شهرام رفیعیان
فصلنامه سلامت برتر، جلد پنجم، شمارههای 7 و8، پاییز و زمستان 1386
تغییرات وضع هوا، آریتمیهای قلبی، الگوهای جریان ترافیک، شکلگیری و نابودی تمدنها، اپیدمیها، نوع رفتار افراد در گروهها… آیا هیچ ایدهای وجود دارد که کل این ایدهها را با خود دربرداشته باشد؟ پاسخ این سؤال آشوب و پیچیدگی است. با اینکه ریشههای تئوری آشوب به پوانکاره برمیگردد، علاقه به آشوب و پیچیدگی و خودسامانیابی در رشتههای مختلف سابقهای فراتر از 1970 ندارد. در انستیتو سانتافه در نیومکزیکو و در مراکز دیگر در جایجای جهان، دانشمندان، اقتصاددانها، شهرسازها، جامعهشناسان و روانشناسان در حال تولید نظریهها، قواعد و استفادههای کاربردی از این مفاهیم هستند که همه بر مطالعه تغییر در سیستمهای طبیعی متمرکزند. این مطالعه تغییر در خود افراد بشری، ارتباطات اجتماعی و گروهها را هم شامل میشود .
لیکن تئوریهایی که در پس مطالعه پیچیدگی وجود دارند در بحث آسان نیستند. نویسندهای در این زمینه فرآیند یافتن تئوری آشوب را مانند گرفتن ژلاتین توصیف کردهاست. «آسان است که ببینیم موادی آنجا وجود دارد، آن مواد شکل مخصوص به خود را دارند و جامد بهنظر میرسند، اما وقتی کسی سعی میکند تا عملاً مقداری از آنها را بردارد بهسرعت جمعوجور کردنش یک معضل میشود و به مادهای کاملاً متفاوت با آنچه در زمانی که روی سطح قرار داشت تبدیل میشود.» (Chamberlain as quoted in MC Clure, 1998,p.1)
بسیاری از افراد یک تصور ابتدایی از نظریهی آشوب دارند که آن را از رسانهها بدست آوردهاند. شناختهترین تصویر اثر بال پروانه است که اینچنین میگوید که حرکت بالهای پروانه در برزیل میتواند مسیر یک تورنادو در تگزاس را تغییر دهد. از زمان کشف اولیه ادوارد لورنزEdward Lorenz از این اثر در 1961 که با آنالیز مترولوژیک انجام گرفت، کسان دیگری هم نشان دادند که چگونه اندکی گرده گل میتواند باعث حمله تب یونجه شود، یک شایعه باعث افت در بازار عمدهفروشان شود، یک آزار در زندان میتواند باعث شورش دستهجمعی شود (Briggs & Peat,1990).
در زبان آشوب این موارد را با «وابستگی حساس به شرایط اولیه» میشناسیم. به این بیان که حتی مقادیر جزئی تغییرات در ورودی میتواند به سرعت به صورت یک تغییر فاحش در خروجی تظاهر کند. علاوه بر آن لورنز به وجود «نقاط بحران» Crisis Points پی برد که نقاط تغییر مسیر حساسی هستند که همهجا در سیستمهای طبیعی وجود دارند.
آنطور که نمایان است، سیستمهایی که بینظم در نظر گرفته میشوند در واقع چندان هم بینظم نیستند- آنها صرفاً با قواعد علت و معلولی سیستمهای خطی قابل پیشبینی نیستند. سیستمهای خطی در حدود واضح و تعریفشده عمل میکنند و اجزا بهشکل یک محصول قابل پیشبینی گرد هم میآیند: یعنی علتهای مشخصی را کنار هم قرار میدهی، معادله خاصی را برقرار میکنی و نتیجه قابل پیشبینی بهدست میآید. روشهای آماری که ما در مطالعات روانشناسی و دیگر مطالعات استفاده میکنیم، حاصل مطالعه سیستمهای خطی هستند. مثل این نظر که ببینیم یک ساعت چگونه است و جهان که انسانها هم جزئی از آن هستند مانند یک ساعت است. پس اگر بتوانیم همهی قواعد ساعتها را کشف کنیم قادر خواهیم بود همهی قواعد آدمها را هم کشف کنیم و اگر بتوانیم بفهمیم چگونه میتوان ساعتها را کنترل کرد احتمالاً نهتنها قادر خواهیم بود وضعیت آب و هوا را کنترل کنیم، بلکه میتوانیم وضعیت انسانها را هم درکنترل خود بیاوریم.
تنها مشکل ایناست که سیستمهای خطی بیشتر در تئوری موجودند تا در عمل. سیستمهای زنده و نیروهای طبیعی غیرخطی هستند. حال چه دربارهی آب و هوا صحبت کنیم یا سیستمهای کهکشانی یا یک سلول و یا یک گروه درمانی. غیر خطی بودن یک سیستم به این معنی است که نمیتوان مقدار خروجی را بر پایهی معادلات جمعی Additive- equations بهدست آورد. درنتیجه علت و معلول لزوماً وابستگی عملی ندارند. در سیستمهای خطی، خروجی متناسب با ورودی است. در سیستمهای غیرخطی این مسأله صادق نیست – یک تغییر کوچک در ورودی میتواند یک تغییر بزرگ در خروجی ایجاد کند و یا نکند. در سیستمهای خطی تغییر با دانستن آنچه در گذشته رخ داده است قابل پیشبینی است. در سیستمهای غیرخطی تغییر ناپیوسته است، با جهشهای ناگهانی غیرقابل پیشبینی که بیشتر شبیه تغییر حرکت یک اسب از راه رفتن به تاختن است. گذار ناگهانی که به بازشکلگیری شگفتآوری منجر میشود(McClure,1998). این دیدگاه غیرخطی، فوق العاده برای محققانی که متکی بر تغییرات یک متغیر در یک زمان، اندازهگیری آن و کشف علت هستند اسباب دردسر است. تا یک نقطه این متدولوژی کمک کننده است و باعث پیشرفتهای شگرف میشود، ولی وقتی ما نیاز پیدا میکنیم که به شرایط واقعی رجوع کنیم که در شرایط بههم ریخته و پیچیدهی دنیای واقع رخ میدهد، برخلاف آنچه در شرایط بهشدت کنترل شده آزمایشگاهی وجود دارد، دچار مشکل میشویم. همهجور اتفاقات غیرمنتظره در هنگام درگیر شدن با تعاملات سیستمهای مختلف حادث میشود. این اتفاقات با اینکه غیرقابل پیشبینی هستند اغلب اصلاً آشفته نیستند و حتی سامان یافتهاند. برای طرح مثال شاید چیزی بهتر از فعالیت بینهایت پیچیدهی مغز انسان نباشد .
اساساً تمرکز تئوری آشوب بر ایناست که چگونه سیستمهای ساده رفتارهای بسیار پیچیده و غیرقابل پیش بینی بهدست می دهند، در حالی که تئوری پیچیدگی بر این موضوع تمرکز دارد که چگونه سیستمهایی که اجزای زیادی دارند میتوانند رفتار سامانیافته و قابل پیشبینی ایجاد کنند . خود سامانیابی مفهومی است که سطوح جدیدی از شکل نظم و پیچیدگی را دربردارد که اغلب خارج از حیطه تبادلات بین ارگانیسمها و زمینهای که در آن قرار دارند، حاصل میشود، یعنی نظم آزادانه. برای مثال گروههای نورونها در الگوهای پاسخدهی به تغییرات در تجارب, خود را سازماندهی میکنند (Maserpasqua &Perna,1997). ادغام این هر دو «دانش تغییر» را بهوجود میآورد. درمانگران نسبیگرا به تعمیم پذیربودن تئوری سیستمها توجه دارند. یک سایکوپاتولوژیست درباره این حیطه جدید گفته است که نظریهی عمومی سیستمها بر ثبات تأکید دارد در حالیکه نظریه آشوب تبیین میکند که چگونه سیستمها تغییر میکنند. دیگران اظهار داشتهاند که آشوب و پیچیدگی اساس یک شخصیت پست مدرن هستند. بر خلاف انسان مدرن که میتوانست به صورت عینی فعالیتهای ماشینوار گیتی را کشف کند، یک انسان خود محتوی self-contained میتواند یک حقیقت را کشف کند؛ شخصیت پست مدرن یک سیستم باز است، که به زمینه اطراف خود وابستگی دارد، همیشه در حال شدن است، فعالانه با اطلاعات جدید در پیوند شدن است و در تبادل اطلاعات با محیط در حال تغییر است .
وقتی سیستمهای پیچیده غیرخطی تحت فشار قرار میگیرند یا «تهدید میشوند» در بیثباتی قرار میگیرند. هرچه بیشتر سیستم از تعادل دور میشود بیشتر بیثبات میشود. انسانها و سازمانهای انسانی این پدیده را به شکل اضطراب، ترس و استرس تجربه میکنند. سیستم با ایجاد تغییرات تلاش میکند تا تعادل خود را بازیابد. لیکن این تغییرات از نوع تغییرات سطح اول یعنی خطی، تدریجی، قطعهای، قابل پیشبینی، متوسط و سودجویانه هستند. اگر این شکل تطابق یافتن کارآ نباشد و سیستم ثبات خود را باز نیابد، تهدید مستمر مسیر را به یک دو راهی میکشاند- یک نقطه تصمیمگیری، یک انتخاب حساس، شک روبرت فراست Robert Frost بر سر یک دوراهی در جنگل. بر سر هر انشعاب انتخابهای متعددی وجود دارد که نتیجه رفتن به هرکدام غیرقابل پیشبینی است در حالیکه هیچ حالت اتفاقی در کار نیست. مانند قرار گرفتن در قله یک تورنادو، سیستم، تجربه حرکات آشوبی خواهد داشت و به بیان انسانی آن، اگر داخل مخروط باشیم وحشت زده میشویم و لیکن از نگاه ناظر خارجی همان قله را میبینیم که در محدودهای خاص حرکت میکند. پس در اصل آشوب واقعاً آشوب نیست. در واقع امکان وقوع حرکات در داخل قله بر پایهی انتخابهایی که منجر به ایجاد نقطه تغییر فعلی شده و دیگر وجوه داخلی و خارجی واقعیت محدود میشود ولی در حیطه انتخاب در داخل مخروط هر چیزی میتواند اتفاق بیفتد. مانند گفتهی یک روانشناس که بیان کرده: «تاریخ حدود انتخابها را معین میکند» حال مبتنی بر آنکه چه سیستمی مد نظر است (McClure, 1998, p.20).
در یک نقطه خاص، انشعاب ایجاد میشود، یکی از مسیرها انتخاب میشود و این مسیر به یک تغییر سطح دوم منتهی میشود که با مفاهیم متلاطم، آشفته، غیرخطی، ناگهانی، اعجاب آور، تبدیل شونده و غیرقابل پیشبینی توصیف میشود (McClure, 1998). جذبکنندههاAttractors در تمام مسیر در قله تغییر قرار دارند و مسیر حرکت را ترسیم میکنند چیزی تقریباً مشابه قطب نما. در یک سیستم آشفته، جذبکنندهها را جذبکنندههای جدید مینامند Strange Attractors و منظور فرآیندی است که از بین تعاملات پیچیده اجزا در یک سیستم آشکار میشود. این جذبکنندههای جدید مانند قطبنما عمل میکنند و سیستم را در محدوده خاصی قرار میدهند. سیستم همیشه حول این جذبکنندههای جدید دوران میکند ولی نه هرگز در یک مسیر خاص؛ به شکلی که میتوان الگوی خاص را از دور در آن دید ولی در بررسی نزدیک رفتار سیستم غیرقابل پیشبینی برای هر گونه تکراری است.
الگویی که جذب کنندههای جدید منجر به آن میشوند هرگز دقیقاً در سیستم تکرار نمیشوند ولی با این حال یک فرم وجود دارد. این فرمها وقتی در کامپیوتر به تصاویر بصری تبدیل میشوند الگوهای زیبا و ریتمداری را ایجاد میکنند که شبیه به سمبولهای ابدیت، ماندالاهای مارپیچ و آتشبازی هستند (Chamberlin,1998). جذب کنندههای جدید مانند فراکتالها fractals که برادرزاده هندسی آنهاست، آرایشی کریستالی و پیچیده دارند که مربوط به فیلد آشوب است (Moran,1995). «آشوب علم الگوست، نه پیشبینی» (Chamberlain,1995,p.268). یک خود سامانیابی جدید حاصل گذار از این فرآیند آشفته و متلاطم است که میتواند منجر به پیچیدگی بیشتر شود یا باعث پسرفت Regression / انفصال Disintegration شود: به زندگی یا مرگ. تبدیل شدن یک کرم صد پا به پروانه مثالی از تغییر سطح دوم و تبدیل شونده است .
از آنجا که سایکوتراپی در اساس تدبیری برای تغییر است و یا فراتر از آن تلاشی برای ثبات دادن است، بنابراین جای شگفتی نیست که علاقهمندان به علوم اجتماعی و مطالعه تغییرات سایکوتراپیوتیک مجذوب استعارهها . metaphors و دانشی که زیربنای نظریه آشوب/ پیچیدگی است شده باشند. به زبان ما، «وابستگی حساس به شرایط اولیه» کد آشوب برای «کودکی» است. ما عملاً نیرویی که به یک سیستم استرس وارد میکند را میشناسیم. همانطور که به آن سیستم مینگریم- فرد، خانواده یا گروه، سعی میکنیم تا ثبات را با روشهای امتحان شده و صحیح دوباره در آن برقرار سازیم یا در حالت محافظهکارانه منتظر شویم تا لبریز شود و وارد یک دوره آشوب شود که با خروج از آن ممکن است تغییرات مثبت و رشدی در آن بهوجود بیاید و یا نیاید.
زمان درازی یک تنش عمومی در زمینه سلامت روان و خصوصاً در حیطه روانپزشکی وجود داشت که در یک طرف کسانی قرار داشتند که به هر کاری برای ثبات دادن به وضعیت بیمار تن درمیدادند- دارو، محدود کردن، تنبیه- و درطرف دیگر کسانی که امکانات استراتژیک و خلاقانه در آشوب را درنظر میگرفتند؛ مثلاً ر.د لاینگ R.D. Laing ، ژوزف برک Joseph Berkeو دیگران. بسیاری از سایکوتراپیستها با این نظر موافقند که نقش صحیح درمان این است که محفظهی مطمئنی برای تجربه آشوبی بیمار باشد و اهمیت زیادی میدهند که اجازه دهیم تغییر رخ دهد علیرغم اینکه گسستهایی ممکن است در فرآیند بهوجود آید. ایجاد اضطراب کافی برای راندن شخص، خانواده، یا گروه به قله تغییر در حالی که اضطرابهایی که ممکن است باعث سرریز شدن سیستم شوند تعدیل شوند و آنرا به سمت راه حلهای آرام کننده بکشاند.
کتاب کاملی برای فهم گروهدرمانی از مجرای نگاه مک کلار (McClure, 1998) تئوری آشوب نوشتهاست. در این کتاب بیان داشته است که مراحل منطبق بر فرآیند تبدیلات آشوبی، میتواند در یک گروه رخ دهد بهشرط اینکه یک سرپرستی موثر بر گروه حاکم باشد که گذار گروه را از مرحلهی کشمکش Conflict و آشوب، با کنترل و محدود کردن خود مختل نکند. او گروههایی را نشان میدهد که سرکوب و یا حتی مضمحل شدهاند و یا آنهایی که قادر به رشد و بالیدن نبوده اند و نتوانستهاند از آشوب در مسیری سالم خود را بهسامان رسانند. برابندر (Brabender, 1997) هم بر درمان گروه تمرکز داشته و در ارتباطهای ببین تئوری فیلد لتوین Letween Field theory تفکر با محوریت سیستمهای آگازاریان Agazarian systems-centered thinking ، مدرسه تحلیلی گروه حاصل کار فولکس Foulkes و مفاهیم آشوب/ پیچیدگی کار کرده است.
صاحبنظران زیادی درباره فرآیند درمان خانواده از نظرگاه تئوری آشوب نوشتهاند. هوجنز (Hudgens, 1998) و کامبرلین (Chamberlin, 1995). از تئوری آشوب بهعنوان مدلی استفاده کردهاند تا عدم کارکرد پویایی خانوادهها را تحلیل کنند، که در آن پدیده، جذب کننده را آنچه فامیل را گرد هم جمع میکند لحاظ کردهاند و به درمانگر به عنوان «جذب کننده جدید» نگاه شده است که میتواند تک تک اعضای خانواده و حتی کل خانواده را به سمت الگوهای جدید ارتباط و تعامل سوق دهد.
لیکن برخی از جالبترین ایدهها که از رجوع و استفاده از تئوری آشوب/ پیچیدگی حاصل میآید در سطح جهانی مطرح هستند. ارتباط بالقوه با همه زمینههای تلاش بشری بهسرعت آشکار میشود و برای بسیاری از ما امید بسیاری به بار آورده است که چیزی فراتر از دیدگاه مثله شده، فرو کاهنده، استخراجی Exploitative از طبیعت بشری که اکنون از هر زاویه با آن مواجهیم بهدست دهد. این ما را وامیدارد که بسیاری از زیر ساختهای نظرگاه مکانیکی و علمی خود را مورد بازبینی قرار دهیم. مفاهیم آشوب ما را وامیدارد که این عقیده که رفتار قابل پیشبینی است، یا اینکه مشاهده می تواند عینی باشد یا اینکه رفتار تکرارپذیر است یا اینکه خروجی متناسب با ورودی است یا اینکه آشوب مخرب است و باید از آن دوری جست یا هر چیز را میتوان مجزا از بقیه چیزها دریافت را کنار بگذاریم یا اقلاً در موردشان تأمل بیشتری کنیم (Chamberlain, 1998).
به جای دیدگاه مکانیکی به جهان ترغیب میشویم تا یک وابستگی بازیگرانه بین همه موجودات درنظر آوریم که به بهترین شکل در تصویری فریبنده که نقش محوری در همه فرهنگها در طول زمان دارد نمایان میشود که نشان میدهد چگونه خلاقیت میتواند بر احتمالات فائق آید، قواعد را بشکند و خارج از چارچوب، فکر و حرکت کند. زمان چنین تغییری فرا رسیده است. در نمایش جدید بیست و دوم فیلم تاریخ قرن بیست و یکم، از آنجا که راه حل های خطی و فروکاهنده ما برای مشکلات پیچیدهی جهان متحد در نجات سیاره از خطر نابودی ناتوان بودهاند نوع بشر به کشف- یا بازیابی مجدد- توان تغییرات جزئی، دینامیک، غیرقابل پیشبینی، خلاق خود سامانیابی پرداخته است. ما به این شناخت رسیدهایم که همه جهان در حقیقت و بدون شک بهم وابسته است و سعادت ما در رها کردن تقلای بیهوده برای کنترل همه چیز و روی آوردن به زندگی با عشق به دیگر افراد و محیط اطرافمان میسر میشود.
مرجع:
http://www.sanctuaryweb.com/Documents/Downloads/Chaos,%20Complexity,%20Self-Organization.pdf