فرزاد گلی با همکاری مرصا هاشمی
درآمد
کولیت اولسراتیو یا خونریزیدهنده از اختلالات التهابی روده است که عللی ناشناخته دارد و به صورت حملات بازگردندۀ التهابی در لایه مخاطی بروز میکند. آسیبزایی این بیماری ناشی از عاملهای محیطی، ژنتیکی و ایمنیشناختی است (دریانی ۲۰۰۶). شیوع کولیت خونریزیدهنده در کل جامعه، ۱ تا ۲ درصد گزارش شده که در سنین ۱۵ تا ۳۰ سال شایعتر است (امامی ۲۰۰۹).
درمانهای گوناگونی برای کنترل و یا بهبودی این بیماری آزمایش شده است. انتخاب شیوۀ درمان ابتدایی و پیگیری بیماران به میزان گسترش درگیری کولون، شدت بیماری و الگوی عود آن بستگی دارد. در درمان این بیماری استفاده از آمینوسالیسیلاتها و کورتیکو استروئیدها سابقۀ طولانی دارد. تعدیلکنندههای دستگاه ایمنی و داروهای زیستی نیز در درمان این اختلال استفاده می شود. با وجود تمامی گزینههای درمانی هیچ یک از این گزینهها هنوز رضایتبخش نیست(رینارس ۲۰۱۲). مطالعات مختلفی ارتباط بین استرس ، پایین بودن حمایت اجتماعی و سطح پایین کیفیت زندگی با بروز یا عود این بیماری را نشان میدهد (گراف ۲۰۰۶).
بیماری کولیت اولسراتیو بیماریای است که در اکثر کتابهای مرجع داخلی و روانشناسی سلامت به عنوان یک بیماری روان ـ تنی شناخته میشود. برای درمان مؤثر این بیماری علاوه بر درمانهای زیستپزشکی باید تدبیرهای روان ـ تنی نیز به شکلی روشمند و نظاممند به کار گرفته شود (کوچنهوف ۱۹۹۴).
مطالعات نشان داده روشهایی همچون کنترل استرس Stress Reduction نیز میتواند در جلوگیری از بروز یا عود بیماری کمککننده باشد. از جمله زیر مجموعههای این روشها میتوان به روشهای آرمش Relaxation و مراقبه meditation و خودهیپنوتیزم Self Hypnosis، حمایت اجتماعی، تمرینات تنفسی، پسخوراند زیستی Biofeedback و تمرینات منظم ورزشی اشاره کرد (کفر ۲۰۱۲).
بطور کلی تعریف جامعی برای هیپنوتراپی وجود ندارد اما میتوان آن را القای شرطیسازی در حالت پذیرا و غیر تحلیلی ذهن تعریف کرد (فروم ۱۹۸۷). هیپنوز به عنوان روشی روانتنی برای بهبود کیفیت زندگی، بهبود روند یادگیری، بهبود عملکردهای ورزشی و ارتقای سطح کارایی به کار میرود (اشتون ۱۹۹۵).
اتفاقی که در هنگام هیپنوز میافتد این است که ذهن نیمه هشیار، در یک شرایط تلقینپذیرSuggestible قرار میگیرد، مانند زمانی که ذهن هشیار به سمت خواب رفتن پیش می رود (استوارت ۲۰۰۵).
پذیرفتن هیپنوز به عنوان راه درمانی به آهستگی در حال تکامل است. در سال ۱۹۸۵، در گزارشی از مطالعهای دو ساله که در انجمن پزشکی آمریکا American Medical Association انجام شد، بر لزوم استفادۀ مناسب و گسترده از هیپنوتراپی در پزشکی و دندانپزشکی تأکید شده بود (هارتمن ۱۹۶۷). از هیپنوتراپی در درمان و کنترل بسیاری از اختلالات استفاده شده است. از کنترل دردهای شدید و مزمن (گرازی و اندراسیک ۲۰۱۰؛ اسپیگل و آلبرت ۱۹۸۳) تا آلرژی (بلک ۱۹۶۳)، زگیل (اسپانوس ۱۹۸۸) و سندرم رودۀ تحریکپذیر (هوگتون ۱۹۹۶).
برای ملموستر شدن این بحث و رعایت این اصل دیرینه که دو صد گفته چون نیم کردار نیست، به یک گزارش زنده روی میآوریم از سیر بیماری و بهبود یک مراجع مبتلا به کولیت خونریزی دهنده که در سیر تدبیرهای روانتنی، با تمرکز بر هیپنوتراپی و تخیل هدایت شده، به تدریج مهارتهایی به دست آورد که توانست به طرز مؤثری دستاگاه روان ـ عصب ـ ایمنیاش را تنظیم کرده، پیام بهبودی را به سلولهای هوشمند به رودهاش برساند و موجب ارتقای آشکار سلامت خود شود. روشهای به کاررفته در این کار بالینی استفاده از ورزش، تمرین تنفسی، درمان با پذیرش Acceptance Therapy و بهوشیاری Mindfulness و تخیل هدایت شده Guided Imagination همراه با تمرکز بر یک برنامۀ هیپنوتراپی بوده است.
داستان بالینی
مراجع خانم نازنین ر. آموزگاری ۳۵ ساله لاغراندام، با چهرهای بشدت رنگپریده و غمگین بود که پوستی سپید با جلایی مات و کاغذی، صدایی لرزان و نگاهی رو به پایین داشت. او با شکایت اضطراب و دفع خون که بعد از جراحی رودهاش همچنان ادامه داشت، مراجعه کرده بود. نازنین در ۹ سال گذشته بعد از عمل توتال کولکتومی از رکتوم، که تنها بخش باقیمانده از روده بزرگش بود، خونریزیهای متناوب و شدید به هنگام دفع داشت که پس از مراجعه به پزشک، تشخیص کولیت اولسروز داده شده بود. این ضایعه تقریباً تمام روده بزرگ را فراگرفته بود و بالاخره سه ماه پیش به علت شدت خونریزیها تمام کولون تا رکتوم برداشته شده بود. بیمار پس از برداشتن رودۀ بزرگ (توتال کولکتومی) هم بهرغم دارودرمانی با سولفاسالازین (۳ گرم روزانه) و سیکلوسپورین (۵۰ میلیگرم روزانه) و رژیم غذایی بسیار محدود، خونریزیهایی قبل و در حین دفع از رکتوم، که تنها بخش باقیمانده از رودۀ بزرگش بود، داشت و پس از دفع دچار سوزش شدید میشد. این خونریزیها با خوردن مواد غذایی محرک و میوهها ۳ تا ۵ بار در روز افزایش مییافت. چنانکه از چهره و مخاط رنگپریدۀ او نیز برمیآمد، آخرین آزمایشهای بیمار نشان دهنده این بود که هموگلوبین وی به شدت کاهش یافته و به g/dl 6 رسیده است. او در شرایطی مراجعه کرده بود که سه هفته بعد نوبت عمل جراحی داشت تا رکتوم به طور کامل خارج و کولستومی شود.
در تاریخچۀ سلامتاش گاستریت و سینوزیت را گزارش کرد که البته سالها به تناوب برای این ناخوشیها دارو مصرف میکرده است. خواهر و مادر او نیز کولیت اولسرز داشتند و پدر بیمار مبتلا به هایپرتیروئیدی و سرطان شده بود. بیمار همزمان با شروع بیماری اخیرش ازدواج کرده بود. او در چند سال اخیر دو سوگ دردناک فوت پدر و فوت فرزند خردسالش را از سرگذرانده بود.
روند علایم و تدبیرها
جلسه نخست
در اولین جلسه با گرفتن شرح حال از مراجع معلوم شد که وی علاوه بر علایم مربوط به کولیت خونریزی دهنده دچار اضطراب ، دردهای پراکنده و گذرا در اندامها، بیحوصلگی، افکار وسواسی ــ که تمایل به بیان محتوای آنها نداشت ــ و افسردگی بود.
نازنین معتقد بود که از بعد از کولونوسکوپی که نزد پزشک متخصص گوارش کرده است سیر بیماریاش بسیار شدیدتر و وخیمتر شده است. آنچنان که از شرح حال بیمار بر میآمد پزشک تصویر رودۀ آسیبدیده و دچار خونریزی را در نمایشگر به بیمار نشان داده و به او گفته بود :«این زخمها را ببین مال حرص و جوشه. هرچی بیشتر حرص بخوری این زخمها بیشتر میشه». معلوم است که هدف پزشک از این کار ، مواجه ساختن بیمار با واقعیت و نشان دادن نقش او در کنترل بیماری بود. او در ادامۀ مداخله پدرانه او را نصیحت کرده بود که در فراز و فرودهای زندگی کمتر حرص بخورد. اما به هرحال، مشاهدۀ این صحنه از بدن مجروح و شکنندهاش، اثرات منفی و مخربی بر جای گذاشته بود، چراکه هر بار بیمار تحت شرایط استرسزایی قرار میگرفت و حرص میخورد، به یاد این تصویر میافتاد ولی بهجای بهکار بستن پند پزشک و آرام کردن خود، دچار اضطرابی فزاینده و سرسامآور میشد و تصویر ایجاد زخمهای گوارشی به شکلی وسواسگونه در ذهناش پررنگ و پررنگتر میشد.
قابل پیشبینی بود که با توجه به زمینۀ شخصیتی و اختلال وسواسی که داشت قصد متناقض Paradoxical Intention در او نسبت به افراد عادی بسیار شدیدتر هم بود و اثر سمنمایی Nocebo Effect مداخلۀ پزشک به شدت تشدید میشد. پس چنانکه باید، نخستین تدبیر این بود که پذیرش را نسبت به بیماری افزایش دهیم. بدینگونه که به نازنین ر. القا کردم که او اجازه دارد در مواجهه با استرسها حرص بخورد، این بخشی از حقوق حیاتی اوست و این خطر زیادی برای او ندارد. این تفکر باعث میشد نازنین دستِکم از حرص خوردن خود، حرص نخورد و هیجانات مخربتر ثانویه فعال نشود.
در این جلسه تکلیفهایی که از او خواسته شد تا انجام دهد شامل انجام ورزش شنا آن هم به شکل ملایم و بیشتر برای ارتباط بیشتر با بدن حداقل به مدت دو روز در هفته و بهبود الگوی تغذیه با افزایش مواد آنتیاکسیدان مثل آبمیوهها و سبزیها البته با مقدار کم بود.
جلسه دوم
جلسه دوم، پس از دو هفته انجام شد در حالیکه بیمار احساس آرامش بیشتری داشت و گفت که مصمم شده است تا درمان روانتنی را ادامه دهد و فعلاً عمل نکند. در این جلسه بر روی انقباضهای شدید فیزیکی او متمرکز شدیم که موجب تشدید پاسخ استرس در او میشد، چند تمرین کششی آموزش داده شد.
از مشاهدات در این جلسه، که در جلسۀ پیش از نظر دور مانده بود، وجود تنفس سطحی و سریع او بود. با توجه به اینکه تنفسهای سطحی و سریع (هایپرونتیلاسیون)، خود به کاهش آستانۀ تحریک سمپاتیک و افزایش اضطراب کمک میکند، به نازنین آموزش داده شد تا تنفسهای آرام و شکمی داشته باشد و پس از تمرینهای کششی به طور روزانه در خانه انجام دهد و هفتهای یکبار برای پیگیری درمان مراجعه کند.
جلسه سوم
گزارشهای نازنین نشان میداد که خلق به شکل قابل توجهی افزایش یافته است و حجم و دفعات خونریزی تا حدودی کمتر شده است. البته در چند روز گذشته تنها به دنبال مواجهه با شرایط استرسزای شدید، دچار خونریزی و سوزش شدید شده بود. همچنین تمرین تنفسهای شکمی بهخوبی عمل کرده بود و هماکنون تنفسهای آرامتر و عمیقتری داشت.
در این جلسه با شروع هیپنوز و ورود به خلسه از او خواسته شد تا پس از تجسم محیطی سرسبز و قرار گرفتن در چشمهای شفابخش احساس کند که انرژی شفابخش وارد بدن وی شده و در طول روده در جریان است که موجب بهبودی و ترمیم روده او میشود. واکنش بیمار به این تجسم مثبت بود و بیمار احساس احشایی Properioceptive Sensation از حرکت انرژی داشت. با توجه به اینکه افراد مبتلا به ناخوشیهای مزمن، حالت خوب و سالم بودن را بهتدریج فراموش میکنند از فن واپسروی سنی Age Regression استفاده شد تا حافظۀ تنانه Somatic Memory و البته نمادین Symbolic Memory او فعال شود تا بیمار تجربۀ خوب بودن و سالم بودن را به یاد آورد.
در طول جلسات متوجه شده بودم که مراجع تقریباً به هیچ عنوان ارتباط چشمی برقرار نمیکند، پس از اطمینانبخشی، از او درخواست کردم تا راحت باشد و راجع به علت این مسئله صحبت کند. چنانکه حدس میزدم او وسواس ذهنی شدید داشت و فکر میکرد اگر به نامحرم نگاه کند، افکار گناه آلود به او هجوم میآورد. خوب معلوم است که به تدریج این حساسیت بالاتر رفته بود و با نگاههای گذرا یا حتی صدای مردان نیز افکار تشدیدشوندۀ وسواسی او را تسخیر کرده و احساس گناه و بیارزشی شدیدی پیدا میکرد.
برای برگذشتن از این احساسهای ناخوشایند، در مورد تمییز «پندار» و «اندیشه» صحبت شد و به او آموزش داده شد که پندارها، افکار خودآیند هستند و معنایی ندارند و نگرانی او در این مورد بیهوده است. این فرآیند یک فرآیند کاملاً طبیعی و بیمعنا مانند جریان باد و آب و هر جریان طبیعی دیگر است و بهتر است که مثل هر چیز طبیعی دیگر پذیرفته شود. آنچه او نگرانش بود اندیشه بود که قصد و تصمیم در آن هست. همچنین با تمرین مشاهدۀ بدون داوری آموخت تا اجازه دهد پندارها آزادانه به ذهن او هجوم آورند و ذهن او را ترک کنند بدون اینکه توجهی به محتوای آنها داشته باشد. بیمار همچنان مقاومت نسبت به باز کردن عواطفاش نسبت به همسر و روابط جنسیشان نشان میداد، بنابراین بیهیچ تلاشی از کنار این مسئله فعلاً گذشتیم.
جلسه چهارم
او اظهار کرد که در این مدت پس از سالها بهطور قابل توجهی احساس گناهاش آرام شده است و به خوبی در بیشتر وقت توانسته بود پندارها را فقط تماشا کند. خلق او بازهم بهتر شده بود. نتیجه خیلی آشکار بود چراکه او این بار برای نخستین بار ارتباط چشمی برقرار کرد.
در این جلسه پس از ورود به خلسه هیپنوزی تلقیناتی در جهت تقویت ایگو و اعتماد به نفس انجام شد. همچنین از او خواستم تا نوری طلایی را مجسم کند که بتدریج بخشهای سیاه و تاریک بدن او را فرا میگیرد و موجب رهایش آزردگیها و ناراحتیها و تنشها از بدن میشود و باعث میشود تا احساس نشاط و شادی همراه با سبکی داشته باشد. نور طلایی احساس ارزشمندی و سالم بودن را بهطور ضمنی به او القا کرده بود. از نازنین خواستم تا همچنان به تمرینهای شخصیاش و مشاهدۀ پندارها ادامه دهد.
جلسه پنجم
گزارش او از این هفته حاکی از کاهش واضح خونریزیها و احساس سوزش بعد از دفع بود. هم چنین دردهای پراکنده و گذرایی که در ابتدای شروع روند درمان وجود داشت بطور کامل از بین رفته بود.
در این جلسه پس از ورود به خلسه و عمیق سازی، القای یک خواب شفابخش به او شد؛ خوابی که وقتی از آن بیدار شود چنان مینماید که همۀ آن دردها و رنجها تنها رویایی دردناک بوده است. این فرآیند جهت عبور از مقاومتهای باقیمانده در برابر بهبودی و ارتباط با ناهشیار او بود. چنین القاء شد که با ورود به خواب شفابخش، فرآیند ناهشیار شفابخشی فعال شده و او پس از بیداری، احساس سبکی و سلامت دارد. در حین القای خواب شفابخش، این موضوع نیز به او تلقین شد که از زمان بیداری به بعد احساس سلامت و جریان شفا در وجود وی حفظ میشود و گسترش مییابد.
پس از بیداری، نازنین بیان کرد که این بار احساس عمیقتری از سلامت و شادی داشته است و هم اکنون احساس میکند سلامت کامل دارد.
جلسه ششم
گزارشهای نازنین در ابتدای جلسه نشان میداد که طی هفتۀ گذشته تغییر قابل توجهی رخ نداده است اما نکته قابل توجه این بود که حجم و دفعات خونریزیها بسیار کم شده و به یکی دو بار آن هم بسیار مختصر و بدون سوزش رسیده بود.
از همان شرح حال آغازین و احساسهای تنانۀ او چنین برمیآمد که شاخص نفوذپذیریِ تنانگاره Penetrating Score of Body Image به صورت قابل توجهی بالا باشد چرا که او احساس میکرد کوچکترین اشاره یا کوچکترین خبر بدی به عمق بدن وی نفوذ میکند و باعث سوزش و درد معده و رودهاش میشود. همچنین هرگونه ماده غذایی یا حتی هوای سرد باعث واکنش شدید بدن او میشد. با توجه به جراحیها و مداخلات تهاجمی انجام شده، او احساس ناایمنی از بدن خود داشت. رنج فقدانهای فرزند و پدر نیز میتوانست دلیل دیگری برای این احساس شکنندگی، نفوذپذیری و عدم کنترل در زندگی، ذهن و بدنش باشد. بنابراین نیاز بود تا تنانگارۀ او ترمیم شود. برای اصلاح این شاخص، بعد از ورود به خلسه هیپنوزی از کهن الگوی فرورفتن در چشمه و ایمن بیرون آمدن استفاده شد (مانند آنچه در افسانههایی مانند اسفندیار یا آشیل آمده است) و این احساس به فرد القا شد که در یک چشمه سحرآمیز که او را رویین تن میکند، غسل داده میشود به شکلی که این چشمه بدن را نسبت به استرسها و آزارها نفوذناپذیر میکند.
نازنین پس از خروج از خلسه بیان کرد که اینبار خلسۀ عمیقتری نسبت به دفعات گذشته داشته است و زمانیکه درون چشمه قرار گرفته است انرژی شفابخش را بر روی پوست بدن خود به وضوح احساس کرده و احساس ایمنی عمیقی داشته است.
از او خواستم که یک آزمایش هموگلوبین مجدد بگیرد و جواب آن را جلسۀ بعد بیاورد و همچنان برنامههای قبلی را ادامه دهد.
جلسه هفتم
چابکی اندامها، نگاه زنده و لبخند شیرین او، که البته خطوط قدیمی درد همراهیاش میکرد، به خوبی پیشرفت کار را بیان میکرد. او گفت که در هفته گذشته انرژی بالاتر و حال عمومی بهتری داشته و نسبت به روزهای اول شروع درمان، بهبودی قابل توجهی ایجاد شده است. هموگلوبین او، چنانکه از رنگ و روی او نیز برمیآمد، بالا آمده بود و به g/dl 8.5 رسیده بود. او همچنین به کاهش حساسیتهای عاطفی و بیاعتنایی نسبت به واکنشهای عاطفی آزارنده اشاره کرد. افکار خودآیند که در گذشته زیاد به سراغ فرد میآمد و باعث آزار شدید او میشد هماکنون به شکل قابل توجهی کاهش یافته بود و اگر هم میآمد دیگر چندان موجب آزار او نبود. یکی از مهمترین بازخوردهای مثبت او در این جلسه این بود که احساسی را که در این زمان در مورد خود و سلامتاش خود داشت، در هیچ برهۀ زمانی از زندگیاش تجربه نکرده است. او با اینکه او همچنان از میوهها استفاده نمیکرد اما از دیدن آنها بسیار لذت میبرد. این احساسی است که به هیچ عنوان در گذشته تجربه نکرده بود.
در این جلسه پس از ورود به هیپنوز و تکرار تجربۀ غسل در چشمۀ شفابخش، نفوذناپذیری نسبت به آزار و استرس برای بار دوم در طول درمان القا شد. در این جلسه اختیار به مراجع داده شد که به اختیار خود به هر میزانی که تمایل دارد این انرژی را در وجود خود افزایش دهد و به اختیار خود از خلسه خارج شود.
با توجه به اینکه نازنین صدایی لرزان و ضعیف داشت؛ صدایی که کاملاً نشان دهندۀ نارضایتی و تردید او نسبت به خود و باورهایش بود، تمرینهای آوایی Vocal Training به او آموزش داده شد. علاوه بر آموزش ادای پرطنین آواها، در هیپنوز هم تقویت صدا و رسایی صدا به او القا شد. همچنین این احساس در او القا شد که صدای او طنینی خوشآیند دارد و این طنین هم بدن او را نوازش می کند و هم تأثیری خوشایند بر دیگران میگذارد.
جلسه هشتم
صدای رساتر، که البته خالی از نمایش هم نبود، و نیز بازخوردهای او بازهم نشاندهنده پیشرفت روند بهبودی بود. نکتۀ قابل توجه این بود که با توجه به اینکه در هفته گذشته فرد به هیچ عنوان رژیم غذایی را رعایت نکرده و مواد محرک مثل میوه، بادمجان و گوجه و فلفل مصرف کرده بود، اما اصلاً دچار خونریزی نشده بود.
در این جلسه پس از ورود به خلسه، احساس غوطه وری در چشمه شفابخش و علاوه بر آن احساس خوردن جرعهای از آبی شفابخش به وی القا شد. در حین القای این احساس ، لیوان آبی به دست بیمار داده شد تا بنوشد. در پایان هیپنوز احساس اینکه برنامه سلولسازی و ترمیم روده هماکنون در او کاملاً فعال است، به وی القا شد و از فرد خواسته شد که روده خود را در حالت سلامت و با مخاطی صورتی و درخشان تجسم کند. در این جلسه یک کلید شرطی برای ورود به خلسه و تکرار تجربههای تخیل هدایت شده، نهاده شد و باز هم به اختیار خود از خلسه خارج شد.
بعد از خروج از خلسه یکی از تجربههای قابل توجه که یاد کرد این بود که از وقتی به متخصص گوارش مراجعه کرده بود، و آن تصویر رودۀ آسیب دیده در حین کلونوسکوپی به او نشان داده شده بود همیشه تصویری مجروح و خونآلود از رودهاش داشته بود، اما اینبار در هنگامی که مراجع در خلسه بود برای نخستین بار پس از بیماری و به ویژه دیدن تصویر زخمهای گوارشیاش توانسته بود تصویر روده سالم خود را به وضوح ببیند و البته احساس کند.
او همچنین گفت که قبل از نوشیدن آب احساس تشنگی شدید داشته و پس از نوشیدن، احساس کرده مایع ترمیمکنندهای در رودههای او حرکت میکند و با عبورش احساس احشایی او تغییر کرده است.
از او خواسته شد که همچنان به ورزشهای کششی و تنفسی ادامه دهد و روزی یکبار ۱۵ دقیقه با کلید شرطی در خلسۀ هیپنوزی قرار بگیرد و تمرین رفتن در چشمه و نوشیدن آب شفابخش را با توجه به تغییر در حسهای سطحی و احشاییاش انجام دهد.
جلسه نهم
او گزارش کرد که پس از جلسه گذشته تا امروز عملکرد گوارشی بیعیب و نقصی داشته است. در طول یک هفته گذشته دو بار خود هیپنوتیزمی انجام داده بود. در این هفته اصلاً رژیم غذایی خود را رعایت نکرده و بسیار ناپرهیزی داشته بود.خلق و خوی وی بهتر شده و حساسیت کمتری در برابر عوامل بیرونی و درونی نشان میداد و بطور کلی مقاومت بیشتری در برابر شرایط نامساعد محیطی پیدا کرده است. در هفته گذشته مشکل خاصی وجود نداشته و احساس میکرده بطور کلی خوب شده است.
توصیه هایی که در این جلسه به نازنین شد این بود که در طول هفته به تمرینهای خودهیپنوتیزمی ادامه دهد و در چند روز اول به خود چنین القا کند که از این پس میل وی فقط به خوردنیهایی باشد که برای گوارش وی مفید است، اما در صورت خوردن هر غذای دیگری هم مشکلی پیش نیاید. از او خواسته شد تا یک ماه دیگر برای وارسی سیر درمان مراجعه کند و در این مدت به تمرینها و تغییرات سبک زندگی که داشت ادامه دهد.
جلسه دهم
با توجه به اینکه این جلسه، آخرین جلسۀ این دورۀ درمانی بود نازنین گزارشی کلی از روند بهبودی خود در طول برنامۀ درمانی ارائه داد.
او گفت که افکار مزاحم تقریباً دیگر به سراغاش نیامده است و فقط در چند روز گذشته آنهم خیلی کوتاه پندارها آمده و به سرعت از بین رفته است. روحیۀ او بهبود قابل توجهی یافته بود. او توانسته بود در تنشهای ارتباطی با همسر و اطرافیان بر خود کنترل داشته باشد. خونریزی ها تقریباً قطع شده بود و فقط دوبار که استرس و تنشهای شدید داشته خونریزیهایی با حجم بسیار کم داشته بود. احساس سوزشی که در هنگام دفع وجود داشت هم اکنون به طور کامل از بین رفته بود. اعتماد به نفساش افزایش قابل توجهی یافته و وسواس ذهنی او به طور قابل توجهی از بین رفته بود. آهنگ صدای وی بهوضوح تقویت شده و این تغییر آهنگ صدا توسط اطرافیان هم کاملاً به گوش رسیده بود. احساس سلامت، شادی و نشاط در او قابل مشاهده بود. او بیان می کرد که تمرینهای خود را پیوسته انجام داده است و احساس میکند که کنترل بر سلامت خود دارد و فقط نیاز به زمان برای کامل کردن سلامت جسمی و روانیاش دارد. از او خواستم تا اگر به مشکلی در کنترل روانتنیاش برخورد پیش از پیشرفت علایم مراجعه کند و به او اطمینان دادم که از سطح خوبی از کنترل و هماهنگی برخوردار است. قرار شد که تمرینهای روزانه و برنامهاش را همچنان حفظ کند سه ماه دیگر یک هموگلوبین مجدد بگیرد و گزارش دهد.
سه ماه پس از آخرین جلسه، در پیگیری تلفنی نازنین گفت که در سه ماه اخیر پس از آخرین جلسه، هیچگونه علامتی نداشته و در استفاده از مواد غذایی گوناگون هم هیچ مشکلی نداشته است و دیگر هیچ غذایی او را آزار نمیدهد. در آخرین آزمایش هموگلوبین وی به g/dl 10 رسیده و حال عمومی او بهبود قابل توجهی یافته بود. در آخرین پیگیری او گزارش داد که با مشورت پزشک شش ماه است که هیچ دارویی مصرف نمیکند.
به او سفارش شد که تغییرات در برنامه زندگی را حفظ کند و به ورزش و مصرف مواد غذایی آنتیاکسیدان ادامه دهد و از مهارتهای روانتنیاش استفاده کند و در مواقع تنش از تمرین خودهیپنوتیزمیاش استفاده کند.
البته هنوز مسایل بسیاری بود که نیاز به کار داشت مانند اطمینان از گذر او از داغدیدگیهایش و نیز روابط خشک و رسمی میان او و همسرش ولی در آن زمان او تمایلی به مرور این مسایل نشان نمیداد و دوست داشت تا بر بهبودی تازه یافتهاش بیشتر متمرکز باشد.
اما بههرحال در جلسۀ آخر به این مسایل اشاره کرده هر وقت که آمادگی داشته باشد میتوانیم به آنها بپردازیم.
برآمد
امروز کارآزماییهای بالینی در زیستپزشکی و رفتارشناسی روشهای کارآمد و فراگیری را در اختیار ما قرار داده است. اما در عین حال نیاز به مطالعات پدیدارشناسانه و کیفی روز به روز بیشتر احساس میشود، مطالعاتی که چندان تعمیمپذیر نیستند ولی در درک همدلانه و ژرف زیستجهان بیماران میتواند الهامبخش درمانگران باشد؛ شیوهای که روانشناسی و روانپزشکی جدید از آن آغاز شد و هیچگاه هم نمیتواند از آن جدا شود. اگر وسوسۀ فرمولبندی ریاضیوار روشهای درمانی و حذف ویژگیهای فردی مراجع و درمانگر و نیز تجربۀ بداهۀ اینک ـ اینجایی، را از سر به در کنیم، درمییابیم که هدف ما در آموزش روانتنی نه استانداردسازی خشک روشهای درمانی بلکه باید تربیت درمانگرانی خلاق، پژوهنده، پر از شوق به زندگی و شور سفر به جهان دیگری باشد. گزارش کوتاهی که در این جستار آمد جریان درمان هیوریستیک و مبتنی بر اینک ـ اینجای بالینی با یک بانوی مبتلا به اختلال اضطرابی و کولیت خونریزیدهنده بود. کلیدهای هر جلسۀ درمان را نشانههای کلامی و غیرکلامی جاری در اکنونِ بالینی در اختیار قرار میداد و معلوم است که دلیل عمل کردناش، علاوه بر رعایت اصول کلی رواندرمانی و توجه به زمینههای فردی و فرهنگی، همین آنیت و دست اول بودنش است.
کار در حوزۀ روانتنی با دیگر حوزههای رواندرمانی فرقی نمیکند، تنها تفاوت شاید این باشد که درمانگران این میدان، جریان نشانهها را تنها در ارتباطات نمادین و ذهنی پی نمیگیرند بلکه جریان نشانهها را تا سلولها و مولکولها و ریززنشهای انرژیایی دنبال میکنند، چرا که حقیقت نشانهها را نه در حوزۀ ادبیات بلکه در حوزۀ زیستشناختی میتوان باز شناخت. دستگاه روان ـ عصب ـ ایمنیشناختی و یکپارچگی عملکردیاش به ما میگوید که چگونه ماده ـ انرژی ـ اطلاعات ـ آگاهی به هم تبدیل میشوند تا یک تصویر به یک پاسخ اضطرابی و نهایتاً به زخمی بافتی تبدیل شود و یا آگاهی نوین، هیجانی نو ایجاد کند و پیامی به دستگاه ایمنی برسد که منجر به ترمیم بافتی شود. پس روده، کلیه، قلب و استخوان درواقع چیزی جز یک شبکۀ درهم تنیدهای از نشانگی (جریان تولید و تفسیر نشانهها) نیستند و همه میتوانند اندیشناک یا اندیشمند باشند و البته بسته به کنترل روان ـ عصب ـ ایمنی که بر آنها میشود همسو یا ناهمسو با زندگی باشند.
سپاسنامه
از خانم مرصا هاشمی که از تجربههای گذشتهام غبارروبی کرد و در گردآوری و نظم دادن به این گزارش یاریگر بود، دکتر علی غلامرضایی که مقالۀ ارزشمندش در بارۀ هیپنوتیزم و اختلالات التهابی روده در اختیارم گذاشت و نیز از نازنین ر. که دردش را در میان گذاشت و به نیکی همکاری کرد، صمیمانه سپاسگزارم.
منابع
Ashton, R. C., JR., Whitworth, G. C., Seldomridge, J. A., Shapiro, P. A., Michler, R. E., Smith, C. R., Rose, E. A., Fisher, S. & Oz, M. C. 1995. The effects of self-hypnosis on quality of life following coronary artery bypass surgery: preliminary results of a prospective, randomized trial. J Altern Complement Med, 1, 285-90.
Black, S. 1963. Inhibition of immediate-type hypersensitivity response by direct suggestion under hypnosis. Br Med J, 1, 925-9.
Daryani, N. E., Bashashti, M., Aram, S., Hashtroudi, A. A., Shakiba, M., Sayyah, A. & Nayer-Habibi, A. 2006. Pattern of relapses in Iranian patients with ulcerative colitis. A prospective study. J Gastrointestin Liver Dis, 15, 355-8.
Emami, M. H., Gholamrezaei, A. & Daneshgar, H. 2009. Hypnotherapy as an adjuvant for the management of inflammatory bowel disease: a case report. Am J Clin Hypn, 51, 255-62.
Fromm, E. 1987. Significant developments in clinical hypnosis during the past 25 years. Int J Clin Exp Hypn, 35, 215-30.
Graff, L. A., Walker, J. R., Lix, L., Clara, I., Rawsthorne, P., Rogala, L., Miller, N., Jakul, L., Mc Phail, C., Ediger, J. & Bernstein, C. N. 2006. The relationship of inflammatory bowel disease type and activity to psychological functioning and quality of life. Clin Gastroenterol Hepatol, 4, 1491-1501.
Grazzi, L. & Andrasik, F. 2010. Non-pharmacological approaches in migraine prophylaxis: Behavioral medicine. Neurol Sci, 31 Suppl 1, S133-5.
Hartman, B. J. 1967. The uses of hypnosis in general medical practice. J Natl Med Assoc, 59, 209,15.
Houghton, L. A., Heyman, D. J. & Whorwell, P. J. 1996. Symptomatology, quality of life and economic features of irritable bowel syndrome–the effect of hypnotherapy. Aliment Pharmacol Ther, 10, 91-5.
Keefer, L., Kiebles, J. L., Kwiatek, M. A., Palsson, O., Taft, T. H., Martinovich, Z. & Barrett, T. A. 2012. The potential role of a self-management intervention for ulcerative colitis: A brief report from the ulcerative colitis hypnotherapy trial. Biol Res Nurs, 14, 71-7.
Kuchenhoff, J. 1994. Psychosomatic aspects of chronic inflammatory intestinal diseases. Pflege Z, 47, 359-62.
Reenaers, C., Belaiche, J. & Louis, E. 2012. Impact of medical therapies on inflammatory bowel disease complication rate. World J Gastroenterol, 18, 3823-7.
Spanos, N. P., Stensttom, R. J. & Johnston, J. C. 1988. Hypnosis, placebo, and suggestion in the treatment of warts. Psychosom Med, 50, 245-60.
Soiegel, D. & Albert, L. H. 1983. Naloxone fails to reverse hypnotic alleviation of chronic pain. Psychopharmacology (Berl), 81, 140-3.
Stewart, J. H. 2005. Hypnosis in contemporary medicine. Mayo Clin Proc, 80, 511-24.