صفحه اصلی / اسلایدر / مهارت‌های آگاهی درون‌بدنی برای تظیم هیجان: نظریه و رویکرد ذهن‌آگاهی در درمان مبتنی بر بدن

مهارت‌های آگاهی درون‌بدنی برای تظیم هیجان: نظریه و رویکرد ذهن‌آگاهی در درمان مبتنی بر بدن

سینتیا جی. پریس و کارول هوون

برگردان: دکتر زهرا گلستان نژاد

چکیده

تنظیم هیجان شامل ارتباط منسجم و یکپارچه با خود، به‌ویژه ارتباط مؤثر میان بدن، ذهن و احساسات می‌باشد. تنظیم هیجانی مؤثر شامل توانایی شناسایی و ارزیابی دقیق نشانه‌های مرتبط با واکنش‌های فیزیولوژیک بدنی به حوادث استرس‌زاست که همراه با به کارگیری راهکارهای مؤثر تنظیم‌کننده برای تعدیل و اثرگذاری بر واکنش هیجانی می‌باشد. شواهد متقاعدکننده‌ای وجود دارد که نشان می‌دهد میان آگاهی ضعیف و مختل شده از اطلاعات حسی یا آگاهی درون‌بدنی و دشواری در تنظیم هیجانی ارتباطی  وجود دارد. این مقاله بر اساس تحقیقات روانشناختی و عصب – زیستی چارچوبی را ارائه می‌دهد که نشان می‌دهد چگونه آگاهی درون‌بدنی به تنظیم هیجان، حس یکپارچه از خود و بنابراین به بهبود سلامتی و بهزیستی کمک می‌کند. یک رویکرد درمانی ذهن- بدن که ذهن‌آگاهی در درمان مبتنی بر بدن body-oriented therapy  (MABT)  نامیده می‌شود و  به صورت منحصر به فردی برای آموزش مهارت‌های اساسی آگاهی درون‌بدنی طراحی شده، شرح داده می‌شود.

MABT سبب توسعه ظرفیت‌های مجزای آگاهی درون‌بدنی شامل تشخیص، دسترسی و ارزیابی سیگنال‌های درون‌بدنی می‌شود که در مدل فیزیولوژیکی به عنوان اجزای مهم آگاهی درون‌بدنی برای تنظیم هیجانی شناسایی شده اند. مدل بیانگر این است که توسعه این ظرفیت‌های کلیدی آگاهی درون‌بدنی، آگاهی حسی (فیزیولوژیک و هیجانی) را بهبود می‌دهد و موجب کاهش پریشانی و بهبود تنظیم هیجان می‌شود. راهکارها برای آموزش و یادگیری آگاهی درون‌بدنی در ذهن‌آگاهی یا رویکردهای درمان روانشناختی  به ویژه برای افرادی که به دلیل استرس یا درد مزمن یا تروما در آگاهی به بدن مشکل دارند به خوبی توسعه نیافته است. برای رسیدگی به این موضوع MABT از طریق ترکیب آموزش روانشناختی و رویکرد بدنی که به صراحت به شناسایی مشکلات پردازش آگاهی درون‌بدنی می‌پردازد پروتکلی فردی‌شده را به عنوان داربستی برای آگاهی درون‌بدنی ارائه می‌دهد. نمونه‌های بالینی برای ارائۀ مثالهایی از این رویکرد و عناصر کلیدی برجستۀ مراحل درمانی آن در این مقاله گنجانده شده است. همچنین برای برجسته کردن مقبولیت، امنیت و پیامدهای سلامتی و سازوکارهای اساسی  احتمالی در رویکرد MABT نتایج حاصل از تحقیق هم آورده شده است.

مقدمه

نظریه و درک هیجان به واسطۀ پیشرفت حوزه علوم هیجان دستخوش تغییرات قابل ملاحظه‌ای شده است. چنین تغییرات نظریه اغلب به نظر می‌رسد که در امتداد پیوستاری که بر جهت‌گیری بدنی و جهت‌گیری ذهنی تکیه دارد حرکت می‌کند.

در یک انتهای این پیوستار نشانه‌ها و حس‌های بدنی است که منبع و توضیح  کلیدی برای تجربیات هیجانی هستند، و در انتهای دیگر پیوستار پردازش‌های شناختی قرار دارند. آیا احساسات هیجانی به صورتی تحت خودآگاه، کاملاً شکل گرفته و از نظر فیزیکی منسجم هستند و بعداً توسط ذهن تفسیر، نامگذاری و درک می‌شوند؟ یا به این صورت است که تفسیرهای شناختی از خود و زمینه‌‌ سبب برانگیخته شدن پاسخ‌های هیجانی می‌شود که یک پاسخ هیجانی را به همراه آگاهی از نشانه‌ها و احساسات  بدنی سازماندهی و تقویت می‌کند؟

علم اولیه هیجان به یک  منبع بدنی اشاره می‌کرد: پاسخ هیجانی الگودار در خدمت بقا. در ادامه مدل تکاملی در نظریه‌های بدنمند تجربۀ هیجانی اصلاح شد (جیمز، 1890؛ شاختر و سینگر، 1962) تا نقش مهم آگاهی و تفسیر نشانه‌های بدنی را شامل شود. با یک تغییر در قرن بیستم بر نقش ذهن به عنوان عامل تعیین‌کننده پاسخ‌های هیجانی  و علاوه بر آن در توضیح درمان‌هایی مانند شناخت‌درمانی برای درد و اختلال عملکرد تأکید شد. از آنجایی که تئوریها در حال تغییر میان دو دیدگاه بدن- محورتر و شناخت-محورتر بوده است، انسجام و بسط رویکردهای مجزا از هم افزایش یافته است (ایزارد و همکاران، 1984). دانشمندانی که پس از این دوره سربرآوردند، دریافتند که یافتن منشأ پاسخ هیجانی سازمان‌یافته در بدن پایه‌ای برای مدل‌های ظریفتر و پیچیده‌تر پاسخ هیجانی و تنظیم به واسطه عملکردهای شناختی مانند ارزیابی و حساسیت به سیگنال‌های درونی فراهم می‌کند (داماسیو، 1990، 2005). نظریه‌پردازان بدنمند در فلسفه و انسان‌شناسی دربارۀ بازگرداندن بدن به مفهوم‌سازی از خود نوشتند (ایوانز و همکاران، 1991؛ سیسورداز، 1994) که دیدگاهی ا‌ست که اخیراً در نوروساینس (گریک، 2015) با مدل‌های آگاهی درون‌بدنی پشتیبانی شده است، که نشان می‌دهد چگونه ذهن و بدن با روش‌هایی پیچیده با هم تعامل می‌کنند تا بر یکدیگر اثر بگذارند تا به صورت هیجان بیان و فهمیده شوند.

اگاهی درون‌بدنی اداراک حس‌های درون‌بدنی است و شامل ادراک حس‌های  فیزیکی مرتبط با عملکرد اندام داخلی مانند ضربان قلب، تنفس، سیری و همچنین فعالیت سیستم اعصاب خودکار وابسته به هیجانات می باشد (ویتل، 1996؛ کامرون، 2001؛ کریگ، 2002؛ برت و همکاران، 2004). بیشتر این ادراکات به صورت ناهشیار باقی می‌مانند. آنچه به صورت هشیار در می‌آید مانند آگاهی درون‌بدنی، پردازش حس‌های درونی بدن را شامل می‌شود به گونه‌ای که در دسترس آگاهی هشیار قرار می‌گیرند (کامرون، 2001). فرایندهای متعددی وجود دارد که در آگاهی درون‌بدنی دخیل است که تنوعات مفهوم‌سازی آگاهی بدنی را در همۀ رشته‌ها (کالسا و لاپیدوس، 2016؛ کالسا و همکاران؛ 2018) و وضعیت در حال تکامل علم و ظهور مدل‌های فرارشته‌ای برای بررسی سؤالات و اندازه‌گیری‌های مفهومی را نشان می‌دهد (فارب و همکاران، 2015؛ کالسا و همکاران؛ 2018). نکتۀ مهم در این مقاله این است که شواهد تجربی برای ارتباط آگاهی درون‌بدنی و تنظیم هیجانی وجود دارد(کریگ، 2015). چنین تحقیقاتی فقدان آگاهی درون‌بدنی را با  اختلالات هیجانی مرتبط می‌کند (پائولوس و استین، 2010؛ کالسا و لاپیدوس، 2016.) و این راه‌های جدیدی  را به سوی کار با موارد دشوار و اختلالات هیجانی لاینحل مانند افسردگی، اختلال استرس پس از سانحه post-traumatic stress disorder  (PTSD) اختلال مصرف مواد substance use disorder (SUD) باز می‌کند (فارب و همکاران ؛ 2015). به‌علاوه تحقیق روی اثرات عصبی زیستی استرس، تغییرات نورونی و فیزیولوژیکی متعاقب ناملایمات و تروما  که بر تجربه هیجانی و پردازش‌های درونی وابسته روی هیجان اثر می‌گذارد را شناسایی کرده است (ایوانز و اینگلیش، 2002؛ لوپین و همکاران، 2006؛ الیس وهمکاران،2011،2013 ؛تیلور و همکاران، 2011). برای مثال، سازگاری فیزیولوژیکی با تنش‌های ماندگار و یا تروماتیک شامل هر دوی بیش برانگیختگی و برانگیختگی کم می‌شود (برای مرور، مقاله تیلور و همکاران، 2011) را ببینید. بنابراین روندهای همگرا در اقدامات درمانی و نوروساینس تجدید نظر در مورد بدن را فرامی‌خواند و به نقش مرکزی آن در تجربه و تنظیم هیجان اشاره می‌کند.

هدف مقالۀ حاضر ارائۀ چارچوبی برای تنظیم هیجان است که نقش همگرایی آگاهی و توانایی درون‌بدنی را برجسته می‌کند. آگاهی درون‌بدنی کلید شناسایی فرایندهای فیزیولوژیکی وابسته به احساس عواطف است، و این کار راهی است برای یکپارچه کردن حس‌های بدنی، پردازش‌های شناختی و احساس هیجانی (کریگ، 2015). بنابراین آگاهی درون‌بدنی پنجره‌ای به تجرۀه هیجانی و همچنین  و به طور بالقوه دسترسی به سازوکارهای مهم تنظیم هیجان را فراهم می‌کند (کالسا و لوپیدوس، 2016). این مقاله شامل دو بخش مجزاست. در بخش اول  براساس تحقیقات عصبی‌زیستی و روانشناختی برای فهم چگونگی سهولت تنظیم و یک حس منسجم از خود و در نتیجه مشارکت در سلامتی و بهزیستی  توسط آگاهی درون‌بدنی چارچوبی را  ارئه می‌دهد. در بخش دوم یک روش درمان ذهن-بدنی به نام درمان ذهن‌اگاهی مبتنی بر بدن (MABT) که به صورت ویژه برای آموزش مهارت‌های آگاهی درون‌بدنی برای افزایش ظرفیت تنظیم، بیان و فهم هیجان طراحی شده است را  ارائه می‌دهد.

بخش اول: چارچوب مفهومی مربوط به آگاهی درون‌بدنی و تنظیم هیجانی

مدل‌های ویژه برای آگاهی درون‌بدنی و پاسخ‌های استرسی (شولز و وگل، 2015)، نوروبیولوژی (پائولوس، 2007)، و فیزیولوژی (کریگ، 2002) در نشان دادن محوریت آگاهی درون‌بدنی در تنظیم پاسخ‌های هیجانی همسویی دارند. سیستم پاسخ‌های استرسی stress response system (SRS) توالی پیچیده‌ای از فعالیت‌های فیزیولوژیکی را برای پاسخگویی به استرس هدایت و تنظیم می‌کند تا برگشتن به تعادل هومئوستاتیک ارگانیسم را تضمین کند. شناسایی، تفسیر و انسجام این فعالیتهای درونی آگاهی درون‌بدنی را درگیر می‌کند، به‌ویژه این اطلاعات از بدن نقش محوری در تجربه و تنظیم هیجانی دارد (گارفینکل و کریچلی، 2013). ما چارچوبی را برای درک اینکه چگونه توانایی آگاهی درون‌بدنی به آگاهی و تنظیم هیجانی کمک می‌کند را توصیف می‌کنیم.

آگاهی درون‌بدنی

آگاهی درون‌بدنی شامل مسیرهای ارتباطی دو طرفه بین حس‌های بدنی و سطوح متعدد نظارت قشر مغز است، فرایندی که از طریق آن اطلاعات مربوط به حالت‌های فیزیولوژیک درونی نامرئی به مراکز شناختی در مغز فرستاده می‌شود تا بهزیستی فیزیکی و هیجانی شامل پاسخ‌های عاطفی به استرس را از طریق آگاهی و تنظیم هیجانی حمایت کند (کریگ، 2003؛ کریچلی و گارفینکل، 2017). اگاهی درون‌بدنی به عنوان یک پیش‌نیاز و حتی نقشه برای پاسخ‌های هیجانی است (داماسیو، 1999). حس‌هانی بدنی زیربنای تقریباً همۀ احساسات هیجانی به ویژه آنهایی که شدید و اساسی‌تر در بقا هستند می‌باشد (کریگ، 2002). این نقشی در بقا دارد، حمایت از پاسخ‌های تنظیم شده به حس‌های مرتبط با یکپارچگی بدنی (مانند، گرسنگی، دما، و درد) و همچنین حس‌های هیجانی در جهت یکپارچگی اجتماعی (مانند، احساسات مثبت، عواطف و صمیمیت) و بقای فیزیکی (مانند ترس، و خشم/ پرخاشگری) است. آگاهی درون‌بدنی توانایی شناسایی، دسترسی، درک و پاسخ‌دهی مناسب به سیگنال‌های داخل است که  فوائدی در جهت درگیر شدن در چالش‌های زندگی و سازگاری مداوم دارد (کریگ، 2015).

تنظیم هیجانی

هیجان مدیریت‌شده منطبق و همسو با شرایط روانی‌اجتماعی و فیزیکی مرتبط می‌باشد و فرصت‌ها را برای عملکرد به شیوه‌ای رشد – محور و ترمیمی بهینه می‌کند (پورجز، 2011). این شامل ارائه پاسخ‌های مناسب و سازگار است که رفتار را سازماندهی می‌کند و با هماهنگی  با نشانه‌های درون فردی و همچنین نشانه‌های محیط بیرونی به نفع فرد عمل می‌کند (بلیر و راور، 2012). از طرف دیگر بدتنظیمی هیجانی شامل پاسخ هیجانی است که تناسب  با محرک ندارد،  اشتباه یا نامناسب است. و در دستیابی به بهزیستی کلی و پایدار بی‌فایده است. ممکن است پاسخ بدتنظیم‌شده فوائدی داشته باشد (به عنوان مثال، پرخاشگری شدید ممکن است عامل محرک را از بین ببرد)، با این حال پاسخ‌ها و حس‌های بدنی نامناسب یا شدید به عنوان چیزی مشکل‌ساز برای سلامت کلی در نظر گرفته می‌شوند. در شدیدترین و مقاوم‌ترین حالت، تظاهرات بدتنظیمی هیجانی می‌تواند به صورت اختلال اضطراب، افسردگی و پرخاشگری و همچنین اختلال استرس پس از سانحه قابل تشخیص باشند.

در سطح عمیق‌تر تنظیم هیجانی شامل ارتباط منسجم با خود، به خصوص ارتباط موثر میان بدن، افکار و احساسات می‌باشد. این به معنای تحمل و درک سیگنال‌های بدن و اسناد شناختی مرتبط با آن می‌باشد. این همچنین مستلزم داشتن ظرفیت مدیریت مثبت حس‌های چالش برانگیز و نشان دادن پاسخ‌های رفتاری مرتبط مانند رفتارها یا تصمیماتی برای تعدیل، سرکوب کردن یا تغییر سیگنال‌ها به سمت یک هدف دلخواه می‌باشد. از منظر جسمانی شده، شناسایی و ارزیابی دقیق  نشانه‌های مرتبط با واکنشهای فیزیولوژیکی با استراتژی‌های تنظیمی مناسب همراه است که پاسخ‌های هیجانی را ملایم و تحت تأثیر قرار می‌دهد. به طور مطلوب تنظیم هیجانی از لحاظ سلامتی، نیکبودی، ارتباط اجتماعی و شایستگی در وظایف زندگی مزایایی را به ارمغان می‌آورد.

سیستم پاسخ‌های استرس، حس درون‌بدنی و تنظیم هیجانی

پاسخ‌دهی به اطلاعات درون بدن به فرد امکان می‌دهد تا خیلی زود از نشانه‌های هیجان آگاه شود، و بنابراین در شروع حادثۀ استرس‌زا  آن را پردازش، تفسیر و راهبری کند. یک رابطۀ پیچیده میان حس‌های درون بدن  و استرس وجود دارد، چرا که هر دو فرایند  بازتاب‌دهنده ارتباط بین سیستم عصبی مرکزی central nervous system (CNS) و سیستم عصبی محیطی peripheral nervous system (PNS) هستند که برای بسیج کردن ارگانیسم برای هومئوستاز و بقا ضروری است و هر دو توسط تعاملات کلیدی با محیط شکل می‌گیرند (شولز و فوگله، 2015).

برای این سیستم‌ها، ارتباط دو طرفه میان سیستم اعصاب مرکزی و محیطی حس درون بدنی، ادراک و پردازش حالت‌های درونی بدن را شامل می‌شود که به مغز منتقل شده و موجب فعال‌سازی فرایندهای استرسی می‌شوند که از دستگاه عصبی مرکزی به سیستم عصبی محیطی و همچنین از طرق غدد درون‎ریز و مسیرهای عصبی به عملکردهای متابولیکی و ایمونولوژیکی منتقل می‌شود.

مدل‌های عمومی استرس، مانند مدل بار آلوستاتیک فرض می‌کند که یک محیط استرس‌زا سبب بدعملکردی سیستم پاسخ استرسی می‌شود (دل جیودایس و همکاران، 2011؛ الیس و همکاران، 2012). SRS اطلاعات دریافتی از محیط را کدگذاری و فیلتر می‌کند تا بدن را برای پاسخگویی به تهدیدات و برگشت به تعادل آماده کند. SRS شامل چند زیر سیستم (SNS؛ PNS؛ HPA) می‌باشد که هرکدام الگوی پاسخ‌دهی به استرس دارند که یک راه اولیه منسجم را تشکیل می‌دهد که از طریق آن عوامل روانی‌اجتماعی محیطی به سازگاری رفتاری اتوماتیک ایمنولوژیک یا آسیب‌شناسی تبدیل می‌شوند. بدعملکردی SRS معمولاً در ابتدا به صورت بیش – پاسخ‌دهی نشان داده می‌شود که موجب فرسودگی و از هم گسیختگی فیزیکی، ذهنی و سیستم تنظیم هیجانی می‌شود (دل جیودایس و همکاران، 2011؛ الیس و همکاران، 2011؛ بلیر و راور، 2012). با این حال با گذشت زمان SRS ممکن است به حالت تنظیم پایین درآید و بنابراین نسبت به نشانه‌ها کمتر حساس و پاسخگو بشود، که با بی‌حسی به حالت‌های درونی و نشانه‌های آن خودش را نشان می‌دهد. هر دو حساسیت بالا و پایین بر ارتباط با بدن و هیجانات اثر می‌گذارد: گوش به زنگی بیش از حد با فعال شدن بیش از حد پاسخ‌های واکنشی و تفسیرهای منفی و احتمالاً غیر دقیق همراه است؛ برعکس پاسخگویی حائل شده کمتر آگاهانه و درگیر است و بنابراین احتمال کمتری وجود دارد که زمانی که پاسخ فراخوانی می‌شود پاسخ  داده شود. بنابراین تقاضاهای شدید و پی در پی از یک محیط سخت می‌تواند به اصطلاح زیر پوست فرد برود و پاسخ‌های فیزیولوژیک او را به استرس تغییر دهد (مک‌ایوان و سیمان، 2003؛ لوپین و همکاران،2006؛ تیلورو همکاران، 2011، الیس و همکاران ، 2013). چنین در معرض بودن مداوم به استرس و تغییرات توصیف شده می‌تواند منجر به کاهش توانایی حس درون‌بدنی شود که ممکن است بازتابی از مشکلات قابل توجه در شناسایی، تحمل و تفسیر نشانه‌ها باشد.

شولتز و فوگله (2015) مدلی را ارائه دادند که پاسخ‌های استرسی و حس درون‌بدنی را منسجم می‌کند. آنها پیشنهاد کردند که استرس‌های بی‌مورد با تشدید نشانه‌های درونی و همچنین با ادراک و تفسیرشان حس درون‌بدنی را تغییر می‌دهد. بنابراین استرس ممکن است سطوح مختلف فرایند حس درون‌بدنی را تغییر دهد. استرس و تروما بر قدرت سیگنال‌ها در پایه‌ای‌ترین سطح درون‌حسی و همچنین توانایی دسترسی یا تحمل ناراحتی اثر می‌گذارد، که به نوبۀ خود تفسیر دقیق حس‌ها و تصمیمات مربوط به رفتار را به مخاطره می‌اندازد. شولز و فوگله استدلالشان را بر اختلالات روانشناختی متمرکز می‌کنند که مستقیماً تحت تأثیر حس‌های ناخوشایند ناشی از بدن قرار دارند (به عنوان مثال: ضربان قلب سریع که به اضطراب منجر می‌شود، گسست). به علاوه ما پیشنهاد می‌کنیم استدلالشان برای پاسخ‌های غیرسازگارانه هیجانی می‌تواند برای الگوهای بد – تنظیمی هیجانی که دارای ارتباط مستند با پاسخ‌های استرسی ناسازگارانه مانند رفتارهای خودکشی، افسردگی و اختلال مدیریت خشم هستند به کار رود (هوون و همکاران، 1995؛ بریر و جوردن، 2009؛ انسیتیس و همکاران، 2011).

مدل تنظیم سازگارانه (دل حیودایس و همکاران، 2011؛ بلیر و راور، 2012؛ الیس و همکاران، 2013) اجازه می‌دهد که فوائد تنظیم شده و یا پایین – تنظیم شدۀ استرس به صورت لحظه‌ای سازگارانه باشد. به هر حال مشکل زمانی پدیدار می‌شود که پاسخ‌هایی که در محیط سخت سازگارانه محسوب می‌شوند بعد از تغییر محیط همچنان ادامه یابند. نقاط تنظیم نشان دهندۀ تنظیم دراز – مدت SRS در طی حوادث اولیه زندگی است که منجر به الگوهای مهم خودکار و پاسخگویی HPA مدت‌ها بعد از رویدادهایی که آنها را تسریع کرده‌اند، و احتمالاً مدت‌ها پس از سازگاری باقی می‌مانند (دل جیودایس و همکاران، 2011؛ پلواس، 2015.). به عنوان نمونه، فردی با واکنش بالا، و بازتر به استرس که در محیطی حمایت‌کننده و امن رشد کند اگر واکنشی و حساس بودنش ادامه پیدا کند در یک شرایط نامطلوب دچار مشکل می‌شود. یک نقطه مطلوب در تنظیم وجود دارد که میان حالتی است که به اندازه کافی محیط را حائل می‌کند که در آن غرق نشود، و درعین حال با محیط درگیر باشد (اگدن، 2009) قرار دارد. این پنجره درمانی است که در آن هیجان هم قابل تحمل و هم مفید است، یعنی پاسخ‌های هیجانی بین برانگیختگی بالا و پایین.

افرادی که پاسخگویی بالایی دارند، سیستم تنظیم استرس، سیگنال‌هایی که از محیط دریافت می‌شوند را تشدید می‌کند و شانس اینکه فرد تحت تأثیر تجربه‌اش تعدیل شود افزایش می‌یابد. هزینه‌های تنظیم بالا ممکن است شامل حساسیت بالا به انتقادهای اجتماعی یا غرق شدن در حوادث چالش – برانگیز جزئی باشد (بلیر و راور، 2012؛ پلواس، 2015). از طرف دیگر استرس مزمن ممکن است منجر به تحمل کمتر برای پاسخ فیزیولوژیکی شود و استراتژی‌هایی در سطح فیزیولوژیکی برای محافظت و دفاع ارگانیسم در برابر فعال شدن SRS اتخاذ کند. از جمله این پاسخ‌ها نقاط تنظیم فیزیولوژیکی است که سیگنال‌ها را حائل می‌کند و سبب حفاظت از ارگانیسم می‌شود (دل جودایس و همکاران، 2011؛ الیس و همکاران، 2013). تکالیف و چالش‌ها برای سازگاری با یک محیط سخت، ظرفیت همسو شدن فرد با سیگنال‌های بدنی را شکل می‌دهد و حتی بر نوع و میزان سیگنال‌ها به تنهایی اثر می‌گذارد. از نظر بقا، ممکن است این ترجیح داده شود که از هجوم توهین‌های محیطی محافظت شوند و نشانه‌های ناشی از آن برای پاسخگویی محافظت شود، بنابراین ارگانیسم از پاسخ‌های استرسی ناخواسته، غیر مؤثر و در نهایت مخرب محافظت می‌شود. به طور کلی، محیط با عوامل استرس‌زای نرمال یا متداول ممکن است به صورتی متعادل و سازگارانه نشانه‌های بیرونی را حائل کند، در حالی که یک محیط پرورش دهنده، تسهیل کننده ممکن است افرادی را تحویل دهد که به محیط گشوده‌ترند، هماهنگی بیشتری با حسهای بدنی‌شان دارند و احتمال بیشتری دارد که پاسخ‌های سازگارانه به محرکها بدهند ( دلجی و همکاران، 2011). جنبه منفی حائل کردن این است که ظرفیت حفظ آگاهی، توجه به احساسات و تفسیرشان به همین ترتیب ممکن است به مخاطره بیفتد و مدت زمان طولانی بعد از آنکه نیاز به محافظت برطرف می‌شود همچنان باقی بماند. به همین ترتیب فردی که بسیار تحت تأثیر اثرات محیط قرار می‌گیرد ممکن است توانایی کمتری برای مقاومت در برابر  مشکلات و محرومیت‌های طولانی مدت و چشمگیر داشته باشد.

پیامدهای مداخله

کاری که ما تاکنون  ارائه داده‌ایم نشانه‌های فیزیولوژیک را در مرکز نظریه تنظیم هیجان و تحقیقات قرار می‌دهد. و با بسطی منطقی بدن را در مرکز رویکردهای مداخله‌ای که برای شناسایی تنظیم هیجانی طراحی شده‌اند قرار می‌دهد.

چنین رویکرد مداخله‌ای به خصوص برای افرادی که استرس‌های بی‌مورد،  دردهای روانی و فیزیکی یا تروما را تجربه می‌کنند، سودمند است. در مدلهای تنظیم هیجان و استرس که در بالا توضیح داده شد، مهم است که به راههایی که  عوامل استرس‌زای روزانه، کوچک و بزرگ که بر ارتباط ذهن و بدن و به ویژه توانایی توجه و تفسیر سیگنال‌های درونی هیجان وابسته به استرس اثر می‌گذارند توجه شود.

رویکرد درمانی برای شکل‌دهی مجدد پاسخدهی به نشانه‌های محیطی طراحی شده‌اند تا پاسخ‌های فیزیولوژیکی را  بیشتر قابل شناسایی، دردسترس‌‌تر  و قابل تحمل‌تر کنند و بنابراین استفاده از آن را در تنظیم هیجانی تسهیل کنند. باید با مراجع کار شود تا بتواند نقاط تعیین شده‌ را به صورتی تنظیم کند که بتواند  پاسخ‌های هیجانی بهینه را در مجموعه‌ای از انتظارات فعلی و  محیطی مرتبط تسهیل کند. بدین ترتیب کار درمانی که در جهت تحمل هیجانی هدایت می‌شود، ممکن است پنجرۀ درمانی یا نقطه بهینه میان برانگیختگی بالا و پایین را گسترش دهد. چنین فعالیت‌هایی با حرکت تدریجی مراجع را به سمت اهداف درمانی به شیوه‌ای ایمن و آگاهانه، به سمت  آگاهی درون‌بدنی و تنظیم هیجانی سوق می‌دهند.

قسمت دوم: آگاهی بر ذهن در درمان مبتنی بر بدن

در این قسمت رویکرد MABT که به طور آشکار برا آموزش و یادگیری آگاهی درون‌بدنی طراحی شده است را ارائه می‌دهیم. سینتیا پرایس یکی از نویسندگان  این مقاله در دهه 1980، MABT را برای پاسخگویی به نیاز یکپارچگی بدنی و آگاهی هیجانی در تمرینات درمانی بدن – مبنا توسعه داد. این روش برپایه تمرکز است (جندلین،1981)، و یک رویکرد روان‌درمانی تجربی است که شامل توجه بر «حس احساس شده» برای افزایش آگاهی حسی از تجربۀ هیجانی می‌باشد. رویکرد MABT با استفاده از ترکیب دست‌گذاری (مبتنی بر لمس)، ذهن آگاهی، و رویکردهای آموزش روان‌شناختی آگاهی درون‌بدنی را آموزش می دهد.

ذهن‌آگاهی در درمان بدن‌محور ظرفیت‌های متفاوت آگاهی درون‌بدنی شامل شناسایی، دسترس‌پذیری و ارزیابی سیگنال‌های درون‌بدنی (کمرون، 2001) که در مدل‌های فیزیولوژیکی به عنوان  اجزای اساسی حس درون‌بدنی برای تنظیم است را  (کریگ، 2003) توسعه می‌دهد. در رویکرد MABT برای آموزش این مهارت‌های آگاهی درون‌بدنی یک فرایند تدریجی و مرحله‌ای مورد استفاده قرار می‌گیرد (مدل توضیحی را در جدول 1 ببینید). ذهن‌آگاهی به‌ویژه ظرفیت بودن، و نگه داشتن توجه در هرلحظه بر هر آنچه تجربه می‌شود با حالتی گشوده، کنجکاو، و همراه با شفقت به خود جزءِ جدایی ناپذیر توسعۀ آگاهی به حس‌های درون‌بدنی است (کابات-زین، 1990؛ بیشاپ و همکاران، 2004). ذهن‌آگاهی امکان تحمل بیشتر  افکار و احساسات به ویژه آنهایی که ناخوشایند هستند را به فرد می‌دهد و به او کمک می‌کند مشاهدات ناخوشایند را  از پاسخ‌های تنظیم‌نشده الگو، مجزا کند.

جدول1: مدل توضیحی ذهن آگاهی در درمان بدن‌محور

مؤلفه آگاهی درون بدنی فرایند کلیدی MABT پیامدهای مرتبط با سلامتی
آگاهی سواد بدنی بهبود آگاهی حسی
دسترسی آموزش تمرینات آگاهی درون‌بدنی کاهش پریشانی و بهبود نیکبودی
ارزیابی تمرین ذهن آگاهی بر بدن بهبود تنظیم و تاب آوری

در حالیکه  MABT و سایر رویکردهای ذهن‌اگاهی هر دو فرایندهای بالا به پایین و پایین به بالا را شامل می‌شوند، MABT به صورت منحصر به فردی بر  فرایندهای یادگیری پایین  به بالا  متمرکز است و شامل تمرکز بر حس‌های بدنی است که به کمک تماس دست هدایت می‌شوند و یادگیری آگاهی درون‌بدنی را  تسهیل می‌کنند. آگاهی از حس درون‌بدنی در ارتباط با تنظیم هیجانی توسط تجربیات قبلی فرد از استرس تحت تأثیر قرار می‌گیرد که نشان می‌دهد فرایندهای حس درون‌بدنی راهی است که از طریق آن استرس می‌تواند ظرفیت هماهنگی با هیجانات و بنابراین تنظیم هیجانی را تغییر دهد (شولز و وگل، 2015). حتی اگر توانایی دسترسی به حس‌های درون‌بدنی وجود داشته باشد، ظرفیت حفظ آگاهی، یا رفت و برگشت میان نظارت شناختی و آگاهی بدنی ممکن است توسعه نیافته باشد. بنابراین رویکرد ملایم و  راهبری شده MABT می‌تواند به یادگیری حس درون‌بدنی و همچنین باسازی اعتماد و راحتی با آنها کمک کند و به آرامی حساسیت به حالتهای درونی بدن و آگاهی به پاسخ‌های پیچیدۀ درونی که آگاهی، درک خود، فرایندهای تصمیم‌گیری و رفتاری که زمینه‌ساز تنظیم هستند را افزایش دهد. تحقیقات MABT تنظیم‌شده برای جامعه امکان‌سنجی، مقبولیت و ایمنی آن را نشان می‌دهد (پرایس، 2005، 2006؛ پرایس و همکاران،2007،2012،2013؛ پرایس و کروول، 2016). این مطالعات که شامل نمونه‌هایی است که به طور همزمان شرایط و تاریخچه ترومای گسترده را دارند، و مقبولیت فرایندهای آموزش MABT را در جمعیت بسیار پریشان برجسته می‌کنند. این بخش هر یک از مراحل MABT را توضیح می دهد و شامل مثالی بالینی از فرایندهای درمانی درگیر می‌باشد.

یادگیری آگاهی درون بدنی: فرایندهای ام ای بی تی و مثالهای بالینی

 آگاهی

  برای دسترسی به آگاهی از حس‌های درونی بدن فرد لازم است که چگونگی ادراک حس‌های درونی‌اش را شناسایی کند. به هر حال، توانایی انجام این کار ممکن است برای فرد ناآشنا و یا چالش‌برانگیز باشد. این اغلب به دلیل اجتناب از حس‌ها (اغلب به صورت گارد گرفتن در برابر احساس)، یا به دلیل غیر واقعی سازی/ مسخ شخصیت که از پاسخ‌های تجزیه‌ای است و در میان افراد با استرس بالا یا درد مزمن بسیار شایع است (هرمان، 1997؛ فروین و همکاران، 2008) می‌باشد. اغلب مراجعان دانش کمی از حس‌هایی دارند که می‌تواند به آگاهی آورده شوند، زیرا الگوهای توجه هوشیارانه بسیار قوی هستند. بنابراین موانع متعددی وجود دارد که باید برآنها غلبه کردکه همگی آنها به توسعۀ مهارت‌های اساسی آگاهی نیاز دارند. MABT با آموزش مراجع در مورد شناسایی حس‌های بدنی به نام سواد بدنی که توانایی شناسایی و بیان تجربۀ حسی ا‌ست آغاز می‌شود. نامگذاری حس بعد از تجربۀ حسی است، و آگاهی پیچیده و ظریف که حس را منتقل می‌کند به خصوص زمانی که فرد برای اولین بار با یک تجربۀ حسی جدید روبه رو می‌شود، ممکن است بی‌نام باشد. به هر حال توانایی شناسایی و توصیف حس به دلیل آنکه راهی برای ارتباط با بدن برقرار می کند اساسی است، و  بنابراین ارتباط ادراک شده میان تجربۀ حسی (مانند، ارتباط بین آگاهی فیزیکی و هیجانی، برای مثال تنش عضلانی بیشتر و خشم) و ارتباط بین آگاهی حسی و محرک محیطی را تسهیل می‌کند.

در MABT، سواد بدنی به این صورت آموزش داده می‌شود که از مراجع در مورد توجهش به آنچه که در پاسخ به فشار فیزیکی روی ناحیه‌ای که انتظار می‌رود احساس مورد نظر در آن وجود داشته باشد، مثلاً ناحیه‌ای که تنش فیزیکی یا ناراحتی آشکار دارد، سوال می‌شود. فشار فیزیکی به وسیلۀ خود مراجع یا به وسیلۀ درمانگر روی ناحیه‌ای از بدن (برای مثال، بالای شانه)، می‌تواند برای هدایت آگاهی مراجع به حس بدنی مورد استفاده قرار گیرد. تکنیک‌های گوش دادن بازتابی و سؤالات پیگیری برای توسعۀ توصیفات دقیق‌تر تجربۀ حسی به کار می‌رود. زمانی که مراجع در یافتن کلماتی برای توصیف حسش مشکل دارد، درمانگر فهرستی از گزینه‌های مختلف را ارائه می‌دهد تا ببیند که آیا با  تجربه مراجع مطابقت دارد یا نه، و همچنین ممکن است آنچه او به صورت لمسی احساس می‌کند را توصیف کند؛ این به شکل‌گیری  سواد بدنی مراجع کمک می‌کند و به مراجع آموزش می‌دهد که چگونه در فرایند درگیر شود.

مثال بالینی

در اولین جلسه MABT از مراجع سؤال خواهد شد که کجای بدنش تنش و گرفتگی  دارد. او می‌گوید که در شانه‌هایش تنش دارد. در طی آموزش سواد بدنی، درمانگر فشار متوسطی روی بالای شانه مراجع می‌آورد و از او می‌خواهد چگونگی حس شانه‌هایش را توصیف کند. مراجع می‌گوید که شانه‌هایش حس خوبی دارد. این غیر معمول نیست، به ویژه افرادی که از توجه به حس اجتناب می‌کنند، به دلیل ناآشنایی به شناسایی و بیان آگاهی حسی بدون پاسخ دادن به سؤال، جواب می‌دهند. درمانگر سؤالش را به صورت مشخص‌تری تکرار می‌کند و از بیمار می‌پرسد که شانه‌اش در ناحیه‌ای که تحت فشار قرار گرفته چه حسی دارد. مراجع پاسخ می‌دهد که شانه‌اش سفت شده است. درمانگر از گوش دادن بازتابی استفاده می‌کند و کلمات مراجع را تکرار می‌کند تا توجه عمیق‌تر به حسها توسط مراجع بیشتر شود، و سپس از مراجع می‌پرسد که آیا می‌تواند این سفتی را توصیف کند؛ برای مثال کیفیت سفتی (به عنوان مثال، حالت طنابی، گره‌ای و غیره). مراجع، پاسخ می دهد: «هوم…حدس می‌زنم که این سفتی در واقع یک حالت تیزی شبیه حس  سوزش دارد.» سپس اضافه می‌کند: «هرگز نفهمیدم که شانه‌هایم چقدر آسیب دیده است. هرچه بیشتر به آن توجه کنم، بیشتر آگاه می‌شوم که چطور این سفتی به سمت بالا به گردنم و همچنین به سمت پایین بین تیغه‌های بین شانه حرکت می‌کند.» او به صورت خودبخودی چند نفس عمیق می‌کشد و سپس می‌گوید: «من واقعاً این احساس را دوست ندارم.-به همین دلیل است که تصمیم گرفتم که به دیدن شما بیایم. من فکر می‌کنم استرس زیادی را تحمل می‌کنم.» درمانگر می‌گوید: «تو فکر می‌کنی که استرس زیادی را تحمل می‌کنی….» مراجع می‌گوید: «بله، من بیش از حد  کار می‌کنم و و نمی‌دانم که چطور رها کنم. من می‌توانم خیلی کار کنم.» درمانگر می‌گوید: «تو یک دقیقه قبل چند نفس عمیق کشیدی و من متوجه شدم که شانه‌هایت کمی شل‌تر شد. آیا تو هم متوجه این شدی؟» مراجع: «در شانه‌هام نه. ولی در کل کمی یشتر احساس آرامش می‌کنم.» درمانگر: «خوب متوجه شدی و من از شنیدن این خوشحالم.»

در ادامۀ جلسه درمانگر از مراجع می‌خواهد که حسش را در قسمت‌های مختلف بدن (پشت، بازوها، پاها و غیره) توصیف کند تا به مراجع کمک کند که به آگاهی حسی‌اش توجه کند و آگاهی‌اش از جایی که تنش دارد و حس آن  را افزایش دهد. تمرین خانه بر این تمرکز دارد که مراجع خودش به تنهایی این تمرینات را انجام دهد، به عنوان مثال فشار دادن گردن و شانه‌هایش و توجه به حس‌های بدنی مرتبط در بدنش. او تشویق می‌شود هر موقع در ناحیه‌ای احساس گرفتگی کرد نفس عمیق بکشد و توجه کند زمانی که بر تنفس عمیقش تمرکز می‌کند بدن و شانه‌هایش چه حسی دارد. آگاه بودن بیشتر از حس – و کیفیت حس (که در نحوه توصیف آن نمایان می‌شود) – به مراجع کمک می‌کند تا به تجربۀ بدنی‌اش توجه کند و ممکن است خود آگاهی و تغییر رفتار را تحریک کند (برای نمونه، خودمراقبتی). در این مثال بالینی، مراجع در دومین جلسه می‌گوید که انجام تمرین خانه (که دوبار در روز، یک بار سر کار و دیگری عصر بعد از رسیدن به خانه انجام می‌داد) به او کمک کرد که تنش در کل روز در او زیاد نشود و او عصر خلق بهتری داشته باشد. او گفت: «من نفهمیدم که بدنم می‌تواند به من بگوید که چگونه احساس می‌کنم! من حدس می‌زنم که نیاز دارم یاد بگیرم که چطور بیشتر به بدنم گوش دهم ….»

شناسایی آگاهی حسی در تمامی جنبه‌های آموزش و تمرین حس درون‌بدنی  مورد استفاده قرار می‌گیرد، زیرا ادراک اساسی حس است. توانایی شناسایی حس‌ها برای درگیر شدن در دیگر جنبه‌های آگاهی درون‌بدنی لازم می‌باشد (دسترسی، توجه پایدار و ارزیابی). شناسایی کلامی و توصیف تجربۀ حسی سبب تسهیل آگاه شدن از پیوندهای  میان حس‌های فیزیکی و هیجانی و نشانه‌های درونی مرتبط با پاسخ‌های فرد به استرس می‌شود. کلامی کردن تجربۀ حسی توسط شرکت‌کننده در جلسلت اهمیت دارد تا اطمینن حاصل شود که درمانگر از تجربۀ حسی مراجع آگاه شده و این به درمانگر کمک می‌کند تا آموزش  و فرایند یادگیری را هدایت کند.

تمرین خانه یک بخش مهم در MABT است. در پایان هر جلسه درمانگر/ مراجع به صورتی مشترک تمرین در خانه را بر اساس جلسه (آنچه آموخته شده)، و چیزی که بیشترین فایده را برای مراجع داشته باشد و انجام آن امکان‌پذیر باشد، در فاصلۀ هفته مشخص می‌کنند (جدول 2 را ببینید؛ مؤلفه‌های کلیدی MABT). خود-لمسی مراجع برای تسهیل توانایی درگیر شدن در آگاهی درون‌بدنی در خانه به کار می‌رود. تمرین برای برای ادغام مهارت‌های آگاهی درون‌بدنی با زندگی روزمره حیاتی است. با تمرین، مراجع می‌تواند راحتی را به توجه ذهن آگاه به بدن بیاورد و به سیگنال‌های درون‌بدنی پاسخگو باشد، بنابراین سبب تسهیل تنظیم مجدد نقاط تنظیم ناسازگارانه سیستم کنترل استرس می‌شود و بنابراین زمینۀ تنظیم را فراهم می‌کند.

جدول 2: مراحل  کلیدی آموزش حس درون بدنی  MABT

آگاهی- مرحله 1

سواد بدنی

دسترسی-مرحله2

تمرین آگاهی درون‌بدنی

ارزیابی- مرحله3

تمرین آگاهی بدنی

شناسایی حس‌های بدنی تمرین جریان نفس ظرفیت آگاهی پایدار
کلامی کردن حس‌های  بدنی تمرین نرم کردن بافت

تمرین توجه درون بدنی

توجه به تغییرات درونی

ارزیابی مجدد برپایۀ                آگاهی تجربه‌ای و بینش

تمرین خانه تمرین خانه تمرین خانه

دسترسی

قدم بعدی در توسعۀ آگاهی درون‌بدنی یادگیری آوردن توجه به تجربۀ درون‌بدنی است. این شامل یادگیری متمرکز کردن توجه به درون بدن می‌باشد. از آنجایی که این اغلب مفهومی غیر آشناست، ما راهبردهای متعددی را آموزش می‌دهیم تا تجربیات و راه‌های مختلفی برای دسترسی به تجربۀ حس درون‌بدنی ارائه دهیم. این راهبردها شامل: (الف) توجه و احساس حس و جاری کردن بازدم به درون بدن، (ب) استفاده از قصد برای احساس نرم کردن نواحی که تنش عضلانی وجود دارد، (پ) آوردن توجه به ناحیه‌ای خاص از درون بدن (به عنوان مثال، درون قفسه سینه، کمربند شانه‌ای، شکم، و غیره). ما با تمرین تمرکز بر حرکت نفس شروع می‌کنیم (راهبرد الف) و به صورتی قصدمند به ناحیه‌ای که تنش دارد توجه می‌کنیم تا نرم شود (راهبرد ب). این تمرین، که به وسیلۀ درمانگر هدایت می‌شود تجربۀ اولیۀ احساس حس درونی را ایجاد می‌کند، شبیه تمرین مراقبۀ ذهن‌آگاهی که به حس نفس توجه می‌شود. سپس به مراجع آموزش می‌دهیم که توجه ذهن‌آگاهانه‌اش را بر فضای درونی خاصی در بدن قرار دهد (راهبرد پ). برای انجام این کار درمانگر به صورت هدایت کلامی و لمسی مراجع را هدایت می‌کند تا توجه ذهن‌آگاهانه‌اش را به فضای درونی بدن جلب کند؛ به صورت معمول ما با قسمت فوقانی قفسه سینه شروع می‌کنیم زیرا دسترسی به آن نسبتاً آسان است و سپس به نواحی‌ای می‌رویم که حرکت به نواحی که ممکن است برای مراجع مشکل‌سازتر باشند (مثلاً منطقۀ ناراحتی) باشند. برای همۀ این راهبردهای اولیه درمانگر ارزیابی می‌کند که آیا مراجع در آوردن توجه به نواحی بدن و فرایندهای مورد استفاده (مثلاً جریان نفس) موفق است یا خیر، و آیا به آموزش بیشتری نیاز دارد یا نه. بنابراین این ارزیابی راهبردهای آموزشی درمانگر و توجه به چالش‌های بالقوه‌ای که ممکن است مراجع در یادگیری دسترسی به آگاهی درون‌بدنی تجربه کند را هدایت می‌کند. این تمرینات مختلف اغلب راهبردهایی برای استفادۀ خوب در جهت خودمراقبتی تبدیل می‌شوند که در زندگی روزمره گنجانده می‌شوند تا خودمراقبتی و تنظیم را تسهیل کنند زیرا در مطالعات متعدد MABT استفاده مکرر از مهارتهای MABT در زندگی روزمره و ادراک سودمندی این مهارت‌ها و تمرین‌ها برجسته شده است (پرایس، 2005؛ پرایس و همکاران، 2011،2012؛ پرایس و اسمیت –دی جولیو، 2016).

نمونۀ بالینی

توانایی دسترسی به آگاهی حس درون‌بدنی به میزان زیادی از یک فرد به فرد دیگر متفاوت است؛ برای بعضی نسبتاً آسان است و هدایت کمی لازم است، برای برخی دیگر، به آموزش و تمرین نیاز دارد. این نمونه مراجعی است که دسترسی برایش چالش‌برانگیز است و فرایند جدا شدن و درگیر شدن مجدد را توصیف می‌کند که معمولاً در فرایند یادگیری مراجعین با تنظیم پایین اتفاق می‌افتد، و فقدان آگاهی و تحمل تجربۀ حالت‌های درونی بدن را نشان می‌دهد. مراجع یک خانم چهل ساله با کمردرد مزمن و خلق افسره است. او به صورت طبیعی اجتناب می‌کند و به عنوان مکانیسم مقابله‌ای تا انجایی که ممکن باشد توجهش را از درد منحرف می‌کند تا به او کمک کند در طول روز عملکردش را کند. او در گذشته در کلاس‌های مدیریت درد شرکت کرده بود که بر تکنیک‌های حواسپرتی نیز متمرکز بودند. او به جلسات MABT می‌‌آید تا راه‌های جدیدی برای ارتباط با دردش یاد بگیرد زیرا میزان دردش ثابت مانده است و توانایی‌اش برای مدیریت درد کم شده است که باعث می‌شود به راحتی احساس تحریک شده و افسرده پیدا کند و مصرف داروهای ضدردرش را افزایش دهد. او خودش را به عنوان فردی توصیف می‌کند که دیگران را در اولویت قرار می‌دهد و در وقت گذاشتن برای خودش یا توجه به نیازهای هیجانی‌اش مشکل دارد و فقط روی گذراندن روز و مراقبت از خانواده‌اش متمرکز است.

این جلسۀ چهارم مراجع است. در جلسات قبلی او با تمرینات مختلفی که بر دسترسی به آگاهی درون‌بدنی بود آشنا شد. هدف این جلسه این است که او بتواند راحت‌تر آگاهی‌اش را روی ناحیۀ پایینی کمرش قرار دهد و در مورد این ناحیه که کانون اصلی تولید درد و احتمالاً علت خلق پایین‌اش است اطلاعاتی به دست آورد.

در ابتدا، برای بیست دقیقه مراجع و درمانگر در مورد اینکه مراجع چگونه احساس می‌کند و در مورد تجربه‌اش از تمرین خانگی MABT صحبت می‌کنند. در این روز خاص مراجع درد کمرش را به صورت متوسط توصیف می‌کند و می‌گوید که به خوبی با شرایط مقابله کرد و توانست کار و خانواده‌اش را مدیریت کند. او علت موفقیتش را به صورت بهره‌مندی از نفس عمیق برای آرام کردن خودش و کاهش ایجاد تنش در طی روز توصیف کرد. بااین حال، او در استفاده از  نفس برای نواحی دردناک بخش پایینی کمرش دودل است زیرا می‌ترسد که سبب اسپاسم و افزایش ناراحتی در آن شود. برای کمک به او برای آوردن توجهش به ناحیه کمر، درمانگر از مراجع می‌خواهد که روی میز درمان دراز بکشد و دستهایش را در اطراف (یک دست در زیر کمر و دیگری در جلو) ناحیۀ پایینی کمر قرار دهد، تا تمرکز فیزیکی توجه ذهن‌آگاهانه مراجع ایجاد کند. سپس درمانگر به صورت کلامی توجه مراجع را به سمت ناحیۀ پایینی کمر هدایت می‌کند. بعد از چندین بار تلاش، مراجع می‌تواند توجهش را به فضای بالاتنه‌اش بیاورد. اما هربار که توجهش را به سمت پایین کمرش می‌آورد، می‌فهمد که فکرش به سمت چیز دیگری می‌رود. درمانگر از او می‌خواهد که به این توجه کند که این توجه به بیرون در کجای بدنش اتفاق می‌افتد. مراجع می‌تواند تشخیص دهد که نقطه‌ای که توجه ذهن‌آگاهش را از دست می‌دهد درست زیر ستون مهره‌ای سینه‌ای تحتانی که کمی بالاتر از ناحیه اصلی درد اوست  قرار دارد. درمانگر دست مراجع را به سمت بالا به طرف ناحیه تحتانی ناحیه سینه‌ای حرکت می‌دهد و از او می‌خواهد که ببیند می‌تواند توجهش را روی این ناحیه قرار دهد. پس از آن مراجع می‌تواند تمرکزش را روی بدن قرار دهد. او آرام می‌گیرد، و درمانگر متوجه عمیق‌ شدن توجه و حضور مراجع در این ناحیه می‌شود. درمانگر در مورد اینکه مراجع متوجه چه چیزی شده می‌پرسد و مراجع حس این ناحیه از کمر را به صورت دردناک توصیف می‌کند. درمانگر به مراجع پیشنهاد می‌کند به سادگی برای مدتی طولانی‌تر توجه به این ناحیه از کمر را ادامه دهد. مراجع می‌تواند با تجربه حسی‌اش در ناحیۀ کمر برای بیشتر از چند دقیقه بماند و با این کار او در ناحیه گلویش گرفتگی احساس می‌کند و اشک در چشمانش جمع می‌شود. درمانگر در مورد چیزی که مراجع متوجه شده سؤال می‌کند و او می‌گوید: «من فقط خیلی غمگینم.» در این لحظه توجه مراجع از بدن بیرون می‌آید و چشمانش را باز می‌کند.

درمانگر مراجع را تشویق می‌کند که با احساس غمش بماند و مراجع این کار را می‌کند. به آرامی با چشمانی بسته گریه می‌کند. او توضیح می‌دهد برادرش را به یاد می‌آورد که دو سال پیش مدت زمان کوتاهی بعد از تولد دومین فرزندش فوت کرد و از اینکه دیگر زنده نیست چقدر غمگین است. احساس می‌کنم فرصتی برای عزاداری واقعی ندارم. «احساس می‌کنم نیاز دارم گریه کنم و او را رها کنم. خیلی دلم برایش تنگ شده.»

وقتی آنها روی صندلی‌های‌شان نشستند تا جلسه را تمام کنند، مراجع گزارش داد که درد کمرش فروکش کرده  و او به نوعی احساس قویتر بودن می‌کند. او می‌گوید که آگاه نبوده است که چقدر غم و ناراحتی را درون خودش نگه داشته بود. او می‌گوید، بعد از مرگ او تمام تلاشم را کرده‌ام تا فقط ادامه دهم. اما فکر می‌کنم که فقط نمی‌خواستم احساس کنم که چقدر رفتن او بریم دردناک است.» او بیشتر به زمانی که دردش شروع شد و ادامه یافت را بیان می‌کند: «تمام تلاشم را می‌کردم تا درد کمرم را نادیده بگیرم و اینجا من برادرم و اینکه چقدر دلم برایش تنگ شده را به خاطر آوردم.» او با صدایی بلند به این  فکر می‌کند که آیا مدل مقابله اجتنابی‌اش بیشتر او را از شناختن احساسش  در مورد جنبه‌های مختلف زندگیش دور کرده است. درمانگر و مراجع در مورد چالش‌های دسترسی و ماندن در ارتباط ماندن با تجربۀ داخلی بحث می‌کنند. مراجع برای آنکه توانسته بدون وحشت توجه درونی‌اش را به بخش پایین کمرش قرار دهد تشویق می‌شود. او متوجه می‌شود که قبلاً چنین تجربه‌ای نداشته است و لمس محکم درمانگر به او کمک کرد تا آرام بماند و هر زمان  که متوجه می‌شود به چیزهایی دیگر فکر می‌کند، توجهش را  دوباره متمرکز کند. او که مجذوب  اطلاعات حسی جدید است که ارتباط میان احساس غم، حافظه و از دست دادن برادر، و درد کمرش را نشان می‌دهد، مشتاق است که این فرایند را در خانه تمرین کند، زیرا سبب اضطراب او نمی‌شود (مانند چیزی که در تنفس هدفمند تجربه کرد). درمانگر از او می‌پرسد که آیا راحت است که به تنهایی غم را در بدنش جستجو کند و او می‌گوید که این کار را می‌کند. آنها به طور مشترک تمرین خانگی را برای هفته طراحی می‌کنند که شامل فرایند مشابهی است که توجه او را به سمت پایین کمرش جلب کرد. با استفاده از یک حولۀ کوچک زیر کمرش (به جای لمس)  او کمک کند توجهش را  بر آن ناحیه متمرکز کند.

این تصویر بالینی نمونه‌ای است از اینکه چگونه دسترسی به آگاهی درون‌بدنی می‌تواند درگیر شدن با حس‌ها و پیوندهای میان حس‌ها که قبلاً در آگاهی نبودند و برای افزایش درک خود و شفا مهم هستند را تسهیل کند (در این مورد، نیاز به تصدیق، توجه و پذیرش  به سوگ او). جسمانی‌سازی درد هیجانی بیمار که به صورت درد کمر تجربه می‌شد، بازتاب تعامل پیچیده فیزیولوژیکی و سایکولوژیکی است که می‌تواند با یک پاسخ استرسی ناسازگارانه طولانی‌مدت اتفاق بیفتد – در این مورد به عنوان افسردگی نشان داده می‌شود.

تعدادی از عناصر درمانی به میزان زیادی برای این مراجع مهم بود تا با موفقیت بتواند به آگاهی درون‌بدنی دسترسی پیدا کند. اولین مورد اعتماد در ارتباط میان مراجع/درمانگر بود که با گوش دادن دقیق درمانگر به تجربیات مراجع بوجود آمد. درمانگر از ارتباط قبلی می‌دانست  که مراجع به راحتی از روبه رو شدن با دردش دچار اضطراب می‌شود. زمانی که مشخص بود مراجع در نگه داشتن آگاهی در ناحیه پایین کمرش مشکل دارد، درمانگر او را برای دسترسی به صورت درون‌بدنی در این ناحیه تحت فشار نمی‌گذاشت. دوم، اینکه مهم بود درمانگر در پنجرۀ درمانی بماند (کشیده شدن به مکان‌های جدید بدون غرق شدن در آن). درمانگر ارزیابی کرد که مراجع نمی‌تواند در ارتباط و دسترسی  با تجربۀ درون‌بدنی در ناحیۀ پایین مهره‌های سینه‌ای بماند. در پاسخ، درمانگر دستهایش را حرکت داد و بنابراین ناحیۀ هدف برای آگاهی درون‌بدنی به ناحیه‌ای از بدن که نزدیک درد کمر بود و مراجع می‌توانست با موفقیت به آن دسترسی داشته باشد منتقل شد. سوم، تسهیل توانایی مراجع برای درگیر شدن مجدد با حس درون‌بدنی (پس از گسست یا «خارج شدن» از ارتباط بدن) شامل توانایی درمانگر در ارزیابی حضور در بدن. این مهارتی حیاتی است که برای آموزش آگاهی درون‌بدنی یا ذهن‌آگاهی بر بدن با استفاده از تمرینات MABT لازم است زیرا  به درمانگر اجازه می‌دهد به طور مداوم ارزیابی کند که آیا مراجع به تجربۀ درون‌بدنی‌اش توجه می‌کند یا نه. در این داستان درمانگر عدم مشغولیت (همچنین به عنوان «سرگردانی ذهن» شناخته می‌شود) (اسمالوود و اسکولر، 2006) و جایی که عدم مشغولیت اتفاق افتاد را ارزیابی کرد. درمانگر این کار را با توجه کردن به زمانی که توجه مراجع دیگر در بدن او نبود انجام داد، که معمولاً به صورت جابه‌جایی انرژی است که با تغییر ملموس در کیفیت بافت بازتاب می‌شود. درمانگر می‌تواند این را با سؤال پرسین از مراجع در مورد تجربه‌اش تأیید کند. همان طوری که در این داستان نشان داده شد مراجع از خارج شدن از بدنش آگاه بود. سپس درمانگر به مراجع کمک کرد تا بتواند  به جایی در بدن که گسست اتفاق افتاد بود توجه کند، و بتواند چیزی که در لحظه اتفاق می‌افتد را بگیرد، به طوری که مراجع یاد می‌گیرد توجهش را دوباره متمرکز کند و دوباره در  فرایندهای دسترسی درون‌بدنی و آگاهی درگیر شود. یادگیریِ بازگرداندن توجه به بدن برای مشغولیت موفق در دسترسی و حفظ آگاهی درون‌بدنی، حیاتی است و معمولاً با تمرین بهبود می‌یابد، و توانایی همزمان تحمل حس‌های ناخوشایند منعکس‌کنندۀ کاهش دفاع یا محافظتی است که در اساس نقطۀ تنظیم پاسخ‌های سیستم تنظیم استرس قرار دارد. در این نمونه، مراجع درون بدنش را ارزیابی کرد و  متوجه حس جنبشی دردناکی با حضور بیشتر حس غم شد. ارتباط بین این موارد جدید، اما جذاب، در ترکیب با یک حس افزایش‌یافتۀ بهزیستی سبب برانگیخته شدن کنجکاوی و انگیزۀ مراجع برای درگیر شدن با تمرینات خانگی شد چون که در این مورد، دسترسی به آگاهی درون‌بدنی چالش‌های بالقوه‌ای را ایجاد می‌کند که نیاز زمان، مهارت و صبر است.

آگاهی پایدار

توانایی حفظ آگاهی از حس‌های درون‌بدنی برای دریافت، یعنی توجه یا آگاه بودن از اطلاعات حسی، حیاتی است. بنابراین جلسات MABT با هدایت مراجع در تمرین برای حفظ آگاهی و یادگیری عمیق کردن توجه در بدن همانطور که در بالا مثال زده شد، سواد بدنی و دسترسی به مهارت‌هایی که قبلاً یاد گرفته‌اند را می‌سازد. تحقیقات MABT نشان می‌دهد افراد می‌توانند ظرفیت حفظ آگاهی‌ را افزایش دهند زیرا آنها مربیگری و تمرین  بیشتری دریافت می‌کنند (مرحلۀ 3 فرایند مداخله) (پرایس و گراهام، 2016).  نکتۀ مهم این است که توانایی حفظ آگاهی با افزایش آگاهی از حالت‌های فیزیکی و هیجانی و ارتباط با رفتار و محیط و/ یا استرس‌زاهای بین فردی مرتبط است (پرایس  گراهام،2016). نتایج حاصل از همین کارآزمایی بالینی همچنین نشان می‌دهد که قرار گرفتن در مرحلۀ 3 MABT با توسعۀ بیشتر آگاهی درون‌بدنی، تنظیم هیجانی و کاهش پریشانی هیجانی نسبت به آنهایی که فقط در مرحلۀ 1 و 2 MABT بوده‌اند، اهمیت حفظ توجه ذهن آگاه و فرایند ارزیابی در رویکرد ام ای بی تی را نشان می‌دهد(پرایس و همکاران، 2017).

همچنین این حالتی از توجه پایدار ذهن‌آگاه است که به طور شایعتر آگاهی جدید را تجربه می‌کنند یا در مورد خودشان یا یک موقعیت بینش پیدا می‌کنند (برای مثال، آگاهی جدید نسبت به غم در نمونۀ بالا). بینش به صورت تغییر در هشیاری درک می‌شود که شامل تغییر در فهم است (کونیوس و بیمن، 2014) و یک فرایند روانشناختی بهزیستی در تمرین مراقبه را نشان می‌دهد (دال و همکاران، 2015). چنین تغییرات درک خود اغلب شامل فرایندهای آگاهی فراشناختی است (فرناندز-دوکو و همکاران، 2000) که زیربنای ارزیابی شناختی تجربیات بدنی است (برای مثال، کمردرد و سوگ در نمونۀ بالا)، و آشکار است که برای بینش، انسجام تجربۀ درن‌بدنی به فهم خود (یعنی، حس خود)، و توانایی تنظیم هیجانی بهتر( مهلینگف2016، خالصا و همکاران، 2018) بسیار مهم است.

ارزیابی مجدد

ارزیابی مجدد شناختی شامل ارزیابی مجدد موقعیت و یا تجربه است، به طوری که پاسخ ما به موقعیت و یا تجربه را تغییر می‌دهد (گراس، 2001) و زمانی ا‌ست که رویداد استرس‌زا و مثبت را بتوان به عنوان تجربه‌ای معنادار یا رشددهنده تعبیر کرد (لازاروس و فولکمن، 1984). تصور می‌شود توسعۀ ظرفیت آگاهی درون‌بدنی سبب تسهیل فرایندهای ارزیابی مجدد مثبت و سازگارانه می‌شود که یک جنبۀ حیاتی برای تنظیم هیجانی می‌باشد (وب و همکاران، 2012). در MABT، درمانگر برای تسهیل فرایندهای ارزیابی و ارزیابی مجدد مراجع را هدایت می‌کند تا به مجموعه‌ای از تجارب حسی تا حد ممکن دردسترس توجه کند. این شامل توجه به این است که آیا در طول جلسه تغییر در تجارب بدنی اتفاق می‌افتد یا نه و همچنین توجه به کیفیت‌های حسی این تغییرات می‌باشد. در پایان جلسه از مراجع خواسته می‌شود تا به صورت کلامی نکات برجستۀ جلسه را مرور کند تا یکپارچگی شناختی محتوای جلسه تسهیل شود. این مرور همچنین ارزیابی مجدد شناختی تجربۀ جلسه را تسهیل می‌کند به صورتی که انگیزۀ بیشتر برای تداوم استفاده از تمرینات آگاهی درون‌بدنی و یکپارچگی آن با زندگی روزمره شود. (پرایس و اسمیت دی‌جولیو، 2016).

نمونه بالینی

مراجع خانم مجردی در اواخر دهه‌ی سوم زندگی‌اش است. او تاریخچه‌ای از ترومای جنسی دوران کودکی دارد، و و روان‌درمانی گسترده‌ای برای کمک به بهبودی دریافت کرده است. او به عنوان مدیر اجرایی شغل بسیار پراسترسی دارد. او به سادگی از کوره در می‌رود. او اغلب مضطرب است و به شدت در مورد درخواستهای کاری خودش را تحت فشار قرار می‌دهد. مراجع در جستجوی MABT بود زیرا استرس افزایش‌یافته‌اش سبب برانگیخته شدن حافظه‌های بدنی عودکننده‌‌ای شد که مربوط به سوءِاستفاده‌ جنسی‌ او بود. این خاطرات سبب اختلال در خواب و راحتی او در ارتباط صمیمی با دیگران می‌شد. حس جدا شدن از بدنش بیشتر شده بود و او می‌خواست رویکرد درمانی جسمانی‌تری را برای مراقبت از خودش  امتحان کند.

این جلسه ششم MABT مراجع است. او به میزان زیادی آگاهی هیجانی دارد و به سهولت به آگاهی درون بدنی‌اش دسترسی دارد. به هر حال، مهارت‌های تمرین MABT او محدود است، که بخشی از آن به دلیل روزهای کاری طولانی و بخش دیگر به دلیل الگوی طولانی‌مدت او در  اجتناب از حسی‌های بدنی برای محافظت یا خنثی کردن هیجانات ناخوشایند‌اش می‌باشد. در آغاز این جلسه درمانگر او را برای یک اسکن بدن در حالت نشسته راهنمایی کرد. و مراجع گزارش کرد که متوجه یک احساس سنگینی در ناحیۀ شکمش می‌شود که ناحیه‌ای که اغلب در زمان‌هایی که احساس ترس و اضطراب داشت، ناراحت کننده بود. درمانگر و مراجع با هم توافق کردند که در طول جلسه توجه را روی حس درونی ناحیۀ شکم متمرکز کنند. درمانگر و مراجع کار درمانی روی میز ماساژ را ادامه می‌دهند. درمانگر دست‌هایش را دو طرف شکم مراجع قرار می‌دهد به طوری که یک دست جلو و یک دست در پشت بود و می‌تواند از طریق تغییرات کیفیت بافت مراجع ارزیابی کند که مراجع با موفقیت توجهش را روی آن قرار داده یا  دسترسی پیدا کرده است یا نه. درمانگر سؤالات هدایت‌کنندۀ ساده‌ای از مراجع می‌پرسد تا قرار دادن توجه‌اش روی حس‌های درون شکمی را تسهیل کند. مراجع در ابتدا متوجه می‌شود که  ناحیه شکمی‌اش احساس کوچک و بسته بودن دارد. درمانگر از مراجع می‌پرسد که آیا از حس‌های دیگری آگاه هست. مراجع می‌گوید او از حس سنگینی که در طول اسکن بدن ذکر کرده بود آگاه است. درمانگر از مراجع می‌خواهد که این حس سنگینی را توصیف ‌کند. در این لحظه فوراً توجه مراجع از حضور در بدن خارج می‌شود. او روی میز ماساژ به خود می‌پیچد و می‌گوید: «دیگه اونجا نیستم.» درمانگر از مراجع می‌پرسد الان چه احساسی داری و مراجع می‌گوید که او به یک رویداد کاری فکر می‌کرد. درمانگر از او می‌پرسد که مایل است دوباره امتحان کند و بعد از شنیدن جواب «بله» او را از طریق فرایند برگرداندن توجهش به شکمش  هدایت می‌کند. سپس درمانگر به مراجع آموزش می‌دهد که توجهش را به صورتی عمیق در حس سنگینی شکمش غوطه‌ور کند؛ به او پیشنهاد می‌کند به سادگی در این فضای کوچک با خودش باشد تا توجهش را آنجا نگه دارد بدون آنکه نیاز باشد کاری برای تغییر آن انجام دهد. مراجع می‌تواند توجهش را در ناحیۀ شکم برای یک مدت طولانی (حدود پانزده دقیقه) نگه دارد. در این مدت درمانگر با سؤال در مورد آنچه به آن توجه می‌کند روند را چک می‌کند. پاسخ‌های مراجع نشان‌دهندۀ آن است که تا زمانی که مراجع حضور ذهن‌آگاه را در بدن نگه می‌دارد فضا تغییر می‌کند. درمانگر از مراجع می‌پرسد که آیا می‌تواند چگونگی تغییر فضا را توصیف ‌کند. مراجع می‌گوید: «فضا بزرگتر و یک جورایی روشنتر شده است.» درمانگر از شنیدن بازتابی استفاده می‌کند و تکرار می‌کند: «بزرگتر و روشنتر است.» بعد از یک وقفۀ طولانی مراجع ادامه می‌دهد و اضافه می‌کند: «رنگ زرد وجود دارد، شبیه جریان نور خورشید که از هر طرف می‌آید. درمانگر از او  می‌پرسد: «چه چیز دیگری توجه‌اش را جلب می‌کند؟» مراجع بعد از یک وقفۀ طولانی پاسخ می‌دهد و می‌گوید: «من خیلی احساس آرامش دارم.» سپس مراجع اضافه می‌کند که مدت طولانی است که  از درون، احساس آرامش می‌کند. درمانگر از مراجع می‌خواهد در این تجربۀ صلح و آرامش به کل محیط درونی بدنش توجه کند. مراجع می‌گوید یک حس پیوستگی از سر تا پاهایش را احساس می‌کند؛ یک احساس کل بودن. او به توجه به حس درون بدنی‌اش ادامه می‌دهد و با یک صدای شگفت‌زده می‌گوید: «من هیچ نگرانی ندارم، مثل اینکه کل بدنم در آرامش است.» بعد از گذشت یکی دو دقیقۀ دیگر؛ درمانگر از مراجع می‌خواهد زمانی که از محل عمیق درونی‌اش بازمی‌گردد این حالت آرامش را حفظ کند، و به او زمان می‌دهد تا چشمانش را باز کند.

پس از اینکه نشستند، آنها تجربۀ مراجع را بررسی می‌کنند تا انسجام شناختی مراجع از محتوا را تسهیل کنند. درمانگر از مراجع می‌خواهد به چگونگی احساس بدنش در حالی که نشسته است توجه کند و او بلافاصله پاسخ می‌دهد که احساس سبکی و آرامش دارد، هیچ حس سنگینی در درون شکمش ندارد و فقط «نرمال» و خوب است. او به تأمل روی تجربه‌اش ادامه می‌دهد. مراجع در حالی که اشک در چشمانش جمع شده به درمانگر نگاه می‌کند و می‌گوید شگفت‌زده است که توانسته برای مدت طولانی با درون بدنش متصل بماند و این تجربه به او یک حس جدید از خودش و یک حس جدید از امید می‌دهد. مراجع در پاسخ به سؤال درمانگر در مورد اینکه امید برای او چه معنایی دارد، می‌گوید: «من واقعاً می‌خواهم که بتوانم به احساس بدنم به عنوان یک مکان امن ادامه دهم؛ و به خصوص زمان‌هایی که تحریک می‌شوم  این قدر احساس اضطراب و دور از مرکز بودن نداشته باشم.» درمانگر از مراجع می‌خواهد که دوباره توجه کند و یک یادداشت ذهنی قوی از تجربۀ بدنی آرامش و ایمنی را ایجاد کند.  درمانگر متذکر می‌شود این یک تجربۀ مهم از کل بودن و ایمنی است که زمانهایی که مضطرب است به آسانی در دسترس او نیست و بنابراین خیلی مهم است که  بداند تکرار این تجربه برایش امکانپذیر است و او  ظرفیت برگشتن به  این تجربۀ کل بودن و صلح‌آمیز را در درون بدنش دارد.

همانطوری که این مثال نشان می‌دهد، برای حمایت از ارزیابی آگاهی درون‌بدنی، MABT به ارائۀ آموزش‌های فردی برای کسب راحتی و مهارت کافی برای دسترسی به آگاهی درون‌بدنی و آگاهی پایدار برای تسهیل توجه به تغییرات تجربی در طول تمرین آگاهی درون‌بدنی متمرکز است. این می‌تواند تغییرات اساسی عمیق در حس خود باشد. همان طوری که در این مورد شامل هر دو تغییرات مثبت فیزیکی و هیجانی است و تنظیم شدن مجدد نقطۀ تنظیم سیستم تنظیم استرس را نشان می‌دهد. تجربۀ مراجع از حس بهزیستی بدنی و تجسم تغییر قابل توجهی است که اعتماد به بدن را تسهیل می‌کند ( یعنی؛ او در  اتصال به بدن و هیجانش احساس راحتی می‌کند). چنین تجربیات مثبتی می‌تواند مراجع را تشویق کند تا با کار درمانی بیشتر درگیر شود و این می‌تواند به دسترسی بیشتر و توسعه به منابع درونی برای زندگی و تنظیم هیجانی منجر شود.

خلاصه توصیف MABT

نمونه‌ها فرایندهای درگیر در یادگیری آگاهی درون‌بدنی در MABT را نشان می‌دهد. همانطوری که توضیح داده شد، مهارت‌ها به صورت تدریجی برای توسعه، دسترسی، حفظ و ارزیابی آگاهی درون‌بدنی آموزش داده می‌شوند. به هر حال به عنوان یک رویکرد درمانی چیزی بیشتر از یک استراتژی ساده برای یادگیری آگاهی درون‌بدنی است. شبیه دیگر رویکردهای درمانی، MABT می‌تواند به عنوان یک روش اصلی و یا همراه با دیگر رویکردهای درمانی یا مداخله‌ای ارائه شود. بنابراین در مراقبت بالینی هنگامی که مهارت‌های آگاهی درون‌بدنی پایه آموخته می‌شود، فرایندهای درمانی مرتبط نه به صورت خطی گام به گام، بلکه به گونه‌ای مارپیچی به صورتی عمیق‌تر فرایندهای آگاهی، دسترسی، توجه پایدار و ارزیابی را آشکار می‌کنند. همان طوری که در تصویر 1، نشان داده شده، آگاهی دسترسی را تسهیل می‌کند که این خود سبب آگاهی عمیق‌تر می‌شود، و  از این میان  ارزیابی حاصل می‌شود، که می‌تواند منجر  به آگاهی و بینش جدید شود. استفاده از MABT در زندگی روزمره برای حمایت از  خود مراقبتی و ارتباط بدنی به توسعۀ تمرینات مادام‌العمر کمک می‌کند. که بهزیستی، بدنی شدن و تنظیم هیجانی را ارتقا می‌دهند.                           

                     شکل 1:  آشکار شدن فرایندهای آگاهی بدنی در MABT

یادگیری MABT و مسیرهای درمانی در هر فرد متفاوت است، بنابراین آموزش مراحل باید هماهنگ با نیازهای مراجع باشد. همانطوری که توضیح داده شد، چالش‌ها یا موانع متعددی می‌تواند در آوردن توجه به بدن وجود داشته باشد. اینها شامل مواردی همچون اشکال در درک محلی که توجه باید در آن متمرکز شود، درگیر شدن در افکار در مقابل احساسات، نداشتن دامنه لغات برای شناسایی یا بیان حس‌ها، نداشتن اطلاع از چگونگی آوردن توجه به بدن، ناآشنایی با حفظ توجه ذهن‌آگاه به بدن (یعنی، حضور در لحظه و شفقت)، و اضطراب مرتبط با روبرو شدن با حس‌ها یا هیجانات ناراحت کننده می‌باشد. هر فرد سهولت‌ها و چالش‌های مخصوص خودش را در یادگیری این  مهارت‌ها دارد. زیرا توجه فرد به درون خودش به صورتی ذاتی سبب تجربۀ ارتباط عمیق با خود و افزایش احساس ایمنی در او می‌شود. به همین دلیل یک رویکرد کوچینگ فردی به درمانگر اجازه می‌دهد برای حمایت از فرایندهای یادگیری و نیازهای هر مراجع با سرعتی مناسب تکنیک‌های آموزشی را تغییر دهد. همچنین توجه به حس‌های درون بدن می‌تواند به صورت آسیب‌پذیری تجربه شود، به خصوص اگر چالش‌هایی شامل احساس شکست ناشی از مشکل داشتن در درگیر شدن در مهارت‌های یاد داده شده (به‌ویژه در صورت وجود اجتناب تجربه‌ای) یا احساس ترس ناشی از اضطراب در مورد تماس با حس‌ها یا هیجانات ناراحت‌کننده (به‌ویژه اگر الگوی مقابله‌ای گسست به میزان زیادی توسعه یافته باشد) وجود داشته باشد. در این موارد، وقتی در آگاهی درون‌بدنی درگیر می‌شوند ممکن است ثبات به هم بخورد، خیلی مهم است که درمانگر مهارت کمک به مراجع برای برگشت به وضعیت باثبات‌تر را داشته باشد، و تجربه آنها را عادی‌سازی کند و به عنوان یک راهنما با شفقت از روند مراجع حمایت کند که این شامل ماندن در پنجرۀ درمانی برای انجام هر کار درمانی و همچنین تشخیص زمان نامناسب که مراجع ممکن است برای پیگیری چنین اقدامات درمانی آماده نباشد، می‌باشد. همچنین مهم است که درمانگر مهارت گفتگو در مورد تجربه‌های انتقال و انتقال متقابل که ممکن است ظاهر شوند را داشته باشد (پیرلمن و ساکویتن، 1995؛ بلک بورنو پرایس، 2007).

در تحقیقات MABT تجربه و یافته‌های ما نشان می‌دهد توسعۀ مهارت‌های آگاهی درون‌بدنی در افرادی که با توجه به تجربیات هیجانی و بدنی آشنایی دارند و با آن راحت هستند  با سهولت بیشتری اتفاق می‌افتد. با این وجود یافته‌های حاصل از مطالعه بر روی افرادی که آگاهی حسی پایینی دارند مانند جمعیت درگیر بیماری‌های مزمن (HIV) (پرایس و همکاران، 2013)، جانباز زن با دردهای همراه و اختلال استرس پس از سانحه (پرایس و همکاران، 2007)، و زنان با اختلال سوِءمصرف مواد که تاریخچۀ ترومای بین فردی گسترده داشته‌اند (پرایس و همکاران، 2012، 2017؛ پرایس و اسمت-دی جولیو، 2016) دسترس‌پذیری را در MABT برجسته می‌کند، و دیگر اینکه در این مداخلۀ نسبتاً کوتاه (که هفته‌ای یک بار/ در طول هشت هفته ارائه می‌شود) افرادی که آگاهی حسی قبلی کمی دارند، می‌توانند مهارت‌های آگاهی درون‌بدنی و تمرینات مرتبط با افزایش توانایی تنظیم هیجانی، مدیریت تنظیم استرس و حمایت از بهزیستی‌‌شان را یاد بگیرند. پژوهش MABT افزایش در مهارت‌های آگاهی درون‌بدنی و توسعۀ همزمان تنظیم هیجانی (خود – گزارشی و روانی – فیزیولوژیکی) و کاهش در پریشانی روانشناختی در افرادی که درمان MABT دریافته کرده‌اند در مقایسه با گروه کنترل و شرایط کنترل فعال (تعداد=187) (پرایس و همکاران،2017) را نشان می‌دهد و پیشنهاد می‌کند آگاهی درون‌بدنی ممکن است مکانیسم اساسی و بنیادین  حمایت‌کننده از این پیامدهای سلامتی بهبود یافته باشد.

 این یافته‌های مطالعه پیامدهای بالینی مهمی دارد، از جمله کاربرد بالقوه آموزش آگاهی درون‌بدنی برای شرایط سلامتی مختلف و پتانسیل آموزش مهارت‌های آگاهی درون‌بدنی و ادغام آن با چندین رشتۀ مختلف بالینی (برای مثال، پرستاری، خدمات اجتماعی، روانشناسی، ماساژ درمانی ، فیزیوتراپی، طب سوزنی پزشکی)، در محیط‌ها (برای مثال، کلینیک، بیمارستانها، آژانسهای خدماتی)، و شرایط مراقبت سلامتی (مانند، سلامت ذهنی، دردهای مزمن، بیماریهای مزمن و مراقبت تسکینی) می‌باشد. استفاده از رویکردهای لمسی برای آموزش مهارت‌های آگاهی درون‌بدنی همانطوری که در این مقاله ذکر شده است، نیاز به مجوز مناسب و مهارت‌هایی برای ایجاد و حفظ ایمنی و همچنین آموزش مناسب و مهارت‌هایی برای کار با نگرانی‌های سلامت روانی دارد. در همین راستا MABT را می‌توان به گونه‌ای تغییر داد که در موقعیت‌ها یا به‌وسیلۀ پزشکان که لمس برای آنها مناسب نیست لمس توسط خود مراجع انجام شود. لازم به ذکر است که MABT فقط مختص افرادی که مشکل تنظیم هیجانی دارند و یا درگیر چالش‌های جدی سلامت فیزیکی و ذهنی هستند، نیست. زندگی به صورت ذاتی استرس‌زاست (الیس و همکاران، 2013)، و داشتن ابزارها و ظرفیت افزایش‌یافته برای آگاهی درون‌بدنی برای تنظیم هیجانی برای اکثر آدمها مفید است.

ذهن‌آگاهی در درمان بدن – محور امکاناتی دارد که با رویکردهای سلامت ذهنی همپوشانی دارد که شامل تمرکز روی توجه ذهن- آگاه بر بدن (مانند هاکومی، درمان حسی – حرکتی و تجربۀ بدنی) می‌باشد. MABT در درجۀ اول بر آموزش درمانگران که چگونه مهارت‌های آگاهی درون‌بدنی را توسعه دهند تمرکز دارد و بنابراین یک آموزش منحصر به فرد و بسیار مرتبط تکمیلی برای درمانگران در رشته‌های متعدد همچنین برای رواندرمانگران که علاقمندند  بر آگاهی درون‌بدنی تمرکز کنند دارد، چه آنها در زمینۀ رویکردهای بدن – مبنا شبیه آنهایی که در بالا ذکر شد آموزش دیده باشند، چه در رویکردهای مرسوم‌تر رواندرمانی (مانند، درمان شناختی رفتاری) باشند.

خلاصۀ کلی

توانایی فردی برای تشخیص سیگنال‌های درون‌بدنی ممکن است به‌وسیلۀ استرس و تجارب نامطلوب زندگی که به طور منفی تمایل، تحمل، علاقه و تمرین توجه به زبان بدن را تحت تأثیر قرار می دهد، متاثر شوند. افرادی که استرس‌های بی‌مورد، درد مزمن یا تروما را تجربه کرده‌اند، ممکن است اعتماد یا گوش دادن به نشانه‌های بدنی‌شان را متوقف کرده باشند و این پیش‌بینی پاسخ‌های هیجانی و تنظیم‌شان را برای آنها مشکل کرده است. به‌علاوه به نظر می‌رسد چنین تاریخچه استرسی بر میزان پاسخ درون‌بدنی تأثیر می‌گذارد و چگونگی ارزیابی این اطلاعات درونی مهم را پیچیده می‌کند. تأکید MABT بر روی توجه ذهن‌آگاهانه بر آگاهی درونی بدن یا تجربۀ حس درون‌بدنی سبب ارتباط مجدد فرد با حالت‌های عمیق تعادل درون‌بدنی می‌شود و به فرد کمک می‌کند پاسخ‌های استرسی ناسازگارانه و الگوهای خودکار را باطل و بازنویسی کند. فرایندهای یکپارچۀ یادگیری درگیر در MABT تمرینات ذهن‌آگاهی تمرین ذهن‌آگاهی را با با مربیگری دستگذاری ترکیب می‌کند و به مراجعان آموزش می‌دهد با ظرافت‌های حس‌های فیزیولوژیکی همسو شود و ظرفیت آگاهی درون‌بدنی و فرایندهای ارزیابی دیگر را توسعه دهد. این مهارت‌های آگاهی درون‌بدنی پاسخ‌های هیجانی بهینه و توانایی فرد برای پردازش و تفسیر احساسات، یا برنامه‌ریزی و راهبری کردن موقعیت‌ در شر  غیر قابل مدیریت می‌شود. بنابراین سیستم تنظیم استرس را مجدداً تنظیم می‌کند به مراجع مهارتهای خود -مراقبتی که برای   تنظیم هیجانی حیاتی است را  ارائه می‌دهد.

منابع

Anestis, M. D., Bagge, C., Tull, M., and Joiner, T. (2011). Clarifying the role of emotion dysregulation in the interpersonal-psychological theory of suicidal behavior in an undergraduate sample. J. Psychiatr. Res. 45, 603–611. doi: 10.1016/j.jpsychires.2010.10.013

Barrett, L. F., Quigley, K., Bliss-Moreau, E., and Aronson, K. (2004). Interoceptive sensitivity and self-reports of emotional experience. J. Pers. Soc. Psychol. 87, 684–697. doi: 10.1037/0022-3514.87.5.684

Bishop, S. R., Lau, M., Shapiro, S., Carlson, L., Anderson, N., Carmody, J., et al. (2004). Mindfulness: a proposed operational definition. Clin. Psychol. Sci. Pract. 11, 230–241. doi: 10.1093/clipsy.bph077

Blackburn, J., and Price, C. J. (2007). Implications of presence in manual therapy. J. Bodyw. Mov. Ther. 11, 68–77. doi: 10.1016/j.jbmt.2006.05.002

Blair, M., and Raver, C. C. (2012). Individual development and evolution: experiential canalization of self-regulation. Dev. Psychol. 48, 647–657. doi: 10.1037/a0026472

Briere, J., and Jordan, C. (2009). Childhood maltreatment, intervening variables, and adult psychological difficulties in women: an overview. Trauma Violence Abuse 10, 375–388. doi: 10.1177/1524838009339757

Cameron, O. (2001). Interoception: the inside story – a model for psychosomatic processes. Psychosom. Med. 63, 697–710. doi: 10.1097/00006842-200109000-00001

Craig, A. D. (2002). How do you feel? Interoception: the sense of the physiological condition of the body. Nat. Rev. Neurosci. 3, 655–666. doi: 10.1038/nrn894

Craig, A. D. (2003). Interoception: the sense of the physiological condition of the body. Curr. Opin. Neurobiol. 13, 500–505. doi: 10.1016/S0959-4388(03)00090-4

Craig, A. D. (2015). How Do You Feel? An Interoceptive Moment with Your Neurobiological Self. Princeton, NJ: Princeton University Press. doi: 10.1515/9781400852727

Critchley, H. D., and Garfinkel, S. N. (2017). Interoception and emotion. Curr. Opin. Psychol. 17, 7–14. doi: 10.1016/j.copsyc.2017.04.020

Csordas, T. J. (1994). Embodiment and Experience: the Existential Ground of Culture and Self. Cambridge: Cambridge University Press.

Dahl, C. J., Lutz, A., and Davidson, R. (2015). Reconstructing and deconstructing the self: cognitive mechanisms in meditation practice. Trends Cogn. Sci. 19, 515–523. doi: 10.1016/j.tics.2015.07.001

Damasio, A. (1999). The Feeling of What Happens: Body and Emotion in the Making of Consciousness. New York, NY: Harcourt.

Damasio, A. (2005). Descartes’ Error. New York, NY: Penguin Books.

Del Giudice, M., Ellis, B. J., and Shirtcliff, E. A. (2011). The adaptive calibration model of stress responsivity. Neurosci. Biobehav. Rev. 35: 1562–1592. doi: 10.1016/j.neubiorev.2010.11.007

Ellis, B. J., Boyce, W., Belsky, J., Bakermans-Kranenburg, M., and van Ijzendoorn, M. (2011). Differential susceptibility to the environment: an evolutionary–neurodevelopmental theory. Dev. Psychopathol. 23, 7–28. doi: 10.1017/S0954579410000611

Ellis, B. J., Del Giudice, M., and Shirtciff, E. (2013). “Beyond allostatic load: the stress response system as a mechanism of conditional adaptation,” in Child and Adolescent Psychopathology, eds T. Beauchaine and S. Hinshaw (New York, NY: Wiley & Sons), 251–284.

Evans, G. W., and English, K. (2002). The environment of poverty: multiple stressor exposure, psychophysiological stress, and socioemotional adjustment. Child Dev. 73, 1238–1248. doi: 10.1111/1467-8624.00469

Evans, T., Varela, F., and Rosch, E. (1991). The Embodied Mind: Cognitive Science and Human Experience. Cambridge, MA: MIT Press.

Farb, N. A., Daubenmier, J., Price, C., Gard, T., Kerr, C., Dunn, B., et al. (2015). Interoception, contemplative practice and health. Front. Psychol. 6:763. doi: 10.3389/fpsyg.2015.00763

Fernandez-Duque, D., Baird, J., and Posner, M. (2000). Executive attention and metacognitive regulation. Conscious. Cogn. 9, 288–307. doi: 10.1006/ccog.2000.0447

Frewen, P. A., Dozois, R., Neufeld, W., and Lanius, R. (2008). Meta-analysis of alexithymia in posttraumatic stress disorder. J. Trauma Stress 21, 243–246. doi: 10.1002/jts.20320

Garfinkel, S. N., and Critchley, H. D. (2013). Interoception, emotion and brain: new insights link internal physiology to social behavior. Commentary on: “Anterior insular cortex mediates bodily sensibility and social anxiety” by Terasawa et al. (2012). Soc. Cogn. Affect. Neurosci. 8, 231–234. doi: 10.1093/scan/nss140

Garland, E. L., Farb, N., Goldin, P., and Fredrickson, B. (2015). Mindfulness broadens awareness and builds eudaimonic meaning: a process model of mindful positive emotion regulation. Psychol. Inq. 26, 293–314. doi: 10.1080/1047840X.2015.1064294

Gendlin, E. (1981). Focusing. New York, NY: Bantam.

Gross, J. J. (2001). Emotion regulation in adulthood: Timing is everything. Curr. Dir. Psychol. Sci. 10, 214–219. doi: 10.1111/1467-8721.00152

Herman, J. (1997). Trauma and Recovery: The Aftermath of Violence – From Domestic Abuse to Political Terror. New York, NY: HarperCollins.

Hooven, C., Gottman, J. M., and Katz, L. (1995). Parental meta-emotion structure predicts family and child outcomes. Cogn. Emot. 9, 229–264. doi: 10.1080/02699939508409010

Izard, C. E., Kagan, J., and Zajonc, R. (1984). Emotions, Cognition and Behaviour. Cambridge: Cambridge University Press.

James, W. (1890). The Principles of Psychology. New York, NY: Henry Holt.

Kabat-Zinn, J. (1990). Full Catastrophe Living: Using the Wisdom of your Body and Mind to Face Stress, Pain, and Illness. New York, NY: Dell Publishing.

Khalsa, S. S., Adolphs, R., Cameron, O. G., Critchley, H. D., Davenport, P. W., Feinstein, J. S., et al. (2018). Interoception and mental health: a roadmap. Biol. Psychiatry (in press). doi: 10.1016/j.bpsc.2017.12.004

Khalsa, S. S., and Lapidus, R. C. (2016). “Can interoception improve the pragmatic search for biomarkers in psychiatry?” Front. Psychiatry 7:121. doi: 10.3389/fpsyt.2016.00121

Kounios, J., and Beeman, M. (2014). The cognitive neuroscience of insight. Annu. Rev. Psychol. 65, 71–93. doi: 10.1146/annurev-psych-010213-115154

Lazarus, R., and Folkman, S. (1984). Stress, Appraisal, and Coping. New York, NY: Springer.

Lupien, S. J., Ouelle-Morin, I., Hupback, A., Walker, D., Tu, M., and Buss, C. (2006). “Beyond the stress concept: allostatic load – a developmental biological and cognitive perspective,” in Developmental Psycholpathology: Developmental Neuroscience, eds D. Cicchetti, and D. Cohen (New York, NY: Wiley).

McEwan, B. S., and Seeman, T. (2003). “Stress and affect: applicability of the concepts of allostatic and allostatic load,” in Handbook of Affective Science, eds R. J. Davidson, K. R. Scherer, and H. H. Goldsmith (New York, NY: Oxford University Press), 1117–1137.

Mehling, W. (2016). Differentiating attention styles and regulatory aspects of self-reported interoceptive sensibility. Philos. Trans. R. Soc. B Biol. Sci. 371:20160013. doi: 10.1098/rstb.2016.0013

Ogden, P. (2009). “Emotion, mindfulness, and movement: expanding the regulatory boundaries of the window of affect tolerance,” in The Healing Power of Emotion, eds D. Fosha, D. J. Siegel, and M. F. Solomon (New York, NY: W.W. Norton & Company).

Paulus, M. P. (2007). Decision-making dysfunctions in psychiatry–altered homeostatic processing? Science 318, 602–606. doi: 10.1126/science.1142997

Paulus, M. P., and Stein, M. B. (2010). Interoception in anxiety and depression. Brain Struct. Funct. 214, 451–463. doi: 10.1007/s00429-010-0258-9

Pearlman, L., and Saakvitne, K. (1995). Trauma and the Therapist: Countertransference and Vicarious Traumatization in Psychotherapy with Incest Survivors. New York, NY: W. W. Norton and Company.

Pluess, M. (2015). Individual differences in environmental sensitivity. Child Dev. Perspect. 9, 138–143. doi: 10.1111/cdep.12120

Porges, S. (2011). The Polyvagal Theory: Neurophysiological Foundation of Emotions, Attachment, Communication, and Self-Regulation. New York, NY: W. W. Norton and Company.

Price, C., and Graham, S. (2016). Learning interoceptive awareness skills in bodywork therapy: results for massage therapist process evaluation. Int. J. Ther. Massage Bodywork 9, 15–16.

Price, C., Crowell, S., Puzia, M., and Cheng, S. C. (2017). “Interoceptive awareness and psychophysiology: impact of interoceptive awareness training for women in SUD treatment,” in Proceedings of the 40th Annual Meeting of AMERSA (Washington, D.C: Substance Abuse).

Price, C., Krycka, K., Breitenbucher, T., and Brown, N. (2011). Perceived helpfulness and unfolding processes in body-oriented therapy practice. Indo Pac. J. Phenomenol. 11, 1–15. doi: 10.2989/IPJP.2011.11.2.5.1164

Price, C., and Smith-DiJulio, K. (2016). Interoceptive awareness is important for relapse prevention perceptions of women who received mindful body awareness in substance use disorder treatment. J. Addict. Nurs. 27, 32–38. doi: 10.1097/JAN.0000000000000109

Price, C. J. (2005). Body-oriented therapy in recovery from child sexual abuse: an efficacy study. Altern. Ther. Health Med. 11, 46–57.

Price, C. J. (2006). Body-oriented therapy in sexual abuse recovery: a pilot-test comparison. J. Bodyw. Mov. Ther. 10, 58–64. doi: 10.1016/j.jbmt.2005.03.001

Price, C. J., and Crowell, S.E. (2016). Interoceptive awareness training for emotion regulation through mindful body awareness for women in substance use disorder treatment. J. Altern. Complement. Med. 22:A19.

Price, C. J., McBride, B., Hyerle, L., and Kivlahan, D. (2007). Mindful awareness in body-oriented therapy for female veterans with post-traumatic stress disorder taking prescription analgesics for chronic pain: a feasibility study. Altern. Ther. Health Med. 13, 32–40.

Price, C. J., Taibi, D., Smith-Dijulio, K., and Voss, J. (2013). Developing compassionate self-care skills in persons living with HIV: a pilot study to examine mindful awareness in body-oriented therapy feasibility and acceptability. Int. J. Ther. Massage Bodywork 6, 9–19.

Price, C. J., Wells, E., Donovan, D., and Rue, T. (2012). Mindful awareness in body-oriented therapy as an adjunct to women’s substance use disorder treatment: a pilot feasibility study. J. Subst. Abuse Treat. 43, 94–107. doi: 10.1016/j.jsat.2011.09.016

Schachter, S., and Singer, J. (1962). Cognitive, social, and physiological determinants of emotional state. Psychol. Rev. 69, 379–399. doi: 10.1037/h0046234

Schulz, A., and Vogele, C. (2015). Interoception and stress. Front. Psychol. 6:993. doi: 10.3389/fpsyg.2015.00993

Smallwood, J., and Schooler, J. (2006). The restless mind. Psychol. Bull. 132, 946–958. doi: 10.1037/0033-2909.132.6.946

Taylor, A. G., Goehler, L., Galper, D., Innes, K., and Bourguignon, C. (2010). Top-down and bottom-up mechanisms in mind-body medicine: development of an integrative framework for psychophysiological research. Explore 6, 29–41. doi: 10.1016/j.explore.2009.10.004

Taylor, S. E., Way, B., and Seeman, T. (2011). Early adversity and adult health outcomes. Dev. Psychopathol. 23, 939–954. doi: 10.1017/S0954579411000411

Vaitl, D. (1996). Interoception. Biol. Psychol. 42, 1–27. doi: 10.1016/0301-0511(95)05144-9

Webb, T. L., Miles, E., and Sheeran, P. (2012). Dealing with feeling: a meta-analysis of the effectiveness of strategies derived from the process model of emotion regulation. Psychol. Bull. 138, 775–808. doi: 10.1037/a0027600.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Call Now Buttonارتباط با ما