فرافکنی از دیدگاه حکیم ناصر خسرو قبادیانی
دکتر احمد کتابی
چکیده
کشفِ سازوکارِ فرافکنی گرچه از دستاوردهایِ روانشناسی مغربزمین شمرده میشود؛ ولی توجه به این مفهوم ـ البته به شکل ساده و غیر روشمند آن ـ در فرهنگ و ادب فارسی هم بیسابقه نیست و شواهد و مصداقهای متعدد آن را میتوان در آثار اندیشمندان و سخنوران بزرگ ایرانزمین ـ اعم از متقدمان و متاخران به وفور یافت.
در این مقاله تلاش شده است تا شواهد مفهوم فرافکنی در آثار ناصر خسرو – نخستین کسی که این مفهوم را با عنوان «برافگندن» – به کار برده است، ردیابی و تحلیل شود. در این نوشتار مفهوم مذکور تحت عناوین سهگانۀ زیر: نفیِ فرافکنی بر دیگران، نقدِ فرافکنی برقضا و قدر، و ذمّ فرافکنی بر روزگار و تغییرِ زمانه بررسی و تحلیل شده است.
درآمد
فرافکنی Projection ، به مفهوم اخص کلمه، عبارت است از نسبت دادنِ ناخودآگاهانۀ کاستیها، خطاها، تقصیرها، قصورها، اعمال ناروا و مشکلات خودساختۀ خود به دیگران یا عوامل خارجی بهمنظورِ اجتناب از احساسِ حقارت، ناکامی، ناخشنودی و یا گناهکاری. بنابر تعریف یاد شده، فرافکنی فقط شامل متوجه کردنِ کمبودها، ایرادهای وارده و رفتارهای ناشایست و یا غیرمنطقیِ خود به سایر افراد نیست بلکه نسبت دادن آنها به عواملی نظیر شیطان، قضا و قدر، شانس، قسمت، سرنوشت، بخت، چشم بد و بدخواهی و توطئهچینی بیگانگان (= نظری توطئه) را نیز در برمیگیرد.
کشفِ سازوکارِ Mechanism فرافکنی گرچه از دستاوردهایِ روانشناسی مغربزمین، و بهویژه از ابداعات زیگموند فروید – روانپزشک و روانشناس نامدارِ اتریشی- شمرده میشود؛ ولی توجه به این مفهوم – البته به شکل ساده و غیر روشمند آن – در فرهنگ و ادب فارسی هم بیسابقه نیست و شواهد و مصادیقِ متعدد آن را میتوان در آثار اندیشمندان و سخنوران بزرگ ایرانزمین – از جمله: متقدمان (ناصرخسرو، عطار و مولوی) و متأخران (از قبیل پروین اعتصامی، …) – به وفور یافت .
در این مقاله برآنیم تا شواهد مفهوم فرافکنی را در آثار ناصر خسرو – اندیشمند و سخنسرایِ سُتُرگِ سده چهارم و پنجم هجری – ردیابی و تحلیل کنیم.
مفهوم فرافکنی از نظر ناصرخسرو
تا آنجا که نگارنده آگاهی دارد، ناصر خسرو از جمله نخستین سخنوران فارسی است که به مفهوم فرافکنی توجه کرده است. افزون براین، وی از این امتیاز برخوردار است که برای این مفهوم تعبیر یا اصطلاح خاصی – برافگندن – به کار برده است:
چند بنالی که بد شده است زمانه؟ | عیبِ تَنَت بر زمانه برفگنی چون؟ |
ناصر خسرو،دیوان، مینوی و محقق، قصیدۀ ۴۰، ص ۹
نفیِ فرافکنی بر دیگران
ناصر خسرو، در چندین جای دیوان خود، آدمیان را به مثابه آیینههایی تلقی میکند که چهره و خویِ سایرین را، زشت یا زیبا، عیناً منعکس میکنند. از این رو، بدگویی و یا خوبگویی آنان را از یکدیگر، در واقع، به منزله گونههای «قیاس به نفس» و یا «حدیث نفس» بهشمار میآورد:
ای به سویِ خویش کرده صورتِ من زشت آینهام من، اگر تو زشتی زشتم |
من نه چنانم که میبری تو گمانم ور تو نکویی نکوست صورت و سانم |
همان، قصیده ، ص ۲۱۱
بیت زیر نیز مبینِ همین معنی است:
نباشد دوست جز آیینۀ دوست | به جان و دل هم آن این و هم این اوست |
ناصر خسرو، دیوان، تقوی، روشنایینامه، ص ۵۳۲
وی، در مواضعِ متعددِ دیگری، از فرافکنی، بهطور اعم، انتقاد میکند:
چو لعنت کند بر بدان بد کُنش چو هر دو تهی میبرآیند از آب |
همی لعنت او بر تنِ خود کند چه عیب آوَرَد مر سبد را سبد؟ |
همان، ، ،قصیدۀ ۱۲۸، ص ۲۷۳
و از تنها به قاضی رفتن آدمیان شکوهها دارد:
چو خود بد کنیم از که خواهیم داد؟ چرا پس که ندهیم خود دادِ خود؟ |
مگر خویشتن را به داور بریم! از آن پس که خود خصم و خود داوریم؟ |
همان، قصیدۀ ۲۴۱، ص ۵۰۴
در بیتی دیگر آدمیان را برداشت کننده محصولِ کشتِ خویش – اعمالشان – میداند:
بد به تنِ خویش چو خود کردهای | اید خوردنت ز کِشتارِ خویش |
همان،قصیده۸۱،ص ۱۷۷
و نیز:
ور عیبِ من ز خویشتن آمد همه | از خویشتن به پیشِ که افغان کنم؟ |
همان،قصیدۀ ۱۷۷،ص ۳۷۱
در جایی دیگر، دشمن انگاشتن دیگران را، درحالیکه همه تقصیرها و مسئولیتها متوجه خودِ ماست، ناروا و نامعقول میشمارد:
ای عجب ار دشمنِ من خود منم! | خیره گله چون کنم از دشمنم؟ |
همان، قصیدۀ ۱۴۳، ص ۳۰۳
و نیز:
چو بد کردی مشو ایمن ز آفات | که لازم شد طبیعت را مکافات |
نقل از امثال و حکم دهخدا، ص ۶۳۳
و مخصوصاً از واعظِ غیرمتعظ بودن برخی انسانها بهشدت مذمت میکند:
پندم چه دهی؟ نخست خود را چون خود نکنی چنانکه گویی |
محکم کمری ز پند دَر بَند پند تو بود دروغ و ترفند |
دیوان ناصر خسرو، مصحح مینوی و…، قصیدۀ ۱۱، ص ۲۳
ابیات آتی هم، کم و بیش، حاویِ انتقادها و هشدارهایی از همینگونه است:
بتپرست از بتبرست و توهمی بت نشسته در میان پیرهنت |
رست نتوانی از این ملعون وَثن تو همی لعنت کنی بر بَرهَمَن |
همان، قصیدۀ ۷۳، صص ۱۶۱-۱۶۰
گر تو را جز بتپرستی کار نیست | چون کنی لعنت همی بر بتپرست؟ |
همان، قصیدۀ ۱۶، ص۳۳
حکایتهای شاهان را همی خوانی و میخندی | همی برخویشتن خندی نه بر شاهِ سمرقندی |
همان، قصیدۀ ۱۵۸، ص ۳۳۴
نقدِ فرافکنی برقضا و قدر
چنانکه در آغاز مقاله گفته شد، یکی از جلوهها و مظاهر فرافکنی نسبت دادن تقصیرها و قصورهای خود به قضا و قدر است. ناصرخسرو، در اشعار خود، بیش از همه، بدینگونه فرافکنی توجه یافته و به نفی و ذمِ آن پرداخته است؛ تا آنجا که کمتر بخشی از دیوان این شاعر یافت میشود که در آن، با صراحت و یا به تلویح، در این باره تأکید نورزیده باشد:
نکوهش مکن چرخِ نیلوفری را بری دان ز افعال چرخِ برین را چو تو خود کنی اخترِ خویش را بد |
برون کُن ز سر بادِ خیرهسری را نشاید ز دانا نکوهش بری را مدار از فلک چشمِ نیکاختری را |
همان، قصیدۀ ۶۴، صص ۱۴۳-۱۴۲
و نیز:
به دستِ من و توست نیکاختری | اگر بد نجوییم نیکاختریم |
همان، قصیدۀ ۲۴۱، ص ۵۰۴
هم او، ضمن قصیدههای دیگر، آدمیان را از این رفتار سفیهانه و خودفریبانه برحذر میدارد که مسئولیت گناهان و تنبلیهای خود را متوجه قضا و قدر سازند:
از پسِآن که رسول آمده با وعد و وعید گنه و کاهلیِ خود به قضا بر چه نهی؟ |
چند گویی که بد و نیک به تقدیر و قضاست؟ که چنین گفتنِ بیمعنی کارِ سفهاست |
همان، قصیدۀ ۱۰، ص ۲۱-۲۰
در همین قصیده، ناصر خسرو، مقصر دانستن تقدیر را به منزلۀ مقصر شمردنباری تعالی تلقی میکند و کسانی را که مرتکب این عمل میشوند ریاکارانی توصیف مینماید که به زبان، خداوند را عادل و حکیم میخوانند ولی در دل، وی را مسئول نقصانها و گناهان و مصائب و حوادث ناگوار میشمارند:
گر خداوند قضا کرد گنه بر سَرِ تو بد کنش زی تو خدایست بدین مذهب زشت اعتقاد تو چنین است و لیکن به زبان با خداوند زبانت به خلافِ دل توست |
پس گناهِ تو به قولِ تو خداوندِ تو راست گرچه میگفت نیاری کِت، از این بیمِ قفاست گویی او حاکمِ عدل است و حکیم الحکماست با خداوندِ جهان نیز تو را روی و ریاست |
همانجا
و نیز:
ز بهتان گویدت پرهیز کن و آنگه به طمع خود | گوید صد هزاران بر خدای خویش بهتانها |
همان، قصیدۀ ۲۱۱، ص ۴۴۴
خویشتن را چون فریبی؟ چون نپرهیزی ز بد؟ … چون نیندیشی که می برخویشتن لعنت کنی؟ … دست و قولت دست و قولِ دیو باشد زین قیاس |
چون نِهی، چون خود کنی عصیان، بهانه برقضا؟ از خرد برخویشتن لعنت چرا داری روا؟ ور نباشی تو نباشد دیو چیزی سوی ما |
همان، قصیدۀ ۲۳۶، ص ۴۹۴
و در جایی دیگر، قضا را خِرَد و قَدَر را سخن مینامد و این هر دو را راهبرِ خود تلقی میکند:
هر کس همی حَذَر ز قضا و قدر کند نام قضا خِرَد کُن و نام قَدَر سخن و اکنون که عقل و نفسِ سخنگوی خود منم |
وین هر دو رهبرند قضا و قدر مرا یاد است این سخن ز یکی نامور مرا از خویشتن چه باید حذر مرا؟ |
همان، قصیدۀ ۶، ص ۱۳
و نیز نسبت دادن امور و حوادث را به گردون علامتِ بیخردی و نشانه جهالت میشمارد:
عقل گِردِ آن نگردد کو به جهل اندر جهان | فعل را نسبت به سوی گنبدِ خضرا کند |
همان، قصیدۀ ۱۸۴، ص ۳۸۹
و در تأیید همین معنی، در قالب سؤال و تمثیلی هوشمندانه، چنین استدلال میکند:
گناهِ کاهلیِ خود را همیشه بر قضا بندی چرا چون گرسنه باشی نخسپی و ز قضا جویی |
که: «کاری ناید از من تا نخواهد قادرِ سبحان» که پیش آرد طعامت؟ بل بخواهی نان از این و ز ان |
همان، قصیدۀ ۱۳۶، ص ۲۹۱
در قصیدههای دیگر، جهان را به منزله مادرِ آدمی و نکوهش آن را کارِ نادان میشمارد:
جهان را چو نادان نکوهش مکن به فعل اندر او بنگر و شُکر کن |
که بر تو مر او را حقِ مادریست مر او را که صنعش بدین مکبریست |
همان، قصیدۀ ۴۹، ص ۱۱۰
و نیز:
نگر که هیچ گناهت به دیو بر ننهی مباش عام که عامه ز جهل تهمت خویش |
اگرت هیچ دل از خویشتن خبر دارد چه برقضایِ خدای و چه بر قَدَر دارد |
همان، قصیدۀ ۱۳۱، ص ۲۸۰
ذمِّ فرافکنی بر روزگار و تغییرِ زمانه
ناصر خسرو، در چندین جای دیوان خود، به مذمت و انتقاد از افرادی میپردازد که گناه و مسئولیت همه عیبها و کارهای ناروا و دشواریهای خود را به تغییرِ – بد شدنِ – زمانه نسبت میدهند و به این واقعیت توجه ندارند که، در حقیقت، این خودِ آنانند که دچار دگرگونیِ احوال – انحطاط – شدهاند. شاهد گویای این معنا منظومههایی است که از بیت اول آن قبلاً یاد شد:
چند بنالی که بد شدهست زمانه؟ هرگز! کی گفت این زمانه که بد کُن؟ تو شدهای دیگر این زمانه همان است |
عیبِ تنت بر زمانه برفگنی چون؟ مفتون چونی به قول عامۀ مفتون؟ کی شود ای بیخبر این زمانه دگرگون؟ |
همان، قصیدۀ ۴، ص ۹
و در بیتی دیگر با طرح استفهامی انکاری، پاسخ بدیهی آن را خود عرضه میدارد:
من دگرم یا دگر شدهست جهانم؟ | هست جهانم همان و من نه همانم |
همان، قصیدۀ ۹۷، ص ۲۰۹
و نیز در قصیدهای به همین نکته اشاره میکند:
گویی که روزگار دگرگون شد … با تو فلک به جنگ و شبیخون است |
ای پیرِ ساده دل، تو دگرگونی! پس تو چه مرد جنگ و شبیخونی؟ |
همان، قصیدۀ ۱۸۱، ص ۳۸۱
در جایی، مقصر شمردن و دشمن پنداشتنِ روزگار را نشانه جهل میداند زیرا که از جهان، بدون مشیّتِ خداوند، کمتر کاری ساخته نیست:
چون با خرد، ای بیخرد، نسازی … آنگه گنه از روزگار بینی ناید ز جهان هیچ کار و باری |
جز رنج نبینی و سوگواری و ز جهل معادایِ روزگاری الا که به تقدیر و امرِ باری |
همان، قصیدۀ ۱۴، ص ۳۰
و نیز:
نگیرد هرگز اندر عقلِ من جای | که گردون «خیر» داند کرد یا «شر» |
دشتی ، علی، تصویری از ناصرخسرو،۲۰۵
برای آگاهی بیشتر از تعریف و مفهوم فرافکنی و شواهد و مصادیق تفصیلی آن در آثار سخنوران فارسی – از فردوسی گرفته تا پروین اعتصامی – ← فرافکنی در فرهنگ و ادب فارسی، تألیف احمد کتابی، ۱۳۸۳، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.
شایان توجه است که استاد فقید دکتر امیرحسین آریانپور در اثر گرانقدر خود فرویدیسم، با اشاراتی به ادبیات و عرفان در ترجمۀ Projection از همین تعبیر (= برفگنی) استفاده کرده است.
در دیوان مصحح سید نصرالله تقوی به جای «عیب تنت»، «عیب و بدت» ضبط شده است.
بعد از آنکه
جرأت اظهار آن را نداری
مخففِ که ات
از قفا (= پس گردنی، کنایه از تنبیه و مجازات) میترسی
برای عقل قابل قبول نیست
این معنی در اشعار سخنوران دیگر فارسی نیز به کرات آمده است از آن جمله:
چو از تو بود کژی و بیرهی گناه از چه بر چرخِ گردان نهی
اسدی طوسی (مأخذ امثال و حکم دهخدا)
چرا من خویشتن را بد پسندم بهانه ز ان بدی بر چرخ بندم؟
فخرالدین اسعد گرگانی (ویس و رامین، مأخذ: امثال و حکم دهخدا)
گله از هیچ کس نباید کرد کز تن ماست آنچه بر تن ماست
مسعود سعد سلمان (مأخذ: امثال و حکم دهخدا)
جاهل، نادان، عامی (فرهنگ فارسی، دکتر معین)
چرخ کج رو نیست تو کج بینی ای دور گر همه کس را نکو خواهی برو خود
نظام وفا (مأخذ: امثال و حکم دهخدا)
همان است گیتی و یزدان همان دگر گونه ماییم و گشتِ زمان
نه آشوب گیتی به هنگام توست که تا بُد همیدون بُد است از نخست
اسدی طوسی (مأخذ: امثال و حکم دهخدا)
دشمن
منابع
دشتی، علی (۱۳۶۲). تصویری از ناصر خسرو، تهران: انتشارات جاویدان.
دهخدا، علیاکبر (۱۳۵۷). امثال و حکم، ۴ جلد، چاپ چهارم، تهران: انتشارات امیرکبیر.
ـفیروز، شیر زمان (۱۳۷۱). فلسفۀ اخلاقی ناصر خسرو و ریشههای آن، اسلامآباد پاکستان: مرکز تحقیقات فارسی ایران و پاکستان.
ناصر خسرو قبادیانی، ابومعین (۱۳۴۸). دیوان اشعار، به تصحیح سید نصرالله تقوی با مقدمۀ سید حسن تقیزاده و مجتبی مینوی، به کوشش مهدی سهیلی، تهران، چاپ افست.
ناصر خسرو قبادیانی، ابومعین (۱۳۵۳). دیوان ناصر خسرو، جلد ۱، به تصحیح مجتبی مینوی و مهدی محقق، تهران: انتشارات دانشگاه تهران.