دکتر حمیدرضا نمازی
آلزایمر بیماری غریبی است. مغول امراض را میماند. بیبهانه، سر میرسد و تمام گذشته و خاطرات را تاراج میكند. گاهی چنان آدمی را زیر و رو میكند كه گویی «او» دیگر همو نیست و انگار به شخص دیگری بدل شده است. شخصی كه هویتش، شرحهشرحه است و احساسات و منطقش را به یغما بردهاند. چند ملاحظۀ اخلاقی در این باب، در پی میآید.
یكم. آلزایمر، گرچه حافظه را مختل میكند اما، انهدام هویت انسانی نیست. فروكاستن آدمی به خاطراتش، خطایی معرفتشناختی است. منابع معرفت مردمان، عبارتند از ادراك حسی، عقل، حافظه، درونبینی و گواهی. ممكن است در مبتلایان به آلزایمر عقل و حافظه و حتی ادراك مختل شود اما ما دركی از «درونبینی» این مبتلایان نداریم و نخواهیم داشت و از این رو نمیتوانیم تمام هویتشان را برباد رفته بدانیم.
دوم. یاد بگیریم به مبتلایان آلزایمر نگویبم آلزایمری. آلزایمر جزئی از وجود ایشان – و نه همۀ آن – است.
سوم. تشخیص به موقع و زودهنگام آلزایمر، این فایده را دارد كه بیمار را زودتر از احوال خویش با خبر میكند. بیمار ِمطلع، مجال رتق و فتق روزگارش را مییابد و ممكن است برای فردای بیخاطره و كمحافظهاش از هماكنون طرحی بریزد. ما در قبال آیندۀ خویش مسئولیم.
چهارم. برخی از انواع نادر آلزایمر ممكن است صبغۀ ژنتیكی داشته باشد و در میان فرزندان، همرسان شود. كتمان خبر بد، نارواست اما یادمان باشد پیش از درخواست فرزندان، آنان را در جریان بیماریهای فردا نگذاریم. اگر كسی نخواست بداند، نخواستنش را معتبر بدانیم و ارزش دهیم.گرچه كه هر چه میگذرد امكان ندانستن كمتر میشود.
پنجم. به خاطر تخریب خاطره و اختلال حافظه، تصور بر این است كه مبتلایان به آلزایمر، هویتشان را از دست دادهاند. از سویی هویت با كرامت انسانی پیوند خورده است. سخت حواسمان باشد، به بهانۀ اینكه بیمارمان در جستجوی زمان از دست رفته است یا زندگی غایبانهای دارد، كرامتش را مخدوش نكنیم. همان سالهایی كه او در مدار هوشیاری و حواس جمعی و فردی زیسته است كافی است بار سنگینی از احترام نامشروط و لحاظ كرامت انسانی بر دوشمان بگذارد.
ششم. ما گذشتههای دور را فراموش كرده، اما بیخ گوشمان را محاسبه میكنیم. بسیاری از مبتلایان به آلزایمر، گذشتههای دور را به خاطر میآورند ولی از آنچه پیش پاشان رفته است غافلند. درنگ كنیم. به خاطرههای مخدوشمان ننازیم و مبتلایان به آلزایمر را بارِ گران زندگی فرض نكنیم.
هفتم. با پیچیده شدن روزگار، همۀ ما محتاج ذهن منبسطیم. اگر موبایل و دفترچه یادداشت و ضربدرهای پشت دستمان نباشد همه اختلال حواس داریم. دوران حافظههای طلایی گذشته است. مبتلایان به آلزایمر را كمك كنیم تا ذهن منبسط داشته باشند.
هشتم. كودكانگاری مبتلایان به آلزایمر خطایی اخلاقی است. تمایز احترام و ترحم را در این بیماران لحاظ كنیم و
نهم. برخی مطالعات نشان دادهاند كه افراد حسود یا بدبین، بیشتر در معرض ابتلا به آلزایمرند. اما این مطالعات، از منظر پسینی، هیچ به كارمان نمیآیند. علیت در پزشكی، به ما یاد میدهد كه از معلول به علت نمیشود رسید. به دیگر سخن، جفاست كه بگوییم هر كه آلزایمر گرفته است حسودی یا بدبین بوده است.
دهم. «الیوت» شاعر بزرگ انگلیسیزبان ِقرن بیستم بر این باور بود كه «شعر خوب شعریست كه با ما رابطه برقرار كند پیش از آنكه فهمیده شود». ما به اقتضای آلزایمر به شاعرانگی با این بیماران، ملزمتریم تا سؤالپیچ كردن آنها و محك منطقی مدامشان. تنها پزشك است كه حق دارد برای بررسی بیمار، او را با سؤالپیچ، بیازماید. درنگ كنیم. گاه فقط تن صدای ماست كه با بیمارمان ارتباط برقرار میكند.