نویسندگان: نیکولا-هانس شوارر، توبیاس تولته، پیتر فوناگی، استفان گینگلمایر
ترجمه: دکتر زهرا گلستان نژاد
خلاصه
مفهومسازی نظری در مورد ذهنیسازی فرض میکند رابطۀ نزدیکی میان توانایی ذهنیسازی و تنظیم حالتهای مختلف هیجانی وجود دارد. اولی( ذهنیسازی) به عنوان یک فرایند کلیدی برای تعدیل دومی (تنظیم هیجانی) درنظر گرفته میشود. خاستگاه ارتباط شکلگرفته میان این دو به روابط دلبستگی اولیه برمیگردد. به هر حال پژوهشهای کافی برای آزمایش تجربی این ارتباط وجود ندارد. در مطالعۀ مقطعی حاضر فرضیۀ ارتباط مثبت میان این دو سازه بر روی پانصد شرکتکنندۀ بزرگسال غیر بالینی مورد آزمایش قرار گرفت. در این مطالعه از خود-ارزیابیهای مختلف و ابزار ذهنیسازی مشتقشده از آزمایش برای این منظور استفاده شد. تجزیه و تحلیل، همبستگی ارتباطات مورد انتظار میان تنظیم هیجانی و ذهنیسازی را تأیید کرد. به علاوه مدلهای رگرسیون نشان داد که مقابلۀ سازگارانه و همچنین ناسازگارانه مستقل از سن، جنس و زبان مادری تنها به واسطۀ ذهنی سازی متمرکز بر خود قابل پیشبینی است.
پیشزمینۀ نظری
بخش عمدهای از کارهای نظری متمرکز بر رابطۀ میان ذهنیسازی و تنظیم هیجانی است (به عنوان مثال: فوناگی، گرجلی و تارگت، 2015؛ الن، فوناگی و بیتمن، 2011). پژوهشهای تجربی این ارتباطات را تأیید میکند که عمدتاً بر اطلاعات کلینیکی استوار است ( شارپ، 2011؛ یول، 2019). تغییر فعلی در نظریۀ ذهنیسازی که برجمعیتی غیر بالینی های های غیر بالینی متمرکز است، ذهنیسازی را به عنوان یک منبع ارتقادهندۀ سلامتی مفهومسازی میکند. این فرضیه که ذهنیسازی میتواند در مواجهه با شرایط نامطلوب بر رفتارهای مقابلهای، نیکبودی و ارزیابی مجدد کارامد اثر بگذارد (فوناگی، لویتن، آلیسون و کمپل، 2017؛ لویتن، کمپل آلیسون و فوناگی، 2020)، ضرورت مطالعات مقطعی و طولی در جمعیتهای سالم را نشان میدهد. بهویژه این سؤال مطرح است که آیا ذهنیسازی به عنوان پیشنیاز تنظیم هیجانی سازگارانه در جمعیتهای غیربالینی عمل میکند؟ به دلیل آنکه تنظیم هیجانی به طور کلی یک جنبۀ مهم از سلامت روان محسوب میشود پرداختن به آن اهمیت دارد ( بوچینه و کوکتی، 2019؛ بوچینه و کرول، 2019).
ذهنیسازی
مفهوم ذهنیسازی ادغامی است از مشارکتهای نظری شاخههای مختلف روانشناسی مانند روانکاوی (رابطهای)، شناخت اجتماعی، نظریۀ دلبستگی، آگاهی هیجانی و نظریۀ ذهن ( تابنر، 2015). ذهنیسازی به صورت ظرفیت تخیلی برای درک و تفسیر رفتارهای خود و دیگران براساس حالتهای ذهنی با انگیزۀ عمدی مانند احساسات، آرزوها، خواستهها، باورها و افکار تعریف میشود (الن، 2011). به صورت منتقدانه، فرایند ذهنیسازی پیشبینی رفتار را امکانپذیر میکند و اگر با زیرسازی حالتهای ذهنی درنظرگرفته شود به صورتی معنامند قابل درک میشود (توبنر، 2015). توجه به این نکته مهم است که ذهنیسازی یک مفهوم چتری (ابرواژه) است که ابعاد مختلفی مانند آگاهی هیجانی، دیدگاه – گیری شناختی، تمرکز بر خود و تمرکز بر دیگران را با هم ادغام میکند (لویتن، 2020). ظرفیت خودتأملی («چه احساسی دارم و چگونه بر رفتار من اثر میگذارد؟») و ظرفیت تأمل بین فردی («طرف مقابل چه احساسی دارد و این احساس چگونه بر رفتارش اثر میگذارد؟») برای 1) سازماندهی تعاملات اجتماعی مهم است و 2) با توسعۀ بازنماییهای مرتبۀ دوم از خود و حالتهای احساسی ارتباط نزدیکی دارد (فوناگی و تارگت، 20111؛ فوناگی، 2015). بازنماییهای مرتبۀ دوم مفاهیم درونروانی هشیارانه هستند که شناسایی و اصلاح این حالتهای ذهنی را فراهم میکنند، درحالی که بازنماییهای مرتبۀ اول بازتاب تجربیات درونروانی ناخودآگاه و بدنی حالتهای ذهنی هستند (تابنر، 2015). ذهنیسازی مانند فراگیری زبان یک دستاورد رشدی است و با آگاهی افزایشیافته از اهمیت حالتهای ذهنی برای فرایندهای میانفردی و درون – روانی همراه است (فوناگی، 2015؛ فوناگی و آلیسون، 2014).
تعداد زیادی از مطالعات نشان میدهد که نقص در ذهنیسازی عامل مهمی در توسعه و پایداری آسیبشناسی روانی است. تعداد فزایندهای، از تحقیقات ذهنیسازی مختل را با اختلالاتی
مانند اختلال شخصیت مرزی (فوناگی، 1995؛ نمث، 2018)، اختلال شخصیت ضداجتماعی (نیوبری، فیجنبوم و فوناگی، 2017) و اختلالات افسردگی (فیشر-کرن، 2013) مرتبط دانستهاند. به علاوه درمان بیماران با اختلال شخصیت مرزی با روشهای مبتنی بر ذهنیسازی در کارآزماییهای تصادفی و کنترل شده ( فوناگی و بیتمن، 2013) مؤثرتر از درمانهای معمول بود (بیتمن و فوناگی 1999، 2008،2009؛ بیلز، 2015، روسوو فوناگی، 2012؛ ایکوجنسن، 2013). علاوه بر این ذهنیسازی ممکن است در فرایند تغییر در درمانهای مختلف رواندرمانی دخیل باشد (لوی، 2006) و درکاهش شدت علائم روانشناختی در طی دورۀ رواندرمانی نقش داشته باشد (دی ملومستر، ونستلانت، لیتن و لویک، 2017). بهطور خلاصه به نظر میرسد که ذهنیت آسیبدیده یک ویژگی بیماریهای روانی است. علاوه بر ارتباط کلینیکی تغییر فعلی درنظریۀ ذهنیسازی قابل شناسایی است که ذهنیسازی را به عنوان یک عامل ارتقا دهندۀ سلامتی در جمعیتهای غیربالینی مورد توجه قرار میدهد (استین، 2013؛ فوناگی، 2017؛ شوارز، 2019؛ لیتن، 2020). این فرضیه وجود دارد که ذهنیسازی میتواند افراد را در برابر برانگیختگی هیجانی ناشی از اثرات استرس محافظت کند (توبنر، 2015). با توسعۀ ذهنیسازی تسهیل شده فرد دیدگاه یکپارچهتری از خود پیدا میکند. چندین نویسنده این طور استدلال میکنند که ذهنیت از خود، در ادامه پردازشهای سازگارانه و تنظیم شده برانگیختگیهای هیجانی ناشی از استرس را امکانپذیر میکند (نولت، بولینگ، هوداک، فوناگی، میر، و پلفری، 2013؛ بالسپی، 2019). بهطورخلاصه فرض بر این است که اثرات عمومی سلامتزایی ذهنیسازی از طریق تنظیم هیجانی اعمال میشود که تصور میشود این به نوبه خود سبب بهبود موضوعات مربوط به سلامت روان میگردد.
تنظیم هیجان
بر طبق تعریف تنظیم هیجان نتیجۀ مجموعهای از پردازشهای درونی و بیرونی است که به صورت هشیار و ناهشیار بر تعدیل، ارزیابی و بیان پاسخهای هیجانی برحسب شدت، تداوم و پایان آنها اثر میگذارد (گراس و تامپسون، 2007). بنابراین تنظیم هیجانی شامل تمامی فرایندهایی است که پردازش ذهنی از هیجان (استینس، ونت وهام، 2013) و همچنین تعدیل، بیان، پیشرفت، سنجش و ارزیابیشان را امکانپذیر میکند (این-آلبون، 2013). اخیراً حجم بالایی از تحقیقات در قالب دو مرور خلاصه شده است (بوچینه و کیکچتی، 2019، بوچینه و کرول، 2019). نویسندگان شواهد گستردهای مییابند که با ارتباط قوی میان آسیبشناسی روانی و اختلال درتنظیم هیجانی مطابقت دارد (آلدائو، جی، دیلوس، ریز و سیگر، 2016؛ بوچینه، 2015؛ سلین، 2015؛کول، هال و هاجال، 2017؛ سیلک، استینبرگ و موریس، 2003). مشکلات تنظیم هیجانی به صورتی همخوان با وضعیتهای تشخیص داده شده مانند سوء مصرف مواد (ویس، ویلیام و کونالی، 2015)، اختلالات خوردن (سیدا، 2018؛ سوالدی،گریپنستروح، تاسچن-کافیر و هرینگ، 2012)، افسردگی (اوپز، اویبلدن و بارچ،2018) ، اضطراب (کریکانسکی، 2018)، اختلال اضطراب پس از سانحه (فیتزجرالد،دیگانجی و فان، 2018)، نقص توجه/ بیشفعالی (استینبرگ و درابیک،2015)، اختلال سلوک (بوچینه، گاتزک-کوپ و مید، 2007)، شخصیت مرزی (هرپرتز، شیندر، اسچمحل، برچ، 2018؛ ونزوتفن، 2018) و اختلالات سایکوتیک (کرینگ و کاپونیگرو، 2010؛ نوک، 2018) توصیف شده است. این شواهد هم ارتباط بالینی هم نقش محوری تنظیم هیجانی را در اختلالات روانی تأیید میکند. در مقابل استراتژیهای نشاندهندۀ خبرگی در تنظیم سازگارانه هیجانی مانند حل مسئله و تشخیص و جستجوی حمایت اجتماعی عملکرد بهطور نسبی خوبی را در دوران کودکی و بزرگسالی در جمعیت غیربالینی پیشبینی میکنند (الدائو، نولن-هوکسما و شوایزر، 2010؛ کامپاس، 2017).
بنابراین تنظیم هیجانی سازگارانه با سلامت روانی و سطح بالایی از بهزیستی ارتباط دارند درحالی که تنظیم هیجانی ناسازگارانه که کاهش تمایل به درگیر شدن را نشان میدهد به شدت با طیفی از اختلالات روانی مرتبط است (آلدئوفجازیری، گولدین و گروس، 2014؛ الدئو، 2010؛کامپس، 2017؛ شافر، نومان، هولمز، تاچنکافیر و سامسون، 2017). ضعف کلی تنظیم هیجانی میتواند تجربۀ هیجانی زمینهای را تشدید کند که این سبب تحریف درک زمینۀ اجتماعی که هیجان در آن تجربه میشود و منجر به پاسخهای هیجانی میشود که براساس انتظار تجربه کردن هیجان شدید است و موجب واکنشهای نامناسب هیجانی میشود که گاهی به منظور اجتناب از تجربههای ناخوشایند هیجان با واکنشهای نمایشی همراه میشود (هلر و کیسی، 2016؛ کریکانسکی، 2018؛ مکدونالد، گوین، نوواک و والکر، 2016). بنابراین با وجود آنکه بدتنظیمی هیجانی به خودیخود یک اختلال روانی نیست، حالتهای خلقی مرتبط، تداوم و بیثباتی آنها به علائم اختلال مانند تحریکپذیری، عاطفۀ منفی، اضطراب و پرخاشگری منجر میشود (مکدونالد، 2016). اینها اغلب استراتژیهای مقابلهای هستند که هدفشان اجتناب از تجربههای ناخوشایند است اما درعین حال منجر به رفتارهای اجتماعی میشوند که سبب طرد شدن فرد و بدتر شدن تجربۀ هیجانی او میگردد (کیم و سیچتی، 2016). در مجموع به نظر میرسد تنظیم هیجانی سازگارانه از ویژگیهای سلامت روان است. در مقابل تنظیم هیجانی ناسازگارانه با رفتار انطباقی تدافعی همراه است که به صورت ناهماهنگی تلاش با هزینه بهصورت رفتاری جبری مشخص میشود که میتواند منجر به کاهش نیکبودی و مشکلات بین فردی هم در نمونههای بالینی هم در جمعیت غیربالینی شود (ان-آلبان، 2013؛ یولر، 2019).
ذهنیسازی و تنظیم هیجانی
رابطۀ معنیدار میان ذهنیسازی و تنظیم هیجانی در ابتدا بر اساس مدل نظری برای توسعۀ این ظرفیتها نشان داده شد. بر اساس این مدل در ابتدا تنظیم مشترک حالتهای هیجانی به وسیلۀ مراقبتگران نقش اساسی در (1) رشد ظرفیت ذهنیسازی دارد و (2) ظرفیت متناظر تنظیم هیجانی مستقل از مراقبتگر میباشد (فوناگی، 1997). این مستلزم ذهنیسازی مراقبتگر است که بوسیلۀ آن بتواند تجربههای درون- روانی کودک را درک کند که این به نوبۀ خود سبب تنظیم مشترک هیجانات کودک میشود. حالتهای هیجانی که به طور مکرر به واسطۀ تعاملات حساس مراقبتگر تنظیم و سازماندهی میشوند محیط یادگیری میانفردی و ایمن را میسازند که در آن کودک هیجاناتش را به صورت معنامند، قابل پیشبینی و قابل کنترل تجربه میکند. بیان آینهای احساسات به نوبۀ خود به عنوان بازنمایی خارجی تجربیات درونی کودک عمل میکند و به کودک اجازه میدهد تا درمورد احساساتش در زمان حال آگاهی بهدست آورد و بازنماییهای درجه دوم از عواطفش را که در ابتدا عمدتاً به صورت حسهای بدنی تجربه میشد را بسازد (فوناگی، 2015). تمایز فزایندۀ بازنماییهای درون – روانی (بازنماییهای درجه دو) به نوبۀ خود به کودک اجازه میدهد تا حالتهای ذهنی را به عنوان آغازگرهای رفتاری در خودش و دیگران درک کند. بهعلاوه این بازنماییها سبب میشوند تا تنظیم و انطباق هیجانی مستقل از مراقبتگرانجام شود (فوناگی و تارگت،2011). بنابراین رابطۀ متقابل میان ذهنیسازی و تنظیم هیجانی در زمان کودکی را میتوان به صورت دو طرفه توصیف کرد که از یک فرایند هم – تنظیمی شروع میشود و به تنظیم مستقل هیجانات منتهی میگردد. با مروری بر رویکردهای نظری که توسعۀ ظرفیتهای ذهنیسازی و تنظیم هیجانی را مورد توجه دارند، به نظر میرسد تعاملات دوتایی همچنان یکی ازعوامل مهم تأثیرگذار بر دستیابی به ذهنیسازی وظرفیتهای تنظیمکننده است. به هرحال تحقیقات نشان میدهد رشد انسان یک فرایند چندعاملی است و تحتتأثیر عوامل محیطی متعدد قرار میگیرد. این به درک سیستماتیکتر از رشد روان – اجتماعی انسان با تجربیات مهم که فراتر از روابط دوتایی است منجر میشود (فوناگی، 2018؛ 2020).
به نوبۀ خود، ظرفیت تنظیم هیجان به عنوان یک جنبۀ مهم از سلامت روان مفهومسازی میشود (سیچتی، آکرمن و لزارد، 1995؛ کولیک و پترمن، 2012). همانطور که در بالا بررسی شد شکلهای ناسازگارانه هیجان با بیماری روانی مرتبط است (آلدو، 2012)، درحالی که انواع سازگارانه تنظیم هیجان از عوامل ارتقا دهندۀ سلامت روان محسوب میشوند (سوسام-جرو وکندال، 2002). در این زمینه مفهوم عاطفۀ ذهنیشده ممکن است مرتبط باشد. این شامل سه جنبۀ اساسی است که به تنظیم هیجان کمک میکند: شناسایی هیجانات، پردازش هیجانات و بیان هیجانات (ژوریست، 2005). اخیراً گریبنبرگ، کولاسی، برکویتز، ژوریست و هکستد (2017) این مفهوم را با استفاده از دادههای 2840 نفر به صورت تجربی تأیید کردهاند. عاطفۀ ذهنی شده به عنوان پیش نیاز تنظیم هیجانی مستقل در نظر گرفته میشود که نشاندهندۀ توانایی کشف معنای ذهنی احساسات خود بر پایۀ ظرفیت ذهنیسازی میباشد (فوناگی و تارگت، 2011). بدین گونه تجربۀ آگاهانۀ هیجانات، کشف معنای آنها، بازتاب و ارزیابی مجددشان امکانپذیر میشود. عاطفۀ ذهنیشده، آگاهی هیجانی و رفتار معنامند بر پایۀ حالتهای ذهنی هیجانی و همچنین بینش در طی فرایندهای پیچیدۀ ذهنی را ممکن میکند (ژوریست، 2005؛ آلن، 2011؛ تابنر، 2015).
تحقیقات در مورد ذهنیسازی و تنظیم هیجان
با کمال تعجب علیرغم بحثهای نظری فراوان تنها چند مطالعه تا به امروز رابطۀ میان ذهنیسازی و تنظیم هیجانی را مورد بررسی قرار داده است. براساس شواهد غیرمستقیم توانایی ذهنیسازی والدین پیشبینی کنندۀ حساسیت آنها در برخورد با کودکانشان است. بنابراین بهطور فزایندهای تنظیم سازگارانۀ حالات هیجانی کودک را امکانپذیر میکند (انسینک، نورمندین، پلاموندون، برثلوت و فوناگی، 2016). به علاوه گاتمن و کاتز در ذهنیسازی و تنظیم هیجان و هوون (1996) نشان دادند کودکانی که والدینشان آگاهی روشنی نسبت به حالات هیجانی دارند از ظرفیتهای تنظیم هیجانی سازگارانهتری برخوردارند. علاوه بر این مطالعات بالینی حاکی از آن است که ذهنیسازی به میزان قابل ملاحظهای درافراد مبتلا به آسیبشناسی روانی شدید نسبت به نمونۀ سالم کاهش مییابد (فوناگی، 1996؛ نمس، 2018). اما همچنین تنظیم هیجانی درگروههای خاصی از بیماران دچار اختلال میشود (چاپمن و لینچ، 2008؛ سالسمن و لینچ، 2012). براساس گزارشهای مطالعۀ اخیر از اویلر (2019) ذهنیسازی و تنظیم هیجان هر دو پیشبینی کنندۀ مشکلات میان فردی در یک نمونۀ 219 نفری از بیماران مبتلا به اختلال شخصیت مرزی بود. نتایج نشان داد که ذهنیسازی در مشکلات بینفردی مشارکتی ندارد اما به طورغیرمستقیم از طریق تأثیر بر تنظیم هیجانی پیشبینیکنندۀ مشکلات بین فردی است چرا که ذهنیسازی به طور مستقیم بر تنظیم هیجانی اثر میگذارد که این به نوبۀ خود در ایجاد مشکلات بین فردی دخیل است. این براساس گزارشهای مطالعهای از ایناموراتی و همکارانش در 2017 در مورد همبستگی میان ذهنیسازی ارزیابی شده توسط خود فرد و بدتنظیمی هیجانی دربزرگسالان تأیید شد. همچنین شارپ و همکارانش (2011) با نشان دادن اثرات میانجیگری ذهنیسازی معیوب از طریق بد – تنظیمی هیجانی بر ویژگیهای اختلال شخصیت مرزی در نوجوانان بستری این را تأیید کردند. این مطالعات پیشنهاد میکنند میان ذهنیسازی و توانایی تنظیم هیجان ارتباطی وجود دارد. مطالعۀ اخیر بورلی و همکارانش (2018) از طریق اندازگیریهای فیزیولوژیک این رابطۀ فرضیهای را تأیید کرد. نویسندگان براساس مقایسۀ ذهنیسازی و واکنش قلبی عروقی در وضعیت القای استرس در هفتاد و شش کودک هشت تا دوازده ساله ثابت کردند افزایش ظرفیت ذهنیسازی سبب کاهش پاسخهای استرس هیجانی میشود که پیامد آن رسیدن به عادیسازی کارآمدتر عملکردهای روانفیزیولوژیکی بود. اگرچه اشکال عینی تنظیم هیجانی مورد ارزیابی قرار نگرفته است یافتهها میتواند به طور مستقیم رابطۀ میان ذهنیسازی و تنظیم هیجانی را نشان دهد.
هدف
در پرتوی این یافتهها این سؤال باقی میماند که آیا ذهنیسازی همانگونه که چندین نویسنده پیشنهاد کردهاند (الن، 2011؛ فوناگی و تارگت، 2011؛ فوناگی، 2015) به عنوان یک پیشنیاز اشکال سازگارانه و ناسازگارانه تنظیم هیجانی را در بزرگسالان غیربالینی ( بدون اختلال) پیشبینی میکند. براساس تحقیقات فعلی انتظار میرود چنین ارتباطی وجود داشته باشد. اما اطلاعات تجربی بیشتری لازم است که هدف این مطالعه است. به ویژه از آنجایی که ذهنیسازی به عنوان ظرفیت محافظتکننده توصیف شده که پردازش شرایط ناراحتکننده را امکانپذیر میکند، اثبات این مهم است چرا که میتوان به کمک مداخلات مبتنی بر ذهنیسازی مانند نظارت آن را ارتقا داد (ادکین، لیتن و فوناگی، 2018؛ واله، 2016؛ ولستد، 2018). مطالعۀ حاضر ارتباط میان ذهنیسازی به عنوان پیشبینیکننده و تنظیم هیجانی بهعنوان متغیر وابسته را در قالب فرضیات زیر بررسی میکند.
فرضیات
- انتظار میرود بر اساس این ادعا که ظرفیت ذهنیسازی به فرد اجازه میدهد تا حالات هیجانی را شناسایی، پردازش و بیان کند در نمونۀ بزرگسالان سالم به عنوان عاملی مستقل از سن، جنس و زبان مادری بتواند بهتر میزان اشکال سازگارانه و ناسازگارانۀ تنظیم هیجانی را پیشبینی کند.
- بهعلاوه از آنجایی که هیجانات بر پایۀ گزارههای حالت اثرگذار برخود هستند ( فوناگی و لیتن، 2009) انتظار میرود ذهنیسازی متمرکز بر خود مخصوصاً با توانایی تنظیم هیجانی مرتبط باشد («چه احساسی دارم و چطور روی رفتارم اثر میگذارد؟»). به هرحال ظرفیت نسبت دادن به حالتهای ذهنی به دیگری («طرف مقابلم چه احساسی دارد و این چه تأثیری بر رفتار او دارد؟») به احتمال کمتری بر تنظیم هیجانی اثر دارد چرا که ذهنیسازی عمدتاً یک ظرفیت متمرکز بر خود است.
روش
این مطالعه بخشی از یک پروژۀ تحقیق مقطعی بود که نقش ذهنیسازی در پرورش نیکبودی را در
افرادی که بناست مربی مهدکودک باشند و یا از قبل بودهاند، معلمان مدارس ابتدایی، کارمندان مراقبت از کودک و معلمان تحت آموزش در دانشگاه را مورد برررسی قرار میدهد. شرکت در این مطالعه به صورت داوطلبانه بود. افراد از یک دانشگاه، مدرسۀ فنی – حرفهای و مهدکودکهایی در جنوب آلمان استخدام شدند. همۀ شرکتکنندگان پرسشنامهها و تستهای مربوط به عملکرد را پرکردند. جمعآوری دادهها نود دقیقه طول کشید و درگروههای کوچک سمینارهای دانشگاه، کلاسهای آموزشی، جلسات تیمی اجرا شد. پیش از این، همۀ شرکتکنندگان از اهداف تحقیق مطلع شدند و رضایتنامۀ آگاهانۀ کتبی برای شرکت در مطالعه دادند. آنها میتوانستند هر زمان که خواستند از مطالعه خارج شوند و اطلاعات داده شدۀ خود را پس بگیرند. این مطالعه توسط کمیتۀ اخلاق تأیید شد.
شرکتکنندگان
این مطالعه شامل اطلاعاتی از 535 شرکتکننده میان سنین 15 تا 57 ساله (میانگین= 66/23؛ انحرف ا از معیار=25/7) بود. بخش عمده نمونه شامل زنان بود که این ویژۀ حوزۀ آموزش است (تقریباً 88 درصد کل نمونه). تفاوت معناداری از نظر سنی میان شرکتکنندگان زن و مرد یافت نشد. هیچ یک از شرکتکنندگان در زمان جمعآوری اطلاعات تحت مراقبت روانپزشکی بستری نبودند. همگی در زمان مطالعه در سیستم آموزشی کار میکردند.
اندازهگیری
ذهنیسازی. این مطالعه از یک جفت ابزار برای ارزیابی ذهنیسازی استفاده کرد که شامل: (1) پرسشنامه ذهنیسازی ورژن آلمانیMentalization Questionnaire (MZQ) (هازبرگ و همکاران، 2012) و (2) فیلم برای ارزیابی شناخت اجتماعی ورژن آلمانی Assessment of Social Cogitation (MASC) (دزیوبک و همکاران، 2006) بود.
نسخۀ آلمانی MZQ جنبۀ متمرکز بر خود ذهنیسازی را ارزیابی میکند (هازبرگ و همکاران، 2012). MZQ شامل 15 مورد (مثلاً: بضی از مواقع تنها با نگاه به گذشته میفهمم که احساسی داشتم) میباشد که به صورت مقیاس لیکرت پنج درجهای از 1 (کاملاً مخالف) تا 5 (کاملاً موافق) رتبهبندی شده است. به گفتۀ نویسندگان (هازبرگ و همکاران، 2012) همۀ موارد در نمرۀ کلی دخالت دارند که منعکسکنندۀ خودسنجی ذهنیسازی در تحلیلهای بعدی است. بعد از رمزگذاری مجدد همۀ مقادیر نمرۀ بالا نشاندهندۀ ذهنیسازی متمرکز بر خود بالا است در حالی که نمرات پایین نشاندهندۀ ذهنیسازی مختل است.
ظرفیت نسبت دادن حالتهای ذهنی به دیگران بوسیلۀ MASC ارزیابی شد (دزیبوک و همکاران، 2006). MASC یک آزمون ارزیابی عملکرد قابل اعتماد و معتبر است که دقت اسناد ذهنی (نسبت دادن حالتهای ذهنی دیگران) را اندازهگیری میکند (توبنر، 2015). شرکتکنندگان فیلمی را تماشا میکنند و از آنها خواسته میشود تا حالتهای ذهنی شامل احساسات، افکار و تمایلات را در یک زمینۀ اجتماعی روزمره به شخصیتهای اصلی فیلم نسبت دهند. در 45 نقطۀ زمانی فیلم متوقف میشود و شرکتکنندگان به چالش کشیده میشوند تا حالت ذهنی را که باور دارند عامل رفتارشخصیت اصلی بوده را به او نسبت دهند. چهار پاسخ به صورت چند گزینهای ارائه میشود و شرکتکنندگان گزینهای که فکر میکنند دقیقترین چیزی را نشان میدهد که زیربنای رویداد بینفردی به تصویر کشیده شده در کلیپ فیلم است را انتخاب میکنند. یکی از چهار پاسخ از نظر چارچوب ذهنی برای تفسیر رویدادها «صحیح» در نظر گرفته میشود. پاسخهای صحیح در نمرهی کل MASC گنجانده شده است. سه دستۀ دیگرنشاندهندۀ تفسیرهای تحریف شده از تعاملات اجتماعی نشان داده شده در فیلم است (خصومت، عینیسازی). نمرۀ بالا نشاندهندۀ ذهنیسازی دقیق است.
همسانی درونی مقیاس α = 0.67 بود. مقادیر به طور نرمال توزیع نشده بودند (کولکوگوروف – اسمیرنوف: p = 0.000). ویژگیهای روانسنجی با آنچه دژوبک و همکارانش (2006) گزارش کرده بودند همخوانی داشت. علاوه بر این MASC زیرمقیاسهایی را ارزیابی میکند که به عنوان حالت چولگی در نظرگرفته میشوند و نشاندهندۀ سبک های خاص اسنادی مانند عدم درک ذهنی یا درک ذهنی بیش از حد میباشند. به دلیل همسانی درونی پایین خرده مقیاسها درنتایج گزارش شده ارائه نمیشوند.
تنظیم هیجانی. یعنی روشی که شرکت کنندگان برای تنظیم هیجاناتشان استفاده میکنند با پرسشنامه تنظیم هیجانی بزرگسالان (FEEL-E) ارزیابی شد.(1 = تقریباً هرگز تا 5 = تقریباً همیشه) (گروب و هورویزت، 2014). FEEL-E فرض میکند بزرگسالان از استراتژیهایی برای مقابله با هیجاناتشان استفاده میکنند که در طول زمان قوی هستند (گروب و هورویزت،). براساس 72 گویه، FEEL-E شامل یک مقیاس لیکرت پنج شمارهای (1= تقریباً هیچ وقت، 5= تقریباً همیشه) برای اندازگیری تنظیم هیجانی خود تخمینزده شده میباشد. FEEL-E شامل (1) تنظیم سازگارانه برای هیجان خشم، اضطراب، غم را ارزیابی میکند (نمونه: «وقتی عصبانی/ ترسیده/ غمگین هستم فکر میکنم که چه کاری میتوانم انجام دهم) و (2) مقابله ناسازگارانه تنظیم هیجان خشم، اضطراب، غم (نمونه: «وقتی خشمگین/ مضطرب/ غمگین هستم دوست ندارم هیچ کاری انجام دهم») است و (3) طبیعت مقابله سازگارانه و ناسازگارانه تنظیم هیجانی را مستقل از خشم/ اضطراب و غم آزمایش میکند. ویژگیهای روانسنجی FEEL-E در این مطالعه با آنچه گراب و هرویتز (2014) گزارش کرده بودند همخوانی داشت.
نتایج
نتایج حاکی از آن است که همبستگی مثبت معناداری میان همۀ مقادیر MASC و MZQ وجود دارد (r =
0.24; p < 0.001). به علاوه بر این هیچ همبستگی میان MASC و تنظیم هیجانی سازگارانه یافت نشد (r = 0.08; p > 0.05). از طرف دیگر تنظیم هیجانی سازگارانه با MZQ مرتبط بود (r = 0.34; p < 0.001). تنظیم هیجانی ناسازگارانه با هردوی MASC (r = –0.14; p = 0.001) و MZQ (r = –0.52; p < 0.001) همبستگی داشت. بعلاوه مقادیر MZQ با تنظیم هیجانی سازگارانه خشم، اضطراب و ترس همبستگی مثبت داشت، درحالی که MASC تنها با تنظیم سازگارانه اضطراب همبستگی داشت. به علاوه هر دو پرسشنامه با تنظیم ناسازگارانه خشم و اضطراب همبستگی منفی داشتند. تنظیم ناسازگارانه غم فقط با MZQ همبستگی منفی داشت ولی با MASC ارتباطی نداشت.
بحث
در مطالعۀ مقطعی حاضر فرضیۀ ارتباط میان ظرفیت ذهنیسازی و تنظیم هیجانی به وسیلۀ دادههای دریافت شده از 500 شرکتکنندۀ بزرگسال سالم مورد آزمایش قرار گرفت. بهطور جزئیتر این فرضیه مطرح شده بود که ظرفیت ذهنیسازی بهعنوان پیشنیاز تنظیم هیجانی عمل میکند که به استراتژیهای سازگارانهتر میانجامد و سبب کاهش استفاده از استراتژیهای ناسازگارانه تنظیم هیجانی میشود. خودارزیابیهای مختلف و اندازههای ذهنیسازی مشتق شده از آزمایش به کار گرفته شد. موضوع این مطالعه به طور خاصی مورد علاقمندی است چرا که درمانهای مبتنی بر ذهنیسازی چارچوب امیدوارکنندهای برای افزایش ظرفیتهای ذهنیسازی است که به افزایش تنظیم هیجانی سازگارانه و کاهش اشکال ناسازگارانه تنظیم هیجانی منجر میشود. با توجه به ادعاهای نظری مفهوم ذهنیسازی باید انتظار داشت که میان درک و بازتاب رفتار خود و دیگران بر اساس حالتهای ذهنی و تنظیم حالات هیجانی ارتباطی وجود داشته باشد. با توجه به مطالعۀ حاضر ضرایب همبستگی یافت شده نشان میدهد میان ذهنیسازی متمرکز بر خود (با خودگزارشی) و همچنین اسناد حالات ذهنی دیگران (ارزیابی شده با آزمایش) با تنظیم هیجانی ناسازگارانه خودگزارش شده همبستگی منفی وجود دارد. ذهنیسازی بهتر با کاهش تنظیم هیجانی ناسازگارنۀ گزارش شده همبستگی داشت. همبستگی آماری بین ذهنیسازی و تنظیم هیجانی سازگارانه خودگزارش شده کمتر همخوان بود. درحالی که ذهنیسازی متمرکز بر خود با تنظیم هیجانی موفق، همبستگی مثبت داشت، تنظیم هیجانی و دقت در نسبت دادن حالات ذهنی به دیگران به طرق مختلف متفاوت بود. به علاوه دادهها نشان میدهد که به ویژه تمایل شرکتکنندگان برای تعدیل هیجان «اضطراب» با استفاده ازتنظیم هیجانی سازگارانه با ظرفیت ذهنیسازیشان همبستگی مثبتی داشت. علاوه بر این، همبستگی منفی از نظر آماری معناداری میان اندازههای عملیاتی کردن جنبههای جزئی ذهنیسازی از یک طرف و تمایل خودگزارششده برای استفاده ازاستراتژیهای ناسازگارانه مانند اجتناب یا فرار برای مقابله با خشم و اضطراب از طرف دیگر وجود داشت. علاوه بر این قابل توجه است که در نمونۀ مورد مطالعه ذهنیسازی متمرکز برخود همان گونه که انتظار میرفت به وضوح با تنظیم هیجانی خودگزارش شده همبستگی داشت. به منظور روشن شدن اینکه تا چه حد جنبههای ذهنیسازی (متمرکز بر خود در مقابل متمرکز بر دیگری) به طور مستقل در استفاده از ظرفیتهای تنظیم هیجانی سازگارانه و ناسازگارانه مشارکت دارند، دو مدل رگرسیون برآورد شد. ضرایب F در مدلهای رگرسیون نشان داد که هر دو مدل واریانس قابل ملاحظهای را در اندازههای تنظیم هیجانی سازگارانه و تنظیم هیجانی ناسازگارانه توضیح میدهند (اثرات متوسط) درحالی که که مدل رگرسیون برای تنظیم هیجانی ناسازگار به طورکلی قویتر بود. آزمایش بیشتر آشکار میکند که تمایل خودگزارش شده برای استفاده از تنظیم هیجانی سازگار و ناسازگار مستقل از سن، جنس و زبان مادری میباشد. در عوض، هر دو شکل فرایندهای تنظیمی تنها به وسیلۀ ذهنیسازی متمرکز بر خود در هر دو مدل رگرسیون توضیح داده شد. در مقابل ظرفیت اسناد حالتهای ذهنی به فرد دیگر رابطۀ آماری نداشت. با توجه به این نتایج فرضیه 1 و فرضیه 2 میتواند تأیید شود. به ویژه (1) توانایی درک دقیق حالتهای ذهنی خود (احساسات و هیجانات) و (2) ادغامشان با فرایندهای تنظیمی با تنظیم هیجانی فزاینده و هماهنگ همراه میشود. به دنبال فونگی و همکارانش (2015) بیان مشخص آینهای هیجان مراقبتگر در اوایل زندگی کودک به عنوان بازنمایی بیرونی دنیای درون – روانی او عمل میکند و به کودک اجازه میدهد تا از آنچه بهصورت حالت احساسی اولیه و خام معنا و بازنمایی شده آگاهی یابد. تمایز فزایندۀ این بازنماییهای درونروانی به نوبۀ خود به کودک اجازه میدهد که بهصورتی مستقل از مراقبتگر بتواند این حالتها را تنظیم کند ( فوناگی و تارگت، 2011). بنابراین توسعۀ تنظیم هیجانی با گذار از یک همتنظیمی عمدتاً بینفردی به یک تنظیم هیجانی بیشتر و مستقلترکه توسط خود فرد درک میشود مشخص میگردد.
علاوه براین عاطفۀ ذهنیشده با ریشههای روان – تحلیلیاش (ژوریست، 2005؛ فوناگی و تارگت، 2011) ثابت میکند که در این زمینه اهمیت دارد: این تجربۀ آگاهانه فرد از احساساتش را میسر میکند به طوری که کاوش معنای آن و بازتابش امکانپذیر میشود (آلن، 2011؛ توبنر، 2015). این در صورتی امکانپذیر است که ظرفیت تثبیت شدهای از درک و بازتاب تجربۀ خود وجود داشته باشد که این به نوبۀ خود به عنوان ذهنیسازی متمرکز به خود تعریف میشود. با درنظر گرفتن این موضوع، نتیجۀ مطالعۀ حاضر که نشان میدهد تنظیم هیجانی منحصراً به وسیلۀ ذهنیسازی متمرکز بر خود در هر دو مدل رگرسیون پیشبینی میشود، تعجبآور نیست. این ممکن است نشان دهد که در بزرگسالی ذهنیسازی متمرکز بر خود تأثیر قویتر بر ظرفیتهای تنظیم هیجانی فرد دارد. در نتیجه از منظر مفهومی نسبت دادن حالتهای ذهنی به دیگران مکن است مستقل از تنظیم هیجانی باشد. هیجانات حالتهای ذهنی هستند که مستقل از دیگرانند. به نوبۀ خود به نظر میرسد توانایی نسبت دادن حالتهای ذهنی به دیگران به دلیل داشتن کانونهای توجه مختلف مستقل از تنظیم هیجانی خود فرد است. در یک زمینۀ وسیعتر یافتههای کنونی به خوبی با فهم بین – اذهانی روان – اجتماعی رشد همانگونه که روانکاوی پیشنهاد کرده است مطابقت دارد (وینیکات، 1971، 1988؛ کرنبرگ، 1976). به طور دقیقتر ظرفیت ذهنیسازی و همچنین توانایی تنظیم هیجانی نتیجۀ تجارب بین – اذهانی دوران کودکی است. با ارجاع به ادبیات روانکاوی، میتوان عاطفه و هیجان را از هم متمایز کرد (شوسلر،2016؛ رابینووچ، 2016). و همانگونه که نتایج مطالعۀ حاضر نشان میدهد نقش ذهنیسازی در پردازش سازگارانه هیجان را برجسته نمود. به صورت جزئیتر عاطفه شامل بخشهای ناهشیار است. از طرف دیگر هیجان شامل بخشهای هشیار عواطف است (داماسیو، 2001). کاوش بخشهای هشیار عواطف مستلزم داشتن درک و بازتاب حالتهای ذهنی است (شولر، 2009؛ زوریست، 2005) که به طور کلی هدف اصلی مداخلات رواندرمانی و به طورخاص هدف درمانهای روانکاوی و درمانهای مبتنی بر ذهنیسازی است.
منابع:
Adkins, T., Luyten, P., & Fonagy, P. (2018). Development and preliminary evaluation of Family Minds: A mentalization-based psychoeducation program for foster parents. Journal of Child and Family Studies, 27, 2519–2532. https://doi.org/ 10.1007/s10826-018-1080-x
Aldao, A., Gee, D. G., De Los Reyes, A., & Seager, I. (2016). Emotion regulation as a transdiagnostic factor in the development of internalizing and externalizing psychopathology: Current and future directions. Development and Psychopathology, 28, 927–946. https://doi.org/10.1017/S0954579416000638
Aldao, A., Jazaieri, H., Goldin, P. R., & Gross, J. J. (2014). Adaptive and maladaptive emotion regulation strategies: interactive effects during CBT for social anxiety disorder. Journal of Anxiety Disorders, 28, 382–389. https://doi.org/10.1016/j.janxdis.2014.03.005
Aldao, A., Nolen-Hoeksema, S., & Schweizer, S. (2010). Emotion-regulation strategies across psychopathology: a meta-analytic review. Clinical Psychology Review, 30, 217–237. https://doi.org/10.1016/j.cpr.2009.11.004
Allen, J.G., Fonagy, P., & Bateman, A. (2011). Mentalisieren in der psychotherapeutischen Praxis. Stuttgart: Klett-Cotta.
Bales, D., Timman, R., Andrea, H., Busschenbach, J.J.V., Verheul, R., & Kamphuis, J.H. (2015). Effectiveness of day hospital mentalization-based treatment for patients with serve borderline personality disorder: A matched control study. Clinical Psychology and Psychotherapy, 22, 409–217. https://doi.org/10.1002/cpp.1914
Ballespi, S., Vives, J., Alonso, N., Sharp, C., Salvadora Ramirez, M., Fonagy, P., & Barrantes-Vidal, N. (2019). To know or not to know: Mentalization as a protection from somatic complaints. PLoS One, 14, e0215308.
Bateman, A., & Fonagy, P. (1999). Effectiveness of partial hospitalization in the treatment of borderline personality disorder: a randomized controlled trial. American Journal of Psychiatry, 156, 1563–1568. https://doi.org/10.1176/ajp.156.10.1563
Bateman, A., & Fonagy, P. (2008). 8-year follow-up of patients treated for borderline personality disorder: mentalization-based treatment versus treatment as usual. American Journal of Psychiatry, 165, 631–638. https://doi.org/10.1176/appi.ajp.2007.07040636
Bateman, A., & Fonagy, P. (2009). Randomized controlled trial of outpatient mentalization-based treatment versus structured clinical management for borderline personality disorder. American Journal of Psychiatry, 166, 1355–1364. https://doi.org/10.1176/appi.ajp.2009.09040539
Bateman, A., & Fonagy P. (2014). Psychotherapie der Borderline-Persönlichkeitsstörung: Ein mentalisierungsgestütztes Behandlungskonzept. Gießen: Psychosozial-Verlag. Beauchaine, T. P. (2015). Future directions in emotion dysregulation and youth psychopathology. Journal of Clinical Child and Adolescent Psychology, 44, 875–896. https://doi.org/10.1080/15374416.2015.1038827
Beauchaine, T.P., & Cicchetti, D. (2019). Emotion dysregulation and emerging psychopathology: A transdiagnostic, transdisciplinary perspective. Development and Psychopathology, 31, 799–804. https://doi.org/10.1017/S0954579419000671
Beauchaine, T.P., & Crowell, S.E. (Eds.) (2019). The Oxford Handbook of Emotion Dysregulation: Oxford Handbooks Online Beauchaine, T. P., Gatzke-Kopp, L., & Mead, H. K. (2007). Polyvagal theory and developmental psychopathology: Emotion dysregulation and conduct problems from preschool to adolescence. Biological Psychology, 74, 174–184. https://doi.org/10.1016/j.biopsycho.2005.08.008
Borelli, J. L., Ensink, K., Hong, K., Sereno, A. T., Drury, R., & Fonagy, P. (2018). School-aged children with higher reflective functioning exhibit lower cardiovascular reactivity. Frontiers in Medicine, 5. https://doi.org/10.3389/fmed.2018.00196
Chapman, A. L., Leung, D. W., & Lynch, T. R. (2008). Impulsivity and emotion dysregulation in borderline personality disorder. Journal of Personality Disorders, 22,148–164.https://doi.org/10.1521/pedi.2008.22.2.148
Cicchetti, D., Ackerman, B.P., & Izard, C.E. (1995). Emotions and emotion regulation in developmental psychopathology. Development and Psychopathology, 7. https://doi.org/10.1017/S0954579400006301
Cline, J. I., Belsky, J., Li, Z., Melhuish, E., Lysenko, L., McFarquhar, T., . . . Jaffee, S. R. (2015). Take your mind off it: Coping style, serotonin transporter linked polymorphic region genotype (5-HTTLPR), and children’s internalizing and externalizing problems. Development & Psychopathology, 27, 1129–1143.
https://doi.org/10.1017/S0954579415000723
Cole, P. M., Hall, S. E., & Hajal, N. J. (2017). Emotion dysregulation as a vulnerability to psychopathology. In T. P. Beauchaine & S. P. Hinshaw (Eds.), Child and adolescent psychopathology (3rd ed) (pp. 346–386). Hoboken, NJ: Wiley.
Compas, B. E., Jaser, S. S., Bettis, A. H., Watson, K. H., Gruhn, M. A., Dunbar, J. P., . . . Thigpen, J. C. (2017). Coping, emotion regulation, and psychopathology in childhood and adolescence: A meta-analysis and narrative review. Psychological Bulletin, 143, 939–991. https://doi.org/10.1037/bul0000110
Damasio, A. (2001). Fundamental feeling. Nature, 413. https://doi.org/10.1038/35101669
De Meulemeester, C., Vansteelandt, K., Luyten, P., & Lowyck, B. (2018). Mentalizing as a mechanism of change in the treatment of patients with borderline personality disorder:A parallel process growth modelling approach. Personality Disorders: Theory, Research, and Treatment, 9. https://doi.org/10.1037/per0000256
Dziobek, I., Fleck, S., Kalbe, E., Rogers, K., Hassenstab, J., . . . Convit, A. (2006).
Introducing MASC: A movie for the assessment of social cognition. Journal of Autism and Developmental Disorders, 36, 623–636. https://doi.org/10.1007/s10803-006-0107-0
Ensink, K., Normandin, L., Plamondon, A., Berthelot, N., & Fonagy, P. (2016).Intergenerational pathways from reflective functioning to infant attachment through parenting. Canadian Journal of Behavioural Science, 48, 9–18. https://doi.org/10.1037/cbs0000030
Euler, S., Nolte, T., Constantinou, M., Griem, J., Montague, P.R., Fonagy, P., & Personality and Mood Disorders Research Network (2019). Interpersonal problems in borderline personality disorder: Associations with mentalizing, emotion regulation, and impulsiveness. Journal of Personality Disorders, 33,.
https://doi.org/10.1521/pedi/_2019_33_427
Fischer-Kern, M., Fonagy, P., Kapusta, N.D., Luyten, P., Boss, S., Naderer, A., Blüml, V., & Leithner, K. (2013). Mentalizing in female inpatients with major depressive disorder. The Journal of Nervous and Mental Disease, 201, 202–207. https://doi.org/10.1097/NMD.0b013e3182845c0a
Fitzgerald, J. M., DiGangi, J. A., & Phan, K. L. (2018). Functional neuroanatomy of emotion and its regulation in PTSD. Harvard Review of Psychiatry, 26, 116–128. https://doi.org/10.1097/HRP.0000000000000185
Fonagy, P., & Allison, E. (2014). The role of mentalizing and epistemic trust in the therapeutic relationship. Psychotherapy, 51, 372–380. https://doi.org/10.1037/a0036505
Fonagy, P., Gergely, G., Jurist, E., & Target, M. (2015). Affektregulierung, Mentalisierung und die Entwicklung des Selbst. Klett-Cotta: Stuttgart.
Fonagy, P., Leigh, T., Steele, M., Steele, H., Kennedy, R., Mattoon, G., . . . Gerber, A. (1996). The relation of attachment status, psychiatric classification, and response to psychotherapy. Journal of Consulting and Clinical Psychology, 64, 22–31. https://doi.org/10.1037/0022-006X.64.1.22
Fonagy, P., & Luyten, P. (2009). A developmental, mentalization-based approach to the understanding and treatment of borderline personality disorder. Development and Psychopathology, 21, 1355–1381. https://doi.org/10.1017/S0954579409990198
Fonagy, P., Luyten, P., Allison, E., & Campbell, C. (2017). What we have changed our minds about: Part 1. Borderline personality disorder as a limitation of resilience. Borderline Personality Disorder and Emotion Dysregulation, 4, 11.
https://doi.org/10.1186/s40479-017-0061-9
Fonagy, P., Steele, M., Steele, H., Higgitt, A., & Target, M. (1994). The theory and practice of resilience. Journal of Child Psychology and Psychiatry, 35, 231–257.
https://doi.org/10.1111/j.1469-7610.1994.tb01160.x
Fonagy, P. Steele, H., Steele, M., & Holder, J. (1997). Attachment and theory of mind: Overlapping constructs? Association for Child Psychology and Psychiatry, Occasional Papers, 14, 31–40.
Fonagy, P., Steele, M., Steele, H., Moran, G., & Higgitt, A. (1991). The capacity for understanding mental states: The reflective self in parent and child and its significance for security of attachment. Infant Mental Health Journal, 12, 201–218. https://doi.org/10.1002/1097-0355(199123)12:3<201::AID-
IMHJ2280120307>3.0.CO;2-7
Fonagy, P., & Target, M. (2011). Psychoanalyse und die Psychopathologie der Entwicklung. Stuttgart: Klett-Cotta.
Gottman, J. M., Katz, L. F., & Hooven, C. (1996). Parental meta-emotion philosophy and the emotional life of families: Theoretical models and preliminary data. Journal of Family Psychology, 10, 243–268. https://doi.org/10.1037/0893-3200.10.3.243
Greuel, J.F., Reinhold, N. Wenglorz, M., & Heinrichs, N. (2015). Selbstberichtete Strategien zur Emotionsregulation bei Kindern und Jugendlichen mit psychischen Störungen. Praxis der Kinderpsychologie und Kinderpsychiatrie, 64, 368–385. https://doi.org/10.13109/prkk.2015.64.5.368
Grob, A., & Horowitz, D. (2014). FEEL-E. Fragebogen zur Erhebung der Emotionsregulation bei Erwachsenen. Bern: Verlag Hans Huber. Gross, J.J., & Thompson, R.A. (2007). Emotion regulation: a conceptual foundation. In J.J Gross (eds.), Handbook of emotion regulation (pp. 3–24). New York: Guilford Press.
Hausberg, M.C., Schulz, H., Piegler, T., Happach, C.G., Klöpper, M., Brütt, A.L Andreas, S. (2012). Is a self-rated instrument appropriate to assess mentalization in patients with mental disorders? Development and first validation of the Mentalization Questionnaire (MZQ). Psychotherapy Research, 22, 699–709. https://doi.org/10.1080/10503307.2012.709325
Heller, A. S., & Casey, B. J. (2016). The neurodynamics of emotion: Delineating typical and atypical emotional processes during adolescence. Developmental Science, 19, 3–18. https://doi.org/10.1111/desc.12373
Herpertz, S. C., Schneider, I., Schmahl, C., & Bertsch, K. (2018). Neurobiological mechanisms mediating emotion dysregulation as targets of change in borderline personality disorder. Psychopathology, 51, 96–104. https://doi.org/10.1159/000488357
In-Albon, T. (2013). Theoretischer Hintergrund zur Emotionsregulation. In T. In-Albon (Eds.), Emotionsregulation und psychische Störungen im Kindes- und Jungendalter (pp. 15–26). Stuttgart: Kohlhammer.
Innamorati, M., Imperatori, C., Harnic, D., Erbute, D., Patitucci, E., Janiri, . . . Fabbricatore, M. (2017). Emotion regulation and mentalization in people at risk for food addiction. Behavioral Medicine, 43, 21–30. https://doi.org/10.1080/08964289.2015.1036831
Jørgensen, C.R., Freund, C., Boye, R., Jordet, H., Andersen, D., & Kjolbye, M. (2013). Outcome of mentalization-based and supportive psychotherapy in patients with borderline personality disorder: a randomized trial. Acta Psychiatrica Scandinavia, 127, 305–317. https://doi.org/10.1111/j.1600-0447.2012.01923.x
Jurist, E.L. (2005). Mentalized affectivity. Psychoanalytic Psychology, 22, 426–444. https://doi.org/10.1037/0736-9735.22.3.426
Kernberg, O. F. (1976). Objektbeziehung und Praxis der Psychoanalyse. Stuttgart: Klett-Cotta.
Kim, J., & Cicchetti, D. (2010). Longitudinal pathways linking child maltreatment, emotion regulation, peer relations, and psychopathology. Journal of Child Psychology and Psychiatry, 51, 706–716. https://doi.org/10.1111/j.1469-7610.2009.02202.x
Kircanski, K., White, L. K., Tseng, W. L., Wiggins, J. L., Frank, H. R., Sequeira, S., . Brotman, M. A. (2018). A latent variable approach to differentiating neural mechanisms of irritability and anxiety in youth. JAMA Psychiatry, 75, 631–639. https://doi.org/10.1001/jamapsychiatry.2018.0468
Kring, A. M., & Caponigro, J. M. (2010). Emotion in schizophrenia: Where feeling meets thinking. Current Directions in Psychological Science, 19, 255–259. https://doi.org/10.1177/0963721410377599
Kullik, A., & Petermann, F: (2012). Emotionsregulation im Kindesalter. Göttingen: Hogrefe. Levy, K.N., Meehan, K.B., Kelly, K.M., Reynoso, J.S., Weber, M., . . . Kernberg, O.F. (2006). Change in attachment patterns and reflective function in a randomized control trial of transference-focused psychotherapy for borderline personality disorder. Journal of Consulting and Clinical Psychology, 74, 1027–1040. https://doi.org/10.1037/0022-006X.74.6.1027
Lopez, K. C., Luby, J. L., Belden, A. C., & Barch, D. M. (2018). Emotion dysregulation and functional connectivity in children with and without a history of major depressive disorder. Cognitive, Affective & Behavioral Neuroscience, 18, 232–248. https://doi.org/10.3758/s13415-018-0564-x
Luyten, P., Campbell, C., Allison, E. & Fonagy, P. (2020). The mentalizing approach to psychopathology: State of the art and future directions. Annual Review of Clinical Psychology, 16. https://doi.org/10.1146/annurev-clinpsy-071919-015355
Macdonald, A. N., Goines, K. B., Novacek, D. M., & Walker, E. F. (2016). Prefrontal mechanisms of comorbidity from a transdiagnostic and ontogenic perspective. Development and Psychopathology, 28, 1147–1175. https://doi.org/10.1017/S0954579416000742
Murri, M.B., Ferrigno, G., Penati, S., Muzio, C., Piccinini, G., Innamorati, . . . Amore, M. (2016).Mentalization and depressive symptoms in a clinical sample of adolescents and young adults. Child and Adolescent Mental Health, 22, 69–76. https://doi.org/10.1111/camh.12195
Németh, N., Matrai, P., Hegyim P., Czeh, B., Ctopf, L., Hussain, A.,. . . Simon, M.(2018). Theory of mind disturbances in borderline personality disorder: A meta-analysis. Psychiatry Research, 270, 143–153. https://doi.org/10.1016/j.psychres.2018.08.049
Newbury-Helps, J., Feigenbaum, J., & Fonagy, P. (2017). Offenders with antisocial personality disorder display more impairments in mentalizing. Journal of Personality Disorders, 31, 232–255. https://doi.org/10.1521/pedi_2016_30_246
Nolte, T., Bolling, D., Hudac, C., Fonagy, P., Mayes, L., & Pelphrey, K. (2013). Brain mechanisms underlying the impact of attachment-related stress on social cognition. Frontiers in Human Neuroscience, 7, 816. https://doi.org/10.3389/fnhum.2013.00816
Nook, E. C., Dodell-Feder, D., Germine, L. T., Hooley, J. M., DeLisi, L. E., & Hooker, C. I. (2018).Weak dorsolateral prefrontal response to social criticism predicts worsened mood and symptoms following social conflict in people at familial risk for schizophrenia. NeuroImage. Clinical, 18, 40–50. https://doi.org/10.1016/j.nicl.2018.01.004
Probst, T., Dehoust, M., Brütt, A., Schulz, H., Pieh, C., & Andreas, S. (2018). Mentalization and self-efficacy as mediators between Ppychological symptom severity and disabilities in activities and participation in psychotherapy patients. Psychopathology, 51, 38–46. https://doi.org/10.1159/000485980
Rabinovich, M. (2016). Psychodynamic emotional regulationin a view of Wolpe’s desensitization model. The American Journal of Psychology, 129. https://doi.org/ 10.5406/amerjpsyc.129.1.0065
Rossouw, T.I., & Fonagy, P. (2012). Mentalization-based treatment for self-harm in adolescents: A randomized controlled trial. Journal of the American Academy of Child &Adolescent Psychiatry, 51, 1304–1313.e3. https://doi.org/10.1016/j.jaac.2012.09.018
Salsman, N. L., & Linehan, M. M. (2012). An investigation of the relationships among negative affect, difficulties in emotion regulation, and features of borderline personality Newbury-Helps, J., Feigenbaum, J., & Fonagy, P. (2017). Offenders with antisocial personality disorder display more impairments in mentalizing. Journal of Personality Disorders, 31, 232–255. https://doi.org/10.1521/pedi_2016_30_246
Nolte, T., Bolling, D., Hudac, C., Fonagy, P., Mayes, L., & Pelphrey, K. (2013). Brain mechanisms underlying the impact of attachment-related stress on social cognition. Frontiers in Human Neuroscience, 7, 816. https://doi.org/10.3389/fnhum.2013.00816
Nook, E. C., Dodell-Feder, D., Germine, L. T., Hooley, J. M., DeLisi, L. E., & Hooker, C. I. (2018). Weak dorsolateral prefrontal response to social criticism predicts worsened mood and symptoms following social conflict in people at familial risk for schizophrenia. NeuroImage. Clinical, 18, 40–50. https://doi.org/10.1016/j.nicl.2018.01.004
Probst, T., Dehoust, M., Brütt, A., Schulz, H., Pieh, C., & Andreas, S. (2018). Mentalization and self-efficacy as mediators between Ppychological symptom severity and disabilities in activities and participation in psychotherapy patients. Psychopathology, 51, 38–46. https://doi.org/10.1159/000485980
Rabinovich, M. (2016). Psychodynamic emotional regulationin a view of Wolpe’s desensitization model. The American Journal of Psychology, 129. https://doi.org/ 10.5406/amerjpsyc.129.1.0065
Rossouw, T.I., & Fonagy, P. (2012). Mentalization-based treatment for self-harm in adolescents: A randomized controlled trial. Journal of the American Academy of Child & Adolescent Psychiatry, 51, 1304–1313.e3. https://doi.org/10.1016/j.jaac.2012.09.018
Salsman, N. L., & Linehan, M. M. (2012). An investigation of the relationships among negative affect, difficulties in emotion regulation, and features of borderline personality disorder. Journal of Psychopathology and Behavioral Assessment, 34, 260–267. 1 .https://doi.org/0.1007/s10862-012-9275-8
Schafer, J. O., Naumann, E., Holmes, E. A., Tuschen-Caffier, B., & Samson, A. C. (2017). Emotion regulation strategies in depressive and anxiety symptoms in youth: A meta-analytic review. Journal of Youth and Adolescence, 46, 261–276.
https://doi.org/10.1007/s10964-016-0585-0
Schore, A.N. (2009). Affektregulation und die Reorganisation des Selbst. Stuttgart: Klett-Cotta.
Schüßler, G. (2016). Unbewusstes, Affekt, Motivation. In G. Poscheschnik, & B. Traxl. (Hrsg), Handbuch Psychoanalytische Entwicklungswissenschaft. Theoretische Grundlagen und praktische Anwendungen (pp. 87–98). Gießen: Psychsozial-Verlag.
Schwarzer, N.H. (2019). Mentalisieren als schützende Ressource? Eine Studie zur gesundheitserhaltenden Funktion der Mentalisierungsfähigkeit Wiesbaden: Springer VS. https://doi.org/10.1007/978-3-658-25424-7
Seidel, M., King, J. A., Ritschel, F., Boehm, I., Geisler, D., Bernardoni, F., . . . Ehrlich, S. (2018). Processing and regulation of negative emotions in anorexia nervosa: An fMRI study. NeuroImage. Clinical, 18. https://doi.org/10.1016/j.nicl.2017.12.035
Sharp, C., Pane, H., Ha, C., Venta, A., Patel, A.B., Sturek, J., & Fonagy, P. (2011). Theory of mind and emotion regulation difficulties in adolescents with borderline traits. Journal of the American Academy of Child & Adolescent Psychiatry, 50, 563–573. https://doi.org/10.1016/j.jaac.2011.01.017
Silk, J. S., Steinberg, L., & Morris, A. S. (2003). Adolescents’ emotion regulation in daily life: links to depressive symptoms and problem behavior. Child Development, 74, 1869–1880. https://doi.org/10.1046/j.1467-8624.2003.00643.x
Slade, A., Grienenberger, J., Berbach, E., Levy, D., & Locker, A. (2005). Maternal reflective functioning, attachment, and the transmission gap: A preliminary study. Attachment & Human Development, 7, 283–298. https://doi.org/10.1080/14616730500245880
Southam-Gerow, M.A., & Kendall, P.C. (2002). Emotion regulation and understanding implications for child psychopathology and therapy. Clinical Psychology Review, 22, 189–222. https://doi.org/10.1016/S0272-7358(01)00087-3
Stein, H. (2013). Fördert Mentalisieren die Resilienz? In J.G. Allen, P. Fonagy (Eds.), Mentalisierungsgestützte Therapie (pp. 422–449). Stuttgart, Germany: Klett-Cotta.
Steinberg, E. A., & Drabick, D. A. (2015). A developmental psychopathology perspective on ADHD and comorbid conditions: The role of emotion regulation. Child Psychiatry and Human Development, 46, 951–966. https://doi.org/10.1007/s10578-015-0534-2
Steinfurth, E., Wendt, J., & Hamm, A. (2013). Neurobiologische Grundlagen der
Emotionsregulation. Psychologische Rundschau, 64, 208–216. https://doi.org/10.1026/0033-3042/a000173
Svaldi, J., Griepenstroh, J., Tuschen-Caffier, B., & Ehring, T. (2012). Emotion regulation deficits in eating disorders: A marker of eating pathology or general psychopathology? Psychiatry Research, 197, 103–111. https://doi.org/10.1016/j.psychres.2011.11.009
Tabachnick, B.G., & Fidell, L.S. (2012). Using multivariate statistics. Boston: Pearson.
Taubner, S. (2015): Konzept Mentalisieren. Eine Einführung in Forschung und Praxis. Gießen: Psychosozial-Verlag.
Valle, A., Massaro, D., Castelli, I., Intra, F.S., Lombardi, E., Bracaglia, E., & MarchettiA. (2016). Promoting mentalizing in pupils by acting on teachers: Preliminary Italian evidence of the “Thought in Mind” project. Frontiers in Psychology, 7, 1213. https://doi.org/10.3389/fpsyg.2016.01213
van Zutphen, L., Siep, N., Jacob, G. A., Domes, G., Sprenger, A., Willenborg, B., . . . Arntz, A. (2018). Always on guard: Emotion regulation in women with borderline personality disorder compared to nonpatient controls and patients with cluster-C personality disorder. Journal of Psychiatry and Neuroscience, 43, 37–47. https://doi.org/10.1503/jpn.170008
Weiss, N. H., Williams, D. C., & Connolly, K. M. (2015). A preliminary examination of negative affect, emotion dysregulation, and risky behaviors among military veterans in residential substance abuse treatment. Military Behavioral Health, 3, 212–218. https://doi.org/10.1080/21635781.2015.1038405
Welstead, H., Patrick, J., Russ, T., Cooney, G., Mulvenna, C., Maclean, C., & Polnay, A. (2018). Mentalising skills in generic mental healthcare settings: can we make our day-to-day interactions more therapeutic? BJPsych Bulletin, 42, 102–108. https://doi.org/10.1192/bjb.2017.29
Winnicott, D. W. (1971). Playing and reality. London: Travistock.
Winnicott, D.W. (1988). Human nature. New York: Schocken Books.