فلیپ ای. جین
پیتر فوناگی
برگردان: دکتر زهرا گلستاننژاد
تسهیل ذهنیسازی، یا توانایی درک و فهمیدن حالتهای ذهنی خود و دیگران و رابطهی آنها با رفتار بهطور فزایندهای به عنوان سازوکار عمل در میان روشهای رواندرمانیهای مؤثر دیده میشود. در اینجا مجموعهای از تکنیکهای رواندرمانی تأملی جدید، تصویردرمانی ذهنیسازی Mentalizing Imagery Therapy (MIT) که از تجسم هدایت شده و تمرینات ذهنآگاهی برای تسهیل ذهنیسازی استفاه میکنند را مورد بررسی اجمالی قرار میدهیم. در این روش برای بهبود ذهنیسازی از تخیل هدایتشده و تمرینات ذهنآگاهی استفاده میشود. هدف MIT این است که با تحریک درک حالتهای ذهنی خود و دیگران و ارتباطشان با رفتار ازجمله در شرایط چالشزای بینفردی علائم منفی روانشناختی را کاهش دهد. مطالعات موردی بیماران با اختلالات شخصیت و اختلال افسردگی برای توضیح نکات نظری و فوائد ویژهی عملی MIT آورده شده است. ما نتیجه میگیریم نشانههای امیدوارکنندهای وجود دارد که تمرینات ذهنآگاهی و تصویرسازی MIT که بهخصوص هدفشان آسانتر کردن بینش در زمینه چالشهای رابطه دلبستگی است، ذهنیسازی را بهبود و علائم افسردگی و اضطراب را کاهش دهند. در عمل و با توجه به اهداف بیان شده MIT تعدادی از ظرفیتهای متمایزی از ذهنیسازی را نسبت به درمانهای مبتنی بر ذهنآگاهی و شفقت بهبود میدهد. برای تأیید اثربخشی کلینیکی MIT در کارآزماییهای کنترل شده لازم است که تحقیقات بیشتری انجام شود.
کلمات کلیدی: ذهنیسازی کردن، ذهنآگاهی، مراقبه، تخیل هدایت شده، تمرین تخیل، اختلال شخصیت، افسردگی
مقدمه
ذهنیسازی توانایی درک پردازشهای ذهنی درونی خود و دیگران مانند افکار، احساسات، انگیزهها، نیازها و آرزوها و ارتباط آنها با رفتار است (آلن، 2003؛ بیتمن و فوناگی، 2004). ذهنیسازی عامل تعیینکنندهی ظرفیت بازنمایی خود است، رشد و توسعهی خودتنظیمی منسجم را تسهیل میکند، موجب تشخیص خود از دیگری میشود، موجب میشود که رفتار دیگران برای فرد قابل درک شود، بهطور آشکاری با تنظیم عاطفه و کنترل تکانه ارتباط دارد و سبب میشود که فرد احساس عاملیت داشته باشد (فوناگی، گرگی، یوریست و تارگت، 2002). نقص در ذهنیسازی در بسیاری از اختلالات روانپزشکی مانند افسردگی شدید (فیشر- کرن و همکاران، 2003؛ لادگارد، لارسن، ویدبیچ، لیسیکر، 2014) اختلال استرس پس از سانحه (پلانا، لاویی، باتاگلیا، و آکیم، 2014) اختلالات اضطرابی (نولت، گینی، فوناگی، میز، و لویتن، 2011)، اختلالات سایکوتیک (آدولفز، 2001؛ برون، 2005)، اختلالات خوردن ( کوپرز، وان لونهات، وان در آرک، و بکر، 2016)، اختلالات رشدی فراگیر (چانگ، بارچ، و استروب، 2014؛ فریث، 2001)، اختلالات شخصیت مانند اختلال شخصیت مرزی (بیتمن و فوناگی، 2012)، اختلال شخصیت ضد اجتماعی (بیتمن، اوکانل، لورنزینی، گاردنر، و فوناگی، 2016)) شایع است. علاوه بر این یک موافقت عمومی درحال شکلگیری است که پیشنهاد میکند سازوکار معمول همهی رواندرمانیهای مؤثر تحریک ظرفیتهای ذهنیسازی است (آلن، 2008؛ آلن و فوناگی، 2014؛ چوی- کین و گاندرسون، 2008).
مشخص شده درمان مبتنی بر ذهنیسازی Mentalization Based Therapy (MBT) که از طریق روش روانپویایی ذهنیسازی را افزایش میدهد، برای افراد با اختلال شخصیت مرزی (بیتمن و فوناگی، 1999، 2009) و نوجوانانی که به خود آسیب میرسانند مؤثر است (روسو و فوناگی، 2012). تصویردرمانی ذهنی MIT به دنبال آن است که اصول ذهنیسازی را در قالب تعدادی از تمرینات تأملی قرار دهد. هدف این تمرینات کمک به کاهش علائم اختلالات روانشناختی مانند افسردگی و اضطراب است. بهبود درک کردن طرف مقابل در روابط میانفردی و اثربخشی بیشتر نیز مد نظر میباشد (مورگان و همکاران، 2018). تمرکز تمرینات MIT از همان ابتدا بر ذهنآگاهی بر پدیدهای ذهنی است و به سرعت به تأمل کردن بر ذهن دیگران، تأثیر دیگران بر خود و اثر خود بر دیگران میپردازد (جین، 2014).
منظور از ذهنیسازی کردن (فعل ترجیحی برای ذهنیسازی) فرایند فعالی است که امکان دارد به طور ضمنی (ناخودآگاه) و یا آشکار (خودآگاه) حالتهای ذهنی خود و دیگران و تلاقی آنها را نشان دهد. این ارتباط نزدیکی با سطوح بالاتر شناخت (یا فراشناخت) دارد که بوسیلهی آن بازنماییهای ذهنی دقیقتر و اغلب طبقهبندی شدهتر از بازنماییهای ذهنی سطح پایین (مرتبه دوم) از ادراکات اولیه ایجاد میشود (فلاول و میلر، 1998). رابطهی بین ذهنیسازی و دیگر مفاهیمی که با آن فصل مشترک دارند مانند همدلی، ذهنآگاهی و تئوری ذهن در جدول (1) خلاصه شده است.
جدول 1. مفاهیم مرتبط با ذهنیسازی
ظرفیت ذهنیسازی کردن ( همانند توانایی زبانی) قابلیت رسش و توسعه دارد. این ویژگی به صورت نرمال در چارچوب روابط دلبستگی کودکی ایجاد میشود و به کودک کمک میکند تا در تعاملات بینفردی که گاهی اوقات در موقعیتهای هیجانی است حالتهای خود و مراقبتگران را شناسایی کند (فوناگی، 2002). ذهنی سازی کردن خوب شامل فهمیدن رفتار انسان به عنوان «عامل» و برانگیخته شده توسط حالتهای ذهنی درونی است. این حالتها همیشه حداقل تا حدودی برای دیگران مبهم و ناآشکار است. از ویژگیهای ذهنیسازی ضعیف، صلبیت، ادعای اینکه در مورد حالات ذهنی دیگران همه چیز را میداند، نداشتن کنجکاوی و تفکر سیاه و سفید است (فوناگی و بیتمن، 2016).
براساس تصویربرداری عملکردی مغز ذهنیسازی به چهار ویژگی تقسیم میشود که هریک ماهیت پیوستاری دارند. براساس دو سر طیف (دو قطب افراطی) میتوان آنها را مشخص کرد: شناخت – هیجان، ضمنی – آشکار، درونی – بیرونی، خود-دیگری (فوناگی و لویتن، 2009). برای ذهنیسازی سازگارانه و قوی همهی قطبها باید در تعادل و توازن باشند. عدم تعادل میان قطبهای ذهنیسازی سبب پدیدار شدن حالتهای غیرذهنی شده تفکر میشود. حالتهای تفکر ذهنینشده از نظر مراحل رشدی بهصورت نرمال قبل از حالتهای کاملا ذهنیشده قرار دارند. اگر در محیط هیجانی که کودک در آن رشد میکند غفلت و دیگر ناملایمات وجود داشته باشد به احتمال زیاد این حالت تفکر باقی میماند (انسینک و همکاران، 2015). در این زمینه ذهنیسازی ناکافی در موقعیتهای بینفردی پیچیده و دشوار در سراسر زندگی تکرار میشود (فوناگی و همکاران، 1996). حالتهای غالب تفکر غیرذهنی (به سمت خود یا دیگران) شامل تفکر غایتشناسانه، همارزی روانی و تظاهر میباشد (فوناگی و بیتمن، 2008).
تفکر غایتشناختی شامل استنباط حالت ذهنی دیگری (یا خود) براساس رفتاری که انجام داده است. مانند: «او با من تماس نگرفت؛ پس، من را دوست ندارد.» این نشاندهندهی تسلط فرایندهای مشاهده شده (بیرونی) ذهنیسازی بر ذهنیسازی استنباط شده (درونی) میباشد (به عبارت دیگر از دست دادن تعادل بین این دو است) (فوناگی و بیتمن، 2016).
همارزی روانی حالتی از عملکرد است که با یکسان دانستن حالتهای درونی با واقعیت مشخص میشود و منجر به باورهای بی دلیل و درعین حال عمیقاً مستحکم میشود مانند اینکه دیگران دقیقاً مانند سوژه فکر و احساس میکنند. به عنوان مثال، «مطمئنم که مرا رد کرد، بلافاصله در چشمانش میتوانستم ببینم.» این روایت با اطمینان، بدون هیچی شکی و دیدگاه مطلق از واقعیت براساس تجارب خود فرد و حسی از قطعیت مشخص میشود که مانع هرگونه تلاشی برای ارائهی دیدگاه جایگزین دیگر میشود: «فقط همین که من میگم». همارزی روانی غلبهی هیجان که به صورت حس قطعیت تجربه میشود را بر شناخت که بهصورت حس شک تجربه میشود نشان میدهد (بارون- کوهن، گولان، چاکرابارتی و بیتمنف و بلمونت، 2008؛ بیتمن، و فوناگی، 2016). همارزی روانی از آمیختگی فکر -عمل (شافران، ثرداسون، و راچمن، 1996) یا این باور که افکار همارز اخلاقی رفتار هستند و یا اینکه فکر کردن به حوادث غیرقابل پذیرش و مخرب سبب وقوع آنها میشود متمایز است. در هم ارزی روانی یک همشکلی فوری میان حالات ذهنی درونی و ادراک حالات ذهنی دیگری در دنیای بیرونی وجود دارد.
حالت تظاهر یک حالت مشکلساز غیرذهنی در درمان روانشناختی است که افکار و احساسات برپایهی شواهد نیست و ارتباط ضعیفی با فیزیک و واقعیت بیرونی دارد. به طور خیلی معمول این توصیفات از حالات درونی خود و دیگری بیش از حد با جزئیات است و ارتباط ضعیفی با واقعیت دارد. خیلی راحتتر از آنچه انتظار میرود قابل تغییر است و اعتقاد هیجانی کمی همراه آن است. این نوع از رفتار نشاندهندهی شناخت ضمنی/خودکار با تمرکز بازتاب بالای درونی است که در عدم تعادل با واقعیت قابل مشاهده قرار دارد (فوناگی و بیتمن، 2016).
علیرغم اختلاف نظر در زمینه تعریف دقیق «ذهنآگاهی» (وان دام و همکاران، 2017) ویژگیهای مشترکی وجود دارد که سودمندی بالقوه ذهنآگاهی را نشان میدهد. توجه، یک جزو مشترک در بیشتر تعاریف ذهنآگاهی میباشد که شامل تمرکز بر تجربهی لحظهی حال همراه با رویکردی گشوده، بدون قضاوت یا کنجکاوی است (آنالایو، 2003؛ بیشاپ و همکارن، 2004؛ کابات – زین، 1990؛ شاپیرو، 2008؛ وان دام و همکاران، 2017). اگرچه تمرکز اولیه ممکن است بر رویدادهای فیزیکی یا ذهنی باشد، در آموزش ذهنآگاهی بالینی معاصر هرگز پدیدههای ذهنی بهطور کامل حذف نمیشوند. به عنوان مثال در تمرین تنفسی ذهنآگاهی در کاهش استرس برپایه ذهنآگاهی Mindfulness Based
Stress Reduction یا شناخت درمانی برپایه ذهنآگاهی Mindfulness Based Cognitive Therapy (MBCT) اگر افکار ظاهر شوند، فرد میتواند آنها را ثبت کند و به صورت فراشناختی طبقهبندیشان کند (به عنوان نمونه «قضاوت کردن» و دوباره به تنفس برگردد) (کابات-زین، 1990؛ سیگل، ویلیام و تیزدل، 2009).
از آنجایی که تمرینات ذهنآگاهی که در محیط کلینیکی (تمرین ذهنآگاهی بر نفس و اسکن ذهنآگاهانه بدن در روش کاهش استرس برپایه ذهنآگاهی و شناختدرمانی برپایه ذهنآگاهی) انجام میشود، اغلب شامل توجه بر خود است، ذهنآگاهی در محدودهی ذهنیسازی صریح و متمرکز بر خود طبقهبندی میشود (چویی – کین و گاندرسون، 2008). به هرحال عقاید بودایی اولیه (آنالایو، 2003) و بسیاری از روشهای ذهنآگاهی معاصر تمرینکنندگان را تشویق میکنند که در تعامل با دیگران رویکرد ذهنآگاهانهشان را حفظکنند (برای مثالهایی از دستورالعملهایی در مورد ذهنآگاهی در رابطه، به استایل و گلدستاین (2010) مراجعه کنید). ما پیشنهاد میکنیم که تمرینات روزانه ذهنآگاهی ممکن است با دو مکانیسم: تغییرات شناختی و کاهش برانگیختگی هیجانی به ذهنیسازی خود و دیگری در طول موقعیتهای بینفردی در زندگی روزمره کمک کند.
از نظر شناختی نگه داشتن رویکرد ذهنآگاهانه در زندگی روزمره ایجاد تجربه مرتبه دوم از زندگی ذهنی یا به عبارت دیگر مفهومسازی انتزاعی یک فکر یا هیجان به عنوان حالتی از ذهن که تجربه میشود (فوناگی و همکاران، 2002) را تسهیل میکند. با این کار، ذهنآگاهی چارچوبی را فراهم میکند که ذهنیسازی در زمینههایی امکانپذیر میشود که بدون آن رسیدن به ذهنیسازی کافی دشوار است. به عنوان مثال فردی که یک حالت ذهنآگاه ندارد ممکن است به طور دائمی در مورد اینکه چقدر رفتار گذشتهی همسرش وحشتناک بوده نشخوار فکری کند و نتواند حمایتی که به صورت ظریف در حال حاضر از طرف همسرش بیان میشود را پردازش کند و از آن بهرمند شود. از طرف دیگر توجه ذهنآگاهاه به افکار نشخوارکننده به عنوان فکر که توصیفی جزئی از واقعیت هستند به فرد اجازه میدهد که با گشودگی بیشتر و توجه به تجربهی لحظهی حال نحوه رفتار کنجکاوانه همسرش و اطلاعات جدید در مورد او را با مدل کاری درونی که شامل اقدامات گذشته است را به صورتی انعطافپذیر ادغام کند (برسرتون و مونهولند، 2008؛ فرسکو، سگال، بویس، و کندی، 2007). چنین تمرکززدایی فکری که در آن واکنشهای درونی فرد و دیگران در یک روایت علت و معلولی قرار میگیرد میتواند بیشترین فایده را برای ذهنیسازی داشته باشد. به هرحال ممکن است این الزاماً اتفاق نیفتد بویژه زمانی که توجه پایدار به شدت بر تجربهی لحظهی اکنون متمرکز باشد و فراخوانی گذشته دور و نزدیک را مهار کند.
کاهش در برانگیختگی هیجانی ممکن است به عنوان عامل واسطهای سبب اثربخشی ذهنآگاهی بر ذهنیسازی باشد. ظرفیت ذهنیسازی رابطهی معکوسی با برانگیختگی هیجانی که فرد تجربه میکند دارد (فوناگی و بیتمن، 2006)، بویژه از نظر فعالسازی هیجانی تجارب مرتبط با دلبستگی (نولت و همکاران، 2013). تا جایی که تمرینات مراقبهای یا تمرینات ذهنآگاهی روزانه کاهش استرس و آرمش را که تا بعد از زمان مراقبه ادامه مییابد تسهیل کند، ممکن است سبب فراهم کردن محیط درونی مطلوبی برای ذهنیسازی در طول زندگی روزمره شود. شواهد اولیهای وجود دارد که نشان میدهد ذهنیسازی بلافاصله بعد از تمرین ذهنآگاهی در شرکت کنندگان سالم تسهیل میشود: یک مطالعهی تصادفی که در آن افراد در یک تمرین مراقبهای ذهنآگاهی متمرکز بر نفس شرکت کردند، نشان داد که اسناد ذهنی دقیقتری از «خواندن حالت ذهنی از چشمها» نسبت به افراد گروه کنترل که از آنها خواسته شده بود درون افکار و احساساتشان غوطهور باشند داشتند (تان، لو و ماکرای، 2014). ذهنآگاهی همچنین ممکن است بر قطب ضمنی ذهنیسازی اثر بگذارد. به طوریکه شرکتکنندگان به صورت تصادفی انتخاب شده که تمرین کوتاه ذهنآگاهی انجام دادند ترجیح درون – گروهی کمتری را در آزمون رویکردهای ضمنی نسبت به گروهی که فقط به ضبط تاریخ طبیعی گوش دادند را نشان دادند (لوک و گیبسون، 2015).
برای گسترش مراقبه که به طور مستقیم ذهنیسازی را در روابط دلبستگی بهبود دهد، جین (2014) مجموعهای تلفیقی از تمرینات مراقبهای و تصویری را ایجاد کرد که منجر به تمرکز بر موقعیتهای پیچیدهی بین فردی شد. بدنهی MIT شامل عناصری از چندین مراقبهی سنتی: ذهنآگاهی، تانترا، اوپانیشادیک/ وداندیک میباشد. در این تکنیکها اطلاعاتی از نظریه و درمان ذهنیسازی (فوناگی و بیتمن، 2003، 2004؛ فوناگی و همکاران، 2002)، نظریه روابط شی ( کلاین، 1946)، تکنیکهای مرور تصویری گنجانده شده است (کراکو و همکاران، 2001؛ اویتنجین و همکاران، 2009). MIT به دنبال بهبود جنبههای مختلف ذهنیسازی است: خود از درون (تجربه زندگی درون ذهنی فرد)، خود از بیرون (تصور اینکه چگونه فرد با دیگران روبه رو میشود)، دیگران از درون ( دیگران چگونه ممکن است افکار و احساساتشان را تجربه کنند)، و به طور سنتیتر دیگران از بیرون (آنچه دیگران فکر و احساس میکنند). این هردو قطب شناختی و هیجانی ذهنیسازی را مورد هدف قرار میدهد. تمرینات شامل ترکیبی از ذهنیسازی ضمنی (شناخت درونی که هنگام تأمل فرد در مورد خودش و دیگران بوجود میآید)، ذهنیسازی آشکار (آموزش روانشناختی باتوجه به جنبههای ذهنیسازی مداخله/ شبیهسازی حالتهای ذهنی به صورت آگاهانه) است.
تکنیکهای MIT در محیطهای تمرینی مختلف آموزش داده میشود. اینها شامل جلسات رواندرمانی فردی است و برنامه های چهار و هشت هفتهای است که شرکتکنندگان یک بار در هفته ملاقات میشوند. این تمرینات نشاندهندهی تغییرات آن شیوههایی است که اول بار در زمینه یک مطالعه امکانسنجی برای مراقبین بیماران با زوال عقل که تحت استرس بودند توسط جین، نظریان و لاورتسکی (2014) انجام شد. سری موارد زیر به طور مختصر مؤلفههای عملی چهار شیوه MIT را مرور میکند و پایههای تئوری آنها را مورد بررسی قرار میدهد. سپس با استفاده از نمونههای موردی که از کار با جمعیتهای مختلف بیماران گرفته شده نشان میدهیم که چگونه ذهنیسازی بوسیلهی هر تکنیک تسهیل میشود.
تمرینات MIT
تمرین مراقبه «چشم در مرکز». در این تمرین ابتدا شرکتکنندگان بر تجربه طبیعی مشاهدهی حواسشان مانند نفس تمرکز میکنند. سپس به حسی از مشاهدهی آگاهی توجه میکنند. بعد از آن با یک اسکن مختصر به حس حضور در بدن توجه میکنند و بلاخره توجهشان را بر ناحیهای در پایین قفسهسینه میان تاج سر و پایهی ستون فقرات در امتداد ستون مهرهها متمرکز میکنند. شرکتکنندگان همهی حسهایشان از تنفس، تنش عضلات، موقعیت بدنی، افکار و احساسات را در رابطه با این ناحیهی مرکزی درونی به صورت جز به جز ترسیم میکنند.
این تمرین به صورتی آشکار بر شناسایی تجربهی ذهنی درون بدن تمرکز دارد. بنابراین به ارتقا ذهنیسازی ابتدایی خود کمک میکند. این تمرین توجه را به سمت قسمت پایین قفسه سینه حرکت میدهد جایی که بر اساس باورهای اپانیشاد باستانی محل آگاهی خودبازتابی است و همچنان در تمرینات مراقبهای برپایهی شفقت و مهربانی (اچ. اچ. دلایی لاما، 2001) و دیگر تکنیکهای آرامسازی (شیلدر و روزمان، 2006) مورد استفاده قرار میگیرد. این ناحیه از نظر جانگاری با چندین هیجان اولیه مانند خشم، ترس، غم ، شادی،عشق و اضطراب مطابقت دارد (نیومنما، گلر، هاری، هیتانن، 2014). افزایش توجه بر این ناحیه سبب برجسته شدن آگاهی از حالتهای خود مشروط، افزایش بازنمایی مرتبه دوم و فراخوانی تصاویری که حالتهای هیجانی تجسم یافته هستند میشود. ارتباط ایجاد شده به وسیلهی بازنماییهای نمادین عاطفه تجسم یافته اغلب سبب فراخوانی خاطرات و افکار میشود که میتواند به آشکار شدن و توضیح نگرانیهای فعلی کمککند.
تمرین مراقبه «عروسک تودرتو». پس از محلی کردن حسی از آگاهی و ادراک، شرکتکننده یک مدل تخیلی کوچک از خودش میسازد که بر دنیای ذهنیاش تمرکز دارد. و این خود را درون مرکز بدنش قرار میدهد. شرکتکنندگان بیش از حد بر ظاهر بیرونی توجه نمیکنند بلکه در عوض توجهشان را بر تجربهی درونی و چگونگی آن در بدن معطوف میکنند. این ممکن است شامل هر محتوای سطحی ذهن از جمله حسهای بدنی، افکار، احساسات و رویای روزانه باشد. شرکتکنندگان همهی افکار و احساسات خوشایند و ناخوشایند را به درون مدل وارد میکنند از جمله آنهایی که ترجیح میدهند از آنها اجتناب کنند. علاوه بر محتوای ذهنی که به طور خودبخود توجه را به سوی خود میکشد، شرکتکنندگان عناصر گمشدهی خود که قبل از مراقبه به آنها منعکس شده را درنظر میگیرند: انگیزههای پیرامون میل به یادگیری مراقبه، حسهایی که در لحظه حال تجربه میشود ( مانند نفس و آگاهی از خود) که به دلیل تسلط احساسات و افکار استدلالی بر ذهن به عنوان بخشی از تجربه در نظر گرفته نمیشوند و حسی از معنویت، ارتباط با الوهیت و یا راز بزرگ طبیعی در مورد هستی (بسته به باور ویژهای که هر فرد دارد).
در این تمرین شرکتکننده یاد میگیرد که تجربه از خودش را مشاهده کند و برچسبهای مختلفی از آن را که به عنوان پدیدههایی واجد ارزش بررسی و مشاهدهی مدام در ذهنش ظاهر میشود را نگه دارد. با تبدیل تجربه به صورت یک شی به عنوان یک واقعیت فیزیکی، شناسایی تجربهی خود بهتر میشود و کمک میکند تا تجربهی خود خارج از محدودهی همارزی روانی قرار گیرد و درعین حال اطمینان حاصل شود که پاندول نحوهی تفکر به سمت حالت تظاهر حرکت نکند. ایجاد مدل خود متفکر و خود احساسی تلاشی غیرمبهم است برای بوجود آوردن بازنمایی حالتهای ذهنی ضمنی و آشکار و «نگه داشتن» آنها در یک محل بازتابی ویژه به عنوان بخشی از واقعیت فیزیکی. این تمرین به شرکتکنندگان کمک میکند تا بدون اجتناب بیمورد افکار، احساسات و انگیزههایشان را در یک چارچوب خنثی رو به مثبت (تجربه آگاهی، حسهای تنفس، معنویت/راز) مشاهده کنند و بدین گونه سبب تحریک هرچه بیشتر بازنمایی خود میشود. در انتهای تمرین، ذهنیسازی خود با عروسک تودرتو که با فرد دیگر که عروسک تودرتو را در مورد دیگری انجام داده در مرکز فیزیکی قرار گرفته و با تصویرسازی در مورد تجربه خود دیگری متعادل میشود. ذهنیسازی ضمنی ممکن است خارج از تمرین در حین تعامل با دیگران بیشتر تقویت شود. شرکتکنندگان همچنین تشویق میشوند تا دنیای درونی دیگران مانند انگیزهها و احساسات آنها را در طی موقعیتهای چالشزای بینفردی زمانی که در درک بینفردی شکست میخوردند به یاد بیاورند. اطمینان از متعادل شدن نه تنها ذهنیسازی ضمنی و صریح بلکه ذهنیسازی خود با دیگری ممکن است به تحریک ذهنیسازی کردن دیگران کمک میکند (فوناگی و بیتمن، 2016).
مراقبه عروسک تودرتو از تانتریک گرفته شده است که در آن از بدن به عنوان زمینهای برای افزایش بینش و بهرهمندی از تمرینات استفاده میشود. در سنتهای تانتریک بودایی و هندو تصاویر ذهنی از پدیدههای معنوی مانند مانترا یا خدایان درون بدن قرار میگرفتند (دالایی لاما، تسونگ – کاپا، هاپکینز، 1987؛ کریپاناندا، 199). بنابراین تمرینکنندگان امیدوار بودند محتوای الهی تصویرسازی را بیشتر جذب و با شدت بیشتری آن را تجربه کنند. در تمرین عروسک تودرتو، MIT ایدهی آوردن تجسم به بدن را با رویکرد رابطه شی در مورد خود همراه میکند: شناسایی خود به عنوان یک کل وارد شدن به موقعیت افسردهوار را تسهیل میکندکه در آن فرد میتواند به صورتی واقعبینانه و بدون آنکه مغلوب جنبههای منفی شود به جنبههای مثبت و منفی خودش نگاه کند (کلاین، 1946). برخلاف ذهنآگاهی کلاسیک و سنتهای اپانیشادی، یک حس روایی از خود وجود دارد نه آنکه خود را تجربهای غیرقابل وصف، خالی و تجربهی لحظهی حال بداند که هیچ پایه و اساس واقعی نداشته یا ظهوری از یک هذیان باشد. همچنین یک ارزش ضمنی برای خود روایتگر وجود دارد ازجمله اینکه جزئیات ذهنی، اشیایی هستند که ارزش توجه دارند. این با اکثر تمرینات کاهش استرس برپایه ذهنآگاهی و شناختدرمانی برپایه ذهنآگاهی که در آنها توجه از افکار استدلالی به طور عمده به سمت حسهای لحظه حال جابجا میشود (کابات – زین، 1990؛ سیگل و همکاران، 2002 )، تفاوت دارد. در پایان هر تجسم (روی خود یا دیگری) از شرکتکننده دعوت میشود تا «در صورت تمایل» برای خودش و یا دیگری که تمرکز بر او بود آرزوهای محبتآمیز و دلسوزانه بکند. این بخش مانند مراقبه شفقت (جزایری همکاران، 2013؛ نف و گرمر، 2013)، کانون اصلی توجه نیست، بلکه پیشنهاد میکند شرکتکنندگان در صورتی که برای انجام آن آماده باشند ممکن است از فوائد آن بهرمند شوند.
تمرین تصویرسازی «حلکننده موقعیت». در این تمرین تصویرسازی شرکتکنندگان در ابتدا یک موقعیت چالشزای بین فردی که واکنشهای هیجانی و پاسخهای منفی رفتاری را در آنها برمیانگیزد شناسایی و در مورد آن مینویسند. سپس برای تصویرسازی مینشیند که در آن درگیر مراحلی پشت سر هم میشوند که هدفش ایجاد زمینهای است که در آن ذهنیسازی با پیدا کردن عدم تعادل میان قطبهای مختلف امکانپذیر میشود: تعادل میان عاطفه با شناخت، رویکرد دیگری با خود، دیدگاه درونی با بیرونی/ غایتشناختی، ذهنیسازی آشکار با ذهنیسازی غیرتأملی ضمنی. برای رسیدن به این منظور از شرکتکنندگان خواسته میشود که مراحل زیر را انجام دهند:
- موقعیت چالشزا را تصور کرده و آن را در مرکز بدن تجسم کنید (کاهش برانگیختگی).
- موقعیت را از دید آنها از جمله افکار و احساساتشان تجسم کنید (متعادل کردن توصیف محض اقدام با ذهنیسازی خود از درون).
- دیدگاهها را تغییر دهید تا تجسم کنید که چگونه با طرف مقابل روبه رو شدهاند (متعادل کردن خود از درون با ذهنیسازی خود از بیرون)
- تصور کنید زمانی که دیگران با او چنین رفتاری دارند ممکن است چه احساسات و افکاری را تجربه کند (متعادل کردن خود با ذهنیسازی دیگری از درون).
- تصور کنید چگونه طرف مقابلشان احساس یا رفتار میکند زمانی که به طور کامل احساسات شرکتکننده را بشناسند یا در دسترسشان باشد (متعادل کردن بیشتر خود و دیگری با تقاضای بیشتر شناخت برای متعادل کردن هیجان)
- تأثیر محیط وسیعتر (فضای سربسته، شلوغ، کلاس و غیره) که در آن، موقعیت اتفاق افتاده را بر حالت ذهنی شرکتکننده و شخص دیگر در نظر بگیرید (برای سست کردن تفکر طرحوارهای سفت و سخت و به حداکثر رساندن ظرفیت ذهنیسازی).
- به خاطر بیاورید اگر دوباره در آن موقعیت قرار بگیرند دوست دارند چه انگیزههای عمیقتری که منعکس کننده اهداف بزرگتر زندگیشان است را به آن وارد کنند، و بر ارتباط آنها با فرد دیگر تأمل کنید (با ذهنیسازی کامل تثبیت شده و روایت منسجم و دسترسی یادمانی بهبود یافته، شرکتکننده بوسیلهی این مرحله میتواند مشکل اجتماعی را بررسی و حل کند که این به انسجام یافتگی مجدد فرد در زمینهی اجتماعی خودش کمک میکند.
این تمرین به شرکتکنندگان کمک میکند بر موقعیتی که برایشان بسیار برانگیزاننده بوده و سبب نقص ذهنیسازیشان شده تأمل کنند. از آنجایی که فضای مراقبه سبب کاهش برانگیختگی هیجانی و بهبود آرامش میشود به شرکتکنندگان کمک میکند تا به صورت شفافتری به آنچه در آن موقعیت در ذهن خودشان و دیگری اتفاق افتاده است فکر کنند. این تمرین از شرکتکنندگان دعوت میکند بازنمایی ذهنی خودشان از دیگران را که اغلب در حالت غیر ذهنیسازی شده تفکر تثبیت شده است را به بدن بیاورند. با وارد کردن تصویر شخص مقابل به درون بدن سوژه و گنجاندن حسهای بدنی مانند تنفس و آگاهی در درون تصویر ساختگی، شرکت کنندگان پایهی قویتری برای درک دیگران به صورت یک شخص کامل دارند. آنها ممکن است از حالت پیشذهنی تثبیت شده (همارزی روانی و غایت شناختی) بیرون آیند و دیگران را با حالت زمینیتر و واقعیتری درک کنند. این با علوم اعصاب محاسباتی که پیشنهاد میکند شبیهسازی تجسمیافته که سبب تسهیل ذهنی سازی میشوند و درمانهای درگیرکننده بدن که ممکن است به بیماران با نقص ذهنیسازی کمک کنند، مطابقت دارد (فینگر، استنفر، بروئر و کورلت، 2014). مانند تمرین عروسک تودرتو این تمرین شباهتهایی با تکنیکهای تجسم خدا دارد ولی برخلاف آنها، به جای یک خدا، شرکتکننده شخص دیگر و ذهن او در موقعیت خاص را به صورت کانونی ارزشمند برای توجه قرار میدهد.
تمرین مراقبهای «کُره زندگی». در این تمرین شرکتکنندگان درون ذهنشان از کل دنیای خود تصویری ایجاد میکنند و سپس به صورت پیدرپی بخشهایی از آن را به مرکز میآورند. برای تحریک افکار نموداری ارائه شده است ( شکل1). که اجزای دنیایشان از جمله: خود، خانواده، دوستان، طبیعت و منابع را نشان میدهد. نیمهی پایینی نمودار خطوط سختی دارد که نشاندهندهی محدودیتهایی است که بهطور نرمال توسط حواس پنجگانه ادراک میکنند. خطوط سخت به نیمهی بالایی ختم میشوند تا وحدت اشیای فیزیکی را در فیزیک کوانتوم نشان دهند.
شرکتکنندگان برای ساختن مدلشان اعضای خاصی از خانواده، دوستان و جوامعی مانند کار و مدرسه، طبیعت و خاستگاهشان را همانگونه که آن را درک میکنند (به عنوان مثال: راز طبیعت/بیگبنگ اگر آنها دیدگاه لاادری یا بیدینی داشته باشند یا خدا اگر مذهبی/ معنوی باشند) در ذهن تصور میکنند. هر وقت تصویری از شخصی به مرکز آورده شد (مثلاً یکی از اعضای خانواده) شرکتکننده دیدگاههایش را تغییر میدهد تا تصور کند (1) زمانی که فرد دیگر در حالت استراحت نشسته بدون اینکه کاری انجام دهد، چه فکری میکند و چه احساسی دارد (ذهنیسازی درونی و آشکار از دیگری)، (2) آن فرد در مورد شرکتکننده چه فکری میکند و چه احساسی دارد (ذهنیسازی خود از بیرون همانگونه که بوسیلهی شخص دیگر مشاهده میشود). برای هریک از جنبههای محیطی و اجتماعی شرکتکننده بر این تأمل میکند که چگونه با آن هماهنگ میشود و چه تأثیری بر آن میگذارد (ذهنیسازی بیشتر خود از بیرون). با هر عنصر شرکتکننده تشویق میشود که وحدت اساسی در طبیعت را که همه چیز را به هم پیوند میدهد درآغوش بگیرد و آن را پرورش دهد. در انتهای تمرین شرکتکننده با تمرکز آگاهانه بر کل «کرهی زندگی» که خودش ساخته است مینشیند و آن را همراه با افکار و احساساتی که ظاهر میشوند مشاهده میکند.
هدف این تمرین ایجاد اتصال میان خود و سطوح مختلف عملکردهای اجتماعی است. اینها اغلب در زمینهی دلبستگی شدید و مختل شده فرو میریزند و فرد در حالت همارزی روانی رها میشود: احساس تنهایی و انزوا با چالشهای منحصر به فرد به این معنا که فرد واقعاً تنهاست.
این تمرین از چارچوب دوگانهگرای کلاسیک غربی که مشخصاً توسط فروید (1929/2000) ارائه شد که اصرار داشت تجربیات درهمفروروندهی اقیانوسی حاصل برگشت به حالت خودشیفتگی بدوی است: «…راه دیگری که خود برای انکار خطرات تهدیدکننده دنیای بیرونی اتخاذ میکند (ص 5)» فاصله میگیرد.
به هرحال این تمرین به همان اندازه از سنتهای مراقبهای ذهنآگاهی بودایی و ودانتیک کلاسیک که در آنها افکار و احساسات و دیدگاههای شخصی اساساً پوچ (انالایو، 2003) یا تظاهرات غیرواقعی مایا (الیور، 1996) درنظر گرفته میشوند فاصله میگیرد؛ تصویردرمانی ذهنیت برعکس، آنها را به عنوان جزئی از جهان ارزشمند میداند. برخلاف حالتهای مراقبهای که رسیدن به حالت وحدت به طور خالص از بازگشت مجدد به مشاهدهی درون و یا تکرار مانترا حاصل میشود، مراقبه کرهی زندگی شرکتکنندگان را به چالش میکشد تا از حالت ذهنی درونی افراد دیگر بازنمایی ایجاد کنند و سپس بر چگونگی ارتباط بنیادین آن با واقعیت درونی خودشان تأمل کنند. بنابراین فرض ضمنی ذهنیسازی را آشکار میکند: این حقیقت که ذهن دیگری موجب رفتاری میشود که سپس بر دنیای درونی فرد اثر میگذارد و واکنشهایی را برمیانگیزد که لزوماً اشاره بر ارتباط بنیادین و عمیق دارد.
دستورالعملهای کره زندگی از انیشتین نقل قول میکند که میگوید جدایی فرد از بقیه جهان یک هذیان بصری هشیاری (سالیوان، 1972) است، اما اصراری ندارد که خود روایتگر غیرواقعی است بلکه آن را به دلیل فقدان درک چگونگی ارتباط و پیوند میان خود و دیگری میداند که نتیجهاش تمایل برای تجربه تنهایی، انزوا و فردیت محض است. این تمرین با گسترش مرزهای خود با تمایل به حالت انزوا در دنیای فیزیکی غیرذهنی سازمانهای اجتماعی یا استفاده از کلیشه و تعصب برای کاهش سرزنش خود (به عنوان مثال «زنها قابل اعتماد نیستند»؛ «مکزیکیها فروشنده مواد مخدر و متجاوزند») مقابله میکند. از نظر فرمولبندی روان – پویایی اثرات کرهی زندگی ممکن است به دلیل مقابله با فرافکنی بخشهای منفی خود بر دیگران (تمایلات پارانوئید/ اسکیزوئیدی) باشد که بر روابط شرکتکنندگان (بهویژه آنهایی که اختلال شخصیت شدید دارند) تسلط دارد.
نتایج
مورد 1
«چشم در مرکز». خانمی 38 ساله با افسردگی شدید توضیح داد که درحین تمرینات خانگی، ابتدا احساس غم داشته و سپس تصویر سایههایی از صورت دختری در ذهنش ظاهر شده است. وقتی روی تصاویر تأمل کرد و درمورد آنها با دوستش حرف زد فهمید آنها ممکن است مربوط به مشکلاتی باشد که او اخیراً با دوست زمان کودکیاش داشته است. در این مورد مراقبه «چشم در مرکز» به شرکتکننده کمک کرد که احساس افسردگیاش را در زمینهی روایتی محیط روابط دلبستگیاش قرار دهد و این ذهنیسازی خودش و هیجانش را آسانتر کرد.
به صورت کمّی در طی 4 هفته مداخله گروهی MIT علائم افسردگی او به صورت: تغییر QIDS از 14 در خط پایه به 3 در پیگیری (80 درصد کاهش) کاهش یافت.
مورد 2
«چشم در مرکز». خانمی 58 ساله با افسردگی شدید و پارکینسون در طی تمرین توصیف کرد که تصویر لاکپشتی با پوستهی سفت و درون نرم که به سمت آسمان بالا میرفت، در ذهنش ظاهر شده. با بحث بیشتر او فهمید که پوستهی سخت لاکپشت همان پوشش سخت و سفت بدن پارکینسونی او است اما در درون ذهناش هنوز یک قسمت نرم وجود دارد که میتواند آن را به صورت حس سبکی بدنی تجربه کند. تمرین چشم در مرکز به او کمک کرد تا میان تجربه ذهن و تجربیات بدنی مرزی قائل شود و ویژگیهای هرکدام را شناسایی کند (ذهنیسازی خود).
مورد3
«عروسک تودرتو». خانم 28 ساله با افسردگی شدید و اضطراب منتشر که از زمان کودکی به شدت خود – انتقادی داشت (احساس میکرد مادرش کاملاً نسبت به او انتقادگر بوده). علائم اضطرابی و افسردگی او در طی تحصیل پزشکی وخیمتر شده بود و او تلاش کرده بوده با مصرف الکل و مواد محرک علائمش را کاهش دهد. درنهایت از تحصیل انصراف داده بود. احساس شکست میکرد و در ذهنش افکار سمجی در مورد بیارزش بودنش داشت. او تلاش میکرد که آن افکار را از ذهنش دور کند ولی این موقتی بود و با کوچکترین چیز بدی که اتفاق میافتاد به صورتی کوبندهای ظاهر میشدند. او برای دریافت مداخلهی کلینیکی مختصر برای تقویت درمان داروئی مداومش و تراپی توسط روانپزشک دیگر به اولین نویسنده ارجاع شد. قبلاً او در برنامه دوازده قدم و تربیت معلم یوگا شرکت کرده بود و با تمرینات یوگای ذهنآگاهانه آشنا شده بود. تمرین عروسک تودرتو بدون تمرینات مقدماتی به او آموزش داده شد. وقتی او مدل داشتن افکار خودانتقادی را تجسم کرد متوجه شد که چگونه آنها او را سفت و سخت میکنند. چقدر به احساس بیمار بودنش کمک میکنند. این افکار انعکاسدهندهی بخشی از او یعنی بخش شکستهایش بودند. به هرحال او متوجه شد این افکار ویژگیهای خوبش مانند حساسیت و مهربانی را درنظر نمیگیرند. او یاد گرفت که افکارش را بدون دور زدن مشاهده کند و درعین حال آنها را در تصویری که بخشهای بیشتری از ذهنش از جمله انگیزهای که مراقبه میکرد، جویای درمان و بهبودی بود جای دهد. تلاش برای ایجاد واقعیت فیزیکی برای احساسات خود – انتقادگری (هرچند که قبلاً به خوبی از آنها آگاه بود، البته به صورت وانمودی) به او کمک کرد که از گیر افتادن در افکار منفی (به صورت همارزی روانی) و احساسات به گونهای که واقعی هستند و او را کنترل میکنند اجتناب کند. او توانست خوبیهای خود را بیشتر بهیاد بیاورد و شفقت بیشتری نسبت به خودش داشته باشد.
در قسمت دوم مراقبه که تمرین روی یک فرد مهم بود شرکتکننده انتخاب کرد که تصویر مادرش را درون سینهاش بازنمایی کند. در ابتدا نسبت به آن احساس انزجار داشت. او فهمید مادرش به میزان زیادی انتقادکننده است. «او نمیخواست مادرش درونش باشد.» زمانی که درگیر این فرایند بود، دچار درد فیزیکی شدیدی در قفسه سینه و تنش بالایی در عضلات صورتش شد. به هرحال در طول جلسه همین که به نگاه کردن از درون چشمان مادرش و احساس کردن از درون مادرش ادامه داد، نه تنها انتقادهای مادرش که به سمت او نشانه رفته بود را تجربه کرد بلکه ترس و اضطرابهای مادر را که سبب بیشتر شدن آنها میشد را هم حس کرد. بهطوریکه گفت «زمانی که آسیبپذیری او را دیدم فهمیدم مجبور نیستم آنچه میگوید را آنقدر شخصی کنم.» بعد از چند جلسه تمرین، دیگر برایش ناراحت کننده و همراه با حس انزجار نبود و نسبت به مادرش شفقت بیشتری داشت و حساسیت کمتری در مقابل انتقادهایی که به سمت او نشانه میرفت داشت.
در طی دوره سه هفتهای علائم افسردگی او تا حدود 75% در مقیاس QIDS کاهش یافت. و در معاینهی بالینی علائم اضطرابیاش به میزان زیاد اما نه بهطور کامل برطرف شد. در این مرحله برای ادامه درمان به روانپزشک خودش ارجاع داده شد. با توجه به اینکه تمرین عروسک تودرتو بر خود تمرکز دارد احتمالاً حالتهای غیرذهنیسازی شده تفکرش (اینکه به دلیل شکستهایی که در زندگی داشته آدم بیارزشی است) بوسیله به خاطر آوردن جنبههای بیشتری از ذهناش کاهش یافت. در این مورد احساس شفقت به خود با افزایش یکپارچگی بازنماییهای خود (فهم خود) پدیدار شد. با توجه به تمرکز تمرین عروسک تودرتو بر دیگری، تجسم بازنمایی مادرش به او کمک کرد تا درون مادرش را به طور آشکار ذهنیسازی کند، و این سبب کمتر شدن حس بدی که به دلیل انتقادهای مادر نسبت به خودش داشت، شد.
مورد 4
«موقعیت حلکننده». خانمی 24 ساله با اختلال شخصیت مرزی و افسردگی شدید که تحت برنامهی شش – – هفتهای MIT به عنوان بخشی از یک مطالعه امکانسنجی قرار گرفته بود و درعین حال درگیر درمان مبتنی بر ذهنیسازی هم بود. او توضیح داد با همکارش که با کلمات زشت و ناپسند او را شرراهانداز توصیف کرده بود دعوای لفظی شدیدی داشت. حالا او از دیدن همکارش مضطرب میشود به صورتی که از رفتن سرکار خودداری کرد. در طی بخش تخیلی موقعیت حلکننده حافظه او برای به خاطر آوردن آن اتفاق تقویت شد و فهمید که شروع کننده بوده و اول او سر همکارش داد کشیده است. او فکر کرد که اگر اول داده نکشیده بود شاید همکارش هم سر او فریاد نمیکشید. او میتوانست احساساتی که سبب دادکشیدنش شده بود را توصیف کند (بویژه احساس شدید نامحترم شمرده شدن)، همچنین توانست از دید همکارش ماجرا را ببیند و فهمید که رفتار او ممکن است احساسات مشابهی در همکارش ایجاد کرده باشد. او به طور خیالی درنظر گرفتن احساسات همکارش در آن موقعیت را تمرین کرد و با آرامش بیشتری رفتار کرد. احتمالاً این تمرین سبب تغییر حالتهای غیرذهنیسازی شده تفکر مراجع که در آن بدون هیچ ابهامی فریاد زدن همکارش را به دلیل شرور، بیعاطفه و خودخواه بودن او میداند (حالت غایتشناسی تفکر) و آن را به بیاحترامی کامل تفسیر میکند (حالت همارزی روانی) به حالت سازنده ذهنیسازی که در آن احساس کمتر طاقتفرسا است و دسترسی به منابع شناختی اجازهی درنظرگرفتن رویکردهای جایگزین را میدهد، میشود. زمانی که درمان گروهی به پایان رسید ولی درمان مبتنی بر ذهنیسازی اش ادامه داشت همچنان از بعضی از تمرینات MIT استفاده میکرد. اگرچه بعد از مطالعه علائم افسردگیاش 40% داشت ولی به دلیل دریافت داروی ضد افسردگی در هفته دوم نمیتوان این تغییر را به درمان MIT نسبت داد.
مورد5
«موقعیت حلکننده». یک مرد 31 ساله با اختلال شخصیت خودشیفته و وسواس فکری-اجباری که قبلاً با دو درمانگر دیگرکه آنها را بیصلاحیت میدانست درگیر درمان شده بود. او تمایلی به مصرف دارو نداشت. در رواندرمان فردی توضیح داد که رابطهی جنسی گذشته همسرش علیرغم این حقیقت که قبل از ملاقاتشان اتفاق افتاده به نوعی حملات شخصی به او بوده است – زیرا سبب برانگیخته شدن اضطراب و افکار وسواسی در مورد پاک بودن او میشد. گاهی میخواست با نامیدن او به «شلخته»، «فاحشه» به او صدمه بزند و تنبیهاش کند و به خاطر ناتوانیاش بابت عمل نکردن براساس ارزشهای دینی مشترکشان سرزنشاش میکرد. بعد از انجام تمرین موقعیت حلکننده او احساس کرد که دیگر نمیخواهد به همسرش آسیب بزند زیرا فهمید «اگرآن دختر متوجه شده باشد که قصد او آزار دادنش بوده چقدر صدمه دیده است. بیمار ازاین بابت احساس شرمندگی داشت.» نشخوارهای فکری او در مورد گذشتۀ جنسی همسرش قبل از ملاقاتشان که آن را مساوی حملات مستقیم میدانست از حالت وانمودی تفکر او ریشه میگرفت و ربطی به واقعیت رخداده نداشت. تمرین موقعیت حلکننده سبب متعادل کردن دیدگاههای درونی و بیرونی او شد، نشخوارهای فکریاش را ( حداقل بهطور موقت) کاهش داد و حالتی را برایش بوجود آورد که توانست تأثیر رفتارش را بر همسرش ببیند. او بعد از بهبود تعدادی از علائمش و ثبات نسبی رابطهاش به درمان پایان داد.
مورد 6
«موقعیت حل کننده». یک مرد 39 ساله با اختلال شخصیت مرزی، اختلال هویت تجزیهای، سوءِ مصرف مزمن آمفتامین و اختلال عصبی شناختی خفیف ثانویه به انسفالوپاتی ناشی از ایدز در ابتدا توسط نویسنده اول تحت درمان مبتنی بر ذهنیسازی همراه با تکنیکهای MIT دو بار در هفته تحت درمان قرار گرفت. در مواقعی که بهشدت عصبانی میشد درگیر رفتارهای خود تخریبی مانند قورت دادن اشیا آسیبرسان مثل باتری، سکه و تیغه ریشتراش میشد. قبل از درمان علیرغم مصرف داروهای ضدافسردگی، ضد سایکوز، تثبیتکننده خلق و دریافت درمانهای سرپایی فشرده از مددکار اجتماعی، هر سال به طور متوسط 26 بار در اورژانس ویزیت میشد و 45 روز بستری در بخشهای پزشکی عمومی و روانپزشکی داشت. اغلب تکانشگری او در تعامل با مادرش که سرپرست قانونی او بود برانگیخته میشد. او در این موقعیتها به طور همزمان احساس طرد و رها شدگی، تنهایی، تحقیر و درک نشدن میکرد. برای مثال مادرش تلاش کرد برای افزایش رفتار مثبت او یک رویکرد وابسته به موقعیت داشته باشد. در جلسهی بعد با عصبانیت شدید و مشکوک بودن اظهار کرد فقط به این دلیل که مادرش دوست دارد بر او تسلط داشته باشد و میخواهد ناتوان بماند تا بر همهی جنبههای زندگیاش تسلط داشته باشد این کار را انجام داده بود.
تمرینات مراقبهای شفقت و مهربانی برای او بیفایده بود چون او احساس میکرد به کار بردن این روش سبب نادیده گرفتن نگرانیهای فوری او در مورد اینکه رفتار مادرش واقعا اشتباه و کنترل کننده است میشود بنابراین بهطور خودکار به این تمرینات اهمیتی نمیداد. تمرینات ذهنآگاهانه نفس گاهی اوقات خلق او را بهطور موقت آرام میکرد اما درکل قضاوتهای منفی و خطاهای شناختی او در مورد انگیزههای مادرش باقی میماند. تمرین مراقبهای موقعیت حلکننده به او کمک کرد بازنمایی افکار و احساسش را توسعه دهد (ذهنیسازی واکنشهای خود). همچنین پذیرش رویکرد مادرش (تجسم) سبب کاهش سطح برانگیختگی او شد زیرا توانست به طور آشکار بفهمد که از دیدگاه مادرش آن گونه کنترلگری نشانهای از توجه به نیکبودی او بوده است. تغییر دیدگاه، خصومتش را کاهش داد و به او کمک کرد تا ارتباط بیشتری را با مادرش احساس کند و موقعیتها را بهتر درک کند. شکایتهایش نسبت به مادرش کاهش یافت در نتیجه سطح آشفتگیاش کمتر شد. در طی دورهی یک ساله که تحت درمان MIT همراه با مصرف داروهای تثبیتکننده خلق بود، مراجعهاش به اورژانس، بستری شدنش در بیمارستان و قورت دادن اشیا تا حدود بیشتر از 80% کمتر شد. علیرغم این پیشرفت برگشت به مصرف آمفتامینها منجر به چرخهی جدیدی از بستری شدنهای او شد و در نهایت به دلیل ایست قلبی فوت کرد.
مورد7
«کرهی زندگی». بیمار یک مرد 52 ساله با اختلال افسردگی اساسی که از مادربزرگش مبتلا به آلزایمرش مراقبت میکرد. به دلیل مسئولیت طاقتفرسای مراقبت احساس دور افتادن و جدایی از دیگران داشت. او فکر میکرد «هیچ کسی واقعا به او اهمیت نمیدهد.» او در یک برنامهی گروهی چهارهفتهای MIT شرکت کرد. در تمرین کره زندگی بعد از آنکه به صورت تخیلی افرادی را به مرکز کره آورد و از دید آنها خودش را دید، این طور به خاطر آورد: «در زندگیاش آدمهای زیادی هستند که واقعا به او اهمیت میدهند» او به طور منظم با آنها تعامل داشت. در این مورد حالت تفکر غایتشناسی که براساس آن فکر میکرد چون هیچ کسی کنارش نیست پس دیگران به مراقبت و توجه به او اهمیت نمیدهند با فهم عمیقتری از احساسات دیگران در مورد اهمیت دادن به او تغییر کرد. بعد از گروه بیمار گزارش داد که ذهنآگاهیاش بیشتر شد و میزان واکنش به عوامل تنشزایی مانند جدا شدن همسرش از او کمتر شد. علائم افسردگی او 37 در صد نسبت به گروه کاهش یافت.
مورد8
“کره زندگی”. این همچنین مفید است که اثرات بالقوه تمرین کرهی زندگی را در فردی با دفاعهای روانشناختی قوی، بدون بیماری روانپزشکی تشخیص داده شده و عملکرد سالم و صدمه ندیده در نظر بگیریم. یک پرستارکه تمرین را به عنوان بخشی از برنامه تربیت معلم یاد میگرفت گزارش داد در زمان تأمل در مورد ارتباط با خانواده «عشق، درک، تعلق و مهربانی» را احساس میکند. در ارتباط با همکارانش احساس میکرد «محترم، منظم، یک رهبر، ساکت، میداند چه کار باید انجام دهد، حرفهای است و به دلیل شخصیت حرفهایام شاید شناختن من آسان نیست.» در ارتباط با جامعه او «باهوش، تمیز، ساکت اما زنی با ماموریت» به نظر میرسید. در ارتباط با طبیعت «بخشی از مشکل آسیب به طبیعت هستم اما با استفاده از محصولات زیست تخریبپذیر درخانهام، باغبانی و بازیافت در جهت کاهش آن تلاش میکنم.»او همچنین احساس کرد که احساس ارتباط و پیوستگی با همه چیز را تجربه کرده است که «من» ذرهای در هستی یا جهان نیست بلکه در آن کل حلشده است. تمرین کرهی زندگی احساس پیوستگی را در او بیشتر کرد، اما مهمتر از همه اینکه، ویژگیهایی مانند احساس قدرت مطلق که نشانه پسرفت به خودشیفتگی بدوی است را پرورش نداد. بلکه به او امکان داد که به صورت واقعبینانهتری درک کند که (1) دیگران چگونه او را با هر دو جنبههای مثبت و منفیاش میبینند، (2) چگونه بر دنیای اطرافش اثر میگذارد، و (3) چگونه با آن ارتباط دارد. او تمرینات MIT را به صورت منظم ادامه داد.
بحث
تمرینات MIT در هشت مورد بالا سبب توسعه و افزایش توانایی ذهنی سازی مطابق با عناصر عملی هر تکنیک تصویرسازی و ذهنآگاهی شد. آن دسته از تمرینات که بر خود تمرکز داشت به درجات مختلفی سبب ذهنیسازی در ابعاد عاطفی، شناختی و صریح شد. تمرینات با عناصری که بر دیگران تمرکز داشت سبب بهبود ذهنیسازی خود از بیرون و ذهنیسازی دیگران از درون شد. این نشان میدهد که MIT ممکن است در ارتقا ذهنی سازی خود و دیگران سودمند باشد.
مقایسه MIT با درمانهای مبتنی بر ذهنآگاهی و شفقت
شباهتهای MIT با درمانهای مبتنی بر ذهنآگاهی و شفقت شامل افزایش آگاهی به حسهای لحظهی حال و نزدیک شدن به تجربیات ذهنی با گشودگی و کنجکاوی میباشد. تفاوتهای متعددی میان عناصر ذهنیسازی MIT با تمرینات اصلی ذهنآگاهی مورد استفاده در MBSR یا MBCT وجود دارد. در حالیکه MIT به دنبال رسیدن به تعادل میان قطبهای خود – دیگری، صریح – ضمنی، درونی – بیرونی، شناختی -هیجانی است (لویتن و فانگی، 2015)، گرایش تمرینات ام بی اس آر و ام بی سی تی به سمت تمرکز بر خود، درونی و ضمنی است. بنابراین در تمرینات مراقبهای MBSR و MBCT توجه کردن بر افکار گفتمانی (صریح)، بیرون از لحظهی حال (بیرونی) و در زمینه رابطه (دیگری) تشویق نمیشود (کابات – زین، 1990؛ سیگل و همکاران، 2002). ادراک خود از درون چشم دیگران (جنبه دیگری از ذهنیسازی بیرونی) مورد تأکید قرار نمیگیرد. خارج از تمرینات مراقبهای، ذهنآگاهی روزانه در MBSR و MBCT به صورت تمرکز درونی و ضمنی بر تجربیات ادامه مییابد، اگرچه ممکن است این تجربه در مورد خود یا دیگری، شناخت یا هیجان باشد. بر اساس این تفاوتها ما فرض میکنیم که شرکتکنندگان در MBSR و MBCT آرامش بیشتر و استرس کمتری را نسبت به MIT تجربه میکنند، اما بهبود کمتری درتوانایی ذهنیسازی در روابط پیچیدهی بینفردی که نیازمند توجه به ابعاد بیرونی و آشکار ذهنیسازی است دارند.
آموزش ذهن شفقتورز به دنبال آن است تا انتقاد از خود و شرم را در افراد کاهش دهد و درعینحال پذیرش و شفقت به خود را افزایش دهد (گیلبرت، 2014). این برنامه رویکرد پیچیده برای شناسایی و آشکارسازی مکانیسمهای دفاعی روانشناختی که منجر به پایداری خود – انتقادگری و شرم در چارچوب تکاملی میشود را پیشنهاد میکند. سپس تمرینات تصویرسازی را معرفی میکند تا بوسیلهی آن شرکتکننده بتواند تصویر ایدهآلی از مراقبت برای خودش بسازد و از آن به عنوان منبعی برای شفقت به خود استفاده کند. CMT نویدبخش آن است که علایم در میان بیمارانی با مشکلات خلقی مزمن و اختلال شخصیت (گیلبرت و پراکتر، 2006)، اختلالات خوردن (کلی، ویسنیوسکی،مارتین-واگار، و هافمن، 2017) کاهش یابد. نسبت به MIT، CMT بیشتر بر مبارزه با احساسات منفی درونی با کمک تصاویر ایدهالی مهربانی تمرکز دارد و کمتر بر ابعاد بیرونی و دیگر جنبههای ذهنیسازی متمرکز است.
مشابه MIT مراقبه شفقت و درمانهای محبت و مهربانی compassion meditation and loving kindness (CMLK) (فردریکسون، کوهن، کوفی، پک و فینکل، 2008؛ جزایری و همکاران، 2013؛ اوزاوا-دی سیلوا، دادسون-لاول، ریزون، و نگی، 2012) که از سنت بودایی گرفته شده است شامل تمریناتی است که ممکن است ذهنیسازی خود و دیگری را تسهیل کند. CMLK برای ایجاد احساس شفقت نسبت به خود و دیگری دو رویکرد عمده دارد: (1) تمرکز بر تصویری که فرد نسبت به آن احساس قدرشناسی و عشق بیحدی دارد و سپس بسط این احساس که او نسبت به فرد محبوب (مانند یکی از خویشاوندان) دارد به خود و دیگران (فردریکسون و همکاران، 2008؛ جزایری و همکاران، 2013؛ نف و گرمر، 2013)، و (2) ایجاد آگاهی فراشناختی مبنی براینکه دیگران درست مانند خود فرد آرزوی شادی و رهایی از رنج دارند، و همه به طور یکسان مستحق شادی هستند (جزایری و همکاران، 2013؛ اوزاوا-دی سیلوا و همکاران، 2012). در مقابل MIT با درخواست از شرکتکنندگان برای تمرکز بر شبیهسازی حالات ذهنی دیگری در موقعیتهای چالشزای بین فردی رویکردی پایین به بالا داشته. بدون آنکه فراشناختی در آن باشد (مطابق با رویکرد MBT)، بیشتر بر بعد بیرونی ذهنیسازی تمرکز دارد.
منابع
Adolphs, R. (2001). The neurobiology of social cognition. Current Opinion in Neurobiology, 11(2), 231
239. doi:10.1016/j.conb.2008.06.003
Allen, J. G. (2003). Mentalizing. Bulletin of the Menninger Clinic, 67(2), 91-112. doi:10.1521/bumc.67.2.91.23440
Allen, J. G. (2008). Mentalizing as a conceptual bridge from psychodynamic to cognitive-behavioral therapy.
European Psychotherapy, 8, 103-121. doi:10.1177/0011000008330830
Allen, J. G. (2013). Psychotherapy is an ethical endeavor: Balancing science and humanism in clinical practice.
Bulletin of the Menninger Clinic, 77(2), 103-131. doi:10.1521/bumc.2013.77.2.103
Allen, J. G., & Fonagy, P. (2014). Mentalizing in psychotherapy. In R. E. Hales, S. C. Yudofsky, & L. W. Roberts
(Eds.), The American Psychiatric Publishing textbook of psychiatry (6th ed., pp. 1095-1118). Washington,
DC: American Psychiatric Publishing.
Anālayo (2003). Satipaṭṭhāna: The direct path to realization. Birmingham, UK: Windhorse Publications.
Appelbaum, S. A. (1973). Psychological-mindedness: word, concept and essence. The International Journal of
Psycho-Analysis, 54(1), 35-46.
Baron-Cohen, S., Golan, O., Chakrabarti, B., & Belmonte, M. K. (2008). Social cognition and autism spectrum
conditions. In C. Sharp, P. Fonagy, & I. Goodyer (Eds.), Social cognition and developmental
psychopathology (pp. 29-56). Oxford, UK: Oxford University Press.
Bateman, A., & Fonagy, P. (1999). Effectiveness of partial hospitalization in the treatment of borderline personality
disorder: A randomized controlled trial. American Journal of Psychiatry, 156(10), 1563-1569.
doi:10.1176/ajp.156.10.1563
Bateman, A., & Fonagy, P. (2004). Psychotherapy for borderline personality disorder: Mentalization-based
treatment. Oxford, UK: Oxford University Press.
Bateman, A., & Fonagy, P. (2009). Randomized controlled trial of outpatient mentalization-based treatment versus
structured clinical management for borderline personality disorder. American Journal of Psychiatry,
166(12), 1355-1364. doi:10.1176/appi.ajp.2009.09040539
Bateman, A., & Fonagy, P. (2012). Handbook of mentalizing in mental health practice. Washington, DC: American
Psychiatric Association Publishing.
Bateman, A., & Fonagy, P. (2016). Mentalization-based treatment for personality disorders: A practical guide.
Oxford, UK: Oxford University Press.
Bateman, A., O’Connell, J., Lorenzini, N., Gardner, T., & Fonagy, P. (2016). A randomised controlled trial of
mentalization-based treatment versus structured clinical management for patients with comorbid borderline
personality disorder and antisocial personality disorder. BMC Psychiatry, 16, 1-12. doi:10.1186/s12888-
016-1000-9
Bateman, A. W., & Fonagy, P. (2003). The development of an attachment-based treatment program for borderline
personality disorder. Bulletin of the Menninger Clinic, 67(3), 187-211. doi:10.1521/bumc.67.3.187.23439
Bateman, A. W., & Fonagy, P. (2004). Mentalization-based treatment of BPD. Journal of Personality Disorders,
18(1), 36-51. doi:10.1521/pedi.18.1.36.32772
Bishop, S. R., Lau, M., Shapiro, S., Carlson, L., Anderson, N. D., Carmody, J., . . . Devins, G. (2004). Mindfulness:
A proposed operational definition. Clinical Psychology: Science and Practice, 11(3), 230-241.
doi:10.1093/clipsy/bph077
Bretherton, K., & Munholland, K. A. (2008). Internal working models in attachment relationships: A construct
revisited. In J. Cassidy, & P. R. Shaver (Eds.), Handbook of attachment: Theory, research and clinical
applications (2nd ed., pp. 89-111). New York, NY: Guilford Press.
Brune, M. (2005). “Theory of mind” in schizophrenia: A review of the literature. Schizophrenia Bulletin, 31(1), 21-
42. doi:10.1093/schbul/sbi002
Childre, D. L., & Rozman, D. (2006). Transforming anxiety: The HeartMath solution for overcoming fear and
worry and creating serenity. Oakland, CA: New Harbinger Publications, Inc.
Choi-Kain, L. W., & Gunderson, J. G. (2008). Mentalization: Ontogeny, assessment, and application in the
treatment of borderline personality disorder. American Journal of Psychiatry, 165(9), 1127-1135.
doi:10.1176/appi.ajp.2008.07081360
Chung, Y. S., Barch, D., & Strube, M. (2014). A meta-analysis of mentalizing impairments in adults with
schizophrenia and autism spectrum disorder. Schizophrenia Bulletin, 40(3), 602-616.
doi:10.1093/schbul/sbt048
Dalai Lama (2001). An open heart: Practicing compassion in everyday life. Boston, MA: Little Brown & Co.
Dalai Lama, Tsong-ka-pa, & Hopkins, J. (1987). Deity Yoga: In action and performance tantra. Ithaca, NY: Snow
Lion Publications.
Ensink, K., Normandin, L., Target, M., Fonagy, P., Sabourin, S., & Berthelot, N. (2015). Mentalization in children
and mothers in the context of trauma: An initial study of the validity of the Child Reflective Functioning
Scale. British Journal of Developmental Psychology, 33(2), 203-217. doi:10.1111/bjdp.12074
Farber, B. A. (1985). The genesis, development, and implications of psychological-mindedness in psychotherapists.
Psychotherapy: Theory, Research, Practice, Training, 22(2), 170-177. doi:10.1037/h0085490
Fineberg, S. K., Steinfeld, M., Brewer, J. A., & Corlett, P. R. (2014). A computational account of borderline
personality disorder: Impaired predictive learning about self and others through bodily simulation.
Frontiers in Psychiatry, 5, 111. doi:10.3389/fpsyt.2014.00111
Fischer-Kern, M., Fonagy, P., Kapusta, N. D., Luyten, P., Boss, S., Naderer, A., . . . Leithner, K. (2013).
Mentalizing in female inpatients with major depressive disorder. Journal of Nervous and Mental Disease,
201(3), 202-207. doi:10.1097/NMD.0b013e3182845c0a
Flavell, J. H., & Miller, P. H. (1998). Social cognition. In W. Damon, D. Kuhn, & R. S. Siegler (Eds.), Handbook of
child psychology (5th ed., pp. 851-898). New York, NY: Wiley.
Fonagy, P., & Bateman, A. (2008). The development of borderline personality disorder–a mentalizing model.
Journal of Personality Disorders, 22(1), 4-21. doi:10.1521/pedi.2008.22.1.4
Fonagy, P., Gergely, G., Jurist, E. L., & Target, M. (2002). Affect regulation, mentalization, and the development of
the self. New York, NY: Other Press.
Fonagy, P., Leigh, T., Steele, M., Steele, H., Kennedy, R., Mattoon, G., . . . Gerber, A. (1996). The relation of
attachment status, psychiatric classification, and response to psychotherapy. Journal of Consulting and
Clinical Psychology, 64(1), 22-31. doi:10.1037/0022-006X.64.1.22
Fonagy, P., & Luyten, P. (2009). A developmental, mentalization-based approach to the understanding and
treatment of borderline personality disorder. Development and Psychopathology, 21(4), 1355-1381.
doi:10.1017/S0954579409990198
Fredrickson, B. L., Cohn, M. A., Coffey, K. A., Pek, J., & Finkel, S. M. (2008). Open hearts build lives: Positive
emotions, induced through loving-kindness meditation, build consequential personal resources. Journal of
Personality and Social Psychology, 95(5), 1045-1062. doi:10.1037/a0013262
Fresco, D. M., Segal, Z. V., Buis, T., & Kennedy, S. (2007). Relationship of posttreatment decentering and cognitive
reactivity to relapse in major depression. Journal of Consulting and Clinical Psychology, 75(3), 447-455.
doi:10.1037/0022-006X.75.3.447
Freud, S. (2000). Civilization and its discontents. Aylesbury, UK: Chrysoma Associates Ltd. (Original work
published 1929)
Frith, U. (2001). Mind blindness and the brain in autism. Neuron, 32(6), 969-979. doi:10.1016/S0896-
6273(01)00552-9
Gilbert, P. (2014). The origins and nature of compassion focused therapy. British Journal of Clinical Psychology,
53(1), 6-41. doi:10.1111/bjc.12043
Gilbert, P., & Procter, S. (2006). Compassionate mind training for people with high shame and self-criticism:
Overview and pilot study of a group therapy approach. Clinical Psychology & Psychotherapy, 13(6), 353-
379. doi:10.1002/cpp.507
Jain, F. A. (2014). Mentalizing Imagery Therapy for Dementia Caregivers: Instructor Manual. Unpublished
manuscript.
Jain, F. A., Nazarian, N., & Lavretsky, H. (2014). Feasibility of central meditation and imagery therapy for dementia
caregivers. International Journal of Geriatric Psychiatry, 29(8), 870-876. doi:10.1002/gps.4076
Jazaieri, H., Jinpa, G. T., McGonigal, K., Rosenberg, E. L., Finkelstein, J., Simon-Thomas, E., . . . Goldin, P.R.
(2013). Enhancing compassion: A randomized controlled trial of a compassion cultivation training
program. Journal of Happiness Studies, 14(4), 1113-1126. doi:10.1007/s10902-012-9373-z
Kabat-Zinn, J. (1990). Full catastrophe living: Using the wisdom of your body and mind to face stress, pain, and
illness. New York, NY: Delacorte Press.
Kelly, A. C., Wisniewski, L., Martin-Wagar, C., & Hoffman, E. (2017). Group-based Compassion-Focused Therapy
as an adjunct to outpatient treatment for eating disorders: A pilot randomized controlled trial. Clinical
Psychology & Psychotherapy, 24(2), 475-487. doi:10.1002/cpp.2018
Klein, M. (1946). Notes on some schizoid mechanisms. International Journal of Psychoanalysis, 27, 99-110.
Krakow, B., Hollifield, M., Johnston, L., Koss, M., Schrader, R., Warner, T. D., . . . Prince, H. (2001). Imagery
rehearsal therapy for chronic nightmares in sexual assault survivors with posttraumatic stress disorder: a
randomized controlled trial. JAMA, 286(5), 537-545. doi:10.1001/jama.286.5.537
Kripananda, S. (1995). The sacred power: A seeker’s guide to Kundalini. South Fallsburg, NY: SYDA Foundation.
Kroenke, K., Spitzer, R. L., & Williams, J. B. (2001). The PHQ-9: Validity of a brief depression severity measure.
Journal of General Internal Medicine, 16(9), 606-613. doi:10.1046/j.1525-1497.2001.016009606.x
Kuipers, G. S., van Loenhout, Z., van der Ark, L. A., & Bekker, M. H. (2016). Attachment insecurity, mentalization
and their relation to symptoms in eating disorder patients. Attachment and Human Development, 18(3),
250-272. doi:10.1080/14616734.2015.1136660
Ladegaard, N., Larsen, E. R., Videbech, P., & Lysaker, P. H. (2014). Higher-order social cognition in first-episode
major depression. Psychiatry Research, 216(1), 37-43. doi:10.1016/j.psychres.2013.12.010
Lueke, A., & Gibson, B. (2015). Mindfulness meditation reduces implicit age and race bias: The role of reduced
automaticity of responding. Social Psychological and Personality Science, 6(3), 284-291.
doi:10.1177/1948550614559651
Luyten, P., & Fonagy, P. (2015). The neurobiology of mentalizing. Personality Disorders: Theory, Research, and
Treatment, 6(4), 366-379. doi:10.1037/per0000117
Metcalfe, J., & Shimamura, A. P. (1994). Metacognition: Knowing about knowing. Cambridge, MA: MIT Press.
Morgan, S., Zamaria, J., Lavretsky, H., & Jain, F. (2018). Mentalizing Imagery Therapy for depressed family
dementia caregivers: Neural mechanisms underlying changes in mindfulness, self-compassion and grief.
American Journal of Geriatric Psychiatry, 26(3), S80-S81. doi:10.1016/J.JAGP.2018.01.098
National Commission for the Protection of Human Subjects of Biomedical and Behavioral Research (1978). The
Belmont report: Ethical principles and guidelines for the protection of human subjects of research.
Washington, DC: U.S. Government Printing Office.
Neff, K. D. (2003). The Development and Validation of a Scale to Measure Self-Compassion. Self and Identity,
2(3), 223-250. doi:10.1080/15298860390209035
Neff, K. D., & Germer, C. K. (2013). A pilot study and randomized controlled trial of the mindful self-compassion
program. Journal of Clinical Psychology, 69(1), 28-44. doi:10.1002/jclp.21923
Nolte, T., Bolling, D. Z., Hudac, C. M., Fonagy, P., Mayes, L., & Pelphrey, K. A. (2013). Brain mechanisms
underlying the impact of attachment-related stress on social cognition. Frontiers in Human Neurosciences,
7, 816. doi:10.3389/fnhum.2013.00816
Nolte, T., Guiney, J., Fonagy, P., Mayes, L. C., & Luyten, P. (2011). Interpersonal stress regulation and the
development of anxiety disorders: An attachment-based developmental framework. Frontiers in Behavioral
Neuroscience, 5, 55. doi:10.3389/fnbeh.2011.00055
Nummenmaa, L., Glerean, E., Hari, R., & Hietanen, J. K. (2014). Bodily maps of emotions. Proceedings of the
National Academy of Sciences, 111(2), 646-651. doi:10.1073/pnas.1321664111
Oettingen, G., Mayer, D., Timur Sevincer, A., Stephens, E. J., Pak, H. J., & Hagenah, M. (2009). Mental contrasting
and goal commitment: the mediating role of energization. Personality and Social Psychology Bulletin,
35(5), 608-622. doi:10.1177/0146167208330856
Olivelle, P. (1996). Upaniṣads. Oxford, UK: Oxford University Press.
Ozawa-de Silva, B., Dodson-Lavelle, B., Raison, C. L., & Negi, L. T. (2012). Compassion and ethics: Scientific and
practical approaches to the cultivation of compassion as a foundation for ethical subjectivity and well-
being. Journal of Healthcare, Science, and the Humanities, II(1), 145-161.
Plana, I., Lavoie, M. A., Battaglia, M., & Achim, A. M. (2014). A meta-analysis and scoping review of social
cognition performance in social phobia, posttraumatic stress disorder and other anxiety disorders. Journal
of Anxiety Disorders, 28(2), 169-177. doi:10.1016/j.janxdis.2013.09.005
Premack, D., & Woodruff, G. (1978). Does the chimpanzee have a theory of mind? Behavioral and Brain Sciences,
1(4), 515-526. doi:10.1017/S0140525x00076512
Rossouw, T. I., & Fonagy, P. (2012). Mentalization-based treatment for self-harm in adolescents: A randomized
controlled trial. Journal of the American Academy of Child and Adolescent Psychiatry, 51(12), 1304-1313.
doi:10.1016/j.jaac.2012.09.018
Rush, A. J., Trivedi, M. H., Ibrahim, H. M., Carmody, T. J., Arnow, B., Klein, D. N., . . ., Keller, M.B. (2003). The
16-Item Quick Inventory of Depressive Symptomatology (QIDS), clinician rating (QIDS-C), and self-
report (QIDS-SR): A psychometric evaluation in patients with chronic major depression. Biological
Psychiatry, 54(5), 573-583. doi:10.1016/S0006-3223(02)01866-8
Segal, Z. V., Williams, J. M. G., & Teasdale, J. D. (2002). Mindfulness-based cognitive therapy for depression: a
new approach to preventing relapse. New York, NY: Guilford Press.
Shafran, R., Thordarson, D. S., & Rachman, S. (1996). Thought-action fusion in obsessive compulsive disorder.
Journal of Anxiety Disorders, 10(5), 379-391. doi:10.1016/0887-6185(96)00018-7
Sheehan, D. V., Lecrubier, Y., Sheehan, K. H., Amorim, P., Janavs, J., Weiller, E., . . . Dunbar, J.C. (1998). The
Mini-International Neuropsychiatric Interview (M.I.N.I.): the development and validation of a structured
diagnostic psychiatric interview for DSM-IV and ICD-10. Journal of Clinical Psychiatry, 59(Suppl 20),
22-33. doi:10.1016/S0924-9338(99)80239-9
Singer, T., & Klimecki, O. M. (2014). Empathy and compassion. Current Biology, 24(18), R875-R878.
doi:10.1016/j.cub.2014.06.054
Stahl, B., & Goldstein, E. (2010). A mindfulness-based stress reduction workbook. Oakland, CA: New Harbinger
Publications.
Sullivan, W. (1972, March 29). The Einstein papers. A man of many parts. New York Times, p. 20.
Tan, L. B., Lo, B. C., & Macrae, C. N. (2014). Brief mindfulness meditation improves mental state attribution and
empathizing. PLoS ONE, 9(10), e110510. doi:10.1371/journal.pone.0110510
Van Dam, N. T., van Vugt, M. K., Vago, D. R., Schmalzl, L., Saron, C. D., Olendzki, A., . . . Meyer, D.E. (2017).
Mind the hype: A critical evaluation and prescriptive agenda for research on mindfulness and meditation.
Perspectives on Psychological Science, 13(1), 36-61. doi:10.1177/1745691617709589