شهرام باقری
فصلنامۀ تن، روان و فرهنگ، دفتر نخست، تابستان 91
دیباچه
امروزه دیگر آشكار شده كه بخشِ بزرگی از پدیدههایی كه در روانشناسی بدانها پرداخته میشود، آبشخورهای گوناگونی دارند. در كار شناخت این پدیدهها بویژه سه پهنهی زیستشناسی، روانشناسی و جامعهشناسی دارای اهمیتی اساسی هستند. آشنایی با روندهای درونی هریك از این پهنهها از یكسو و شناختِ برهمكنشِ آنها از سوی دیگر، ما را به فهمِ جامعی از پدیدههای روانشناختی بسیار نزدیك میكند. هر فرد به عنوان نمودگاهِ پدیدههای روانشناختی، آمیزهای از ویژگیهای زیستشناختی، عاطفی، تجربه ها و ساختارِ به یادآوری آنها، ساختار ذهنی، انگارهها، ارزشها، باورها، ساختارِ هویتی و الگوهای رفتارِ گروهی است؛ این همه را باید تك به تك شناخت و البته تاثیر آنها بر هم را نیز باید پژوهید. برای همین به رهیافتی نیاز است كه پهنههای زیستشناسی، روانشناسی و جامعهشناسی را برهم فرونكاهد و آنها را در طولِ هم نبیند؛ با این حال این رهیافت میبایست پیوندها و برهمكنشهای این سه پهنه را به خوبی توضیح داده و نشان دهد. سرنوشتِ روانشناسی در نیازش به چنین رهیافت و رویكردی البته از دیگر دانشهایی كه به انسان و زیستِ انسانی میپردازند، جدا نیست.
یكی از روندهای شناخته شدۀ چند سدۀ كنونی، گسترش، انباشت و شاخهشاخه شدنِ پیوسته و فزایندۀ دانش انسان در همۀ زمینهها بوده است. امروزه دیگر شاید نتوان دانشور، پژوهشگر یا دانشآموختهای را یافت كه، حتی در آن زمینهای كه تخصص دارد، رویدادها و دستآوردهای علمی را تا آن پایه بشناسد كه بتواند پژوهشها و نتیجهگیریهای خود را از صافی همۀ آنها بگذراند. این واقعیت، علومی كه به زیست انسانی میپردازند را نیز دربر میگیرد. در این علوم، با الگوگیری از علوم طبیعی، شاخهها و زیرشاخههای بسیاری شكل گرفتهاند، و هر پژوهشگر میكوشد پدیدهای معین را با مرزكشی از دیگر پدیدههای زیستِ انسانی جدا كند و سپس ساختارها و چهبودِ آن را آشكار سازد. این روش در شناخت، البته تاكنون به كامیابیهای بزرگی رسیده و بر بسیاری از كنجها و پستوهای پدیدههای انسانی پرتو افكنده است. با اینهمه همواره یك كاستی ریشهای این روش را همراهی كرده و میكند: این كاستی، نادیدهگرفتن كلیت، چارچوب و بسترِ پدیدهها در این روش است. هر پدیده و رویداد انسانی، چه در گسترۀ فردی و چه در گسترۀ اجتماعی، ریشه در بستر و پسزمینۀ مشخصی دارد و درتنیده در بافتی پیچیده از مناسبتها و رابطههاست. در كار شناختِ یك پدیدۀ مشخص، آشنایی با بافت درهمتنیده و چارچوب كلی كه این پدیده در آن جای دارد، اهمیتی بنیادین دارد. به همین دلیل، روشی كه به پدیدهها همچون امری تكافتاده مینگرد، در فرجامِ كار، نمایی ناكامل از واقعیت را پیش روی مینهد و با نگاهی كاهشگرا و خطی در توصیف چرایی رویدادها، از نشاندادن پیچیدگیها و برهمكنشها بازمیماند. البته همزمان هر نگاهِ کلنگری كه از شناختِ آنچه كه ویژهی یك جزء است و آنرا از دیگر جزءها جدا میكند، ناتوان باشد، نیز برداشتی دقیق از واقعیت بدست نخواهد داد. بر همین پایه در علومی كه به زیستِ انسانی میپردازند، به آن نگاهی سخت نیاز است كه كلنگر باشد و البته همزمان جزء را از دیده بدور ندارد. این نگاه باید از یكسو مرزهای جداكننده، ساختارهای مشخصكننده و روندهای درونی و ویژهی هر بخش و جزء را نشان دهد؛ از سوی دیگر باید بتواند وابستگیهای هر بخش و جزء را با دیگر بخشها و كل بازتاب دهد.
در پاسخ به این نیاز رفته رفته روشی مطرح شد و اهمیت یافت كه امروزه آن را با نام نگاه سامانهای میشناسند. در این نگاه، نسبت كل و جزء در كار شناخت بگونهای بررسی و مشخص میشود كه نمایی دقیقتر از واقعیت بدست میآید و درهمتنیدگی و بافتمندی پدیدهها با وجودِ استقلالِ نسبی آنها از هم و برخورداری هریك از روند و منطقی ویژه به خود، آشكار میشود. نگاه سامانهای یك چارچوب فراگیر نظری را فراهم میكند كه بر پایۀ آن میتوان نسبت میان نمودهای گوناگون زیست انسانی را مشخص كرد و میان آنها پل و پیوند زد. چنین پیوندی زمینۀ پژوهشهای میان رشتهای را فراهم میكند و بدینگونه بستری مناسب برای بررسی موضوعهای مطرح در علوم پردازنده به زیستِ انسانی و رسیدن به برداشتی كلی از روند رویدادها پدید میآید. نگاه سامانهای به دلیل جامعنگری و توان بالای توضیحدهندگیای كه دارد، میتواند از جمله فراهمآورندۀ بستری نظری برای پژوهش در زمینۀ روانپزشكی و روانشناسی باشد.
در نوشتهی پیشِرو نخست بگونهای نظری و فشرده، رهیافت سامانهای و پارهای از مفهومهای بنیادی آن توصیف میشوند. سپس بر پایهی این توصیف، برداشتی كلی و نظری از چه بودِ امرِ اجتماعی و امرِ روانشناختی بدست داده خواهد شد.
توصیفی كه در این نوشته از نگاه سامانهای خواهد آمد، در اساس برگرفته از نوشتهها و دیدگاههای جامعهشناس آلمانی نیكلاس لومان خواهد بود، چرا كه وی فراگیرترین، برنامهمندترین و تازهترین پردازش از نظریۀ سامانهها در علوم انسانی را بدست داده و نوشتههای او در این زمینه جایگاهی كانونی یافتهاند.
نگاه سامانهای
- نگاه سامانهای چیست؟
نگاه و برداشت سامانهای، نگاهی است كه در مقایسه با هستیشناسی Ontologie كلاسیك، در زمینۀ شناختشناسی راهِ متفاوتی را در پیش میگیرد. نگاه هستیشناسانه به جهان و پدیدههای آن، نخست، بودن را از نبودن متمایز میكند و آنچه را كه نیست دانسته، دیگر مطرح نمیكند و به فراموشی میسپرد؛ سپس در چارچوبۀ آنچه كه هست بشمار آورده، به ردهبندی و بخشبندی میپردازد (لومان). در برابر، نگاه سامانهای پدیدهها را در چارچوب سامانهها برمیرَسَد. سامانه System، آن یگان و واحدی است كه از رهگذر مشاهده، خویش را پیوسته از جهان پیرامونش جدا كرده و بازمیشناساند، تا بدینگونه نگاهداشت، تداوم و بازآفرینی خویش را در زمان تضمین كند (کراز 2005). همزمان، بازشناختن و مشاهدهای كه در یك سامانه انجام میگیرد، میتواند خود نیز موضوع شناخت شود، امری كه از لحاظ شناختشناسی، محدودیتِ شناخت را نشان میدهد (سیمون 2008). اما برای آشناشدن با شناختی كه نگاه سامانهای از پدیدههای انسانی بدست میدهد، باید نخست پارهای از مفهومهای بنیادین آن معرفی شوند.
2. خودآفرینیAutopoisies
خودآفرینی مفهومی است كه لومان آن را از زیستشناسی وام گرفته و به فرایندی اشاره دارد كه هر یگان و كلِ بههم پیوستهای، یا همان سامانه، به هدف نگاهداشت خود، خویش را پیوسته بازتولید و بازآفرینی میكند. این كار را یك سامانۀ خودآفرین از راه بازتولید عنصرهایی كه از آنها ساخته شده و با پیوند دادن و از نسبت و رابطه برخورداركردن این عنصرها انجام میدهد. نكتۀ بنیادین برای خودآفرین بودن یك سامانه این است كه عنصرهایی كه در یك سامانه پیوسته بازتولید میشوند، و هم قانون و قاعدههایی كه بر پایۀ آنها این عنصرها با هم از نسبت و رابطه برخوردار میشوند، ویژه و درونیِ خودِ سامانه بوده و از جهان بیرون و پیرامون سامانه نمیآیند. بدینگونه خودآفرینی ویژگیای است كه هر سامانۀ برخوردار از آن، خویش را از جهان پیرامونش متمایز كرده و به استقلالِ هویتی میرسد. هر سامانۀ خودآفرین از خودپویایی برخوردار است كه هدف اصلی آن نگهداشت سامانه است (لومان 1997). اما این خودآفرینی، خودسازماندهی و خودپویایی بدین معنا نیست كه سامانه رابطه و پیوندی با جهان پیرامون خود ندارد.
3. پیوند ساختاری
هر سامانه بر پایۀ منطق و قانونمندی درونی و ویژۀ خود كار میكند و جهان پیرامون كه دیگر سامانهها را نیز دربر میگیرد، تعیینكننده برای این منطق درونی نیست. با وجود این ویژگی بنیادین، اما هر سامانه در محدودهی ساختارهای درونیاش با جهان پیرامون خود در پیوند و رابطه است. پیوند ساختاری اصطلاحی است كه لومان در ذیل آن به توصیف و بررسی نسبت و رابطۀ یك سامانه با جهان پیرامونش میپردازد. از دید او یك سامانه رابطهای مستقیم با جهان بیرونی ندارد و شناختش از آن هستیشناسانه نیست بلكه دادهها و محركهای جهان بیرونی را بر پایۀ ضرورتها و سنجههای درونی خود تفسیر و بازسازی میكند. هر سامانه جهان پیرامونش را تنها از دریچۀ بازتولید خود بر اساس الگوهای درونی خود ارزیابی میكند. در كل، فهم و دریافت چگونگی نسبت و رابطۀ سامانه با پیرامونش امری اساسی و البته بقرنج و پیچیده است، چون اگرچه هر سامانه برای بازآفرینی و تداوم خود به جهان پیرامونش وابسته است، اما پیرامونْ تاثیری بر چهبودِ الگوها و قاعدههایی كه بازآفرینی بر بنیاد آنها انجام میگیرد، ندارد (لومان).
4. معنا Sinn
اگرچه لومان در پردازشِ نظریۀ سامانهها از زیستشناسی وام گرفته، نزد او سامانههایی كه با آنها پدیدههای انسانی مشخص میشوند، با سامانههای زیستی یك تفاوت ریشهای دارند، و آن هم بودنِ معنا در آنها است. معنا آن اصلی است كه بر پایۀ آن هر سامانۀ اجتماعی یا سامانۀ آگاهی و روانی به خویش بنیاد میبخشد. در درون یك سامانه، معنا رسانهای است كه از راه آن، عنصرهای سازندۀ این سامانه، برای هم آشنا و پیوندپذیر میشوند. هر سامانه، بافتِ معنایی ویژه و متفاوتِ خود را دارد، و هر سپهرِ معنایی، دریچۀ ویژۀ خود را بر روی پدیدهها و واقعیتهای جهان میگشاید. بدینگونه بافتها و سپهرهای معنایی كه در سامانهها نمود مییابند، بُرشِ سامانیافته و مشخصی از جهان، که پیچیده و بیكران و سرشار از امكانهای گوناگون است، را پیشروی مینهد. این امر برای زیست انسانی اهمیتی ریشهای دارد، چرا كه اگر سپهرهای معنایی نمیبودند، انسان ملاكی برای انتخابهایش در دست نمیداشت و در میانۀ بسیاری امكانها و بیپایانی و ناساختمندی پدیدههای جهان، راه خویش را در زندگی گم میكرد (لومان). اما سامانههای معنامند را باید به دو دستۀ شخصی و اجتماعی بخشبندی كرد، چونكه عنصرهای بنیادینِ سازندۀ این دو دسته، باهم متفاوتند
سامانههای اجتماعی
1. آغازگاه سامانههای اجتماعی
برای لومان ویژگی كانونی جهان، پیچیدگی آن است. این پیچیدگی اینگونه پدید میآید كه جهان در اصل از رویدادها و امكانهای بس بسیاری تشكیل شده و میان این رویدادها و امكانها، نسبتها و رابطههای بیشماری ممكن است، بگونهای كه هر آنچه كه در واقعیت هست، میتوانست بگونۀ دیگری نیز باشد (لومان 2011). بر این پسزمینه هنگامی كه دو واحدِ رفتاری (دو شخص) كه خود بخشی از همین جهان هستند، با یكدیگر روبرو میشوند، در آغاز هریك برای دیگری مجموعهای از امكانها و احتمالهای رفتاری است و یك امكانِ مشخص، ضروری یا ناممكن به نظر نمیرسد. در این وضعیتِ نامشخصِ آغازین، یكی از دو سوی، امكانی مشخص برای ارتباط را پیشنهاد میكند و منتظرِ واكنشِ سویِ دیگر میماند. این پیشنهاد و واكنش بدان، آغازگاهِ یك سامانۀ اجتماعی است. این سامانه از همان نخستین دمِ پیدایش، هستی و هویتی جدا از واحدهای رفتاری یادشده و سامانۀ آگاهی و روانی آنها پیدا میكند و از ساختار و روندها و منطق درونی و ویژۀ خود برخوردار میشود. سامانهای كه بدینگونه پدید میآید، برای آن دو واحد رفتاری از پیچیدگی جهان میكاهد و برخورداری آنها از رابطهای مشخص را ممكن میكند (لومان 2009). اما آن چیزی كه یك سامانۀ اجتماعی را از سامانههای آگاهی و روانی جدا میكند، عنصرهای سازندۀ آن است.
2-2. عنصرهای سازندۀ یك سامانۀ اجتماعی
آنچه كه میان همۀ سامانههای اجتماعی مشترك است و آنها را در اساس از دیگر سامانهها جدا میكند، تشكیلشدن آنها از عنصر رسانش است. یك سامانۀ اجتماعی را در بنیاد نه انسان و كنشهای او بلكه رسانش میسازد. خود رسانش از سه جزء زیر ساخته میشود:
- داده: داده، درونمایه و محتوایی است كه به آگاهی رسانده میشود؛
- بهآگاهیرسانی: بهآگاهیرسانی، اشاره به رسانههایی مانند زبان و نوشته دارد كه با یاری آنها محتوای مورد نظر به آگاهی رسانده میشود؛
- فهمیدن: فهمیدن، رویداد فهم و دریافت محتوای بهآگاهیرساندهشده است.
این سه جزء در فرایندی گزینشی به هم پیوند میخورند و یك رسانش را میسازند. هر رسانش نیز رسانشی دیگر را برمیانگیزاند و بدینسان زنجیرهای از رسانشها پدید میآیند كه در فرایندی گزینشی كه برآمده از معنا است، به هم پیوند خوردهاند. هر سامانۀ اجتماعی از این زنجیره تشكیل شده است و تا هنگامی كه این زنجیره در زمانْ تداوم مییابد، آن سامانه نیز برپا میماند (لومان 1975). اما سامانههای اجتماعی از جمله از نظر تمایزیافتگی، پیچیدگی، فراگیری و ماندگاری یكسان نیستند.
2. پهنههای سهگانۀ سامانههای اجتماعی
لومان در بررسی خود، سه پهنه از سامانههای اجتماعی را از هم بازمیشناساند كه بدینگونهاند:
- سامانۀ میانكُنشی: این سامانه هنگامی پدید میآید كه میان دستكم دو شخص حاضر در یك جای مشخص، فرایند رسانش برقرار شود، و هنگامی كه این جمع دستكم دو نفری پراكنده شود، سامانه نیز پایان میپذیرد. در مقایسه با دیگر پهنهها، سامانههای میانكنشی، كوتاه، ناپایدار و كمتر پیچیده هستند (لومان 1964)؛
- سامانههای سازمانی: سامانۀ سازمانی، سامانهای است كه برای شركت یا عضویت در آن باید به قاعدهها و چارچوبهای معینی كه از پیش مشخص شدهاند، پایبند شد. این سامانهها با قاعدهمندكردنِ فرایندها و كنشها، مناسبتهای كمابیش همانندی را برای زمانی بلند بازتولید میكنند (نیر و ناصحی 1997)؛
- سامانۀ جامعه: سامانۀ جامعه، سامانهای است كه همۀ دیگر سامانههای اجتماعی از جمله میانكنشی و سازمانی و در كل هر امر اجتماعی را دربرمیگیرد. این سامانه بدلیل ساختارها، خُردهسامانهها و كاركردهایی كه دارد، پیچیدهترین و پایدارترین سامانۀ اجتماعی نیز است. سامانۀ جامعه چارچوبی فراگیر را فراهم میكند كه با كاستن از پیچیدگی جهان، كنش را ممكن میسازد (لومان)؛ اما همۀ جامعهها این كار را به یك سان انجام نمیدهند.
3. دستهبندی جامعهها از دید سامانهای
بسته به آنكه جامعهها بر چه سان كار پردازش و كاهش پیچیدگی جهان را به پیش میبرند، لومان دست به یك دستهبندی سهگانه از جامعهها میزند:
- جامعۀ یگانیگانی: این جامعه، ساختاری ساده دارد و از یگانهای بسیاری تشكیل شده كه همسان یا همانند هستند. هر یگان كمابیش همان كاركردهایی را دارد كه دیگر یگانها دارند. جامعههای قبیلهای را باید نمونهای از جامعۀ یگانیگانی دانست؛
- جامعۀ ردهای: این جامعه كه از جامعۀ یگانی پیچیدهتر است، از ردهها و بخشهای گوناگونی تشكیل شده كه با هم همسان و برابر نیستند، بلكه در نظامی سلسله مراتبی از رابطهای از بالا به پایین با هم برخوردارند. این جامعه چارچوبی كلی و فراگیر دارد كه در آن هر پاره، جایی مشخص دارد و با دیگر پارهها و با كل از نسبتی از پیش معینشده برخوردار است. اروپای سدههای میانه چنین ساختاری داشت (لومان)؛
- جامعۀ چندسپهری: در این جامعه، رابطۀ بخشهای گوناگون با هم افقی است و برخلاف جامعۀ ردهای، دیگر چارچوب فراگیری در كار نیست كه ساختار و منطق درونی تكتك بخشها را معین كند. سپهرها و بخشهای مختلفی مانند سیاست، اقتصاد، علم، حقوق و … مستقل از هم هستند و هریك بر پایۀ ساختارهای درونی خود و منطقی كه دارد، عمل میكند (لومان). اما نسبت انسان و فرد با سامانههای اجتماعی چیست؟
سامانۀ آگاهی
1. سامانۀ آگاهی سامانهای خودآفرین
بطور معمول در كار بررسی همه جانبۀ زیست انسانی، به سه سطحِ واقعیتهای اجتماعی، واقعیتهای روانی و آگاهی فردی و واقعیتهای زیستشناختی پرداخته میشود. همانگونه كه در دیباچه آمد، لومان این سه سطح را از هم مستقل انگاشته و هیچیك را تعیینكنندۀ ساختارها و منطق درونی دیگری نمیداند. بدینگونه، آگاهی فردی و در كل فرد، بیرون از جامعه جای میگیرد و با آن تنها از پیوندی ساختاری برخوردار است. لومان رفته رفته در نظریهی خود بجای سامانهی روانی از سامانهی آگاهی سخن گفت. از دید او سامانۀ آگاهی فردی، خودآفرین است؛ بدین معنا كه بر پایۀ عنصرها، ساختارها و منطق درونی خود، خویش را پیوسته بازتولید میكند و آنچه كه از جهان پیرامون بدان میرسد ــ چه از واقعیتهای اجتماعی و چه از واقعیتهای زیستشناختی ــ را از رهگذر منطق و ضرورتهای درونیاش دریافته و بازمیسازد. بدینگونه سامانۀ آگاهی با كاستن از پیچیدگی جهان، بودن و كنش در آن را برای انسان ممكن میكند (لومان 1985). اما عنصرها، ساختارها و روندهای درونی این سامانه كدامند؟
2. عنصرها و ساختارهای سامانۀ آگاهی
آنچه بطور معمول فاعل شناسا یا سوژه نامیده میشود، برای لومان سامانهای است كه عنصرهای بنیادی سازندۀ آن، رویدادهای لحظهای هستند كه پس از پدیدآمدن، جای به دیگری میدهند. لومان این عنصرها را فكر مینامد، كه همۀ كنشهای ذهنی را دربرمیگیرد. هر فكر، واحدِ بخشناپذیری است كه مهرهای از زنجیرۀ زمانمند آگاهی را میسازد. هر فكر البته تنها از سوی فكر پس از خود، به عنوان واحدی مشخص و مستقل بازشناخته میشود، و با این بازشناختهشدن، به یك تصور بدل میشود. هر تصور نیز یا تصوری از چیزی بیرونی، یعنی بازگشت به دیگری است، یا تصوری از خودآگاهی، یعنی تصوری از خویش است. از رهگذر بازگشت تصورها به دیگری یا به خویشتن، رفتهرفته ساختارهایی از حافظه، معنا و انتظارها از خویش و جهان بیرونی شكل میگیرند كه پایۀ بازآفرینی سامانۀ آگاهی میشوند (لومان 2005). شناختِ روندِ پیدایشِ این ساختارها برای فهمِ چراییِ رفتارهای فردی، اهمیتی ریشهای دارد. آگاهی با یاری این ساختار، خود را از جهان پیرامونش جدا میكند و با آن وارد رابطه میشود.
3. هویتیابی آگاهی
آگاهی به عنوان یك سامانه، خود را همچون یك كلیت درمییابد. او نخست خویش را از تنی كه بدان تعلق دارد، متمایز میكند، آن را یك دیگری بشمار آورده و به مشاهدهی آن میپردازد، و همزمان میداند كه این تن، پایگاه زیستی او است. با این تجربه، آگاهی همزمان بدین شناخت نیز میرسد كه تنی كه با همۀ دیگری بودنش از او است، برای دیگران نیز مشاهدهپذیر است. آگاهی با این شناخت، پذیرای مسؤولیت تن در برابر جهان پیرامون میشود. از این رهگذر، آگاهی خود را به عنوان یك كل یكپارچه درمییابد، خود را در برابر دیگران به عنوان یك كل یكپارچه نشان میدهد و البته باید به پیامدهای برآمده از چنین نشاندادنی تن در دهد. بدینگونه آگاهی فردی دارای هویت میشود. هویت از راه پیبردن سامانۀ آگاهی به دیگر سامانههای آگاهی پدید میآید. اما تماس میان سامانههای آگاهی از راه سامانههای اجتماعی انجام میگیرد؛ میان سامانههای آگاهی و اجتماعی هم فقط پیوندی ساختاری برقرار است (لومان). بدینسان سامانۀ آگاهی درونمایههای سامانههای اجتماعی را بكار میگیرد تا نیازها و منطق درونی خود را هویتسازی كند. اما چه دستهبندی را میتوان از گونههای هویتی بدست داد؟
گونههای هویتی
در یك دستهبندی میتوان سه الگوی كلی برای دستیابی به هویت فردی را از هم بازشناساند:
1. هویت جوهری فرجامی
در اینگونه از هویت، فرد برداشتی از جهان را جهتبخش به زندگی خویش میكند كه در آن جهان برآمده از یك هستیِ نخستین و مطلق و رهسپار بسوی آن هستی است. این هستیِ مطلقْ ضروری، قائم بخود، فرازمانی و بری از تناقض است. در سایۀ چنین برداشتی از جهان، فقط زیستی راستین و پذیرفتنی است كه در چارچوبِ ساختارها و نشانههای برآمده از آن هستی مطلق به پیش برده شود. آنچه كه به زیست فردی جهت میبخشد، بازشناختن امر اصیل از نااصیل و امر جاوید از گذرا است. چون اینگونه از هویت ریشهای هستیشناسانه دارد، در آن اخلاق و ارزشها دارای خصلتِ علمی دانسته میشوند، بدین معنا كه ملاكهای اخلاقی و ارزشی مطلق، فرافردی و فراتاریخی، عینی و بگونهای میاناذهانی دسترسپذیر هستند. تنها یك راه برای زیستِ راستین و خوب وجود دارد و فرد هنگامی دچار بحران هویتی میشود كه پایش در پوییدن این راه بلغزد. همچنین در این هویت، تاریخ، رویدادی بی هدف و اتفاقی نیست بلكه آغاز و پایانِ آن مشخص و ضروری است؛ به روی فرد، زمانْ باز و بیكران نیست بلكه فرجاممند و آشنا است (لومان 1997).
2. هویت بهرمندگرا
آنچه كه در اینگونه از هویت به زندگی فرد جهت میبخشد، تلاش او برای بهرمندشدن از همۀ آن امتیازها، داشتهها و امكانهایی است كه یك جامعۀ مشخص در اختیار مینهد. در این شیوۀ زیستی، فرد پیوسته با مقایسۀ خود با دیگران و دیروزش، بگونهای فزاینده و پایانناپذیر در پی دستیابی به امتیازهای اجتماعی است. برخلاف هویتِ جوهری كه در آن فرد درپی رسیدن به زیستی اصیل، آرمانی و اخلاقی و فرارفتن از خواستهها و نیازهای روزمره است، در اینجا در اساس همین نیازها و بهرمندی از پاسخی كه هر جامعهی مشخص بدانها میدهد، راهنمای زیست انسانی است. به گفتهی لومان هنگامیكه فرد در جستجوی منِ خویش به دالانهای درونِ روانش سر میكشد، بطور معمول و بار نخست چیزی نمییابد. اما سپس از راه مشخص كردنِ جایگاهِ خود در اجتماعِ انسانی كه او را دربر گرفته، به من و هویتی كه در جستجوی آن بود، میرسد. جایگاه فرد در جمع بدینگونه مشخص میشود كه او رسیدن به برخورداریها و امتیازهای معینی را آماج خود میكند. البته با رسیدن به آماجهای مشخص شده، كار پایان نمیگیرد بلكه فرایند همواره از نو میآغازد (لومان 1986).
3. هویت خوداندیشانه
در اینگونه از هویت، فرد پیوسته با فاصلهگیری از خویشتنِ خویش و با اندیشه دربارۀ چگونگی و چرایی آنچه كه این خویشتن را برساخته، مانند انتظارها، گرایشها، ارزشها، نیازها و احساسها، با آگاهی راه پیشِرو و نسبت خود با دیگران را مشخص میكند. در این راهِ برخوردار شدن از هویت، فرد جهان را گسترهای از امكانها میبیند و بر این گمان است كه آنچه كه هست، ضروری نیست و میتوانست بگونهی دیگری هم باشد. او شكلبندی و زمانمندی زندگی را در اساس باز و نامتعین درمییابد. بر پسزمینه ی این برداشت از جهان، او با تامل در خویشتن و روندهای درونی و بیرونی برسازندهی این خویشتن، امكانِ بازآفرینی خویشتن را از نو فراهم میكند. در اینجا، هویت، برآیندی از برهمكنشِ پیوستهی روندها و ساختارهای برسازندهی خویشتنِ یك فرد و آگاهی آن فرد بدان روندها و ساختارها برای فرارفتن از آنها است (شیمانک 2002).
نتیجه
در این نوشته تلاش شد تا بسیار فشرده، كوتاه و اشارهوار رهیافت سامانهای معرفی شود. در آنچه كه در اینجا آمد، نخست پاره ای از مفهومهای بنیادی این رهیافت توضیح داده شد. سپس از دریچهی این رهیافت، پدیدههای اجتماعی و فردی و رابطهی این دو با هم بگونهای نظری و كلی شرح داده شدند. با این شرح مشخص شد كه با نگاه سامانهای، هم منطق و روندهای ویژهی هر پهنه از زیست انسانی و هم وابستگی این پهنهها به یكدیگر، دیده و بررسی میشود.
چون هدف این نوشته بدست دادنِ توصیفی كلی از رهیافت سامانهای به پدیدههای زیست انسانی بوده، در آن به بسیاری از نكتهها، جزئیات و پرسشها پرداخته نشد. با این حال امید است كه این نوشتهی كوتاه و كلی برای علاقمندان به این رهیافت سودمند باشد.
References
- Kneer, Georg; Nassehi, Armin: Niklas Luhmanns Theorie sozialer Systeme. München (Fink) 1997.
- Krause, Detlef: Luhmann – Lexikon. Stuttgart (Lucius und Lucius) 2005.
- Luhmann, Niklas: Funktionen und Folgen formaler Organisation. Berlin (Duncker und Humblot) 1964.
- Luhmann, Niklas: Interaktion, Organisation, Gesellschaft. In: Soziologische Aufklärung, Bd. 2, Opladen (Westdeutscher Verlag) 1975, S. 9-20.
- Luhmann, Niklas: Die Funktion der Religion. Frankfurt am Main (Suhrkamp) 1977.
- Luhmann, Niklas: Soziale Systeme. Frankfurt am Main (Suhrkamp) 1984.
- Luhmann, Niklas: Die Autopoiesis des Bewusstseins. In: Soziale Welt 36 (1985), S. 402-446.
- Luhmann, Niklas: Die gesellschaftliche Differenzierung und das Individuum. In: Soziologische Aufklärung, Bd. 6. Opladen (Westdeutscher Verlag) 1986, S. 125-141.
- Luhmann, Niklas: Die Gesellschaft der Gesellschaft. Frankfurt am Main (Suhrkamp) 1997.
- Luhmann, Niklas: Soziologische Aufklärung. Wiesbaden (Vs Verlag für Sozialwissenschaften) 2008.
- Luhmann, Niklas: Einführung in die Theorie der Gesellschaft. Hrsg. Dirk Baecker, Heidelberg (Carl-Auer) 2009.
- Luhmann, Niklas: Einführung in die Systemtheorie. Hrsg. Dirk Baecker, Heidelberg (Carl-Auer) 2011.
- Reese-Schäfer, Walter: Niklas Luhmann zur Einführung. Hamburg (Junius) 2005.
- Schimank, Uwe: Das zwiespältige Individuum. Opladen (Westdeutscher Verlag) 2002.
- Simon, Fritz B.: Einführung in Systemtheorie und Konstruktivismus. Heidelberg (Carl-Auer) 2008.