشکی، هنری الن برگر  Henry Elenberger  (1970) مشاهده کرد، «تمایل طبیعی ذهن، پرسه زدن بین گذشته و آینده است، ماندن توجه در لحظۀ حاضر نیاز به تلاش مداوم و مستمر دارد». مراقبه، آموزش دقیق این تکاپوست. نتیجه، یک ادراک تازۀ حال‌محور است که به شکل‌های مختلفی توصیف شده است: ذهن‌آگاهی  Mindfulness  (بودیسم)، آنوراگا  Anuragga  (هندوئیسم)، تقدیس لحظۀ حاضر  Sacrament Of The Present Moment  (مسیحیت)، «کوران فراموشی»  Draught Of Forgetfulness  که در آن فرد گذشته را فراموش کرده و هر لحظه دوباره وارد حال می‌شود (استینر  Steiner ) و مشخصات فرد خودشکوفا (مازلو 1971).

گفته می‌شود که تزکیۀ ادراک بیرونی با تزکیه‌ای در ظرفیت‌های شهودی درونی رخ می‌دهد. محققان معاصر یافتۀ «حساس شدن درون‌نگرانه»   Introspective Sensitization  وست  (1987) را گزارش نموده‌اند. جایی که آیین فرزانگی باستانی به طور استعاره‌ای و پوشیده از رشد یک ارگان ادراکی درونی یا باز شدن چشم درون صحبت می‌کند: چشم روح (افلاطون)، چشم دل (صوفی‌گری)، چشم تائو (تائوئیسم)، چشم سوم (تبتی) یا خرد  Nous  یا هشیاری کیهانی  Intellectus  (فلاسفۀ غربی) برای مرور دقیق‌تر هاستون اسمیت  Huston Smith   (1993) را ببینید.

وقتی ما امور را به طور شفاف، دقیق، حساس و تازه می‌بینیم، می‌توانیم پاسخ همدلانه و مناسب بدهیم. لذا هم آیین فرزانگی باستان و هم روان‌درمانی‌های مدرن با فریتز پرلز  Fritz Perlz ، بنیان‌گذار گشتالت درمانی موافقند که می‌گوید: «آگاهی، فی نفسه، می‌تواند شفابخش باشد».

فرزانگی  Wisdom

کیفیت ششم که به وسیله ی هنر برینی پرورش یافته، فرزانگی است. به طور سنتی فرزانگی به عنوان چیزی، به طور معنی‌دار، بیشتر از دانش، مورد توجه قرار می‌گیرد. در حالی‌که دانش چیزی است که ما داریم، فرزانگی آن چیزی است که ما باید باشیم. رشد آن مستلزم دگردیسی خود است. این دگردیسی با گشودگی بدون مقاومت به واقعیت امور همانطور که هستند، یعنی گسترۀ عظیم رنج در دنیا پرورش می یابد. به کلام مزمور  Psalms  این‌که؛ «زندگی‌هایمان تنها ستیز و پیکار هستند و به زودی می‌گذرند و سال‌هایمان به پایان می‌رسند، مثل یک آه کشیدن.» (مزمور 90) «چه‌کسی می‌تواند زندگی کند و هرگز مرگ را نبیند؟» (مزمور 89). در زمان ما این وجود گرایی است که به طور موثر بر این بازشناخت تأکید کرده است (یالوم  Yalom  1981) با این نسخۀ ترسیمی‌اش از چالش‌های وجودی گریزناپذیر بی‌معنایی، آزادی و مرگ، دوباره جنبه‌های اولین حقیقت شریف بودا را کشف کرده است، حقیقت شریفی که آن نارضایتی‌ای (دوکا  Dukkha ) که یک بخش ذاتی از وجود است را در بر می‌گیرد. هر دو، هم وجودگرایی و هم سنتِ فرزانگی با این کلام توماس هاردی  Thomas Hardy  (1926) موافقند که می‌گوید: «اگر راهی برای بهتر بودن وجود داشت، آن راه، نیازمند نگاهی کامل به بدترین بود.»

در حالی که وجودگرایی ما را در یک موقعیت نه- هست  No- Exist  از آگاهی برافروخته از رنج‌ها و محدودیت‌های وجودی رها می‌کند، هنر برینی راهی خارج از این را نشان می‌دهد. برای وجودگرایی، فرزانگی شامل بازشناخت حقایق دردناک زندگی و پذیرش آن‌هاست، پذیرشی با اقتدار، استواری هایدگر  Heidegger  و شهامت تیلیچ  Tillich . با این حال، برای سنت‌های تآملی، این نگرش وجودی، یک مرحلۀ ابتدایی است تا این‌که فرزانگی نهایی باشد و برای تغییر جهت انگیزش از وضعیت خودمحور به سوی تمرین‌های تفکری‌ای که منجر به فرزانگی عمیق‌تری می‌شوند مورد استفاده قرار می‌گیرد. فرزانگی عمیق‌تر تشخیص می‌دهد که حس رها شدن در یک موقعیت نه- هست، از رنج و محدودیت می‌تواند از طریق دگردیسی خود، استعلاءبخش باشد، خودی که به نظر می‌رسد در حال رنج کشیدن است (واگان 1986). این دگردیسی از رشد بینش شهودی مستقیم- آن سوی افکار، مفاهیم یا تصاویر از هر نوعی- سرچشمه می‌گیرد و به سمت طبیعت ذهن، خود، هشیاری و کیهان جاری می‌شود. این بینش، پایه‌ای برای فرزانگی آزادی بخش فراعقلانی است که به طرق مختلفی در شرق شناخته می‌شود: جنانا  Jnana  ‌(هندوئیسم)، پراجنا  Prajna  (بودیسم) یا معرفت (اسلام) و در غرب به عنوان گنوسیس  Gnosis  یا دانش پاک  Scientia Sacra  شناخته می‌شود. با این آزادی، هدف هنر برینی جامۀ واقعیت به تن می‌کند.

بحث

بنابراین، به نظر می‌رسد که شش کیفیت، عنصر یا فرایند اساسی و ضروری برای ذهن وجود دارد، که قلب هنر و تکنولوژی برینی را تشکیل می‌دهد. البته، سنت و تمرین‌های متناوب بر برخی از این فرایندها تمرکز بیشتری دارند. برای مثال، فلسفه هند، تمرین‌ها را به چندین شیوۀ متنوع یوگا تقسیم می‌کند (فویراشتاین  Feuerstein  1989). همۀ آن‌ها اخلاق را به عنوان پایۀ اساسی به رسمیت می‌شناسند. راجایوگا  Raja Yoga  بر مراقبه و آموزش توجه و آگاهی تأکید دارد، باکتی یوگا  Bakti Yoga  عاطفی‌تر است و بر پرورش عشق تأکید می‌ورزد، کارما یوگا  Karma Yoga  بر خدمت در دنیا برای تزکیه انگیزش تمرکز دارد جنانایوگا  Jnana Yoga  راه فرزانگی و خرد را هموار می‌کند.

 ظرفیت‌های ذهن که با هنر برینی رشد می‌یابند، بسیار به هم وابسته هستند و رشد یکی موجب پرورش بقیه می‌شود، این هم بستگی چیزی است که در فلسفۀ شرق و غرب، هر دو به آن اشاره شده و چنین گفته می‌شود: «هر فضیلتی برای کامل شدن نیازمند فضایل دیگر است» (مورفی  Morfi  1992). بنابراین به اندازه‌ای که یک سنت معتبر است – یعنی تا چه حد قابلیت پرورش رشد فرافردی و برینی را دارد (ویلبر 1983) – می‌تواند عناصر هنر برینی را  بارور و متعادل کند. امید که شناسایی و مطالعه و تمرین گستردۀ این هنر، زمان زیادی به طول نیانجامد.

 

[1] استاد روان‌پزشکی، فلسفه و علم انسان‌شناسی در دانشگاه ایروان کالیفرنیا

[2] دکترای روان‌شناسی، نویسندۀ کتب و مقالات فراوانی در رابطه با روان‌شناسی و معنویت

[3] این مقاله ترجمه‌ای است از:

Walsh, R., Vaughan, F., The Art of Transcendence: An introduction to common elements of transpersonal practices, Journal of Transpersonal Psychology 25:1-10, 1993.

 

منابع

Elgin, D. (1981). Voluntary simplicity. New York: William Morrow. Ellenberger, J. (1970). The discovery of the unconscious. New York: Basic Books.

Feuerstein, G. (1989). Yoga: The technology of ecstasy. Los Angeles: J. Tarcher.

Freud, S. (1917). A general introduction to psychoanalysis. Garden City, New York: Garden City Publishers.

Gampopa. (1971). The jewel ornament of liberation. (H. Guenther, transt.). Boston: Shambhala, p. 271.

Goldstein, J. (1983). The experience of insight. Boston: Shambhala.

Goleman, D. (1988). The meditative mind. Los Angeles: J. P. Tarcher.

Hardy, T. (1926). Collected poems of Thomas Hardy. New York: MacMillan.

Heath, D. (1983). The maturing person. In Walsh, R. & Shapiro, D. J. (Eds.), Beyond health and normality: Explorations of exceptional psychological well-being (pp. 152-205). NewYork: Van Nostrand Reinhold.

Huxley, A. (1945). The perennial philosophy. New York: Harper & Row.

James, W. (1899/1962). Talks to teachers on psychology & to students on some of life ideals. New York: Dover.

James, W. (1910/ 1950). Principles of psychology. New York: Doubleday.

Kohlberg, L. (1981). Essays on moral development. (Vol. I). The philosophy of moral development. New York: Harper & Row.

Kongtrul, J. (1987). The great path of awakening. (K. McLeod, Transl.). Boston: Shambhala.

Maslow, A. (1971). The farther reaches of human nature. New York: Viking.

Mikulis, W. (1991). Eastern & Western psychology: Issues & domains for integration. Journal of Integrative & Eclectic psychotherapy, 10:229-40.

Murphy, M. (1992). The future of the body: Explorations into the further evolution of human nature. Los Angeles: J. Tarcher, p.558.

Murphy, M. & Donovan, S. (1988). The physical & psychological effects of meditation. San Rafael, CA: E Salen Institute.

Perls, F. (1969). Gestalt therapy verbatim. Lafayette, CA: Real People Press.

Plato. (1945). The republic. (F. Cornford, Transl.). Oxford University Press, p. 516.

Plotinus, (1964). The essential Plotinus. (E. O Brien, Transl.). Indianapolis: Hackett, p. 42.

Prabhavananda, S. & Isherwood, C. (Transl.) (1944). The Bhagavad Gita. New York: New American Library.

Radhakrishnan. (1929). Indian philosophy (Vol.1, 2nd ed.). London: Alan & Unwin.

Ramdass. (1975). Association for Transpersonal Psychology Newsletter, Winter, p. 9.

Ramana Maharshi. (1955). Who am I? (8 th ed.) (T. Venkataran, Transl.). India.

Schindler, C. & Lapid, G. (1989). The great turning: personal peace & global victory. Santa Fe: Bear & Co.

Schumacher, E. (1973). Small is beautiful: Economics as if people mattered. New York: Harper & Row.

Shapiro, D. & Walsh, R. (Eds.) (1984). Meditation: Classic & contemporary perspectives. New York: Aldine.

Singer, I. (1987). The nature of love (3 Vols.). Chicago: University of Chicago Press.

Smith. J. (1993). Educating the intellect: On opening the eye of the heart. In L. Rouner (Ed.), On Education. University of Notre Dame Press (in press).

Tart, C. (1986). Waking Up: Overcoming the Obstacles to Human Potential. Boston: New Science Library /Shambhala.

Vaughan, F. (1979). Awakening intuition. New York: Doubleday.

Vaughan, F. (1986). The inward arc: Healing & wholeness in psychotherapy & spirituality. Boston: New Science Library/ Shambhala.

Walsh, R. (1990). The spirit of shamanism. Los Angeles: J. P. Tracher.

Walsh, R. (1993). Meditation research: The state of the art. In R. Walsh & F. Vaughan (Eds.), paths beyond ego: The transpersonal vision. Los Angeles: J. P. Tarcher, Inc.

Walsh, R. & Vaughan, F. (Eds.) (1993). Paths beyond ego: The transpersonal vision. Los Angeles: J. P. Tarcher, Inc.

West, M. (Ed.) (1987). The psychology of meditation. Oxford: Clarenden press.

Wilber, K. (1980). The Atman project. Wheaton. IL: Quest.

Wilber, K., (1983). A sociable God. New York: McGraw-Hill.

Wilber, K., Engler, J. & Brown, D. (Eds.) (1986). Transformations of consciousness: Conventional & contemplative perspectives on development. Boston: New Science Library/Shambhala.

Yalom, I. (1981). Existential psychotherapy. New York: Basic Books.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Call Now Buttonارتباط با ما