صفحه اصلی / فن / مدیریت هیجان با خویشتن‌داری

مدیریت هیجان با خویشتن‌داری

دکتر رضا بختی

 

رفتار انسان‌های نخستین، چندان تفاوتی با رفتارهای پستاندارانی چون فیل‌ها، دلفین‌ها، میمون‌ها و … نداشته است؛ انسان‌های نخستین نیز مثل پستانداران دیگر، در هنگام مواجهه با خطر، همان کاری را می‌کردند که آن حیوانات انجام می‌دادند؛ یعنی با برانگیخته شدن اعصاب سمپاتیک (اعصابی که تحریک‌کنندة تپش قلب، افزایش فشارخون و اضطراب می‌باشند) شخص در کسری از ثانیه، آمادۀ حمله و یا فرار از منبع خطر می‌شد و برحسب شرایط موجود، اقدام به کاری برای نجات جان خود می‌کرد؛ محیط انسان‌های نخستین به حدی بحرانی و خطرناک بود که بجز در مواقع خواب، شخص در حالت آماده‌باش قرار داشت، زیرا هر لحظه تهدید به مرگ می‌شد؛ بنابراین، با تمام حواس خود، گوش‌به‌زنگ بود؛ این برانگیختگی در هنگام مواجهه با خطر، آن‌قدر طول کشیده و زمان برده (چندین میلیون سال) که بصورت یک صفت غالب ژنتیکی در انسان نهادینه گردیده است؛ بطوری‌که انسان امروزی نه‌تنها هنگام شنیدن صدای بلند از جای خود می‌پرد و دچار تپش قلب و افزایش فشارخون می‌شود، بلکه با شنیدن اخبار ناگواری مثل امکان وقوع قحطی و یا زلزله در مکانی دیگر و یا حتی شنیدن خبر افزایش قیمت زمین، خانه، دلار یا طلا و … نیز دچار استرس و اضطراب می‌شود؛ غافل از اینکه افزایش قیمت دلار و طلا ارتباطی با حملۀ حیوان خطرناک و آسیب رساندن به وی نداشته و خطری جان او را تهدید نمی‌کند؛ بدن ما قادر به تفکیک این دو واقعه (حمله حیوان درنده و خبر تغییر قیمت دلار) نبوده به هردو آن‌ها یک پاسخ مشابه (برانگیختگی و افزایش تنش در بدن) را می‌دهد.

در انسان‌های اولیه، حفظ خونسردی و اندیشیدن برای یافتن راه‌های کنترل استرس، معنایی نداشت؛ اعصاب پاراسمپاتیک  یعنی اعصابی که باعث ریلکس شدن و آرامش می‌شوند و به انسان فرصت تفکر را می‌دهند، به ندرت مورد استفاده قرار می‌گرفت؛ به شکلی که اگر انسان نخستین می‌خواست در آن محیط خطرناک، از این اعصاب استفاده کرده و با آرامش و خونسردی، راه‌های مقابله با خطر را برگزیند، معمولاً زنده نمی‌ماند و لحظه‌ای درنگ و تفکر، به قیمت از دست رفتن جان او تمام می‌شد. از زمانی صحبت می‌کنیم که زنان در سنین باروری خود پیوسته یا باردار بودند و یا در حال شیردهی (یا هردو) و هر 2 تا 3 سال یک‌بار زایمان داشتند و کودکان زیادی را در دوران باروری خود به دنیا می‌آوردند. از این همه کودک متولدشده به ندرت تعدادی از آن‌ها به سن میان‌سالی می‌رسیدند؛ زیرا سوءتغذیه، عفونت‌ها، شرایط ناامن و خطرناک محیطی و … باعث مرگ‌ومیر اکثر نوزادان، کودکان و نوجوانان می‌گردید. اگر شخصی فقط سنش افزایش پیدا می‌کرد و به میان‌سالی یا سالمندی می‌رسید، همین به‌تنهایی کار بزرگی محسوب می‌شد، یعنی این شخص به موفقیت بزرگی دست یافته و به عنوان یک قهرمان شناخته و مورد اخترام واقع می‌شد.

به غیر از وقوع جهش‌های ژنتیکی در سیر تولید مثل انسان، شکل‌گیری زبان و راه رفتن او بر روی دو پایش، یکی دیگر از عواملی که انسان را از پستانداران دیگر متمایز می‌کرد، قرار گرفتن انگشت شست او در مقابل انگشتان دیگر دستش بود؛ این ویژگی، قابلیت استفاده از ابزارهای مختلف برای دفاع و یا شکار حیوانات دیگر و همچنین امکان انجام کشاورزی و دامداری را به انسان می‌داد؛ لذا انسان با ساختن نیزه، تیر و کمان و … توانست امنیت نسبی از نظر تأمین غذا و دفع  خطر از سوی حیوانات وحشی را برای خود فراهم کند. این موفقیت با کشف آهن و استفاده از شکل مذاب آن در ساختن ابزار، به شدت اوج گرفت و تسلط او بر محیط را بطور چشمگیری افزایش داد. در این سیر پیش‌رونده و تسلط بر محیط، منابع تأمین معاش و امنیت محیطی، به‌طور نسبی ایجاد و در دسترس او قرار گرفت؛ با فراهم شدن رفاه و امنیت نسبی، فرصت رشد و غلبه فعالیت اعصاب پاراسمپاتیک (اعصاب زمینه‌ساز آرامش و عشق) بر اعصاب سمپاتیک (اعصاب زمینه‌ساز جنگ و گریز) ایجاد گردیده و مجال رشد و شکوفایی ارتباطات مغزی، شکل‌گیری زبان و نهایتاً مغز متفکر و اندیشمند، مهیا گردید.

مدیریت هیجانها مدیون قشر خاکستری است

اگر سیر تکاملی سیستم اعصاب مرکزی انسان را به‌طور اجمال بخواهیم بیان کنیم، می­‌توانیم بگوییم ابتدا نخاع که واکنش‌های سادۀ عصبی را بر عهده دارد و سپس ساقۀ مغز که کنترل اعمال فیزیولوژیک در آن برنامه‌ریزی‌شده و پس از آن مخ (مادۀ سفید مغز) که مسئول جمع‌آوری اطلاعات و برقراری ارتباط مغزی و در نهایت قشر خاکستری مغز که وظیفه پردازش اطلاعات، تفکر و برنامه‌ریزی را دارد، به وجود آمده‌اند.

قشر خاکستری مغز انسان، پدیده‌ای جدید و بسیار نوپا است؛ این قشر خاکستری به مثابۀ پدید آمدن خرما بر درخت نخل است؛ محصول این پدیدۀ نو (که طی چند هزار سال اخیر به وجود آمده است) اعمالی پیچیده چون قضاوت، وجدان، برنامه‌ریزی، دوراندیشی و تفکر است. این پدیدۀ نوپا و جوان، بسیار چالاک، سرکش و شلوغ است. در مقام مثال، مثل موبایل‌های کنونی و مقایسۀ آن با شبکه­های گستردة مخابرات و تلفن‌های هندلی قدیم است.

 

 

همان‌طور که در شکل بالا ملاحظه می‌کنید، هرچه به سمت مناطق بالاتر سیستم عصبی پیش می‌رویم با اعمال و رفتارهای پیچیده‌تر، انسانی‌تر و آرمانی‌تر مواجه می‌شویم، هرچند مناطق بالاتر سیستم عصبی نظیر مادۀ سفید و قشر خاکستری بر روی مناطق پایین‌تری چون ساقۀ مغز و بصل‌النخاع سوار شده و پدید آمده‌اند، ولی در بسیاری از انسان‌ها، قشر خاکستری اسیر و در خدمت برآورده کردن درخواست‌های ساقۀ مغز (که مسئول محافظت از حیات و اجراکننده غرایز برنامه‌ریزی‌شده است) می‌شود؛ یعنی تمام تفکرات و برنامه‌ریزی‌های ایشان، در راستای تأمین منابع (غذا، پول و امکانات) و افزایش قدرت و امنیت (اسلحه، تسلط بر دیگران، قتل و …) می‌شود. ساقۀ مغز و بصل‌النخاع، بطور کلی برای حفظ حیات برنامه‌ریزی شده‌اند و تمامی هیجان‌های اصلی انسان نیز از این مناطق نشأت می‌گیرند (هیجان‌هایی چون خشم، ترس، غم و شادی).

ساقۀ مغز بصل‌النخاع تمامی ‌اعمال مشترک بین انسان و حیوانات را (اعم از تنفس، گرسنگی، تشنگی، خواب، تولیدمثل، ترس، خشم، غم، شادی و …) را کنترل کرده و به کوچک‌ترین تغییرات آن، واکنش نشان می‌دهد. مثلاً با دیدن غذا و یا جنس متفاوت، بدن را وادار می‌کند به سمت آن حرکت کرده و با دیدن خطر، بدن را مجبور به مقابله و یا گریز می‌کند؛ ممکن است مهارت‌ها و یا ترفندهایی برای به دست آوردن غذا یا جنس متفاوت به کار برد، ولی برنامه‌ریزی، دوراندیشی، خویشتن‌داری و یا ریاکاری و … کار ساقه مغز (سیستم محافظت‌کننده از حیات) نبوده و در رفتارهای این قسمت از مغز وجود ندارد؛ این سیستم کنترل‌کنندۀ حیات یا ساقۀ مغز، در زمان حال زندگی می‌کند و نسبت به وقایع بیرونی به سرعت و بدون معطلی واکنش نشان می‌دهد. اینجا و اکنون را به خوبی درک کرده و حل مشکلات را به فردا نمی‌سپارد. ساقۀ مغز با قوانین و اخلاق سروکاری ندارد و با دیدن جنس مخالف، نیاز به رابطۀ جنسی پیدا کرده (هرچند خانواده داشته باشد) با دیدن سکه و طلا (هرچند پول داشته باشد) بسرعت آن را تصاحب کرده، با احساس گرسنگی، وقتی برای وعدۀ غذایی بعدی و یا صبر کردن تا زمان شام و … را نمی‌پذیرد. ماده سفید مغز یا مخ، وظیفه جمع‌آوری اطلاعات، طبقه‌بندی و بایگانی کردن آن‌ها، نام‌گذاری اشیاء، انتقال اطلاعات از قسمتی به قسمت دیگر، درک مفاهیم و … را بر عهده داشته و شبکه‌ای بسیار گسترده از اطلاعات و بایگانی آن‌ها، راه‌های ارتباطی و عادتی است. مفهوم‌سازی و ادراک یکی از وظایف مهم ماده سفید مغز یا مخ می‌باشد؛ به‌طوری‌که انسان می‌تواند با شنیدن نام لیموترش، ترشح بزاق در دهانش شروع شود (این کار در حیوانات قابل انجام نبوده و مفهوم و معنایی ندارد).

قشر خاکستری مغز منشأ رفتارهایی چون مدیریت و برنامه‌ریزی، آینده‌نگری و خویشتن‌داری، قضاوت و انتخاب و … می‌باشد؛ قشر خاکستری به مزایا و معایب عقایدی چون «درس بخوان از لذت زودگذر فعلی بگذر»، «کار راحت را انتخاب کن» و یا «فعلاً خویشتن‌داری نیاز نیست و لذت فعلی را از دست نده» پرداخته و پس از بررسی آن‌ها و با توجه به فرهنگی که در آن بزرگ شده است، آن را تفسیر و سپس حکم می‌کند کدام راه را انتخاب و اجرا کند. قشر خاکستری مغز، وظیفۀ مدیریت کردن هیجان‌ها را نیز بر عهده دارد؛ هیجان‌های انسان اگر به‌خوبی مدیریت شوند، می‌توانند از بسیاری از مشکلات ارتباطی و عواقب آن جلوگیری کنند؛ علی‌رغم ایجاد فرصت کافی برای استفاده از مزایای قشر خاکستری مغز برای انسان‌های مرفه امروزی، هنوز هم بسیاری از مردم، قادر نیستند در برخورد با مشکلات روزمره، از مزایا و توانمندی‌های این قسمت از مغز استفاده کرده، بدون برانگیخته شدن و انجام رفتارهای جنگ‌جویانه، هیجان‌های خود را مدیریت کنند؛ مدیریت کردن هیجان‌ها یعنی این‌که بتوانند در هنگام روبرو شدن با مشکلات روزمره و مشکلات ارتباطی، خونسردی خود را حفظ کرده و احساساتشان را بیان کنند؛ ایشان در هنگام مواجه‌شدن با مشکلات، به جای بیان احساسشان، بلافاصله احساس خطر کرده و به‌واسطۀ تحریک اعصاب سمپاتیک، آمادۀ جنگ می‌شوند؛ هنگامی‌که شخصی هیجان‌های خود را نشناسد، محل و زمان به‌کارگیری آن‌ها را نداند و نتواند آن‌ها را بیان کند، این شخص از سواد هیجانی کافی برخوردار نبوده و ممکن است در طول زندگی خود، با مشکلات ارتباطی زیادی مواجه شوند. این شخص، به‌جای بیان احساس خود، قضاوت، افکار و تصمیماتش را بیان می‌کند؛ به یک مثال توجه کنید:

 اگر کسی که قصد مسافرت دارد و برای اطمینان خود، ماشینش را به یک مکانیک سپرده تا آن را چک کند، ولی در روز مسافرت با بسته شدن تعمیرگاه مواجه شود، به خاطر به هم خوردن برنامه­‌هایش به‌شدت خشمگین می­شود؛ این شخص میتواند خونسردی خود را حفظ کرده و در هنگام تماس با مکانیکش بگوید:

«من عصبانی و خشمگین هستم؛ از این‌که تعمیرگاه را بسته‌اید، به‌شدت ناراحت شدم؛ چون تمام برنامه‌هایم، به خاطر آماده نشدن ماشینم، به‌هم‌ریخته است. شما به من بگویید چطور می‌توانم مشکلم را حل کرده و عصبانیتم را برطرف کنم.»

این در حالی است که اغلب مردم با دیدن درب بستۀ تعمیرگاه به شدت خشمگین شده و ‌می‌گویند:

«چرا تعمیرگاه را تعطیل کرده‌اید، شما آدم نالایقی هستید، من از شما شکایت می‌کنم، مگر نمی‌دانی من می‌خواهم به مسافرت بروم؛ و …»

به نظر شما، احتمال برانگیخته شدن مخاطب، بالا گرفتن بحث‌وجدل و پیچیده شدن مشکل، در کدام‌یک از جملات بالا بیشتر است؟

بعضی وقت‌ها ما چند هیجان را هم‌زمان و باهم تجربه می‌کنیم؛ بیان این هیجان‌ها می‌تواند از بسیاری از مشکلات ارتباطی جلوگیری کند؛ برادر بزرگتری را در نظر بگیرید که خبر پذیرفته شدن برادر کوچکتر خود در دانشگاه را می‌شنود. او می­تواند احساس خود را اینگونه بیان کند:

ب) من چند هیجان را همزمان و باهم دارم احساس می‌کنم؛ از یک طرف خوشحالم که تو به موفقیت رسیده‌ای، از طرف دیگر احساس حقارت هم می‌کنم، چون مورد سرزنش خود و اطرافیانم، قرار می‌گیرم و در عین حال غمگین هم هستم، بخاطر اینکه با این وضعیت، تو مجبوری از من جدا شوی و تحمل این دوری برای من سخت است؛

زان یار دلنوازم شکری است با شکایت

قشر خاکستری مغز، محل رفتارهای احترام‌آمیز، اراده و انتخاب است، این قشر معمولاً آینده نگر بوده و راه‌هایی که دیر بازده هستند را انتخاب می‌کند؛ یعنی سختی فعلی و رفاه پایدارتر را بر لذت زودگذر ترجیح می‌دهد. این قشر مسئول خویشتن‌داری افراد و کنترل هیجان‌های او نیز هست. این قشر در هنرپیشه‌های سینما و تئاتر، سیاستمداران و جاسوسان بسیار ماهرانه عمل کرده بطوری‌که این افراد می‌توانند هیجان‌هایشان را طوری مدیریت و کنترل کنند (خویشتن‌داری کنند) که حتی بعضی از آن‌ها زیر شکنجه هم محتویات، اطلاعات و هیجان‌هایشان را برملا نمی‌کنند.

 در اینجا این سؤال مطرح می‌گردد که آیا تمامی اعمال قشر خاکستری به باعث بهبود زندگی شخص می­شود؟ آیا مثلاً اگر کسی رفتار خود را بر اساس آینده نگری و خویشتن‌داری مداوم و بدون انعطاف پذیری انجام دهد، زندگی‌اش بهترخواهد شد؟

منظور از بهتر شدن زندگی چیست؟

آیا پیشرفت و داشتن امکانات معادل زندگی بهتر است؟ این درحالیست که بسیاری از افراد ثروتمند و دارای امکانات زیاد، از زندگی خود راضی نیستند.

برای بدست آوردن زندگی بهتر و با کیفیت، چیزهای دیگری غیر از ثروت و قدرت نیز لازم است. برای خوشبختی و داشتن زندگی با کیفیت، مسائلی چون تعادل، تغییر و انعطاف‌پذیری، بخشش و گذشت، مهربانی و شفقت، نیز لازم است. در صورتی که شخصی بخواهد از کودکی خویشتن‌داری کرده تفریح و لذت را به آینده موکول کند، کودکی نکرده و هرچه پیش‌تر می‌رود، ممکن است حریص­تر شده و شدیدتر به درس خواندن ادامه دهد؛ حتی هنگامی‌که استاد تمام و یا پروفسور شد باز هم بخواهد نیازهایی چون تفریح و ارتباطات را امری بیهوده و مضر قلمداد کند، آیا از زندگی باکیفیتی برخوردار خواهد بود؟ همین‌طور کسی که به شدت کار می‌کند، و یا کسی که تمام وقت خود را صرف امور سیاسی می‌کند و … .

به‌راستی کیفیت زندگی این افراد چگونه خواهد شد؟ در مقابل، کسانی که از کودکی هر هیجانی پیدا می‌کردند، بروز داده و هر لذتی را که می‌دیدند، نمی‌توانستند جلوی هوس خود را گرفته و خود را کنترل کنند و می­خواستند به آن برسند (و حتی با گذشت زمان و بزرگ شدن، نسبت به تغییر این ویژگی، هیچ‌گونه اقدامی ‌انجام نداده و به خود سختی راه نمی‌دادند) چگونه زندگی پیدا خواهند کرد؟ آیا این افراد نیز از زندگی با کیفیت برخوردارند؟

نکتۀ مهم، مدیریت و به‌کارگیری هرکدام از هیجان‌ها، نیازها، خویشتن‌داری، گذشت و … در جای مناسب خودشان است؛ یعنی مهم این است که چرا، در کجا، در مقابل چه کسی، چه زمانی، تا کی و… از کدام هیجان، رفتار و یا فکر استفاده کنیم؛ به قول ارسطو:

 «عصبانی شدن آسان است و همه می‌توانند عصبانی شوند؛ ولی عصبانی شدن در مقابل شخص صحیح، به میزان صحیح، در زمان صحیح، به دلیل صحیح و به طریق صحیح، آسان نیست.»

آری، عصبانی شدن با ویژگی‌های بالا کار هرکسی نیست؛ اگر خویشتن‌داری را یک طیف در نظر بگیریم که یک سر آن، بی‌تابی و سر دیگر آن، سرکوب کردن محض هیجان­ها (عدم واکنش به شرایط محیطی) باشد، به نظر می‌رسد، تعادل در خویشتن‌داری، بتواند بطور نسبی هم لذت کنونی و هم تأمین رفاه حال و آینده را به همراه داشته باشد. البته ممکن است در موقعیت‌ها و شرایط ویژه‌ای شخص مجبور باشد؛ هیجان‌های خود، حتی هیجان‌های منفی مثل خشم و حسادت را از خود بروز دهد، ولی مهم این است که بتواند با تغییر شرایط، رویۀ خود را نیز تغییر داده و در یک حالت، گیر نکرده و غیرقابل تغییر نشود. علاوه بر تعادل در خویشتن‌داری در ابراز ‌بموقع و متناسب هیجان‌ها، انعطاف‌پذیری و تغییر برحسب شرایط نیز مطرح می‌گردد. تغییر کردن برحسب شرایط جدید و به­روز شدن، گذشتن از عادت‌هایی که باعث فیکس شدن و فسیل شدن روح و جسم آدمی می‌شود نیز امر مهمی است.

بخشیدن و گذشت نیز یکی از مواردی است که باعث افزایش کیفیت زندگی و لازمۀ مدیریت در بکار گرفتن خویشتن‌داری در ابراز هیجان‌ها می‌شود؛ بعضی مواقع و شرایط خاص، دیگران و یا حتی خودِ ما، اشتباهاتی (سهوی و یا حتی عمدی) را انجام می‌دهیم؛ می‌توانیم خودمان و یا دیگران را مجازات کنیم؛ می‌توانیم، بگذریم، ببخشیم و با خودمان و یا دیگران نیز مهربانی کنیم؛ پس برای خویشتن‌داری از ابراز هیجان‌ها، نیاز است در بعضی وقت‌ها ببخشیم و بگذریم. بخشیدن و گذشتن در بعضی از مواقع خیلی سخت است و کار همه کس نیست، بخشیدن کسی که به یکی از عزیزان ما آسیب رسانده و یا باعث قتل او شده به زبان کار ساده‌ایست؛ ولی بخشیدن (پس از مشخص شدن مجازات و گذشتن از حق خود) می‌تواند، خشم و نفرت را به مهرورزی و صلح تبدیل کرده و باعث افزایش کیفیت ارتباطات و زندگی گردد.

مدیریت هیجانها مثل رانندگی کردن است

اگر هیجان‌ها را مثل سیستم محرک اتومبیل و ابراز آن را فشار دادن پدال گاز در نظر بگیریم، خویشتن‌داری را می‌توانیم به سیستم بازدارندۀ اتومبیل و ترمز آن در نظر گرفت. با به‌کارگیری صحیح و تغییر استفاده از آن پدال گاز و ترمز در شرایط متفاوت، می‌توان با آسیب کمتر و کیفیت بیشتر به مقصد رسید.

معنابخشی و عشق ورزیدن به زندگی و طبیعت، کلید حل مشکلات و ارتقای کیفیت زندگی هر فردی است، اگر کسی بتواند به زندگی خود معنا بخشیده و عاشق خود و زندگی کردن باشد، بسیار زندگی‌اش با کیفیت شده و غنی می‌شود؛ وی طعم خوشبختی را خواهد چشید؛ این شخص، از زندگی باکیفیت و رضایت‌مندی درونی (احساس خوشبختی) برخوردار خواهد شد.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Call Now Buttonارتباط با ما