اولگا پولاتوس و بیت ام هربرت
برگردان: سپیده معتمدی
و کنون راز مرا بشنو، یک راز به غایت ساده: فقط با قلب است که میتوان به درستی دید؛ آنچه ضروری است برای چشم پنهان است.
شازده کوچولو (1943)، آنتونی دو سنت اگزوپری، فصل 21
در این مقاله، به دروندریافت interoception و تواناییهای دروندریافتی میپردازیم؛ یعنی حس کردن و بازنمایی سیگنالهای مرتبط با حالت درونی بدن معرفی میشوند و ارتباط آنها با بدنمندی به صورت کلی توضیح داده میشوند. همچنین استفاده از ابعاد متفاوت دروندریافت (دقت دروندریافتی، حساسیت دروندریافتی، آگاهی دروندریافتی، ارزیابی هیجانی دروندریافتی) را مطرح میکنیم و روشهایی را برای سنجش و تمایز قائل شدن بین این ابعاد را با هم معرفی میکنیم. همچنین همبستههای عصبی و مدلهای اخیری که ایدههای مفهومی مهمی در این رابطه دارند معرفی میشوند و اهمیت محوری تواناییهای دروندریافتی در ساختن احساس ما از خود به طور خلاصه مطرح میشود و ارتباط دروندریافت هم برای سلامت ذهنی و هم برای سلامت جسمی مورد تأکید قرار میگیرد. در پایان در مورد ارتباط بین دروندریافت در کاربردهای درمانی با استفاده از دو مثال اختلالات خوردن و ناگویی هیجانی صحبت میکنیم.
تعریف بدنمندی: در این مقاله، منظور از بدنمندی این است که بدن و به خصوص قلب اطلاعات مهمی برای تصمیمگیری و زندگی فرد دارد.
جملاتی که در ابتدای مقاله از آنتونی دو سنت اگزوپری آورده شد، به خوبی موضوع این مقاله را مشخص میکند: این که چگونه بدن و به خصوص قلب ممکن است اطلاعات مهمی برای تصمیمگیری و زندگی فرد داشته باشد. همچنین پیشنهاد میدهد که دانشی که با زندگی فرد مربوط است با پدیدههایی مرتبط است که به صورت نهادین ریشه در بدن دارد و در کنار حسهایی مانند بینایی که جهان بیرون را با جهان درون متصل میکند، دنیای درون و پردازش و ادراک این چنین سیگنالهای بدنی ممکن است منبع ضروری برای دانش باشد.
در این مقاله، قصد داریم به بررسی مفهوم دروندریافت، بنیان عصب – کالبدشناختی آن و ارتباط آن با بدنمندی به صورت کلی بپردازیم. سپس در مورد ارتباط آن با سندرومهای بالینی با استفاده از نمونههای اختلالات خوردن و ناگوییهیجانی میپردازیم.
دروندریافت: تعریف و ابعاد
دروندریافت به حس کردن و بازنمایی سیگنالهای مربوط به حالت درونی بدن اشاره دارد (گارفینکل، کریچلی و پولاتوس، 2015a). این ادراک شامل احشادریافت visceroception (پردازش و ادراک سیگنالهای درونی) و همچنین ژرفدریافت proprioception (پردازش سیگنالهای مربوط به پوست و دستگاه عضلانی – اسکلتی برای کنترل بدن در فضا) است. این که آیا ژرفدریافت باید در مفهوم تواناییهای دروندریافت گنجانده شود یا خیر هنوز مورد شک است (گارفینکل، 2015a). بنابراین در این متن، فقط روی ژرفدریافت تمرکز میکنیم و از اصطلاح دروندریافت برای توضیح پردازش و ادراک سیگنالهای برآمده از اندامهای داخلی مثل ضربان قلب، تنفس یا گرسنگی استفاده میکنیم. بر وفق نظر ملینگ و همکاران (2009)، دروندریافت، بُعد اساسی آگاهی بدنی است و عبارت است از متمرکز کردن توجه روی حسهای درونی بدن و آگاهی نسبت به آنها. برای این که درک بهتری از مفهوم دروندریافت و پیامدهای ناشی از تفاوتهای بین فردی از این حیث داشته باشیم، روی ابعاد پردازش دروندریافت، آن گونه که امروزه در پژوهشهای تجربی استفاده میشود میپردازیم. گارفینکل و کریچلی (2013) برای اولین بار روی اهمیت تمایز قائل شدن بین ابعاد متفاوت پردازشهای مربوط به دروندریافت تأکید کردند و به سه بُعد اشاره کردند که عبارتند از دقت دروندریافتی interoceptive accuracy (IAcc)، حساسیت دروندریافتی interoceptive sensibility (IS) و آگاهی دروندریافتی interoceptive awareness (IA) هستند. به علاوه پیشنهاد میشود که بُعد چهارم به نام ارزیابی هیجانی دروندریافتی interoceptive emotional evaluation (IE) به این سه بُعد اضافه شود (ببینید هربرت و همکاران، 2012). این چهار بُعد در شکل 1 نشان داده شده است و در ادامه به طور مفصل توضیح داده خواهد شد.
شکل 1. ابعاد فرایندهای دروندریافتی
دقت دروندریافتی (IAcc) توانایی شناسایی سیگنالهای درون بدن، مثل ضربان قلب، گرسنگی و تشنگی است.
دقت دروندریافتی (IAcc) را میتوان به عنوان توانایی شناسایی سیگنالهای برآمده از درون بدن مثل ضربان قلب، گرسنگی یا تشنگی تعریف کرد. IAcc به طور عینی به وسیله عملکرد فرد در آزمونهای رفتاری و بیشتر آزمونهای مرتبط با سیستم قلبی عروقی، کمّیسازی کرد.
یکی از آزمونهایی که به صورت گسترده بدین منظور استفاده میشود، تکلیف ادراک ضربان قلب با استفاده از روش ردیابی ذهنی است که توسط شاندری معرفی شد (1981). این آزمون شامل سه کوشش شمارش ضربان قلب به مدت 25، 45 و 35 ثانیه است که با ترتیب تصادفی بین افراد انجام میشود. در این آزمون از افراد شرکتکننده خواسته میشود ضربان قلب خودشان را در در ذهن بشمارند و بعد تعدادی که شمارش کردهاند را در پایان هر مرحلۀ شمارش گزارش دهند. آغاز و پایان وقفههای شمارش توسط آزمایشگر یا به وسیله یک زنگ نشان داده میشود. به افراد آموزش داده میشود در طول شمارش ضربان قلب نبض خودشان را نگیرند یا سعی نکنند از شکلهای دیگر دستکاری که به شمارش ضربان قلب کمک میکند استفاده کنند. به علاوه، شرکتکنندهها هیچ اطلاعاتی در مورد طول مراحل شمارش یا کیفیت عملکردشان دریافت نمیکنند.
در پایان، IAcc به صورت میانگین نمره ادراک ضربان قلب بر اساس فرمول نشان داده شده در شکل 2 حساب میشود. نمرات IAcc در دامنۀ بین 0 تا 1 قرار میگیرد. نمرات بالاتر نشاندهندۀ تفاوتهای کوچک بین ضربان قلب شمارش شده و ضربان قلب ثبت شده است و بنابراین نمایانگر IAcc بهتر است.
شکل 2. محاسبه دقت دروندریافتی (ضربان قلب ثبتشده recorded heartbeats، ضربان قلب شمارششده counted heartbeats)
روش مهم دیگری که برای دقت درونیافتی از ضربان قلب استفاده میشود، تکلیف تمایز ضربان قلب توسط وایتهد است (وایتهد، درشر، هایمان و بلکول، 1977). در این تکلیف، صداهای زنگ همزمان یا غیرهمزمان با ضربان قلب فرد ارائه میشود و شرکتکنندهها باید تصمیم بگیرند آیا این صداها همزمان با ضربان قلبشان ارائه شده است یا خیر. هر دوی این آزمونها مشکلات روششناختی دارند، مثلاً این که نیازمند توجه است ولی آن گونه که کنول و هوداپ (1992) بررسی کردهاند، یک همپوشانی اساسی بین عملکرد در دو تکلیف وجود دارد. روش شاندری به خصوص برای کودکان کوچک استفاده میشود (کخ و پولاتوس، 2014).
دیگر روشهای مورد استفاده، حس سیری پس از خوردن آب در پاردایم نوشیدن آزاد است (آزمون بار آب waterload test)؛ به خصوص که این آزمون برای بررسی دقت دروندریافتی توسط هربرت، موث، پولاتوس و هربرت (2012) استفاده شده است. اولین نتایج نیز برای آزمونهایی که از سیستم تنفسی استفاده کردهاند در دسترس است و در اینجا احساس کردن بار مقاومت که یا در طول مرحلۀ دم یا در بازدم تنفس به کار گرفته میشود مد نظر است (پولاتوس، هربرت، مای و کیمر، 2016). قابل ذکر است که پژوهشی که بیش از یک مجرای دروندریافتی را میسنجند، هنوز نادر است ولی نتایجی که تاکنون در دسترس است مبنی بر این موضوع است که همپوشانیهایی بین دقت مترهای اندازهگیری IAcc بین وجوه متفاوت به خصوص در حوزۀ گوارشی و قلبی وجود دارد (هربرت، موث و همکاران، 2012). مطالعات اخیر همچنین پیشنهاد میدهند IAcc یک متغیر وابسته به منش است و افراد تفاوتهای اساسی از این لحاظ دارند. این موضوع در ادامه بیشتر مورد بحث قرار میگیرد.
حساسیت دروندریافتی (IS)، توانایی گزارش دادن حالات بدنی مثل تنش عضلانی، گرسنگی و خشکی دهان است.
بُعد دوم، حساسیت دروندریافتی (IS) فاعلی است که معمولاً با خودگزارشی و پرسشنامههای متفاوت که در دسترس است مورد سنجش قرار میگیرد. پرسشنامه ادراک بدن توسط پورجس (1993)، پرسشنامهای است که غالباً بدین منظور استفاده میشود. مواد این پرسشنامه به آگاهی روزانه نسبت به فهرستی از حالات مثل «دهانم خشک می شود»، «تنش عضله در دست و پاها» یا «قلبم چقدر تند میزند» است. یک پرسشنامۀ دیگر که اخیراً ایجاد شده است، سنجش چندبعدی آگاهی دروندریافتی است (ملینگ و همکاران، 2012). این پرسشنامه 32 ماده دارد که هشت مقیاس را میسنجد. این هشت مقیاس عبارتند از متوجه بودن، منحرف نشدن، نگران نشدن، تنظیم توجه، آگاهی هیجانی، خودتنظیمی، گوش دادن به بدن و اعتماد. مثلاً نمونهای از متوجه بودن از این قرار است: «وقتی که تنش دارم، تنش را در بدن خودم حس میکنم»، یا برای گوش دادن به بدن: «وقتی ناراحت هستم، بررسی میکنم که بدنم چه احساسی دارد». باید در نظر داشت برخی از موادی که IS را میسنجد به صورتی بیان میشود که نمرات بالا در آن نشاندهندۀ حساسیت بیش از حد نسبت به حسهای بدنی یا علایم بدنی است در حالی که برخی از مواد تلاش میکنند داشتن حس را مورد پرسش قرار دهند و به صورت خنثیتری به بیان درآمدهاند.
آگاهی دروندریافتی (IA)، آگاهی داشتن از حالات بدن است ولی بیش از آن سنجشی برای میزان اطمینان داشتن به دقت حالات مربوط به دروندریافت است.
بُعد سوم، اندازههای عینی و فاعلی را ترکیب میکند و به آن آگاهی دروندریافتی (IA) میگویند. هدف آن تحلیل کردن تطابق بین اطمینان و دقت است که میتوان آن را با تطابق اطمینان – دقت محاسبه کرد (ببینید گارفینکل و همکاران، 2015b).
ارزیابی هیجانی سیگنالهای دروندریافتی (IE) تفسیر هر گونه حس بدنی است که در کاربندی مشخصی روی میدهد یا به آن توجه میشود.
بُعد چهارم به ارزیابی هیجانی سیگنالهای دروندریافتی (IE) اشاره دارد (هربرت، هربرت و همکاران، 2012؛ پولاتوس؛ هربرت، مای و کیمر، 2016). به طور معمول، از شرکتکننده پرسیده میشود چگونه هر حس بدنی که رخ میدهد یا در کاربندی مشخصی به آن توجه میکند را تفسیر میکند. یک مثال این است: «وقتی که ضربان قلب خود را حس میکردی چقدر مضطرب بودی؟». تصور میشود که این این بُعد به خصوص در برخی جمعیتهای بالینی مشکلساز باشد.
برخی پژوهشهایی که تاکنون این چهار بُعد را در نظر گرفتهاند، گزارش میدهند این چهار بُعد به طور منسجم در جمعیت سالم با هم مرتبط نیستند. گارفینکل و همکاران و همچنین پولاتوس و جورجیو (2016) روی IAcc و IS تمرکز کردند و نشان دادند که هیچ همبستگی نظامداری بین این دو وجود ندارد. جالب توجه است که الگوی متفاوتی در زنانی که دچار بیاشتهایی عصبی anorexia nervosa (فیشر و همکاران، 2016؛ پولاتوس و همکاران، 2016) و پراشتهایی عصبی bulimia nervosa بودند (پولاتوس و جورجیو، 2016) دیده شد و همبستگی معکوسی بین IS (و مشخصاً نارضایتی از بدن) و IAcc مشاهده شد. هربرت و همکاران (هربرت، هربرت و همکاران، 2012) برای اولین بار نشان دادند که بُعد IE یک جنبۀ مستقل دروندریافت است که ارتباطی با IAcc ندارد و نشاندهندۀ پردازشهای تنظیم بالا به پایین است. ایدههایی در مورد سلسلهمراتب این ابعاد و این که چگونه این ابعاد با هم ارتباط دارند مفصلاً مورد بحث قرار گرفته است (گارفینکل، ست، برت، سوزوکی و کریچلی، 2015) که در این مقال نمیگنجد. اکنون به بنیان عصبکالبدشناختی پردازش دروندریافت، به خصوص در مورد استفاده از IAcc و IS در مطالعات میپردازیم.
اساس عصبکالبدشناختی پردازش دروندریافتی
شواهدی وجود دارد که نخستینیها بازنمایی قشری متمایزی دارند که دال بر فعالیت پیامهای آوران هومئوستاتیک و نشاندهندۀ همۀ مؤلفههای وضعیت فیزیولوژیک تمام بافتهای بدن است. این موضوع دلالت بر این دارد که همۀ احساسات برآمده از بدن در یک سیستم جدید فیلوژنی یا تبارزایشی جدید بازنمایی میشود که از اندام آوران اجداد، متکامل شده و به عنوان یک سیستم هومئوستاتیک سلسلهمراتبی، یکپارچگی بدن را حفظ میکند (کریگ، 2004؛ گارفینکل، 2015a). دادههای عصبکالبدشناختی بر وجود یک «شبکۀ عصبی دروندریافتی» در مغز دلالت دارد که شامل قشرهای تنی – حسی، حسی – حرکتی، قشر اینسولار، انتریور سینگولیت کورتکس و قشرهای پیشپیشانی (ونترومیدیال پریفرونتال کورتکس و دورسولترال پریفرونتال کورتکس) است (کریچلی، وینز، روتشتیان، اومان و دولان، 2004). این ساختارها با رصد کردن حالت هیجانی و احشایی – حسی (کریچلی، کورفیلد، چندلر، ماتیاس و دولان، 2000)، پردازش هیجانی و واکنشپذیری هیجانی (کریچلی و گارفینکل، 2017) و خود تنظیمی احساسات و رفتار (کریچلی و گارفینکل، 2017) مرتبط هستند.
اینسولا در این شبکۀ دروندریافتی، ورودی درونداد حسی – احشایی از کانالهای مختلف، یعنی سیستمهای مختلف اندامی داخلی بدن را بازنمایی میکند (هربرت و پولاتوس، 2012). تصور میشود بخشهای مختلف اینسولا در گامهای مختلف و متوالیِ پردازش عصبی نقش دارند و اساس یکپارچگی متوالیِ شرایط اولیۀ هومئوستاتیک بدن را بر اساس ویژگیهای برجستۀ محیط حسی و شرایط انگیزشی، لذت گرا واجتماعی ایجاد میکنند (گارفینکل و همکاران، 2015 ا). سیگنالهای خام دروندریافتی مثل آنهایی که از تغییرات احشایی و درد میرسند، در سر راه خود به انتریور اینسولا، ابتدا به پوستریور اینسولا میروند و با اطلاعات بافتاریِ انگیزشی و هدونیک یکپارچه میشوند (کریگ، 2009). این شبکه، بنیان عصبکالبدشناختی مفهوم دروندریافت و پایۀ «من مادی» را میسازد.
توضیحات علوم اعصاب، مغز را یک «اندام محاسبۀ بیزینی» میداند. «مدلهای رمزگردانی پیشبینیکننده» فراتر از دیدگاه مغز به مثابۀ «ایستگاه برگردان» حسها به ادراکات به صورت پذیراست و پیشنهاد میدهد ادراکات حسیِ جهان بیرون و ادراکات دروندریافتی خودِ بدن توسط مغز ساخته میشود. ایدۀ ریشهای در این مدلها این است که همۀ ادراکات حسی ممکن است از طریق یک فرایند فعال و مداومِ مقایسه بین انتظار یا پیشبینی مغز از حسها و حسهای ورودی در هر لحظه روی دهد. در مورد دروندریافت، این امر بدان معنی است که همۀ تجربیات حسی نیز بازتاب پیشبینیهای مغز در مورد حالت بدن است. در اینجا مغز به طور فعالی توضیحاتی برای محرکهایی که با آنها رویاروست تولید میکند؛ یعنی درونداد حسی را مثل فرضیه بر اساس شواهد حسی پیشبینی میکند (ست و فریستون، 2016). بر وفق نظر کارل فریستون که اولویت «اصل انرژی آزاد» را برای بقای ارگانیزمهای زنده توضیح داد، این مدلها پیشنهاد میدهند که سازگاری برای ارگانیسم به این مفهوم است که «خطاهای پیش بینی» (PE) prediction errors را به حداقل برساند. PEها بازتاب تفاوت بین حسهای حسی sensory sensations و دروندادهای حسی sensory inputs است که توسط مدلهای درونی جهان و بدن پیش بینی میشود. بی آن که وارد جزئیات پیچیده شویم، کاهش خطا یا با پذیرش پیشبینیهای مغز یا با پذیرش نمونههای حسی ورودی و توسط «استنباط فعال» به دست میآید (ست و فریستون، 2016).
«مدلهای رمزگردانی پیشبینیکنندۀ دروندریافت» مشخصی (ست و فریستون، 2016)، مطرح میکنند که تجربۀ دروندریافت، بازتاب پیشبینیهایی در مورد حالت مورد انتظار بدن است که توسط حسهای احشایی بالارونده ایجاد میشود. ست، سوزوکی و کریچلی (2012) تأکید میکنند که حس حضور زمانی به وجود میآید که سیگنالهای پیشبینی دروندریافتی به میزان زیادی با دروندادها مطابق است و بنابراین PEها سرکوب میشوند. PEهای دروندریافتی زمانی بالا میآیند که حالت «واقعی» بدن با حالت پیشبینیشده مطابقت ندارد. زمانی که PEها کوچک هستند، یا وجود ندارند، میتوان گفت سیستم در حالت هومئوستاز قرار دارد. در توضیحات پیشبینی حس دروندریافتی، IAcc بیشتر بازتاب اطلاعات حس دروندریافتی معتبرتر و کمتر «مغشوش» است؛ یعنی «دقت» بیشتری وجود دارد (اینلی، اپز، فوتوپلو و ساکریس، 2016). متعاقباً ایدههای اخیر پیشنهاد میدهند که علایم بالینی اختلالات روانپزشکی و روانتنی که نشان داده شده است به میزان زیادی با سوءکارکرد دروندریافتی مربوط است (به خصوص IAcc مخدوش)، ممکن است نشاندهندۀ «عدم توازن» در به حداقل رساندن PEها در سیستم دروندریافتی درک شود (خالسا و لاپیدوس، 2016).
مدلهای عصبکالبدشناختی پیشنهاد شدهاند که توضیحدهندۀ ارتباطات مشخص قشری – قشری مناطق مغزی لیمبیک و قشر اینسولار است و در آنها انتریور اینسولار به صورت یک «پیمانۀ خطا» کار میکند (برت و سیمونز، 2015). مناطق مغزی که در رمزگردانی پیشبینیکنندۀ دروندریافتی نقش دارند شامل ساقۀ مغز، مناطق زیر قشری و قشری (اینسولار، اربیتوفرونتال، انتریور سینگولیت) است. ست و همکاران (2012) پیشنهاد میدهند که این مناطق احتمالاً دست کم یک سلسلهمراتب خفیف را شکل میدهند: پوستریور و مید اینسولا، بازنمایی قشری اولیه از سیگنالهای دروندریافتی را حمایت میکنند؛ انتریور اینسولا انحرافات ممکن بین پیشبینی فعالیت بدنی و فعالیت واقعی را شناسایی میکند یعنی به عنوان یک پیمانۀ خطا عمل میکند (ببینید کریچلی و همکاران، 2004).
تلویحات این یافتهها برای پردازش هیجان در رابطه با رمزگردانی پیشبینیکننده را میتوان به آزمون تجربی گذاشت (کریچلی و گارفینکل، 2017؛ ساکریس، 2017) به این صورت که اولین دادههای تجربی را به سنجش گذاشت. مدلهای رمزگردانی پیشبینیکننده مفاهیمی را برای درک «تعامل ذهن – بدن» از لحاظ باورهای در مورد بدن و در مورد خود به دست میدهند که اساساً در این ایده ریشه دارد که تمام حالات ذهنی بدنمند هستند (ست و فریستون، 2016).
یکی از مدلهای مرتبط در این بافتار، مدل اسمیت و لین است (2015). در این مدل ایدههایی در مورد ساختارهای عصبی قویاً با ایدهها و مفاهیم هیجانی در مورد تنظیم هیجان ارتباط دارد. یک جنبۀ مهم دیگر که با مفاهیم اسمیت و لین سازگار است این است که ارزیابی فاعلی هیجانی سیگنالهای دروندریافتی (بُعد IE) بازتاب فرایندهایی است که از ادراک دروندریافتی (IAcc) پایه مستقل است؛ درست مانند آنچه هربرت، هربرت و همکاران (2012) نشان دادند.
در ادامه به طور خلاصه توضیح میدهیم چگونه دروندریافت با ساختن حس ما از «خود» مرتبط است که بازنمون اساس بسیار پایهای فرایندهای بدنمندی است.
دروندریافت؛ بنیان «خود بدنی»
شواهد زیادی تاکنون جمعآوری شده است که نشان میدهد دروندریافت و به خصوص IAcc اساساً کارکردهای شناخت و هیجان را شکل میدهد (هربرت و پولاتوس، 2012). این موضوع تأکید میکند کارکرد ذهنی و بدنی به صورت تنگاتنگی با هم مرتبط است و بنابراین دروندریافت عمیقاً با فرایندهای بدنمندی مرتبط است. به علاوه، نشان داده شده است نقصان در دروندریافت با دامنۀ وسیعی از اختلالات روانتنی و روانپزشکی مرتبط است (خالسا و لاپیدوس، 2016) و همچنین نقصان در دروندریافت با ابعاد شخصیتی زیربالینی مربوط به «آگاهی هیجانی» ناسازگار و سوءکارکرد در ساخت یک «حس خود» منسجم و ثابت مرتبط است.
حس ما از «خود» را میتوان به عنوان یک ساختار یکپارچهکنندۀ ذهن دانست که موجب سازمان یافتن کارکردهای عاطفی، شناختی، اجتماعی، حسی – حرکتی و نباتی در نظر گرفت (آمیانتو و همکاران، 2016) و پژوهش روی بدنمندی به خوبی نشان داده است تجربۀ بدن، یعنی «خود بدنی» ما، در مرکز «خود» قرار دارد. بدن نقطۀ شروع درک خود – آگاهی و همچنین تعاملات اجتماعی است.
پیش از این توضیح دادیم که اینسولا به عنوان ساختار کلیدی عصبکالبدشناختی دروندریافت شناخته میشود و دروندادهای چندحسی بدن و جهان بیرون را متصل میکند. برقرار کردن یکپارچگی چندحسیِ دروندادهای بروندریافتی و دروندریافتی بدنی را پیشنیاز ایجاد خود – آگاهی میدانند (ساکریس، 2017). در حمایت از این دیدگاه، سیمونز و همکاران (2013) از تصویربرداری کارکردی استفاده کردند و یک نقشه ساختند که نشان میدهد چگونه آگاهی بروندریافتی و دروندریافتی و هیجانی در قشر اینسولار یکپارچه میشوند. ساکریس (2017) پیشنهاد میدهد که ابعاد بروندریافتی و دروندریافتی «خود بدنی» از زیرمناطق انتریور و پوستریور در قشر اینسولار یکپارچه میشوند. بر این اساس، این فرایند را بنیان تجربۀ «خود بدنی» میدانند. ساکریس (2017) همچنین تأکید دارد آگاهی از بدن دروندریافتی احتمالاً برای وحدت حس خود (یعنی تجربۀ خود واحد) و برای ثبات اساسی است چون دروندریافت میتواند اثر خنثیکننده روی سیگنالهای بروندریافتی داشته باشد.
یکی از ابعاد مرتبط خود بدنی، حالت ادراکی مخصوص به بدن خود فرد است که حسهای بدنی را برای شخص منحصر به فرد میکند؛ یعنی این حس که «بدن من» به من متعلق است. به این امر، «مالکیت بدن» میگویند و نشان داده شده است که به ادراکات بدنی بروندریافتی و دروندریافتی مرتبط است (ساکریس، 2017). پژوهشهای اخیر با استفاده از پارادایمهای «توهم بدن» مثل توهم دست پلاستیکی به روشنی نشان میدهد که تجربۀ بدن به مثابۀ خودمان اساساً روی یکپارچگی چندوجهی سیگنالها از کل بدن بنیان دارد و دروندریافت یک سازوکار اساسی برای آن است (ساکریس، 2017). فراتر از نقش شناختهشدۀ یکپارچگی چندحسی، نشان داده شده است که افرادی که IAcc پایینتری دارند، تغییرات شدیدی در مالکیت بدن و خودهویتی تجربه میکنند. این موضوع دلالت بر ادراک بدن «از بیرون» دارد؛ یعنی تمرکز بیشتر روی اطلاعات بروندریافت تا دروندریافت در افراد (ساکریس، 2017). واضح است که اختلال در این فرایند پیچیده و با در نظر گرفتن دروندریافت به عنوان پایۀ اساسی یکپارچگی چندحسی، منجر به حسِ خودِ بیثبات و چندتکه میشود که در برخی جمعیتهای بالینی به وضوح دیده میشود. بر این اساس، یکی از راههای بهبود وحدت و ثبات خود بدنی، تغییردادن فرایندهای سوءکارکردی دروندریافت و IAcc ناقص است. در ادامه نمونههایی از حوزههای کاربردی در بافتار بالینی ذکر میکنیم.
تلویحات برای کاربردهای درمانی
در این بخش روی دو نمونۀ اختلالات خوردن eating disorders (ED) و ناگوییهیجانی alexithymia در حوزۀ بالینی تمرکز میکنیم که بسیار با پژوهشهای ما مرتبط است و سوءکارکرد دروندریافت ارتباط زیادی با آنها دارد.
اختلالات خوردن
اختلالات خوردن پدیدههای بالینیای هستند که مشخصۀ آنها کژی اساسی در ادراک بدن از بیرون (بروندریافت) و همچنین ادراک از درون (دروندریافت) است. نمونههایی از این اختلال، بیاشتهایی عصبی، پراشتهایی عصبی و اختلال خوردن تکانشی binge eating disorderاست. خوردن رفتار بنیادینی است که نشان میدهد چگونه ما توسط سیگنالهای دروندریافتی هدایت میشویم و به مستقیمترین شکل با نیازهای روانفیزیولوژیک، بقا و نیکبودی ما مرتبط است. خوردن به طور واضح شامل ادراک حسهای دروندریافتی گرسنگی و سیری و تمایز قائل شدن بین آنها و عمل کردن بر اساس این حسهاست. این فرایندها که تعیینکنندۀ رفتار خودن هستند، به میزان زیادی در اختلالت خوردن و همچنین در فربهی و مسائل مربوط به وزن مخدوش شدهاند.
از همان ابتدای مطالعات مربوط به اختلالات خوردن بالینی، هم دروندریافت مختل و هم «تن انگاره» مخدوش (شامل ابعاد شناختی و ارزیابی هیجانی منفی ادراک بدن) جزو علایم اختلالات خوردن و ویژگیهای این اختلالات دانسته میشوند (بروک، 1973). پرخوری عصبی، فراتر از خوردن مختل، با اختلال عمیق در «حس خود» همراه است (آمیانتو، نورتوف، آبات داگا، فاسینو و تاسکا،2016؛ بروک، 1973). همانطور که پیش از این گفته شد، این نقص اساسی در شکلگیری یک «حس خود» سازگار بیانگر نقص یا عدم توازن در یکپارچگی چندوجهی سیگنالهای بدنی دروندریافتی و بروندریافتی است. شواهد دال بر این امر نشان میدهد که IAcc نقش مهمی در شکلگیری رفتار خوردن سازگار (شهودی) دارد؛ یعنی خوردن بر اساس سیگنالهای بدنی گرسنگی و سیری و وزن بدنی طبیعی. همچنین دادههای تجربی نشان میدهد IAcc که در حوزۀ قلبی و گوارشی اندازهگیری شده است، در فربهی نقص دارد (هربرت و پولاتوس، 2014). پیش از این بیان کردیم نقص IAcc را میتوان نشانگر یک سیستم دروندریافت «مغشوش» و غیرقابل اعتماد از لحاظ رمزگردانی پیشبینیکننده دانست. بر این اساس، احتمالاً «خطاهای پیشبینی دروندریافتی» بزرگی در اختلالات خوردن اتفاق میافتد؛ بدین معنی که اطلاعات دروندریافتی آمده با پیشبینیهای دروندریافتی ناهماهنگ است. سازگار با این یافتهها، مطالعات تصویربرداری نشان دهندۀ تغییر پردازش سرنخهای مربوط به بدن یا غذا در شبکۀ مغزی دروندریافتی و اینسولا است که پیشنهاد میشود یه عنوان یک «پیمانۀ خطا»ی دروندریافتی عمل میکند.
نتایج در نمونههای سالم (اینلی و همکاران، 2013) نشان دادند که افرادی که IAcc پایینی دارند، شکنندگی بالایی در خود بدنی و تمایل بیشتری برای ابژهانگاری بدنشان دارند. تسلط غیرمتوازن تمرکز بروندریافتی در ادراک بدن که در «خودشیءپنداری» اغراق میشود، در کسانی که اختلالات خوردن دارند دیده میشود. بر وفق گزارشها در مورد IAcc مخدوش در اختلالات خوردن، شواهدی برای اثرات شدیدتر توهم بدن (که با پارادایم توهم دست پلاستیکی دیده میشود) در اختلالات خوردن وجود دارد (اشکوری و همکاران، 2012). این موضوع روی اتکای بیش از حد روی اطلاعات بروندریافتی بدن (مثلاً بینایی) و تمرکز قویتر روی بدن «از بیرون» در اختلالات خوردن تأکید دارد. خودشیءپنداری اغراقی که با شکنندگی بیشتر «حس مالکیت بدن» همراه است و در افراد دارای اختلالات خوردن دیده میشود، به همراه تجربۀ ناخوشایند بدن همسو با این فرضیه است که افراد در متوازن کردن دو حالت تجربۀ بدن عاجز هستند و این عدم توازن به به ضرر ادراک «بدن از درون» متمایل است. بر این اساس، مداخلات درمانی باید روی کمک به مراجعان برای بهبودی تجربۀ دروندریافتی بدنهایشان تمرکز کند.
ناگوییهیجانی
یکی دیگر از نمونههای سوءکارکرد در فرایندهای دروندریافتی در ناگوییهیجانی دیده میشود. ناگوییهیجانی سندرومی است که در آن شخص، ناتوانی مشخصی در شناسایی، توضیح، تنظیم و بیان هیجاناتش دارد. این سندروم توسط سینئوس (1976) در مراجعانی که اختلالات روانتنی داشتند معرفی شد و با دامنۀ زیادی از اختلالات فیزیکی و روانپزشکی (مثلاً مصرف الکل، اعتیاد به مواد و اختلالات استرس تروماتیک پس از حادثه) مربوط دانسته شده است. در حال حاضر، ناگوییهیجانی هم در جمعیت بالینی و هم در جمعیت غیربالینی، یک منش شخصیتی پیوسته است و اشخاص از لحاظ توانایی تشخیص و توضیح احساساتشان متفاوت هستند (جسمیر و مارخام، 1997). سازۀ ناگوییهیجانی به میزان زیادی با مقیاس ناگوییهیجانی تورونتو سنجیده میشود که یک پرسشنامۀ خودگزارشی است که روایی آن به خوبی تأیید شده است (بگبای و همکاران، 1994). مطالعات تجربی در مورد تواناییهای دروندریافتی و ناگوییهیجانی هنوز کم است. در مطالعه هربرت، هربرت و پولاتوس (2011) گزارش شده است که دقت دروندریافتی که با تکلیف شناسایی ضربان قلب سنجش میشود، پیشبینیکنندۀ منفی و مستقلی برای همۀ ابعاد ناگوییهیجانی است. هربرت و همکاران نتیجه گرفتهاند نقص در IAcc ممکن است در نقصان کارکرد هیجانی و اجتماعی و روابط بین فردی نقش داشته باشد. مورفی و همکاران (2017) در یک مقالۀ نظری پیشنهاد دادهاند که دروندریافت «غیرمعمول» که ناگوییهیجانی میتواند یکی از نشانگرهای ممکن آن باشد، علت شروع روانآسیبشناسی و رفتار پرخطر در نوجوانان باشد.
نتایج تجربی تا کنون ذکر کردهاند ناگوییهیجانی با نقص در دروندریافت مرتبط است. این موضوع دال بر تغییرات عمیق در خود بدنی به عنوان یکی از ویژگیهای اساسی ناگوییهیجانی است. لازم است پژوهشهای آینده روی بررسی این روابط متقابل و آزمایش فرضهای علّی یا ابعاد رشدی که به رویکردهای درمانی بهبود صفت ناگوییهیجانی توسط بهبود فرایندهای دروندریافتی منجری میشود متمرکز باشد.
راهنمای بالینی
خوردن یک رفتار بنیادین است که شامل ادراک و تمایز قایل شدن بین حسهای دروندریافتیِ گرسنگی و سیری و هدایت کردن رفتار بر اساس این حسهاست. این فرایندها که رفتار خوردن را تعیین میکنند به میزان زیادی در اختلالات خوردن و در مشکلات فربهی و وزن بدن مختل است.
از ابتدای پژوهشهای بالینی نوین روی اختلالات خوردن، دروندریافت مختل و «تنانگاره» مخدوش به همراه نقص عمیق در «خود بدنی» علایم کلیدی اختلالات خوردن دانسته شدهاند. IAcc نقش مهمی در شکلگیری رفتار خوردن، یعنی خوردن بر اساس سیگنالهای بدنی گرسنگی و سیری و وزن طبیعی بدن دارد. همچنین دادههای تجربی نشان میدهد IAcc در حوزۀ قلبی و گوارشی در فربهی دچار نقصان است (هربرت و پولاتوس، 2014). IAcc مختل را میتوان نشانگری از سیستم دروندریافتی غیرقابل اعتماد و «مغشوش» دانست؛ یعنی اطلاعات دروندریافتی وارد شده با پیشبینیهای دروندریافتی ناسازگار است.
خودشیءپنداری اغراقی که با شکنندگی زیاد «حس مالکیت بدن» همراه است در افرادی که اختلالات خوردن دارند دیده میشود و با تجربۀ ناخوشایند از بدن همراه است. این موضوع سازگار با این فرضیه است که در ED، عدم توازن بین دو حالت تجربۀ بدن به ضرر ادراک «بدن از درون» است. بر این اساس، مداخلات درمانی باید به مراجعان کمک کنند تا خصوصاً تجربه دروندریافتی بدنشان را بهبود دهند.
ناگوییهیجانی عبارت است از ناتوانی مشخص در شناسایی، توضیح، تنظیم و بیان هیجانات و با اختلالات فیزیکی و روانپزشکی (مثلاً اعتیاد به الکل و مواد و استرس تروماتیک پس از سانحه) مرتبط است. دقت دروندریافتی که با تکلیف شناسایی ضربان قلب سنجش میشود یک پیشبینیکنندۀ منفی مستقل برای همۀ ابعاد نقصان ناگوییهیجانی است. نقصان در IAcc ممکن است در نقصانهای کارکرد هیجانی و اجتماعی و روابط بین فردی نقش داشته باشد. دروندریافت «غیرمعمول» که ناگوییهیجانی احتمالاً یکی از نشانگرهای ممکن آن است، بنیان شروع روانآسیبشناسی و رفتارهای پرخطر در نوجوانان است. رویکردهای درمانی باید بر روی بهبود فرایندهای دروندریافتی تمرکز کنند.
منابع
Ainley, V., Maister, L., Brokfeld, J., Farmer, H., & Tsakiris, M. (2013). More of myself: Manipulating interoceptive awareness by heightened attention to bodily and narrative aspects of the self. Consciousness and Cognition, 22(4), 1231–1238 Retrieved from http://www.sciencedirect.com/science/article/pii/S1053810013001086
Ainley, V., Apps, M. A. J., Fotopoulou, A., & Tsakiris, M. (2016). Bodily precision: a predictive coding account of individual differences in interoceptive accuracy. Philosophical Transactions of the Royal Society B: Biological Sciences, 371.
Amianto, F., Northoff, G., Abbate Daga, G., Fassino, S., & Tasca, G. A. (2016). Is Anorexia Nervosa a Disorder of the Self? A Psychological Approach. Frontiers in psychology, 7, 849.
Bagby, R. M., Parker, J. D. A., & Taylor, G. J. (1994). The twenty-item Toronto Alexithymia scale-I. Item selection and cross-validation of the factor structure. Journal of Psychosomatic Research, 38(1), 23–32 Retrieved from http://www.sciencedirect.com/science/article/B6T8V-45WYVR2 H2/2/0a64015a49b293f8e6b5536a6cb33721
Barrett, L. & Simmons, W. K. (2015). Interoceptive predictions in the brain. Nature Reviews Neuroscience, 16, 419–429.
Bruch, H. (1973). Eating disorder: obesity, anorexia nervesia and the person within. New York: Basic Book.
Craig, A. D. (2004). Human feelings: Why are some more aware than others? Trends in Cognitive Sciences, 8(6), 239–241 Retrieved from http://www.sciencedirect.com/science/article/B6VH9-4CB0RNG-2/2/696d0fdec1688160d84e44fbe5a7958d
Craig, A. D. (2009). How do you feel [mdash] now? The anterior insula and human awareness. Nature Reviews Neuroscience, 10, 59–70.
Critchley, H. D., Corfield, D. R., Chandler, M. P., Mathias, C. J., & Dolan, R. J. (2000). Cerebral correlates of autonomic cardiovascular arousal: A functional neuroimaging investigation in humans. The Journal of Physiology, 523(1), 259–270 Retrieved from http://jp.physoc.org/cgi/ content/abstract/523/1/
Critchley, H. D., & Garfinkel, S. N. (2017). Interoception and emotion. Current Opinion in Psychology, 17(Suppl C), 7–14 Retrieved from http://www.sciencedirect.com/science/article/ pii/S2352250X17300106
Critchley, H. D., Wiens, S., Rotshtein, P., Ohman, A., & Dolan, R. J. (2004). Neural systems supporting interoceptive awareness. Nature Neuroscience, 7(2), 189–195. https://doi.org/10.1038/ nn1176
De Saint Exupéry, A. (1943). Le petit prince. New York: Reynal & Hitchcock.
Eshkevari, E., Rieger, E., Longo, M. R., Haggard, P., & Treasure, J. (2012). Increased plasticity of the bodily self in eating disorders. Psychological Medicine, 42(4), 819 828. https://doi. org/10.1017/S0033291711002091
Fischer, D., Berberich, G., Zaudig, M., Krauseneck, T., Weiss, S., & Pollatos, O. (2016). Interoceptive Processes in Anorexia Nervosa in the Time Course of Cognitive-Behavioral Therapy: A Pilot Study. Frontiers in Psychiatry, 7, 199.
Garfinkel, S. N., & Critchley, H. D. (2013). Interoception, emotion and brain: New insights link internal physiology to social behaviour. Commentary on: Anterior insular cortex mediates bodily sensibility and social anxiety by Terasawa et al. (2012). Social Cognitive and Affective Neuroscience, 8(3), 231–234 Retrieved from http://scan.oxfordjournals.org/content/8/3/231. Abstract
Garfinkel, S. N., Critchley, H. D., & Pollatos, O. (2015a). The interoceptive system: Implications for cognition, emotion, and health. In J. T. Cacioppo, L. G. Tassinary, & G. G. Berntson (Eds.), Handbook of psychophysiology (4th ed.). Cambridge: Cambridge University Press.
Garfinkel, S. N., Seth, A. K., Barrett, A. B., Suzuki, K., & Critchley, H. D. (2015b). Knowing your own heart: Distinguishing interoceptive accuracy from interoceptive awareness. Biological Psychology, 104, 65–74.
Herbert, B. M., Herbert, C., & Pollatos, O. (2011). On the relationship between interoceptive awareness and alexithymia: Is interoceptive awareness related to emotional awareness. Journal of Personality, 79, 1149–1175. https://doi.org/10.1111/j.1467-6494.2011.00717.x
Herbert, B. M., Herbert, C., Pollatos, O., Weimer, K., Enck, P., Sauer, H., et al. (2012). Effects of short-term food deprivation on interoceptive awareness, feelings and autonomic cardiac activity. Biological Psychology, 89, 71–79. Retrieved from http://www.sciencedirect.com/science/ article/pii/S0301051111002389
Herbert, B. M., Muth, E. R., Pollatos, O., & Herbert, C. (2012). Interoception across modalities: On the relationship between cardiac awareness and the sensitivity for gastric functions. PLoS One, 7(5), e36646.
Herbert, B. M., & Pollatos, O. (2012). The body in the mind: On the relationship between intero-ception and embodiment. Topics in Cognitive Science, 4, 692-704.
Herbert, B. M. & Pollatos, O. (2014). Attenuated interoceptive sensitivity in overweight and obese individuals. Eating Behaviors, 15, 445–448.
Jessimer, M., & Markham, R. (1997). Alexithymia: A right hemisphere dysfunction specific to recognition of certain facial expressions? Brain and Cognition, 34(2), 246–258 Retrieved from http://www.sciencedirect.com/science/article/B6WBY-45MFW07-11/2/338a47cbd5854538d357e3a6a7aaceed
Khalsa, S. S. & Lapidus, R. C. (2016). Can Interoception Improve the Pragmatic Search for Biomarkers in Psychiatry? Frontiers in Psychiatry, 7, 121.
Knoll, J. F., & Hodapp, V. (1992). A comparison between two methods for assessing heartbeat perception. Psychophysiology, 29(2), 218–222.
Koch, A., & Pollatos, O. (2014). Cardiac sensitivity in children: Sex differences and its relationship to parameters of emotional processing. Psychophysiology, 51, 932–941. https://doi.org/10.1111/psyp.12233
Mehling, W. E., Gopisetty, V., Daubenmier, J., Price, C. J., Hecht, F. M., & Stewart, A. (2009). Body awareness: construct and self-report measures. PLoS One, 4(5), e5614. https://doi.org/10.1371/journal.pone.0005614
Mehling, W. E., Price, C., Daubenmier, J. J., Acree, M., Bartmess, E., & tewart, A. (2012). The Multidimensional Assessment of Interoceptive Awareness (MAIA). PLoS ONE, 7, e48230.
Murphy, J., Brewer, R., Catmur, C., & Bird, G. (2017). Interoception and psychopathology: A developmental neuroscience perspective. Developmental Cognitive Neuroscience, 23, 45–56. Retrieved from http://www.sciencedirect.com/science/article/pii/S187892931630127X
Schandry, R. (1981). Heart beat perception and emotional experience. Psychophysiology, 18, 483–488.
Seth, A. K., & Friston, K. J. (2016). Active interoceptive inference and the emotional brain. Philosophical Transactions of the Royal Society B: Biological Sciences, 371(1708). Retrieved from: http://rstb.royalsocietypublishing.org/content/371/1708/20160007.abstract
Seth, A. K., Suzuki, K., & Critchley, H. D. (2012). An interoceptive predictive coding model of conscious presence. Frontiers in psychology, 2. Retrieved from http://www.frontiersin. org/Journal/Abstract.aspx?s=253&name=consciousness_research&ART_DOI=10. 389/ fpsyg.2011.00395
Sifneos, P. E. (1976). The prevalence of ‘alexithymic’ characteristics in psychosomatic patients. Psychotherapy and Psychosomatics, 22(2), 255–262.
Simmons, W. K., Avery, J. A., Barcalow, J. C., Bodurka, J., Drevets, W. C., & Bellgowan, P. (2013). Keeping the body in mind: Insula functional organization and functional connectivity integrate interoceptive,exteroceptive, and emotional awareness. Human Brain Mapping, 34(11), 2944–2958. https://doi.org/10.1002/hbm.22113
Pollatos, O. & Georgiou, E. (2016). Normal interoceptive accuracy in women with bulimia nervosa. Psychiatry Research, 240, 328–332.
Pollatos, O. & Gramann, K. (2012). Attenuated modulation of brain activity accompanies emotion regulation deficits in alexithymia. Psychophysiology, 49, 651–658.
Pollatos, O., Herbert, B. M., Mai, S., & Kammer, T. (2016). Changes in interoceptive processes following brain stimulation. Philosophical Transactions of the Royal Society B: Biological Sciences, 371.
Tsakiris, M. (2017). The multisensory basis of the self: From body to identity to others. Quarterly Journal of Experimental Psychology (2006), 70(4), 597–609 Retrieved from http://www.ncbi.nlm.nih.gov/pmc/articles/PMC5214748/
Whitehead, W. E., Drescher, V. M., Heiman, P., & Blackwell, B. (1977). Relation of heart-rate control to heartbeat perception. Biofeedback and Self-Regulation, 2(4), 371–392. Retrieved from: ISI:A1977ER30100004.