دکتر فرزاد گلی
آیا پزشکی یک علم است؟ … پرسشی که شاید در نگاه اول مهمل به نظر آید و پاسخ مثبت به آن، با این کهکشان عظیم از دادههای آزمایشگاهی و بالینی، امری بدیهی تلقی شود.
این پرسش را میتوان به گونهای دیگر مطرح نمود:
فاکتهای به دست آمده از مطالعات تجربی و نیمهتجربی که معمولاً در کتابهای مرجع پزشکی گرد آمده است آیا میتواند تجربه پیچیدۀ بالینی را پیشبینی و هدایت کند؟ آیا از پارادایم تجربهگرای علوم پایۀ پزشکی تا تجربۀ عقلگرای کارآزماییهای بالینی و از آنجا تا تجربۀ کیفی و انسانی مواجهه با بیمار در مطب، قواعد بازی تغییر نمیکند؟
آیا زیستجهان بیماران و زمینههای فردی و فرهنگی آنها در انتخاب و اثربخشی تدبیرهای درمانی، نقشی ندارد؟
از تجربۀ جزءنگرانه و کاهشگرایانۀ آزمایشگاهی که در سطوح سازمان یک پدیدۀ در هم تنیده از ماده، اطلاعات و هیجان که سلامت او وابسته به واکنشهای روانعصبایمنیک، رفتارهای معطوف به سلامت و کیفیت ارتباط او با درمانگر است، به تدریج از یک تجربۀ علمی و تجربی به سمت یک تجربۀ هرمنوتیکی و تأویلی سیر میکنیم. تمامی دانش یک معمار از اصول سازهای ساختمان، نمیتواند بنایی خلق کند که فرد آرزوی بودن در آن و احساس لذت در آن بکند و تحسین او را بر انگیزد. وقتی هنر خلاق معمار در کار میآید، در هر راهرویی و فضایی احساس و حتی رفتارها به گونهای راهبری می شود و فرد به فکر واداشته یا وانهاده میشود.
کار پزشک ادارۀ فرآیند مکانیکی تشخیص و ابلاغ یا اعمال درمان نیست بلکه هدف اصلی او تغییر پویایی سلامت فرد از طریق اصلاح سبک زندگی، الگوهای شناختی ـ رفتاری و البته مداخلات فیزیکی و شیمیایی مناسب در این راستا است.
فضای ارتباطیای که یک پزشک خلق می کند نه فقط باید پاسخگوی نیاز مراجع به ارتقاء سلامت باشد بلکه پاسخگوی میل او به حقیقت و زیبایی نیز باشد و در این معماری استعاری باید آینههایی چنان تعبیه شده باشد که فرد بتواند تمامیت خود و زیستجهاناش را ببیند.
در چنین فضایی است که پزشک از قالب یک دانشمند و یا یک تعمیرکار بدن، پافراترگذاشته و میتواند پویایی زندگی فرد را دگرگون نماید.
نظام آموزش پزشکی و درمان در حال حاضر چنان است که مسایل زیستجهانی بیمار خارج از محدودۀ حرفهای پزشک قرار گرفته است.
فرد دچار فتق دیسک بین مهرهای کمر که هنوز معیارهای عمل جراحی را ندارد، میوۀ کالی است که باید مدتی دیگر با سبک زندگی نادرست و عادتهای خطرناکش، ادامه دهد تا آماۀ عمل شود و بیمار جز توصیههایی کوتاه و اقداماتی تسکینی در این راه توشهای نخواهد داشت!
وقتی پزشک شانههایش را بالا میاندازد و فرصت کوتاه زندگی فرد مبتلا به سرطان راخاطر نشان میسازد … در واقع پزشک چه دارد که به بیمارشی در باب رویارویی با بیماری، مرگ، خود و امتدادی از زندگیش که در ذهن ترسیم کرده است، بگوید. چرا که پزشک هم چیزی بیش از او در این بارهها نمیداند و این مشکل بیمار است که باید با مسایل غیرعلمی، غیرکمّی و غیرعینیاش دست و پنجه نرم میکند!
مرد میانسالی پس از شرکت در یک سخنرانی مذهبی دچار اضطراب منتشر شده است و چالشهای معنایی و شناختی شدیدی پیدا کرده که در خواب و بیداری او را رها نمی کند. برای روانپزشک معیارهای DSMIV را برای تشخیص GAD برآورده میکند و با دریافت تعدادی قرص برای به سامان آوردن ناقلهای شیمیایی عصبیاش، رستگار میشود! نادیده انگاشتن و یا سرکوب کردن زیستجهان مراجعان برای پیشبرد بیخلل نمایشنامههای حرفهای پزشکی، نتایج نامطلوب ارتباطی و اخلاقی و نیز تأثیرات منفی جسمانی و روانی را موجب میشود و ارزش کیفی و کمّی روابط پزشک – بیمار را به شدت کاهش میدهد.
عدم پوشش مناسب بيمه برای آن که پزشک بتواند درنگ عمیقتری در زندگی مراجعاش بنماید، ناآموختگی پزشکان در زمینۀ مهارتهای ارتباطی و اصلاح سبک زندگی و برخی مشکلات ساختاری زیستپزشکی، فقر ارتباطی و فرهنگی فعلی را موجب شده است و قابل پیشبینی است که با تدبیرهای مناسب در این زمینهها بتوان مراقبتهای سلامت مؤثرتر و انسانیتری ارائه نمود.