فرزاد گلی
سلامت برتر، شماره ششم، بهمن ماه 1384
سلامت برتر؛ نامی در آغاز نامأنوس و نزد برخی کارشناسان سلامت شاید عبارتی است نادرست چراکه سلامت، خود هدف و نهایت است و آن گاه برتر دیگر چه حکایتی خواهد بود؟
دیدگاههای سنتی به سلامت که متأسفانه هنوز بر گفتمان پزشکی به ویژه در جامعۀ ما سلطه دارد به سادگی تنها دو وضعیت بیماری و سلامت را میشناسد و یک فرد یا بیمار است یا سالم و بدیهی است که در این دیدگاه که یک بهشت و یک دوزخ بیشتر نیست، سلامت به عنوان هدف نهایی، وضعیتی ایستا و البته مطلوب در نظر گرفته میشود.
دیدگاههای نو بیماری و سلامت را تابع درجات میداند و یک طیف سلامت را ترسیم میکند که از وضعیت مشرف به مرگ تا رفاه کامل جسمی، روانی و اجتماعی امتداد دارد. هر کس در جایی از این طیف قرار دارد و یک باور نادرست یا یک رفتار به سادگی خطر آفرین به سادگی فرد را روی این طیف جابهجا میکند و علایم و نشانهها تنها معیارهای سنجش سلامت نیستند، به همین ترتیب اندکی بهبودی در خودمؤثری و عزت نفس یا نگرش مثبتتر به آینده میتواند رفتارهای وابسته به سلامت و از این طریق سلامت جسمانی و روانی را متحول کند. پس چه دستگاه پزشکی، شما را بیمار قلمداد کند و چه سالم، در جایی از این طیف سلامت هستید و تنها اقدام نظاممند و مؤثر برای بهروزی شما حرکت به سمت روشنترین طیف است یعنی سلامت برتر.
شما را به یک گردش علمی در جهان مدرن دعوت میکنم، میخواهم بزرگترین گسلها و شکافهایی که وجود شما و زندگی شما را تکه تکه کرده است به شما نشان دهم:
- گسل میان ذهن و بدن
- گسل میان انسان و طبیعت
- گسل میان زندگی و درمان
ذهن – بدن
ذهن شما مهمان ناخواندۀ بدن شما است. برای همین است که برای هر وضعیت نامتعادل سلامت تنها باید به علایم دقیق و عینی وابسته به بدن توجه کرد و سپس با روشهای فیزیکی و یا شیمیایی باید آن را متعادل ساخت!
این که این بدن چه عادتهایی داشته بر اساس چه الگوهای شناختی، رفتاری عمل میکرده و پس از این چه خواهد کرد، آن چنان اهمیتی ندارد. آیا توصیههای زمزمهوار چنین کن و چنان مکن، پویایی سلامت فرد را متحول خواهد کرد؟ چه کسی اهمیت میدهد که در زیستجهان تو چه میگذرد؟ این وضعیت جدید سلامت برای تو چه مفهومی دارد و تو چه شناختی از آن داری؟ و چه مهارتهایی برای سازگاری با این شرایط نو داری؟ آیا این زمینههای شناختی، هیجانی و رفتاری وابسته به سلامت، جسم را دگرگون نمیکند؟
در بهترین شرایط شاید بد نباشد یک دارو برای همین نشانههای روانی نیز تجویز شود.
داروی تو در توست و نمیدانی و در تو از توست و نمیجویی علی (ع)
انسان ـ طبیعت
شما «در» جهان زندگی میکنید و ارتباط شما با طبیعت در حد همین «در» است. مانند مورچهای که در یک قوطی کفش زندگی میکند یا از بد حادثه اینجا به پناه آمده است. طبیعت از یک سو انباری برای تأمین نیازهای ماست و از یک سو عامل تهدیدکنندۀ ماست که سرشار از میکروبها و مواد خطرآفرین است.
ارتباط ما با طبیعت به همین دلیل ترکیب عجیب و بیمارگونی از وابستگی، ترس محصور بودن و بدبینی است. آیا انسان مدرن با همۀ علمباوری و خرافهستیزیاش دچار خرافه و اسطورههایی نو نشده است؟ آیا پزشکی مدرن این ترسها و بدبینیها و اسارتها و وابستگیها را میشناسد و تأثیرات سوءاش را بر کیفیت زندگی میشناسد؟ آیا میتواند روشنگری کند؟
روانکاوان معتقدند که انسان مدرن، و البته علم مدرن، به دلیل انسانگرایی و جداسریاش تنها طبیعت را منبعی خام و بیشعور در خدمت شعور خودآگاه میداند (فرآیندی که هایدگر آن را گشتل مینامد). درحالی که به عقیدۀ بسیاری روانکاوان این گرایش در واقع نوعی انحراف در فردیتیافتگی انسان امروز است. جامعترین دیدگاه به پزشکی امروز یعنی الگوی زیسترواناجتماعی، شخص را تنها سطح دیگری از این سازمان تلقی میکند. هیچ دلیل علمی، برای جدا کردن انسان از طبیعت وجود ندارد و این تنها یک سوگرایی عاطفی و یک خطای شناختی بوده که پزشکی مدرن نیز متأسفانه به آن دامن زده است. طبیعت دارای شعوری فراگیر است و شعور خوداگاه ما تنها یک فراوردۀ ثانوی این شعور بنیادین و ساختاری است. پس پزشکی برای گذشتن از بسیاری محدودیتها و عوارضاش نیاز دارد با این شعور ارگانیسمی رایزنی کند و همچنان که بر اساس آسیبشناسی و سببشناسی در پی درمان است در پی فعال کردن و میدان دادن به این فرآیندهای ارگانیسمی نیز برای بهگشت باشد. این تدبیری است که به ویژه در بیماریهای مزمن نقشی مؤثر و حیاتی دارد.
از این شراب پاک، تبدار، نارساتن، کوروکر، گوژپشت، نابخرد، مصروع، روسپی و ناپارسایی که گاهان نمیخواهد، نباید نوشید. (برگرفته از فقرات 92 و 93 از آبان یشت، اوستا)
زندگی ـ درمان
آیا این هنجارگرایی و میل به راندن بیماران و دگرسانان در نظامهای درمانی امروز دیده نمیشود؟ البته نه با راندن از شهر، بلکه با راندن از سپهر سلامت به جهان زیرین بیماران؟ آیا این همه تأکید بر هستیمندی بیماریها و تقویت آنها تا به صورت هویت فرد درآمدن، ضروری است؟ آیا بیماران هم به این هویت بیمار تن نمیدهند و با قرار گرفتن در برنامههای بیماریمحور نهادهای پزشکی و حتی با شرکت در انجمنهای بیماران، این هویت را به اثبات نمیرسانند؟ گروههایی که نه به عنوان اهداف مثبت و سلامت برتر، بلکه به دلیل برچسبی که از جامعه خوردهاند و ضعفهایشان گردهم آمدهاند. آیا این چارچوبها و قراردادهای اجتماعی تمام ابعاد انسانی بیشمار و پیچیدۀ آنها را در محاق خود فرو نمیبرد و مسخ نمیکند؟ آیا این هنجارگرایی مدرن ظریفتر و بیرحمانهتر از بیماررانی و مجنونرانی قرنهای گذشته عمل نمیکند؟
بسیاری از فلاسفۀ بزرگ معاصر مانند دریدا، فوکو، لیوتار، گادامر و هابرماس اشاره دارند که این دیدگاههای هنجارگرا و مراقبتی ناکارامد، محدودکننده و ناانسانیاند و تمامیت فرد را مد نظر نداشته و پوشش نمیدهند. مراقبت نظام درمان در کل نه مراقبتی بالغ ـ بالغ که بیشتر مراقبتی والدانه است و فرد را به طغیان میکشاند یا به سیری قهقرایی به وابستگی کودکانهاش میراند. فوکو به روشنی اشاره میکند: آزادی و رهایی انسان، نخستین شرط بهگشت کامل و نجات وی از چنگال بیماری است. منظور فوکو از ازادی به معنای آرمانشهریاش نیست بلکه عمدتاً رهایی از برچسبها و نگاه عمیق و مراقب دستگاه پزشکی به او و بازگشت او به زندگی است.
فرآیند درمان با پررنگ کردن نقش دارو، پزشک و نهادهای پزشکی، فرد مبتلا را مرعوب و وابسته به خود میکند و تصویر بازگشت فرد به یک زندگی با احساس مؤثر بودن و خودمختاری بسیار ضعیف و کمرنگ است و تنها گاه درمانگری، خود به تدبیر خود ملاحظاتی این چنین دارد. درحالی که یک درمان کارآمد در پی حفظ تمامیت فرد و ارتقاء سلامت در بستر سبک زندگی اوست.
خوشبختانه به ویژه در پنج سالۀ اخیر برنامههایی جهانی در زمینۀ اهمیتبخشی و مدیریت سبک زندگی آغاز شده است. سازمان جهانی بهداشت و برخی نهادهای غیردولتی مانند اورینش و نیز دولتها مانند دولت ایران، برنامههایی را تدوین نموده و در صدر اولویتهای بهداشتی خود قرار دادهاند. البته در ایران هنوز هیچ اقدام مؤثر و نظاممندی نه در شیوههای مؤثر اصلاح آن صورت نگرفته است.
مبنا قراردادن فرد و تحقق تمامیتش به جای مرجعیت بیماری در نظام خدمات سلامت کنونی و قرار دادن درمان در ماتریس سبک زندگی فرد یعنی بازگرداندن فرد به خودش ـ به جای مسخ هویتش ـ و پیوند درمان با زندگی، این آرمان علمی سلامت برتر است.
همان طور که هر روش درمانی عوارضی ناخواسته دارد که سعی به حداقل رساندن یا درمان آن میشود، نظام خدمات سلامت نیز به دلیل الگوی نظری ضعیف، تخصصگرایی افراطی و عوامل مداخلهگر اقتصادی خرد و کلان (در سطح تراستهای دارویی و تجهیزات پزشکی) عوارضی را به سلامت فرد و جامعه تحمیل می کند.
جوامع پیشرفته با تقویت نهادهای مردمی و تقویت حضور بیمار به عنوان یک موجود هوشمند و خودمختار در برنامههای سلامت و تأکید بر اموزش، مهارتآموزی و اصلاح سبک زندگی سعی در به حداقل رساندن این عوارض نمودهاند، در حالی که تغییرات هرچند به کندی در نظام آموزشی و خدمات سلامت نیز به رغم همۀ مقاومتها، در حال شکلگیری است.
برای رشد دیدگاه های سیستمی به سلامت سعی شده تا مرزهای قراردادی میان پزشکی، روانشناسی، جامعهشناسی، الهیات، هنر و ادبیات مطالعات را محصور نکند و خوانندگان را به سفری بر روی این مرزها دعوت میکند. سلامت برتر سعی دارد تا رسانهای برای معرفی دیدگاههای انسانگرا به خدمات سلامت باشد، دیدگاههایی که بیماری و درمان را تنها
فرصتهایی برای به تمامیت رساندن خود میدانند. یک شبکۀ اطلاعرسانی و هماهنگسازی نهادهای غیردولتی و دولتی وابسته به سلامت با جهتگیری زیستی، روانی، اجتماعی؛ این آرمان عملی سلامت برتر است.