صفحه اصلی / دانش / صرع اضطراب: نگاهی به خاستگاه‌های پنهان اضطراب در عصر جدید

صرع اضطراب: نگاهی به خاستگاه‌های پنهان اضطراب در عصر جدید

حمید فرازنده

سلامت برتر، شمارۀ 6، صفحات 30-28

 

جهان انسان عصر جدید سراسر در سیطرۀ اضطراب و هراس است. شاید بسیاری این نوشته را با خواندن همین اولین جمله مبالغه‌آمیز بیابند و از خواندن بقیه‌اش صرف نظر کنند، اما تنها کافی است به برخی ارقام آماری نظری بیاندازیم تا جدیت مسأله برایمان آشکار شود. از پژوهش گسترده‌ای که حکومت بریتانیا در سال ۱۹۹۴ در سطح کشور انجام داد، معلوم شد که بیش از ده درصد جمعیت آنجا دچار اضطراب عصبی‌اند و رایج‌ترین ناراحتی عصبی، اختلالات افسردگی و اضطرابی بود که در هفت درصد جمعیت دیده می‌شد. در همان سال تنها هشتاد میلیون نسخه شامل داروه،ای آرام‌بخش و ضدافسردگی نوشته شده و این رقم تا به امروز به سرعت رو به افزایش بوده است. 60 درصد شاغلان در اضطراب و حس عدم امنیت به سر می‌برند. 43 درصد این شاغلان به علت نگرانی‌های شغلی دچار بی‌خوابی بوده‌اند، 54 درصد این گروه به علت درآمد ناکافی نگرانی روحی داشته‌اند. این چشم‌انداز آماری به کلی با آن خوشبختی صورتی‌رنگی که در تصاویر متحرک آگهی‌های بازرگانی روز و شب از صفحه‌های تلویزیون به خانه‌ها می‌ریزد در تضاد است. در این آگهی‌ها مردمان معمولی سوار بر ماشین‌های آخرین مدل نماینده‌های جهانی‌اند که ما را مدام ریشخند می‌کنند. پیام آنان را خوب بشنویم: تنها کسانی از قابلیت ارضای غریزۀ جنسی خود برخوردارند که این گونه زندگی می‌کنند. به کارگیری مستقیم از تصاویر عمل جنسی در آگهی‌های بازرگانی چندان خوشایند نیست و حتی ممکن است میان مردم ایجاد دافعه کند، اما با استفاده از روش تکرار، مثلاً با تحریک مقایسه‌های اجتماعی موجب می‌شوند کسانی که صاحب اتومبیل‌های مدل قدیمی‌اند، دچار عقدۀ حقارت شوند. هیچ‌کس، حتی فروشندگان کالاها و بازاریاب‌ها در برابر این مقایسه‌های اجتماعی مصونیت ندارند. پژوهشی که در سال 1996 انجام شده است، نشان می‌دهد که سازندگان آگهی‌های تجاری خود از عدم اعتماد به نفس و اضطراب رنج می‌برند. هرچه تنش‌های اجتماعی افزایش بیشتری پیدا کند، این برای قطب‌های اقتصادی سودآورتر خواهد بود: از شهروندان مضطرب مصرف‌کننده‌های خوبی می‌توان ساخت. این شهروندان پیوسته می‌خورند و می‌آشامند و برای تداوم زندگی شکننده‌ای که برای خود فراهم کرده‌اند، هر روز به شدت بیشتری به سیستم وابسته می‌شوند. شرکت‌های بیمه و تمام مؤسسه‌های خدمات مالی و اعتباری از رهگذر همین عدم امنیت مالی سالانه میلیون‌ها دلار به جیب می‌زنند.

ترس شاغلان در از دست دادن موقعیت شغلی‌شان به نفع کارفرمایان تمام می‌شود: کسی که می‌ترسد، کمتر شکایت می‌کند و از چیزی به نام اعتراض بی‌خبر است. پژوهش‌های جامعه‌شناختی نشان می‌دهد که اشخاص مضطرب سر به‌زیرترند و آسان‌تر قانع می‌شوند. سیاستمدران وقتی قوانین محدودکنندۀ آزادی‌های فردی را به تصویب می‌رسانند، به دستاویزی جز «هراس‌های اجتماعی» متوسل نمی‌شوند. جامعه‌های متشکل از آدم‌های فاقد اعتماد گرایش بیشتری به حکومت‌های سلطه‌گر در خود احساس می‌کنند. سخن کوتاه، حکومت‌ها و شرکت‌های بازرگانی نان اضطراب اجتماعی را می‌خورند. با اغراق بی‌حدوحصر در نشان دادن افزایش تهدید جرایم، به آتش اضطراب‌های اجتماعی دامن می‌زنند. این در ضمن موجب می‌شود که مردم از کسانی که قوانین را زیر پا می‌گذارند، بترسند تا سازمان‌های قانون‌گذار همچنان از دیدرس‌ها دور بمانند. در یکی از همه‌پرسی‌های MORI، نیمی از شرکت‌کنندگان بر این باور بودند که روزنامه‌های مصور با ترساندن مردم از جرایم سود بیشتری به دست می‌آورند. تیترهای روزنامه‌ها اغلب طوری تهیه و تنظیم می‌شود که ناخوداگاه این احساس به خوانندگان دست دهد که تبه‌کاران و جنایت‌کاران در هر گوشۀ کوچه و برزن در کمین نشسته‌اند تا کودکان را بدزدند یا به قتل برسانند، در صورتی که آمار رسمی چشم‌اندازی به تمامی متفاوت ارائه می‌کند: آمار انگلیسی نشان می‌دهد که سالیانه تنها پنج کودک از این طریق به قتل می‌رسد، و این در صورتی است که بیشترین کودک‌کشی‌ها به دست والدین اتفاق می‌افتد. در ۲۵ سال گذشته هیچ افزایش قابل توجهی در قتل کودکان توسط تبهکاران به وقوع نپیوسته است: حتی از ۱۸۷۵ تاکنون این رقم به طور پیوسته ثابت مانده است. اما متأسفانه ذهنیت اکثر مردم چیز دیگری است: آمار نشان می‌دهد که بیش از یک سوم زنان سالمند از بیرون رفتن از خانه می‌ترسند، در صورتی که احتمال حمله به آنان تنها یک در چهار هزار است. با توجه به ارقام آماری، احتمال حمله به کودکان و سالمندان در مقایسه با گروه‌های سنی دیگر بسیار کمتر است، اما روزنامه‌ها با انتشار بی‌کم‌وکسر تمام حمله‌هایی که متوجه کودکان و سالمندان می‌شود، به این توهم دامن می‌زنند که انگار هدف تمام حمله‌ها این دو گروه‌اند. یکی دیگر از نتایج ترس از ارتکاب جرم، افزایش بدبینی و شکاکیت در بین افراد جامعه است: آیا اگر برای گردش به پارک بروم، زنی که جلویم در حال قدم زدن است، ممکن است احساس ناامنی کند؟ اگر سر راهم کودکی به زمین خورد، آیا باید به او کمک کنم یا به حال خودش بگذارم؟ برخی از آموزگاران انگلیس اظهار تردید کرده‌اند که آیا باید دانش‌آموزان خود را در استفاده از لوسیون‌های ضدآفتاب ترغیب کنند یا برعکس آنان را از این کار برحذر بدارند: از سویی خطر سرطان پوست و از سوی دیگر خطر تجاوز جنسی آنان را برسردوراهی نگه داشته است. آری، به جامعۀ مردم نگران خوش آمدید!

بسیاری از نگرانی‌های ما بیشتر از آن که نتیجۀ عینی رویدادها باشد، ریشه در افکار و تصوراتی دارد که دیگران در ما پدید آورنده‌اند. بشر معاصر در باتلاق نظام‌هایی که آفرینندۀ ترس و نگرانی است فرو رفته و از آن بی‌خبر است. متأسفانه ما همگی در درون شبکۀ تودرتوی این نظام‌ها قرار می‌گیریم که هنوز سیستم تدافعی در شخصیت‌مان شکل نگرفته است. اولین درسی که در مدرسه می‌آموزیم، شرطی شدن در برابر نگرانی است: مدرسه‌ها کارخانه‌هایی است که جان‌های آزاد را تبدیل به کلون‌های مطیع و سر به فرمان می‌کند و سرانجام زهر نگرانی از مسایل مادی را به اذهان‌شان تزریق می‌کند. از سوی دیگر کودکان در خانه مدام در معرض تصورات نگرانبار پدر و مادرهای‌شان در بارۀ خوداند. پدر و مادرها هر دقیقه با اظهار نگرانی‌های خود نشان می‌دهند که فرزندان خود را چقدر دوست دارند. این رفتار چنان معمولی به نظر می‌آید که کسی کوچکترین توجهی به نتایج مخرب و پاتولوژیک آن نمی‌کند.

اما بد نیست اینجا نگاه کوتاهی به آن باورهایی بیاندازیم که موجب نگرانی‌های بشر معاصراند:

شاید موذیانه‌ترین این باورها «گناه نخستین» باشد، یعنی این که ما از نظر اخلاقی از روز ازل بد بوده‌ایم و برای رستگاری چاره‌ای جز تحمل آلام و نجات از گناهان نداریم. وقتی شریان‌های زهرآلود این باور به ذهن‌مان راه پیدا کند، به جای آنکه زندگی را به منزلۀ تجربه‌ای منحصر به فرد که باید آن را زیست تا معنای خود را بیابد در نظر بگیریم، حیات را در هیأت جفایی تصور می‌کنیم که باید آن را تاب آورد. فکر می‌کنیم خوشبختی مفهومی است که به طور کامل سزاوارش نیستیم: نوعی احساس بی‌کفایتی که بیش از همه به کار کارفرمایان ما می‌آید. امروز در جهان بسیاری از اتحادیه‌های حق و حقوق اجتماعی براین اصلی پافشاری می‌کنند که آدم دقیقاً به خاطر این که کار نمی‌کند، سزاوار دریافت پول است. این با بیمۀ بیکاری متفاوت است و مربوط به حقوق شهروندی است: آدمی تنها به خاطر این که به دنیا آمده است، حق زندگی کردن را به دست آورده است و دولت مؤظف است که به زندگی او رسیدگی کند. تا روزی که تمام دولت‌های جهان پذیرای این اصلی انسانی شوند، باید کار دیگری انجام داد: به محل کار خود به طور متناوب اعلام کنید که بیمار شده‌اید و هرگونه فکر گناه را از ذهن خود پاک کنید. در مرتبه‌ای ابلوموف‌وار به تنبلی رو بیاورید، تمام روز را در رختخواب بمانید و شکلات بخورید یا هر کار دیگر که دلتان می خواهد، بکنید …

یک باور موذیانۀ دیگر، احساسی مسئولیت است: این وحشت‌بارترین تنش‌های روحی مادر است. ما نه ساخت و ترکیب ژنتیک خود را می‌توانیم برگزینیم و نه محیطی را که در آن بزرگ می‌شویم. با این همه، هر بدشانسی را همچون ارتکاب جرمی در نظر می‌گیریم. در صورتی که حتی در مقابل اندیشه‌های خود هیچ مسئولیتی نداریم. مسئولیت واقعی مستلزم روحی الهی است که قادر باشد همه چیز را ببیند و بداند، و نه در حیطۀ اختیارات بشر جایزالخطا.

بدون تردید، کارکرد واقعی «مسئولیت فردی» انطباق یا معیارهای اجتماعی است. اگر در مقابل مسئولیت‌هایی که اجتماع به عهدۀ شما گذاشته است، بی‌تفاوتی از خود نشان دهید، اجتماع شما را مسئول اعلام می‌کند. عبارت جادویی «فرد مسئول» یکی از بزرگترین حیله‌های اجتماعی است و تمام حیله‌ها از جنبه‌ای پرکشش برخوردارند. جاذبۀ موجود در این حیله بدون انکه نمای فردیت را خدشه‌دار کند، فرد را در روابط اجتماعی مستحیل می‌کند و این همان تأثیری است که شرکت‌های سازندۀ اگهی‌های بازرگانی از آن بهره می‌برند. احساس مسئولیت همه چیز را به صورت مسأله‌ای درمی‌آورد که در انتظار حل شدن است: در نتیجه باید بیشتر کار کرد، بیشتر مصرف کرد. تمام کوشش‌هایی که در جهت کاهش ساعات کار می‌شود، تنها با تکیه بر این برهان که از «بی‌مسئولیتی» ناشی شده است، خنثی می‌شود، و در نهایت به جای آنکه تنهای روزی چهل دقیقه کار مفید انجام دهیم، مجبور به هفته‌ای چهل ساعت کار کردن «مسئولانه» اما هرز می‌شویم. سیاستمداران، این متخصصان «مسئولیت»، بیکاری را به عنوان قلۀ زندگی نامسئولانه معرفی می‌کنند و این در شرایطی است که بسیاری دیگر برای پی بردن به مفهوم راستین حیات و بالاتر بردن توانایی‌های نهفته‌شان، این مسئولیت دگرگون را در خود احساس می‌کنند که شغل خود را رها کنند. وقتی از این زاویه به قضیه نگاه کنیم، اشتغال به کار تنها مشغولیتی نامسئولانه و آخرین پناهگاه رمۀ ترسوها به چشم می‌آید.

منابع:

نتایج وزارت بهداشت بریتانیا که در ۱۴ دسامبر ۱۹۹۴ در روزنامۀ independent متتشر شد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Call Now Buttonارتباط با ما