حسن شاهون بادی، سعید صادقی
چکیده
این مطالعه سعی در بررسی تأثیر استعارههای درمانی در درمان بیماریهای تنی، روانی و روانتنی دارد. استعاره، جملهای به نثر یا به نظم است که حالت، هیجان یا شناختی در افراد به وجود میآورد و در پی آن با پیغامی آگاهانه، دیدگاهی تازه به فرد میبخشد. (امانی 1385، ص 1) استعارهدرمانی یک روش غیرمستقیم برای تغییر دادن رفتار، خُلق، روندهای فیزیولوژیک، تجسم، ادراک، شناخت و گفتگوی درونی بیمار است. (همان منبع) به طور کلی استعارهها، درست مانند تلقینات هیپنوتیزمی میتوانند تغییرات رفتاری، مفهومی- شناختی یا عاطفی را آسانتر کنند. (هاموند 1988، ص 39) کاربرد استعارههای درمانی در هیپنوتیزمدرمانی وسیع است و به عنوان روشی برای انتقال تلقینات بدون استفاده از کلمات و عبارات یکسان از ارزش خاصی برخوردار است. هنگامیکه استعارهها قبل از تلقینات قابل فهم و سادهتر به بیمار ارائه میشوند معمولاً به آن «بذر افشانی یک عقیده» میگویند. (هاموند 1988، ص 40) از آنجا که هر زبان نوعی جهانبینی است و دریافتهای حسی در زبان، مفهومسازی میشوند، هر دریافت به عنوان مفهوم و گزاره، چیزهای خاصی را میبیند و آنها را به شکل خاصی بازتاب میدهد. از اینرو برخی ساختارهای زبانی و کنایهها و استعارهها، ویژۀ یک زبان و فرهنگ خاص است که میتواند باعث افزایش ناخوشیها گشته و یا با استفادۀ آگاهانه از آنها باعث بهبود بیماریها شود. این امر باعث شده است که رواندرمانگران نسبت به فرهنگ و زبانشناسی حساستر شوند. (گلی، ص 1391) بحثهای این جستار پیرامون چند گزارش موردی دربارۀ استفاده از استعارهدرمانی برای درمان خشم، اضطراب و عدم اعتماد به نفس البته با تلفیق هیپنوتیزمدرمانی شکل گرفتهاند.
مقدمه
شناخت، عاملی بسیار مهم در نوع نگاه انسان به پیرامونش است. یکی از هدفهای درمانگران تحلیل باورهای بیماران بوده است. درمان شناختی- رفتاری با بررسی باورهای مراجعین و تشخیص خطاهای شناختی آنان به حفظ بهداشت روان و درمان بیماریهای روانی یاری میرساند. (مبینی 1374)
استفاده از استعارهها نیز در این روند درمانی کمک شایانی کرده است. برای کمک به همنوع، بهترین راهحلها، آسانترین و کوتاهترین آنهاست. یکی از این راهحلهای کوتاه، یاری جستن از استعارههاست.
استعاره یا کنایه جملهای شعرگونه یا به نثر است که با ایجاد یک حالت هیجانی و شناختی در افراد و در پی آن با یک پیغام آگاهانه، بینشی تازه به فرد میبخشد.
استعاره به عنوان عملی شناختی در آموزههای پیشین بیمار در اثر تکرار و تجربه، در حافظۀ آنها نهادینه شده است. این موضوع، ما را یاری میدهد تا با جهتدهی درست به سیستم شناختی بیماران و ایجاد بینشی تازه به اهداف درمانی دست یابیم. (همان منبع)
این بحث سعی دارد کارایی استعارهها را در ایجاد مشکلات شناختی- رفتاری و همچنین در صورت استفادۀ درست، نقش آنها را در درمان بیان کنند. در این راستا از مباحث: «استعارهها و نقش آنها در پردازش شناختی- هیجانی»، «جایگاه استعارهها در درمان سیستمی»، «استعارهها و سنتهای گفتاری و فرهنگها» و «کاربرد استعارهها در هیپنوتیزمدرمانی» بهرهگیری شده است.
استعارهها و نقش آنها در پردازش شناختی- رفتاری
آیا بهطور کلی استعارهها و دیگر زبانهای کنایی، در اینکه ما چگونه دربارۀ هیجانهایمان میاندیشیم، اهمیتی دارند؟
آیا استعارهها واقعیت روشنی را که از پیش وجود دارد را منعکس میکنند یا اینکه هیجانهای ما را میآفرینند و یا شکل میدهند؟
بهکاربردن اصطلاحاتی مانند «جوش آوردن»، «مجذوب کسی شدن»، «دیوانهوار عاشق شدن» و مانند آن، چه نتیجهای در بر دارد؟
اگر جواب به دو پرسش اول مثبت باشد آیا میتوان از استعارهها به عنوان روشی درمانی کمک گرفت؟
چنانچه ما علت به کار بردن استعارهها توسط مردم را درک نکنیم، نمیتوانیم بفهمیم چرا مردم عادی، هیجانها را مانند احساسات شدید دستهبندی میکنند، حال آنکه بعضی از کارشناسان، هیجانها را در قالب حالات و فعالیتها میبینند.
بدون توجه دقیق به زبان کنایه نمیتوان فهمید که چرا دیدگاه مردم عادی دربارۀ هیجانها با دیدگاه آنها دربارۀ روابط انسانی یا تفکر منطقی یا اخلاقی، فرق میکند.
اگر این نوع زبان بررسی نشود، هرگز نخواهیم فهمید چرا تئوریهای هیجان را در روانشناسی، فلسفه و انسانشناسی به کار میبریم. (کووکسس Kovecses، زولتان Zoltan 2003، ص 1)
شکل 1. اقسام بیان هیجانات
در شکل 1، تقسیمبندی کلی دربارۀ واژگان و اصطلاحات زبان هیجان آمده است. واژگان و اصطلاحات مربوط به هیجان به دو دستۀ کلی تقسیم میشوند: بیانی و توصیفی. دستۀ اول میتوانند هیجانها را بیان کنند. مثلاً: کلمۀ «لعنتی» عصبانیت و کلمه «وای» ترس یا تعجب را بیان میکنند.
گروه دوم، واژگان یا اصطلاحات توصیفی هستند که گروه بسیار بزرگتری را تشکیل میدهند. دو زیرگروه اصلی این نوع واژگان هیجان شاملِ: اصطلاحات کنایی و واژگان تحتاللفظی (روشن) هستند. اصطلاحات کنایی، برعکس واژگان تحت اللفظی مستقیماً به هیجان اشاره نمیکنند، بلکه در قالب مجاز یا استعاره به زبان درمیآیند. در بررسی زبان کنایی و زیرمجموعههای آن یعنی مجاز و استعاره به نقش آنها در آفرینش واقعیتهای روانشناختی، فرهنگی و اجتماعی پرداخته شده است.
استعارهها فقط کلماتی نیستند که در معنای غیراصلی بهکار گرفته شوند بلکه ابزارهای مفهومی هستند که برای کارهای شناختی مهمی استفاده میشوند. سؤالِ بسیار اختصاصی این است: آیا استعارههای مفهومی، مدلهای فرهنگی مرتبط با هیجانها را میسازند یا فقط آنها را به سادگی منعکس میکنند؟ نویسنده معتقد است که استعارههای مفهومی همراه با عوامل دیگر میتوانند در ساختن مفاهیم انتزاعی، نقش داشته باشند. (همان منبع)
همۀ رویکردها و سامانههای درمانی آشکارا یا نهفته، استعارهها را بهکارمیبرند. در درمان شناختی- رفتاری، استعارهها در تحلیل باورهای منطقی و غیرمنطقی در مراجع و جهتدهی به این باورها، برای ایجاد بینشی تازه مورد استفاده قرار میگیرند.
شکل 2. چرخۀ استعاره – تجربه در به کارگیری استعارههای درمانی (گلی 1391)
همچنان که در شکل 2 دیده میشود، یک استعاره میتواند نوع تعبیر یا تفسیر از یک مشکل را تغییر داده و امید به قابل حل بودن آن را افزایش دهد. در واقع یک استعاره در این الگوریتم باعث تغییر شناخت مراجع به عنوان مقولهای مهم در نحوۀ نگرش او به پیرامونش شده است. تحلیل باورها و ایجاد بینش تازه در مراجع که همواره از اهداف رواندرمانگران بوده، در این الگو با استفاده از استعاره انجام شده است.
از آنجا که استعاره به عنوان عملی شناختی در آموزههای قبلی بیمار به وسیلۀ تکرار و تجربه در حافظۀ او نهادینه شده است، پس با استفادۀ درست از استعارهها میتوان شناختی تازه و تجربهای نو در او ایجاد کرد و از آن به عنوان راهحلی کوتاه و آسان برای درمان بهره جست.
جایگاه استعارهها در درمان سیستمی
درمان سیستمی مفهوم فراگیری است که مدلهای متفاوتی را زیر چتر خود جای میدهد: مدل کلاسیک، مدل سیبرنتیک دوم و مدل قصهمحور.
درست است که استعارهدرمانی از زیرمجموعههای نگرش قصهمحور و بهویژه راهحلمحور است که بر مبنای فلسفۀ زبان شکل گرفته است، ولی در سیبرنتیک دوم نیز اشارههای مهمی به نقش و اهمیت ابزار زبانی شده است. (پیرمرادی 1380، ص 37)
موضوع اصلی در سیبرنتیک دوم، باز کردن یا حداقل ایجاد روزنهای در سیستمهای مونولوگ و دیالوگ منجمد و سنگوارهای با بهرهجویی از ابزار زبانی پویاست. (همان، ص 50)
در مدل قصهمحور خصوصاً راهحلمحور، استعارهها را به عنوان تکلیف خانه به مراجع میدهند. این روش درمانی کوتاهمدت بر اساس ایدۀ «جستجوی راهحل به جای تجزیهوتحلیل مشکل» روشی متمایز در درمان سیستمی و خانوادهدرمانی است که از همان ابتدا به راهحلهای ممکن میپردازد نه مشکل موجود. هدف از تکالیف خانه، خنثیکردن این تصور بیماران است که گمان میکنند از همه منابع خویش برای دستیابی به راهحل استفاده کردهاند. (همان، ص 51)
ویژگی تکالیف خانه در این درمان، خلاقیت و سادگی آنهاست که اغلب راهحلهایی ساده، کمهزینه و تعجبانگیزی برای مشکلات ظاهراً پیچیده ارائه میدهند. (همان، ص 56)
در نتیجۀ این گرایش درمانی، علاقه به مشاهدۀ رفتار، کمتر و توجه به افکار بیشتر شده است. بر اساس این نظریه، الگوی تعبیر سیستمهای اجتماعی از داستانها و افسانهها تشکیل شده است و به کمک زبان از نسلی به نسل دیگر منتقل میگردد. این الگوها آفرینندۀ واقعیت سیستمها هستند. واقعیت، چیزی به جز داستان نیست. انسانها دربارۀ این داستانها با هم گفتگو میکنند و نه در مورد ائتلافات، مرزها و قواعد و…. (همان، ص 58)
کاربرد استعارهها در هیپنوتیزمدرمانی
در هیپنوتیزمدرمانی میتوان از روشهای غیرمستقیم مانند: استعارهها و کنایهها برای ایجاد تغییر در رفتار، خُلق، روندهای فیزیولوژیک، تجسم، ادراک، شناخت و گفتگوی درونی بیمار استفاده کرد.
بهطور کلی استعارهها درست مانند تلقینات هیپنوتیزمی میتوانند در تسهیل تغییرات رفتاری، مفهومی، شناختی یا عاطفی استفاده شوند. (امانی 1385، ص 4)
استعارهها روش دیگری برای انتقال تلقینات هستند و به عنوان روشی در تکرار تلقینات بدون استفاده از کلمات و عبارات یکسان از ارزش خاصی برخوردارند. آنگاه که استعارهها پیش از تلقینات قابل فهم و سادهتر به بیمار ارائه میشوند به آن «بذرافشانی یک عقیده » میگویند. (هاموند، ص 40)
میلتون اریکسونMilton Hyland Ericksonدر بيست درصد موارد از استعاره استفاده میکرد. او یکی از استادان بسیار معروف و زبردست در ایجاد سردرگمی سازنده بود که با بیماران غالباً دربارۀ مشکلاتی صحبت میکرد که اصلاً از طرف بیمار مطرح نشده بود. در نگاه اول، چنین نحوۀ ارتباطی مشکل ندارد اما یک تکلیف ساده، فرآیند معناشناسانهای در مراجع پدید میآورد که باعث پیدایش راهحلهای خلاقانه در مراجع میگردد. (هاموند، ص 40)
سنتهای گفتاری، فرهنگها و استعارهها
هر زبان، نوعی جهانبینی است. دریافتهای حسی در قالب زبان به مفهوم درمیآیند و فقط این گونه نیست که شکل بیانی ازپیش تعیینشدهای داشته باشند، بلکه به عنوان مفهوم و گزاره، چیزهای خاصی را میبینند و آن چیزها را به شکل خاصی بازتاب میدهند. هر زبان مجموعۀ نسبتاً بستهای از قالبهاست که از دید نسبیتباوران، این زبان است که تعیین میکند ما چه بدانیم، چه بگوییم و چگونه بیان کنیم.
زبان را میتوان مفهومی بس پهناور دید که از یک سو میتوان آن را با کلیت فرهنگ و همۀ شکلهای بیانی، یکی گرفت و از سوی دیگر در وجه درونی یا ساختار اندیشه یکی دانست. عنصر دیگری که بدون درنظرگرفتن آن، تصورمان از جریان ذهن و بخش بیانشدنی آن کامل نیست، حال ماست؛ خوشحالی و بدحالی، خوشبینی و بدبینی، کمشوری و پرشوری، بانظری و بینظری، بادقتی و بیدقتی. (نیکفر 1387)
پس فرهنگ، اندیشه و حال، عناصر مؤثر بر شکلگیری زبان و ایجاد یک سنت گفتاری در یک جامعه و حتی خانواده هستند.
هر یک از افراد خانواده در تعبیر و تغییر واقعیت از واژگان منحصربهفرد خانواده استفاده میکنند. این سیستم واژگان و باورِ جمعی «سنت گفتاری» آن خانواده را شکل میدهد. همین سنت گفتاری است که نحوۀ انتخاب و تفسیر ما را از جنبههای گوناگون واقعیت مشخص میکند. این الگو تفاسیر دیگر را در ذهن ما حذف میکند و حتی باعث میشود جنبههای دیگر واقعیت دریافت نشوند. (پیرمرادی 1380، ص 59)
نقش درمانگر، آشنایی و درک الگوی تعبیری بیمار است تا از این راه، عادتهای گفتاری فردی و جمعی به لایههای خودآگاهی بیایند. استعارهها میتوانند راههای میانبری برای آمدن عادتهای گفتاری به لایههای خودآگاهی باشند.
گزارشهای موردی
در ادامه، پنج گزارش مختلف از درمان اختلالات اضطراب، افسردگی، خشم و عدمِ اعتمادبهنفس در پنج نفر از مراجعین مرکز روانشناختی رایین که با استفاده از استعاره درمانی در تلفیق با هیپنوتیزمدرمانی انجام گرفته است ارائه میشود:
مورد 1
مراجع دختری 19 ساله است که با شکایت اصلی دلدرد، بیانگیزگی، گریههای شبانه و عدم درک اطرافیان مراجعه کرده بود. در هنگام مراجعه مشغول درس خواندن برای شرکت در کنکور هنر بود.
او فرزند دوم خانوادۀ چهار نفری است؛ برادر وی 23 ساله، دانشجوی هنر و با علایم بالینی افسردگی، مادرش دانشجوی روانشناسی و پدر دارای شغل آزاد با علایم افسردگی و سابقه خانوادگی اختلالات خلقی در خانوادهاش. رابطۀ دختر با خانواده، محدود و اجتنابی بود و معتقد بود از طرف خانواده درک نمیشود. تنها رابطۀ مهم دختر با مردی بود که در یک گروه خیریه با او آشنا شده بود، که رابطه شکل پدرانه و حمایتی داشت ولی به دلیل تماسهای مکرر و حمایتطلبی افراطی دختر، از سمت آقا قطع شده بود. یک رابطۀ عاطفیِ ذهنی با یکی از هنرمندان سینما، با اشتغال ذهنی به روابط آن هنرپیشه داشت بهگونهای که مطلع شدن از یکی از روابط این هنرپیشه از طریق اینترنت را، شکست عاطفی قلمداد میکرد. (ضعف مهارتهای ارتباطی)
از لحاظ منطقی در سطح خوبی بود و در شرایطی که حمایت دریافت میکرد سطح عملکرد بالاتر و اشتغال ذهنی کمتری داشت، از لحاظ بدنی دارای جثۀ ضعیفی بود، یکی از شکایات خود را ضعف بدنی و دلدردهای شدید عنوان میکرد که در بررسیهای پزشکی، هیچ علت ارگانیکی برای آن یافت نشده بود.
در جلسۀ اول نقش حمایتی و همدلی، رابطۀ درمانی را هموار کرد و مراجع برای علایم وسواس فکری و درمان افسردگی به روانپزشک معرفی گردید و تحت درمان دارویی قرار گرفت.
طی جلسات بعد، حمایتطلبی وی مورد بحث قرار گرفت و اینکه چگونه این وجه حمایتگر را میتوان درونی کرد و در درمان هیپنوتیزمی بر روی نواحی گوارشی و بالا بردن اعتمادبهنفس وی کار شد که با توجه به هیپنوتیزمپذیری بالا در سوژه، نتایج مطلوبی داشت.
در جلسۀ پنجم، سوژه با حالت استیصال از دلدرد شدیدی که شب گذشته رخ داده بود با بیان این جمله که: «میخواهم همهچیز را بالا بیاورم» مراجعه کرد، از سوژه خواسته شد تا احساساتی که در حین دلدرد دارد را بیان کند و در بین صحبتهای او درمانگر گفت: «به نظر میرسد که دلدرد تو، پیغامی دارد. شاید واقعاً نیاز داری که چیزی را بالا بیاوری، در این صورت دلدرد تو در سطح بدنی، نیاز تو به دردِ دل را در سطح روانی نشان میدهد.»
با بیان این جمله، سوژه چند لحظهای سکوت کرد و بعد با گریه گفت: «هیچوقت نمیتوانم حرفم را بزنم و در بحث با برادرم، همیشه از طرف والدین متهم میشوم، همچنین در رابطه با دوستانم هم، تا میروم صحبت کنم گریهام میگیرد و نمیتوانم احساساتم را بیان کنم.»
از احساس تنهایی و نداشتن دوستان صمیمی شکایت میکرد. پس از همدلی با سوژه به او گفته شد:
«به نظر تو آیا درست است که بدن آدم، جور احساسات آدم را بکشد؟ در حالی که با بیان راحتتر احساسات، هم دلدردهايت از بین میرود هم از نظر روانی، راحتتر و شادابتر میشوی.»
در جلسات بعد، آموزش مهارتهای ابراز وجود، تقویت اعتمادبهنفس، خودآگاهی هیجانی و بسط استعارۀ «دردِ دل به جای دلدرد» مدنظر قرار گرفت و در خلسۀ هیپنوتیزمی نیز بر این تصویرسازی کار شد که وقتی سوژه راحتتر احساسات و صحبتهایش را بیان میکند، احساس راحتی و آرامش در ناحیۀ شکمش میکند و با هر نفس احساس ورود یک نور آبی آرامبخش در ناحیۀ شکم میکند، مثلاً در یکی از جلسههای درمان، بعد از عمیقسازی خلسه از سوژه خواسته شد یک مورد چالش با برادرش را در نظر بگیرد و تجسم کند که چگونه با آرامش و بدون عصبانیت یا گریه، با برادرش صحبت میکند و از حق خود دفاع مینماید، پس از دریافت علامت ایدئوموتور مبنی بر پایان مذاکرۀ سالم و احساس رضایت در سوژه، از وی خواسته شد به احساس آرامش و راحتی در ناحیه شکمش توجه کند و با یک نفس عمیق، نور آبی آرامشبخش را در این ناحیه وارد کند، کاری که سوژه در هر رابطۀ واقعی میتواند انجام دهد و با یک نفس عمیق در حین یا بعد از رابطه خود را آرام نماید.
بعد از حدود 2 ماه، تعداد و شدت دلدردهای او به نحوی کاسته شده بود که دیگر نیاز به رفتن به بیمارستان پیدا نکرده بود و در نحوۀ روایت وی نیز، تغییر چشمگیری دیده میشد.
روایت اول: باز هم این دلدرد لعنتی بیچارهام کرده (همراه با بغض)
روایت دوم: معلومه باز هم یه حرفایی دارم که نزدم (و میخندید)
بعد از 4 ماه، بنا به گزارش بیمار، روابط بهتری با دوستانش داشت، وقت بیشتری را با خانواده میگذراند (اوایل، سوژه بیشتر وقت خود را در اتاقش میگذراند)، روحیه و نشاط بالاتری داشت (کاهش افسردگی) و در ضمن میگفت: «نیاز کمتری به دلدرد دارم.»
نامبرده اکنون دانشجوی هنر در یک دانشگاه غیرِانتفاعی است، در 2 سال گذشته دلدرد شدیدی را تجربه نکرده و بهبود واضحی در مهارتهای ارتباطی داشته است.
مورد 2
مراجع خانمی 32 ساله، متأهل و دارای یک فرزند 5 ساله است که به علت وسواس عملی و فکری در 7 سال گذشته به صورت متناوب تحت درمان دارويي زیر نظر روانپزشک بوده و به توصیۀ یکی از بستگانش برای درمان هیپنوتیزمی مراجعه کرده بود. شکایت اصلی ایشان در هنگام مراجعه نه علائم وسواس عملی بلکه اشتغال ذهنی شدید با این فکر وسواسی بود: «مبادا با چاقو به فرزندم آسیب بزنم.»
این فکر باعث اضطراب شدید در سوژه میشد، بهندرت در خانه با فرزندش تنها میماند و خود را مجبور میدید که دائم در حضور جمع باشد، اوقات تنهایی چاقوهای آشپزخانه را از دسترس خودش دور میکرد یا برای رهایی از این فکر، خود را به کاری (که معمولا تمیز کردن وسواسگونۀ خانه بود) مشغول میکرد و یا به منزل مادرش میرفت. این تنشها و پرکاری متعاقب آن باعث ایجاد و تشدید علایم خستگی و اضطراب در او میشد که سوژه را در یک چرخۀ منفی قرار داده بود و علائم دیگری مثل بدخوابی، بیقراری، زودرنجی را برای وی ایجاد میکرد.
به دلیل اصرار زیاد مراجع برای درمان هیپنوتیزمی- به دلیل تأثیر مثبت این درمان در بهبودی معرف او- درمان هیپنوتیزمی برای سوژه شروع شد.
سه جلسۀ اول، صرف القاء هیپنوتیزمی و عمیقسازی خلسه با روشهای تنآرامی پیشرونده، آگاهی به تنفس، تصویرسازی ذهنی (مثل تجسم دشت یا تجسم قرارگرفتن در یک وان آب گرم در حالی که سر و گردن در خنکی ملایمی بیرون از آب قرار داشت) گردید که باعث کاهش علائم بدنی و ذهنی سوژه شد.
در جلسۀ چهارم، پس از قرار گرفتن سوژه در خلسۀ عمیق هیپنوتیزمی این تصویرسازی انجام شد:
« تجسم کن در حال راهرفتن در پیادهرو هستی. همینطور که به آرامی در حال قدم زدنی، صحنهای توجهت را جلب میکند. یک دختربچۀ تپل، سفید و چاقالو (با تأکید کلامی بر کلمۀ چاقالو) را میبینی که مادرش او را بغل کرده و از جلوی تو به آرامی حرکت میکند. وقتی نگاهتان با هم تلاقی میکند، دخترک به تو میخندد. لبخند زیبایش، موهای خوش رنگش که یک گلِ سرِ زیبا به آن آویزان است، احساس آرامش، لذت و شوق را در تو بیدار میکند. همین طور که به این کودک چاقالو نگاه میکنی، به ضربان قلبت توجه کن! چقدر آرام است! وقتی این آرامش را حس کردی انگشت اشاره دست راستت بالا میآید و به من علامت میدهد.»
پس از اینکه انگشت سوژه بالا آمد، القاء اینگونه ادامه یافت:
«حالا به عضلات صورتت توجه کن؛ ببین چقدر ریلکس و رها هستند. به لبخندی که به طور طبیعی در صورتت پدیدار شده توجه کن؛ انگار این لبخند در تمام بدنت پخش میشود و تمام عضلات بدنت در حال رهایی و آرامش قرار میگیرند؛ ببین چقدر سبک و رها راه میروی؛ نشانههای ترس و اضطراب ناپدید شده و احساس آرامش، سبکی و شوق در تو جاری است؛ به تنفست آگاه شو؛ ببین چقدر آرام و راحت نفس میکشی؛ اجازه بده با هر نفس، هوا مثل یک ابر سفید یا گاز آرامبخش وارد ریههایت شود و درون بدنت پخش شود. »
پس از کمی مکث، به سوژه گفته شد:
«حالا میخواهم این احساسها را ذخیره کنی؛ وقتی گفتم « شروع » دست چپت را همراه نفس کشیدن مشت کن، وقتی گفتم «رها» به آرامی نفست را بیرون بده و دستت را همراه با بازدم، باز کن، میتوانی همراه بازدم، کلمۀ « چاقالو» را هم در ذهنت تکرار کنی. این تمرین باعث میشود هر بار که دستت را همراه دم و بازدم، مشت و رها کردی، همین احساس رهایی، شادی و لبخند در ذهن و جسمت پدیدار شود و تصویر این دختر به ذهنت میآید.«
این تمرین چند بار با سوژه کار شد. سپس از او خواسته شد خودش را در خانه تصور کند در حالیکه مشغول انجام کارهای خانه است:
»همینطور که مشغول شستن ظرفها هستی، دوباره آن افکار مزاحم به سراغت میآیند؛ لازم نیست نگران باشی، فقط کافیست یک نفس عمیق بکشی و دست چپت را مشت کنی، وقتی گفتم «رها» نفست را به آرامی بیرون بده و دستت را رها کن و کلمۀ «چاقالو» را در ذهنت تکرار کن… حالا شروع… رها… (سوژه، دستش را باز و بسته کرد) به حس آرامش و رهایی در درونت توجه کن. (پس از باز کردن مشتش، تغییر واضحی در عضلات صورتش پدیدار شد). از این پس هر وقت فکر «چاقو» به ذهنت آمد کافیست دستت را همراه یک تنفس، مشت و رها کنی تا تصویر آن دختر شیرین «چاقالو» در ذهنت پدیدار شود. دستت مثل یک دوست همیشه همراه توست، هر جا که بخواهی به کمکت میآید و تو به راحتی و فقط با یک نفس میتوانی از شر افکار مزاحم خلاص شوی. جلسۀ چهارم با احساس رضایت سوژه پایان یافت.
در شروع جلسۀ پنجم سوژه از موفقیت بیشتر در مدیریت افکارش با مشت کردن و رها کردن دست خبر داد. بهبود خواب، افزایش زمانهای ماندن در خانه، کاهش اضطراب و رفتارهای وسواسی از بهبود سوژه حکایت میکرد. در این جلسه، همان تصویرسازی دیدن دختر، اما اینبار در شهر بازي انجام شد. صدای خندۀ دخترک که در حال تاببازی و سرسرهبازی است با مشت کردن دست توسط سوژه و القاء به خاطرسپاری این حس همراه شد. پس از آن تصویرسازی هیپنوتیزمی که سوژه در آن با فرزند خود مشغول بازی بود انجام شد.
در جلسۀ ششم دوباره تجسم شهربازی انجام شد. این بار سوژه با مادر آن دختر دوست شده و توانست دخترک را در آغوش بگیرد و این حس را هم ذخیره کرد. پس از آن به سوژه در خلسه، القاء برگشت به خانه شد و مشغول کارهای خانه گردید. این بار همینطور که فرزندش مشغول بازی بود، سوژه با «چاقو» مشغول خرد کردن گوشت شد. هربار که افکار مزاحم به سراغش میآمدند دستش را مشت و رها میکرد…
این مهارت باعث شد افکار مزاحم به نحو چشمگیری کاهش و علائم آزارندۀ سوژه بهطور واضحی بهبود یابد. به حدی که داروهای روانپزشکی برای کنترل وسواس خیلی کمتر لازم بودند.
مورد 3
رویا، 34 ساله، لیسانس که 3 سال قبل از همسرش جدا شده، با شکایت بیحوصلگی، احساس درماندگی، شلوغی ذهن، حواسپرتی، بيانگيزگي و احساس خشم زیاد نسبت به همسر سابقش مراجعه کرده بود.
رویا عنوان میکرد که با یک دنیا عشق با مرد رویاهایش ازدواج کرده اما چند سال پس از ازدواج، همسرش به اعتیاد مبتلا شده و علیرغم ترکهای مکرر و تلاشهای زیادِ وی، مشکل همسرش روزبهروز پیشرفت کرده و در نهایت منجر به جداییشان شده است.
علائم سوژه دقیقاً پس از طلاق (که سوژه دست از تلاشهای بیشمارش برای ترک همسر برداشته بود و دغدغههای قانونی و اجتماعی طلاق پایان يافته بود) شروع و به تدریج پیشرفت کرده بود.
در حین صحبت، در پاسخ به این سؤال درمانگر که «زندگی مشترک مثل چیه؟» استعارۀ مرکزی و محوری رویا آشکار شد، او «زن و شوهر را مثل دو بال یک پرنده میدانست که باید در آسمان زندگی با کمک هم پرواز کنند و بر مشکلات زندگی فائق آیند».
درمانگر از همین استعاره استفاده کرد و برای وی توضیح داد که زن و شوهر، دو بال یک پرنده نیستند، بلکه در یک ازدواج سالم، زن و شوهر دو پرنده هستند که در کنار هم پرواز میکنند و عدم تمایل یا توان یکی برای ادامۀ راه، مانع حرکت و رشد دیگری نیست، با توجه به باورهای دینی در سوژه، دو داستان قرآنی برای سوژه به عنوان شاهد، ذکر گردید، یکی فرعون که خود ادعای خدائی کرد و در رود نیل غرق شد در حالی که همسرش از پرهیزگاران بود و نجات یافت، و دیگری قصۀ حضرت لوط که همسرش با وی هم پرواز نشد و مشمول عذاب گردید.
درمان هیپنوتیزمی نیز بر اساس همین استعاره شکل گرفت، در جلسات اول تا سوم القاء و عمیقسازی خلسۀ هیپنوتیزمی انجام شد و تلقینات مستقیم مبنی بر بهبود آرامش و افزایش شادی و نشاط در زندگی به وی داده شد.
در جلسۀ چهارم، سوژه بعد از قرار گرفتن در خلسۀ عمیق هیپنوتیزمی دو پرنده را در آسمان تجسم کرد که با هماهنگی و همدلی در آسمان پرواز میکنند، تا اینکه در مسیر پرواز، یکی از آن دو پرنده به پرواز ادامه نمیدهد و تمام تلاش های پرنده دیگر برای همراه کردن او برای ادامۀ پرواز بیثمر میماند.
پرندهای که عزم ادامۀ مسیر را دارد مدتی بر یک بلندی مینشیند تا خستگیاش برطرف شود، اکنون با خود میاندیشد که دو راه در پیش رو دارد، یکی اینکه زانوی غم در بغل بگیرد و از ادامۀ پرواز منصرف شود، چرا که همسفرش در کنارش نیست و راه دوم اینکه دوباره پرواز را از سر بگیرد و لذت پرواز در آسمان آبی را باز هم تجربه کند و در این سفر اگر همسفر قابلی یافت با او همراه شود.
با کنترل ایدئوموتور، سوژه در پاسخ به اینکه کدامیک از این دو مسیر منطقیتر و درستتر است، راه دوم را برگزید.
در جلسات پنجم و ششم، رویا از تأثیر واضح این تصویرسازی بر زندگیاش گفت و اینکه زندگی فعالتری را شروع کرده، کلاس ورزش ثبت نام کرده، علائمش که در شروع درمان آزارش میداد کاهش یافته و شروعی تازه با یک فرد دیگر را برای ازدواج، امکانپذیر میداند.
مورد 4
پرنیان 17 ساله و دانشآموز پیشدانشگاهی است که به علت اضطراب زیاد و افت رتبه در کنکورهای آزمایشی از سوی مشاور تحصیلیاش ارجاع داده شده بود. او در یکی از مدارس غیرانتفاعی که رقابت برای کنکور بسیار شدید است درس میخواند و دائم خودش را با همکلاسیهایش مقایسه میکرد:
»… خیلی کم میخوابند و خیلی بیشتر از من درس میخوانند…»
اضطراب زیاد باعث افت کیفیت مطالعه و احساس قفل شدن مغز در هنگام کنکورهای آزمایشی میشد. با وجود معدل بالا و نمرههای عالی در درسهایش، همیشه این احساس را داشت که به اندازۀ کافی درس نخوانده است. در حالیکه در شرح حال زمان مطالعۀ او حتی زیاد هم بود.
در شروع درمان منحنی «استرس- کارآیی» برای سوژه توضیح داده شد و اینکه همزمان با افزایش استرس، کارآیی افزایش مییابد اما اگر استرس از حدی بگذرد کارآیی کم میشود و شروع میکند از «سمت راست تپه» پایین بیاید. (شکل 3)
شکل 3: منحنی کارایی بر حسب میزان استرس
در درمان شناختی، عواملی که میتوانند باعث سُر خوردن کارآیی او از سمت راست تپه شوند برایش توضیح
داده شد. (رقابت با دیگران به جای پیشی گرفتن از خود، مبارزه با زمان، مقایسه خودش با کسانی که از نظر ژنتیک، تربیت، نیازها و چیزهای دیگر با او متفاوتند و …)
در هیپنوتیزمدرمانی، پس از القاء و عمیقسازی خلسه، سوژه خود را در یک دشت تصور کرد که در آن مشغول لذت بردن از طبیعت، صدای پرندگان، موسیقی آب، مناظر زیبا و هوای پاک است. سپس القاء این گونه ادامه یافت «حالا همینطور که با لذت و آرامش در دشت قدم میزنی، به یک تپۀ زیبا خواهی رسید. وقتی به تپه رسیدی انگشت اشارۀ دست راستت بالا میآيد»
… پس از بالا آمدن انگشت…
«حالا همینطور که راحت و آرام نفس میکشی و لبخندی بر لب داری از »سمت راست تپه» به آرامی و لذت بالا برو. وقتی به قلۀ آن رسیدی با انگشت به من علامت بده… به حس آرامش و راحتی که در قله داری توجه کن. ضربان قلبت آرام و طبیعی، و تنفست همراه آرامش و راحتی است… در بالای تپه به مناظر زیبایی که پیش روی توست توجه کن. از این پس هر وقت در خلسۀ هیپنوتیزمی قرار بگیری و از این تپه بالا بیایی در بهترین وضعیت از نظر کارآیی و عملکرد قرار میگیری، انقباضهای اضافی و بیجای بدنت رها میشه و باعث میشه خونرسانی به مغزت بهتر انجام بشه، با آرامش و لذت مطالعه میکنی، مطالب را سریعتر یاد میگیری و راحتتر عبور میکنی. یعنی همینکه مطلبی را فهمیدی، به راحتی ازش رد میشی. لازم نیست دوباره برگردی و اونا رو از نو بخونی. در جلسۀ امتحان، همینکه یک نفس عمیق بکشی و در بازدم کلمۀ »رها» را در ذهنت تکرار کنی، در قلۀ تپه قرار میگیری و خیلی آروم و راحت میتونی به پرسشها پاسخ بدی. اگه سؤالی را بلد نبودی فقط کافیه در پرسشنامه یک علامت کنارش بذاری و رد بشی و اگه وقت اضافه آوردی میتونی برگردی و در مورد این پرسشها بیشتر فکر کنی. اجازه نده ندونستن یه سؤال، تو را از قله تپه پایین بیاره… تو مثل هیچکس نیستی و هیچکسی هم مثل تو نیست؛ فقط کافیه تلاش بهتری بکنی و از خودت بهتر باشی.»
سپس تجسم جلسۀ امتحان و آرامسازی خود با یک نفس عمیق و تکرار کلمۀ «رها» در هنگام بازدم تمرین شد. در جلسههای بعدی، شرطیسازی برای خودهیپنوتیزم و بالا رفتن از سمت راست تپه تا رسیدن به قله انجام گرفت.
هماکنون، اضطراب ایشان خیلی کم شده، رتبههای او در کنکورهای آزمایشی بهوضوح بهبود یافته و مادرش از بهتر شدن چشمگیر رفتارش در خانه خبر میدهد.
مورد 5
پویا، 25 ساله، دانشجوی ترم آخر کارشناسی ارشد و مجرد است. او تقریباً 5 سال پیش که دانشجوی دوره کارشناسی بوده با دختری دبیرستانی به نام فرزانه که آن موقع 17 ساله بوده واکنون 22 ساله است، دوست میشود.
به دلیل باورهای مذهبی و اخلاقی، رابطه را در همه این سالها پاک و سالم (به گفتۀ خودش) حفظ میکند و وارد رابطۀ جنسی نمیشود. ولی از هیچ کمکی دریغ نمیکند بهطوری که فرزانه که دختری افسرده و بیانگیزه بوده با حمایتهای عاطفی و درسی پویا وارد دانشگاه میشود.
ولی پس از ورود به دانشگاه رفتار فرزانه تغییر میکند. پویا احساس میکند او با پسرهای دیگری رابطه دارد. اما هربار با انکارهای شدید فرزانه روبهرو میشود. رفتارهای بیمبالات و بیتوجهیهای پشت سرهم فرزانه، روحیۀ حساس و تا حدی شکاک پویا را برمیانگیزد تا بالاخره برای پویا مسجل میشود که حدسش درست بوده است. همه اینها باعث قطع رابطه با او میشود. پویا هنگام مراجعه درحالیکه به شدت به فرزانه وابسته بود، شرح حال خودش را اینگونه بیان میکرد:
«در یک هفتۀ گذشته خواب نداشتهام؛ با اضطراب از خواب میپرم؛ بیاشتها شدهام، در حدی که چند کیلو وزن کم کردهام و به هر بهانهای به گریه میافتم.»
ولی چیزی که بیش از حس درماندگی و اضطراب در سوژه به چشم میآمد، خشم او بود. پویا میگوید «از این که رابطهمان قطع شد، ناراحت نیستم؛ فرزانه ارزشش را نداشت؛ چیزی که خیلی ناراحتم میکند این است که بهترین سالهای زندگیام را برای چه کسی تلف کردم. »
درمانگر: چرا فکر میکنی بهترین سالهای زندگیات بوده؟
پویا: بهنظر من بهترین سالهای زندگی هر فرد بین 20 تا 30 سالگی اوست و من 5 سال از این سالها را صرف فرزانه کردم.
از پویا خواستم منحنی زندگی را بکشد. (شکل 4).
شکل 4: منحنی زندگی از نظر پویا
به او گفتم: « این منحنی فیزیولوژیک زندگیست و تقریباً برای همه آدمها شکل یکسانی دارد. البته با اندکی تفاوت در شیب منحنی و طول زندگی. ولی منحنی کیفیت زندگی برای هر کس یک منحنی منحصربهفرد است و بسته به آفرینش هر فرد میتواند بینهایت شکل داشته باشد. مثلاً بعضیها در سنین بالا دچار یک تحول شدهاند مانند عطار یا ناصر خسرو و یا بعضی پس از یک دوران رشد، دچار افت شده اند و…»
چند نمودار فرضی برای پویا کشیده شد و برایش توضیح داده شد که نمودار، یک تصویر دوبعدی و ناقص است و فقط برای فهم بهتر کاربرد دارد. وگرنه منحنی زندگی، یک نمودار پیچیده و چندین عاملی است. پویا در جلسۀ بعدی عنوان کرد که تغییر در دیدگاهش و اینکه بهترین سالهای زندگی 20 تا 30 سالگی نیست و امکان تغییر، بهبود کیفیت زندگی و استفاده از تجربههای قبل همیشه میسر است؛ باعث شده نهتنها خشمش را نسبت به فرزانه کاهش داده و اشتها و خوابش بهتر شود بلکه حس اضطرار و مبارزه با زمان را نیز در او کم کرده و باعث شده شروع رویش یک تفکر جدید را در خودش احساس کند…
بحث
هر انسانی بر اساس تجربههایش الگویی از جهان برای خودش میسازد و آن را بر اساس زبانش به شکل ویژهای بیان میکند. از سوی دیگر هر سیستم و تدبیر روانشناختی نیز مجموعهای از استعارهها را به عنوان اجزای تشکیل دهندۀ اصلیاش به شکل واژگانی خاص در اختیار دارد که افراد در قالب آن تجربیاتشان را از جهان بیان میکنند. با این وجود مهم است که بدانیم این استعارهها خودشان تجربه نیستند؛ بلکه استعارهها راهی برای سخن گفتن دربارۀ تجربهها هستند که با توجه به تفاوتهای پیشگفت این توجه را میدهد که تفاوتهای فراوانی در بهکارگیری استعارهها و کنایهها در هر زبان و فرهنگ وجود دارد.
– برخی از ساختارهای زبانی مانند کنایهها و استعارهها ویژۀ یک زبان و فرهنگ خاص است که میتواند باعث تشدید ناخوشی و یا با استفادۀ درست و آگاهانه از آن باعث بهبودی شود. از اینرو رواندرمانگران حساسیت فرهنگی و زبانشناختی را در خود افزایش دادهاند.
به عنوان مثال در مورد نمونۀ بالینی شماره 1 میتوان گفت در زبان فارسی و فرهنگ ایرانی وجود واژههای «دل» و «درد» در هر دو عبارت «دلدرد» و «دردِ دل» که البته از نظر معنایی تفاوتی آشکار دارند (اولی به یک احساس ناخوشایند جسمی به عنوان درد در شکم و دومی به حرفهای ناگفتهای که گوشی شنوا برای آنها نیست و مثل غمباد دارد شخص را خفه میکند، اشاره دارد.) در قالب کنایهای همنشینی یک ابزار درمانی بهدست میدهد تا به وسیلۀ آن درمانگر، مراجع را به علت درک این حس ناخوشایند (درد شکم) واقف سازد و با استفاده از این استعاره به او بفهماند که این یک مشکل تنی نبوده بلکه یک مسئله روانتنی است.
نمونۀ بالینی شماره 2 نیز در این ساختار زبانی خاص (فارسی) باعث پیدایش ابزار درمانی برای درمانگر میشود. در این نمونه به عکس نمونۀ اول که واژهها شباهت کامل داشتند، نزدیکی آوایی واژههای «چاقو» و «چاقالو» نوع دیگری از همنشینی را ایجاد میکند تا با استفاده از این کنایه درمانگر بتواند ذهن وسواسی مراجعش را از روی «چاقو»ی خطرناک و خشن به روی «چاقالو»ی شیرین و دوست داشتنی بلغزاند و بدینوسیله حالت اضطراب شدید و انقباض عضلانی و ترس آزارندۀ مراجع را به یک وانهادگی ماهیچهای و لبخندی آرامشبخش تبدیل کند.
– ریشۀ بیشتر مشکلات، نحوه توصیف آنهاست و تکرار این نحوه توصیف به استحکام هر چه بیشتر این مشکلات میانجامد. بنابراین توصیفی که به تحقیر و بیارزش بودن منتهی میشود اشتباه است و بر عکس، تعبیر درستی که عملکرد مفید به همراه دارد همیشه قابل ستایش است.
نمونۀ بالینی 3 مورد جالبی از «نحوۀ توصیف» است. این شرح از زندگی مشترک که آن را به یک پرنده تشبیه میکند،- که قاعدتاً وقتی هر بال آن جداگانه برای خودش و بدون همراهی و هماهنگی با دیگری قصد پرواز دارد نتیجۀ بی کم و کاستِ آن، سقوط پرنده و مرگ آن خواهد بود،- مراجع را در موقعیتی که شرح حالش آمده است قرار میدهد. درمانگر با تغییر استعارۀ مراجع، باعث تغییر نحوۀ توصیف او از زندگی میشود. استعارۀ نادرست دو بال یک پرنده جای خودش را به استعاره درست دو پرنده میدهد یعنی هر فرد در زندگی مثل یک پرنده است که به تنهایی میتواند به رشد و بالندگی و پرواز در آسمان پیشرفت بپردازد و…
– هر انسانی تجربیاتش را در قالب « قواعد» و «اصول بدیهی» درمیآورد. هرگاه استنباط عادتگونۀ او مورد تردید واقع شود و جستجوی استثنائات و کشف قواعد آن در دستور کار قرار گیرد، تفسیر و تعبیر جدیدی که نقطۀ شروع بازنویسی و بازگویی دگرگونه از سرگذشت زندگی خواهد بود جایگزین تعابیر و تفاسیر گذشته خواهد شد، این تفسیر جدید فرصت تدریجی تغییر تصویر خشک و سنگوارۀ درونی را فراهم میسازد.
در مورد شمارۀ 4، درمانگر با تشبیه منحنی استرس-کارایی به یک تپه و همچنین تشبیه افزایش کارایی به صعود از تپه و کاهش کارایی به پایین آمدن ناخواسته از تپه، در ذهن مراجع تصویری میسازد که با استفاده از این تصویر، زیان استرس منجر به اضطراب را به مراجع تفهیم میکند.
در این نمونۀ بالینی مراجع تجربه خودش را از «رقابت» در تحصیل که در مدرسه و خانواده و اجتماع به او آموزش داده شده بود را بهعنوان قاعده و یک اصل بدیهی برای موفقیت تحصیلی پذیرفته بود. بهگونهای که این قانون سفت و سخت باعث نقض غرض شده بود. درمانگر با کمک استعارۀ تپه و همچنین تلقینات هیپنوتیزمی باعث پیدایش تصویر و تفسیر تازهای از استرس- موفقیت در مراجع شده است.
– انسان باید از ذهنیت قربانی بودن و درماندگی رها شود. یافتن توصیفها و تعابیر نیروبخش، نخستين گام درمانی است و به كمك آن هر آنچه باعث تضعیف روحیه میشود متوقف میگردد.
نمونه بالینی شمارۀ 5 تصویری از یک فرد قربانی و درمانده را نشان میدهد. او همچنین اسیر نحوۀ توصیف اشتباهش از «بهترین سالهای زندگی» است. ابزار درمانی که درمانگر از شرح حال مراجع به دست میآورد همین تأکید مراجع بر روی «بهترین سالهای زندگی» است. درمانگر با خواستن از مراجع برای کشیدن منحنی زندگی از دید خودش، او را در برابر یک فرصت درمانی قرار میدهد. اصلاح نگرش مراجع به وسیلۀ ترسیم منحنیهای متعدد توسط درمانگر و اشاره به اینکه منحنی تنها یک تصویر دو بعدی است که ناگزیر ابعاد دیگر زندگی انسان در آن نادیده گرفته میشوند و طرح واقعی زندگی نموداری پیچیده و چندعاملی است، در واقع استفادۀ مستتر از استعارۀ منظوم «زندگی صحنۀ یکتای هنرمندی ماست» میباشد که پیغامی آگاهانه به مراجع داده و با دادن دیدگاهی تازه به او احساس اضطرار و مبارزه با زمان را در او کمرنگ کرده و در عوض به او این نگرش را بخشیده که بهترین سالهای عمر ما سالهایی است که هنرمندانهترین نقشهایمان را میآفرینیم.
همانگونه که ذکر شد استعارهها به عنوان راههای میانبری برای به خودآگاهی آمدن عادتهای گفتاری خودتخریبکننده در قالب تکالیف خانه به مراجع داده میشود. این تکلیف ساده، فرآیند معناشناسانۀ عمیقی را به جریان میاندازد: «چرا درمانگر این تکلیف را برای من تجویز کرد؟»
تجربه نشان میدهد که بسیاری از راهحلهای خلاق، آنگاه پدید میآیند که رفتار و اندیشههای خشک از اطمینان ظاهریشان کاسته شود. (پیرمرادی 1380، ص 238)
[3] Milton Hyland Erickson
منابع
امانی، احمد. (1385). ضرب المثلهای درمانی و درمان شناختی- رفتاری. مشهد: ملک آباد
هاموند، کوریدون. (1384). تلقینات و استعارات هیپنوتیزمی. ترجمه مدرسین انجمن هیپنوتیزم بالینی ایران. تهران: مؤسسه فرهنگی هنری پژوهشکدۀ پردازش هوشمند علائم.
فون شلیپه، آریست، شوایتزر، یوخن. (1380). آموزش و درمان مشاوره سیستمی. ترجمه سعید پیرمرادی. اصفهان: همام
گلی، فرزاد، (1391). گفتگوی شخصی
نیکفر، محمدرضا، (1378). وقتی که حرف میزنیم. مهراوه. شمارۀ 8 و9، : 11-29. بهار و تابستان.
Metaphor and Emotion: zoltan, kovecses. (2003). Language, Culture and Body in Human Feeling (Study in Emotion and Social Interaction). Cambridge University Press