جرنوت هوکه و آدا کرتیکوس
برگردان: سپیده معتمدی
برای مشاهده قسمت اول این مقاله میتوانید از لینک زیر استفاده نمایید.
شواهد: از حس تا هیجان در رواندرمانی (قسمت اول)
تمرکز روی بدن: دروازه کار بدنمند و آگاهی هیجانی
بدن ما نشانگرهای تنی در مورد حالت درونی و بیرونی را نمایش میدهد. این نشانگرها با سیگنالهای بقا و بهبودی مرتبط هستند. گاهی ما به سرعت از این نشانگرها آگاه میشویم؛ گاهی آگاهی با تأخیر صورت میگیرد یا اصلاً نسبت به آنها آگاه نمیشویم. این سیگنالهای بدنی و ادراک آنها، فرایندهای کلیدی در ساخت تجربیات هیجانی هستند. به خصوص، احساس کردن شرایط فیزیولوژیک بدن، محیط داخلی آن که به آن دروندریافت interoception میگویند، بسیار مهم است (کریگ، 2009). یک رویکرد مهم در رویکرد درمانی، آموزش آگاهی از دروندریافت به مراجع است. دروندریافت، فقط تجربۀ پذیرای تغییرات در محیط داخلی بدن نیست. این تغییرات در بدن دو معنی برای شخصی که آنها را تجربه میکند دارد: اول، مقایسۀ مطلوب در برابر واقعی در مورد توازن داخلی بدن که شخص ادراک میکند. دوم، آنها رفتاری را ایجاد میکنند که هومئوستاز بدن را (مثلاً زمانی که یک حس احشایی یا نشانگرهای تنی برای افزایش فاصله بین خود و فرد یا موقعیت مشخص نامطلوب سیگنال میدهد) ایجاد میکنند. بدین مفهوم، دروندریافت یک امکان ارزیابی پایه است. این چنین حسهای بدنی به همراه حافظۀ مناسب از موقعیت، یک هیجان خاص را تولید میکنند (برت، 2014). بنابراین توانایی آگاهی از دروندریافت برای ادراک هیجانات و شاید برای تجربۀ هیجانی ضروری است. افراد در ادراک فرایندها و سیگنالهای بدنی بسیار متفاوت هستند. این مهارت در برخی افراد قابل توجه هست، مثلاً برخی افراد توانایی دارند ضربان قلب خود را بشمارند.
این توانایی مهم دروندریافتی در برخی مراجعان به خوبی رشد نیافته است. چون ادراک، بازشناسی و تنظیم هیجانات نقش مهمی در کار ما دارند، لازم است ماهیت مهارت دروندریافتی را نیز در نظر داشته باشیم (پولاتوس، 2016). برای این که این سیگنالهای بدنی ادراک شوند، لازم است به مراجع کمک شود تا توجه خود را روی بدن متمرکز کند. این کاری است که به آن « تمرکز روی بدن» میگوییم. مراجعان ترغیب میشوند تا وارد ارتباط مهربانانه با خودشان شوند و مشاهدهگرانه نشانگرهای تنی خود را رصد کنند. اصطلاح «تمرکز روی بدن»، به عنوان بخشی از درمان، نگرشی نسبت به بدن را توصیف میکند. ما با تمرینهای تجربیمحوری که برای بهبود دروندریافت ارائه میدهیم، میخواهیم مهارتهای متفاوتی در مراجعان خود ایجاد کنیم.
اگر نگرش و مهارتهای مرتبط منطقاً بنیان خوبی داشته باشند، دروازۀ کار با فنون بدنمندی باز میشود. تمرکز روی بدن در هر گام فرایند وجود دارد و بنابراین ویژگی مشخصۀ فرایند درمانی بدنمند است.
ایجاد رفتارها و طرحواره ناهشیار: راهبرد بقا
یک عامل تعیینکننده برای درمان موفقیتآمیز این است که مراجع تشخیص دهد چگونه یک اختلال شروع و چگونه ماندگار شده است. فنون بدنمندی برای ایجاد و توسعۀ مدل انگیزشی فردی بسیار سودمند است. چون درکی که از بدن به دست میآید عمیقاً ریشهدار است و مقاومت شناختی اندکی تولید میکند.
یکی از راههایی که این امکان را به مراجع میدهد تا رفتار مسئلهساز خود، ریشۀ آن و ماندگاری آن را درک کند، ترسیم طرحوارۀ شناختی – عاطفی است که به آن «راهبرد بقا» می گویند (هوکه، لور و پیترزاک، 2016). طرحوارههای شناختی – عاطفی در نسخههای متفاوت درمانهای رفتاری موج سوم کاملاً رایج است. راهبرد بقا به خصوص اشاره به طرحوارۀ شناختی – عاطفی غیرکارکردی دارد که برای برآوردن نیازها در بیشترین حد، راهبردهای مختلفی برای رویکرد و اجتناب توصیف میکند. راه حل برای مسائل مراجعان در یک موقعیت که به روشنی توضیح داده شده است به دست میآید (کِی، کجا، با چه کسی). از آنجا که راهبرد بقا به برآورده شدن نیازهای بنیادین اشاره دارد، تمرکز اولیه روی نیاز اساسی مرتبط با موقعیت مسئله منتخب و ملموس گذاشته میشود. به همین جهت، راهبردی که این نیاز را برآورده میکند ایجاد و توسعه مییابد. برای این کار، موقعیت مسئله احیا میشود. فنون تصویرسازی، «شبیهسازی بدنمند» را حمایت میکند و مراجع را در معرض ( به صورت پایین به بالا) در «حالت ادراک» و بنابراین مواجهۀ شدید قرار میدهد (بارسالو، 2015). شبیهسازی بدنمند را میتوان مانند یک سفر به پارک ماجراجویی پر از بازنماییهای چندوجهی دانست: آنچه ذخیره شده است، هنوز در شبکۀ حالات وجهی فرد از تجربۀ اولیه دارد. مثلاً من فقط واژۀ «خرس» را میشنوم یا فقط به آن فکر میکنم، و این موجب میشود دریافتهای حسی من برای این مقوله مانند یک موقعیت ملموس، مثلاً در طول تجربۀ غرش خرس در طبیعت، حس و فعال شود (نیدنتال، 2006). فعال شدن عصبی، این حالات وجهی را به گونهای فعال میکند که انگار شخص واقعاً با خرسی که در حافظه بازنمایی شده است روبرو شده است. این رویداد به ندرت زمانی که در مورد یک موضوع فقط صحبت میشود رخ میدهد؛ در این حالت، نسبت فعال شدن بدنی (پایین به بالا) به میزان قابل توجهی کمتر است و بنابراین فاصلۀ هیجانی با موضوع بیشتر است. راهبرد بقا همچنین راهبرد درمان را در همان زمان تعریف میکند. این کار به صورت مشخصی الگوهای رفتاری غیرکارکردی را شناسایی میکند و بنابراین ساختاری برای تغییر ایجاد میکند. ایجاد مطلوب خودمختاری از منظر بدنمندی، به معنای عمل «رخ دادن» است.
میدان هیجانی: نقشهبردای از ذهن هیجانی بدنمند
در این پیمانه، «دما» دومرتبه به میزان قابل توجهی بالا میرود. موقعیتهای مسئلهساز معمولاً با یک هیجان مرتبط نیستند بلکه به چندین هیجان ربط دارند. از این نقطه نظر، مسائل پیچیده هستند چون احساسات درگیر با آنها، تکانههای عمل متناقضی را به وجود میآورند (برای مثال عطوفت و اضطراب نسبت به فردی مهم). ولی این همۀ موضوع نیست. برخی هیجانات (اولیه) به وسیلۀ هیجانات دیگری (ثانویه) پنهان میشوند. بنابراین مراجعان در شبکهای از هیجانات گیر میافتند. در اینجا کار کردن روی میدان هیجانی موجب شفافسازی، مرور و فهم هیجانات میشود.
میدان هیجانی به عنوان پیمانۀ مرکزیِ کار بدنمندی به خوبی و با ظرافت نقطه نظر بدنمندی را تبدیل به مداخله میکند (هوگه و دال اوکیو، 2013؛ هوکه و همکاران، 2016). در اینجا، یک یکپارچگی نزدیک فضایی و زمانی بین فرایندهای پایین به بالا و بالا به پایین اتفاق میافتد. این یکپارچگی یک میدان آموزشی در اختیار مراجع قرار میدهد تا یاد بگیرد بین سیستم تکانشی و تأملی تمایز قائل شود. به هر شکل، یک میدان در اتاق درمان فیزیکی ایجاد میشود که در آن مراجع و درمانگر بین موضعهای مختلف حرکت میکنند و این امر درک کردن گذر بین کار بالا به پایین و پایین به بالا را شفاف و راحت میکند. درمانگر و مراجع این امکان را در اتاق دارند تا شروع کنندۀ تغییر موضع باشند و بنابراین به صورت همسطح همکاری داشته باشند: مراجع به عنوان یک کارشناس برای زندگی خودش و درمانگر به عنوان یک کارشناس در رواندرمانی. بدین صورت یک میدان هیجانی با همکاری مراجع ایجاد میشود که بازتاب احساسات مراجع و مرتبط با موقعیت مسئله است. ما با هیجانات اولیه و ثانویه کار میکنیم. صحبت کردن در مورد هیجانات کافی نیست. فنون بدنمندی به تجربه کردن هیجانات خاص مثل سوگ، ترس، خشم و غیره به صورت انتخابی کمک میکند و موجب عمیق شدن آنها میشود. تجربۀ بدن – محور، تمایز قائل شدن و نامیدن هیجانات، یک بُعد کار در میدان هیجانی است. کار کردن از طریق بدن دقیقتر و هدفمندتر از صحبت در مورد مسئله است. مراجعان و درمانگران به این طریق یک کار نشاطآور و مستقیم روی هیجانات، بیان هیجانات و تنظیم هیجانات انجام خواهند داد.
فعالسازی منابع: ارزشها لابهلای گوشت
مسیر تغییر میتواند بسیار خسته کننده و پرچالش باشد. بنابراین مراجعان باید به منابع قدرت دسترسی داشته باشند. این منابع را غالباً دانش، مهارتهای خاصی مثل لذت شهوانی، ساخت موسیقی، فهم تکنیکی مطالب و غیره و همچنین شرایط مطلوب مثل داشتن حیوان خانگی، یک شریک زندگی شفیق و غیره میدانیم. البته این منابع داراییهای ارزشمندی هستند ولی اثر آنها در مقایسه با وضعیتهای قدرتمندی که مراجع در رویارویی با موقعیتهای شدید در آن قرار میگیرد، کم میشود. این نگرش و وضعیت به بهترین وجه با ارزشهای شخصی مراجعان مثل کنجکاوی، شوخ طبعی، شهامت، سپاسگزاری و غیره عجین است (هوکه، 2010). این ارزشها اصول راهنما در تغییر پروژه هستند و همیشه مثبت هستند و نمایندۀ آن چیزی هستند که برای مراجع مهم است و در این موقعیتها دوست دارند انجام دهند. اگر چیزی برای یک فرد بنیادی است، بنابراین گاهی او توانایی این را خواهد داشت که انرژی خود را روی آن سرمایهگذاری کند. در راه یک هدف خاص، لازم است او احساسات منفی را تحمل کند و در برابر تکانههای متعارض مقابله کند. یک نگرش ارزشی و بنیادین، خود پندارۀ مثبت را تقویت میکند، تعهد داشتن، شور و اشتیاق، خلاقیت و حتی کاهش استرس را تضمین میکند. در آشفتگی هیجانات دردناک، ضروری است که مراجع همیشه به این موضع دسترسی داشته باشد. در این نقطه است که بدن به کمک میآید. پس یک حرکت و وضعیت بدنی مناسب همراه با نگرش ارزشی ایجاد میشود. این وضعیت بدنی با شبیهسازی بدنمند چندوجهی در اشیا، تصاویر، لباسها، موسیقی و … مناسب ایجاد میشود. با تمرین بدن – محور دیگری که به آن «گزینۀ بدنمند» میگوییم، به مراجع کمک میکنیم تا خودش را به برنامهها و رفتارهایی که در جریان روحبخش ارزشها انتخاب کرده، متعهد کند.
تسلط هیجانی: مسیر جدید، حرکت و آغاز جدید
عمل رواندرمانی راه حل ایجاد میکند. نقطه نظر بدنمندی بستر پرسشهای رایج، تأمل، روشنسازی و هدفگذاری در شکلهای مختلف فعالیتهای مرتبط با بدن است. بدین منظور، ما ساختار سادهای را در فضا طراحی میکنیم (هوکه و همکاران، 2016). بدنمندی به مفهوم دستیابی موفقیتآمیز به اهداف و راهی رو به جلو در فضاست (ناتانزون و فرگوسن، 2012) که با یک حالت اولیه به نام حالت واقعی و یک حالت مقصد تعریف میشود. این حالتها را با اشیا در اتاق نشان میدهند. شناخت بدنمند همچنین حرکت فیزیکی در جهت حالت هدف را به عنوان مسیری به سمت آینده در نظر میگیرد (کخ، هلند، هنگستلر و ون کنیپنبرگ، 2009؛ کخ، هلند و ون کنیپنبرگ؛ 2008). انتظار یک آیندۀ عمدتاً مثبت با وارد کردن ارزشهای شخص به عنوان منابع تقویت میشود. در این نقطه، مراحل مسیر به سمت هدف و احساسی که به مقصد رسیدن دارد از طریق بدن روشن شده است. اکنون زمان آن است که مانند راهبرد بقا، یک نقشۀ راه کوتاه ولی معنادار ترسیم کنیم تا پروژههای فردیای تعریف کنیم که در آن بتوان راه جدید مدیریت هیجانها را آموزش داد. در این نقطۀ درمان، مراجع یک کارشناس برای واکنشهای هیجانی و کارکردهای خودش است. تمام احساساتی که در میدان هیجانی ایجاد میشوند، دربردارندۀ موضوعات ضروری و تکالیف تنظیمی هستند. این احساسات کمککنندههای مسیر هستند و حرکت به سمت حالت هدف را به پویایی منحصر به فردی میرسانند که به صورت یک رقص کوچک تجلی مییابد و بدنمند میشود. اگر هدایت به این شکل باشد، برای مراجع نسبتاً راحت خواهد بود که قرین راهبرد بقا یا همان راهبرد زندگی را برای خودش طراحی کند.
این گام، پل بین چشمانداز هدف بزرگ که با کمک ارزشهای شخصی ایجاد شده و گام بعدی که برنامهریزی پروژه است را برقرار میکند.
رابطۀ درمانی: ارتباط از بدن آغاز میشود
«گویی مقاصد فرد دیگری بدن مرا اشغال کرده است و مقاصد من از آن اوست» (مرلو پونتی، 1964)
حتی اگر رابطۀ درمانی به خودی خود هیچ اثر بهگشتی نداشته باشد، یک بنیان ضروری در همه رویههای رواندرمانی است و به همین منوال است که که حل مسئلۀ مؤثر میتواند رخ دهد. دیدگاه نوین علوم اعصاب مشخص میکند بدنهای افراد متعامل با هم، نقش بسیار مهمی در ارتباط دارند. گفتگو حتی پیش از این که کلامی رد و بدل شود، از بدن آغاز میشود. کول و تشاخر (2016) عقیده دارند که پیمان درمانی به صورت ناهشیار و خودجوش، یک پیامد همخوان و هماهنگ بینِ فردی است و آن را جفت شدن بین مغزی بین درمانگر و مراجع مینامند. در نتیجه، رابطۀ بین مراجع و درمانگر را میتوان یک «رقص با آداب زیاد» دانست. ولی ما در درمانهای خودمان، با در نظر داشتن ساخت فعالانۀ رابطۀ درمانی به عنوان یک فن بدنمندی یک قدم جلوتر میرویم. علامت این فرایند در میدان هیجانی در روانآموزی پیش از شروع تمرینهای مختلف به مراجع داده میشود. بنابراین تقلید و حرکت همخوان و هماهنگ را میتوان به عنوان یک ابزار مشترک در جلسات درمانی استفاده کرد. استفادۀ تعمدانه از سازوکارهای آیینگی/ تقلید مشخص هیجانی، چهره، ژست و آیینگی کل بدن وجود دارد. بنابراین، برای مثال، درمانگر مراجع را با تغییر دادن بدن و الگوی تنفس خودش به صورت گام به گام در تنظیم هیجان حمایت میکند. نقش مهم دیگر در درمان، روشن کردن رابطۀ بین مراجع و درمانگر زمانی است که این رابطه آسیب دیده است. فاصله افقی و عمودی در فضا را میتوان بدنمندی قرابت و امنیت یا تفاوت در قدرت دانست (دیویس، گراس و اوشنر، 2011؛ شوبرت، والدزوس و گیسنر، 2009) و این چنین چیدمانهایی بیش از صد کلمه بیانگر هستند. بدین صورت، موضوعات مرتبط یا حتی جنجالی به سرعت در چیدمان «قرابت» مطرح میشوند بدون این که فشاری به افراد وارد شود یا این احساس که درمانگر از سوی مراجع تحت قضاوت قرار گرفته است.
منابع
Barrett, L. F. (2014). A conceptual act theory: A précis. Emotion Review, 6, 292–297.
Barsalou, L. W. (2015). Situated conceptualization: theory and application. In Y. Coello & M. H. Fischer (Eds.), Perceptual and emotional embodiment: Foundations of embodied cognition. East Sussex: Psychology Press.
Craig, A. D. (2009). How do you feel – now? The anterior insula and human awareness. Nature Review Neuroscience, 10, 59–70.
Davis, J. I., Gross, J. J., & Ochsner, K. N. (2011). Psychological distance and emotional experience: What you see is what you get. Emotion, 11(2), 438–444.
Grawe, K. (1995). Grundriss einer Allgemeinen Psychotherapie.
Psychotherapeut, 40, 130–145.
Hauke, G. (2010). Reinforcing goal commitment: Work with personal values in Strategic behavioral therapy (SBT). European Psychotherapy, 9(1), 93–116.
Hauke, G., & Dall’Occhio, M. (2013). Emotional activation Therapy (EAT): Intense work with different emotions in a Cognitive behavioral setting. European Psychotherapy, 11(1), 5–29.
Hauke, G., Lohr, C., & Pietrzak, T. (2016). Moving the mind: Embodied cognition in Cognitive behavioral therapy (CBT). European Psychotherapy, 13, 154–178.
Koch, S., Holland, R. W., Hengstler, M., & van Knippenberg, A. (2009). Body locomotion as regulatory process. Psychological Science, 20, 549–550.
Koch, S., Holland, R. W., & van Knippenberg, A. (2008). Regulating cognitive control through approach-avoidance motor actions. Cognition, 109, 133–142.
Koole, S., & Tschacher, W. (2016). Synchrony in psychotherapy: A review and an integrative framework for the therapeutic alliance. Frontiers in Psychology,7, 1–17. https://doi. org/10.3389/fpsyg.2016.00862
Merleau-Ponty, M. (1964). The primacy of perception. Evanston, Ill.: Northwestern University Press.
Natanzon, M., & Ferguson, M. (2012). Goal pursuit is grounded: The link between forward movement and achievement. Journal of Experimental Social Psychology, 48, 379–382.
Niedenthal, P. M. (2006). Embodying emotion. Science, 316, 1002–1005.
Pollatos, O. (2016). The role of the body from the inside for embodied cognition. In Y. Coello & M. H. Fischer (Eds.), Perceptual and emotional embodiment (pp. 262–278). New York: Routledge.
Schubert, T. W., Waldzus, S., & Giessner, S. R. (2009). Control over the association of power and size. Social Cognition, 27, 1–19.
Tschacher, W., & Pfammatter, M. (2016). Embodiment in psychotherapy—A necessary complement to the canon of common factors? European Psychotherapy, 13, 9-25.