صفحه اصلی / دانش / دیوهای درونتان را در آغوش بگیرید: دورنمایی از درمان با پذیرش و پایبندی

دیوهای درونتان را در آغوش بگیرید: دورنمایی از درمان با پذیرش و پایبندی

برگردان: دکتر محبوبه فرزانگان  *

درمان با پذیرش و پایبندی یکی از شیوه‌های رفتار درمانی‌ مبتنی بر بهوشیاری‌[i] است که در وضعیت‌های بالینی مختلفی مؤثر واقع شده است. برخلاف «بهنجاری سلامتِHealthy Normality» روانشناسی غرب، درمان با پذیرش و پایبندیAcceptance and Commitment Therapy، فرض را بر این می‌گذارد که فرآیندهای روانی ذهن انسانِ سالم ، اغلب مخرب‌اند و باعث ایجاد رنج روانی می‌شود. در شیوۀ درمانی کاهش علایم هدف نیست و پایۀ آن بر این اساس است که تلاش مداوم برای رهایی از علایم، در گام نخست، می‌تواند اختلال بالینی ایجاد کند. راسل هریس دور نمایی از درمان با پذیرش و پایبندی را در برابر رنج ناشی از اجتناب تجربی و مهار هیجانی ارائه کرد. او در یک مطالعۀ موردی،  شش اصل بنیادین انعطاف‌پذیری پیشروندۀ روانشناسانه ، یعنی گسستن [از جریان پندارها] Defusing ، پذیرش، پیوستن به اکنونContact with the Present Moment، خودنگریThe Observing Self، ارزش‌هاValues، کنش پایبندانهCommitted Action، را تبیین می‌کند.

درمانی را در نظر بگیرید که تلاشی برای کاهش علایم نمی‌کند ولی در نهایت علایم به مثابه نتیجۀ کار، کاهش
می‌یابند؛ درمانی که ریشه در سنت علم تجربی دارد و هنوز بر ارزش‌ها، بخشش، پذیرش، شفقت، زندگی در زمان حال و پیوستن به خود برینAccessing a Transcendental of Self، تأکید اساسی دارد؛ درمانی که به سختی می‌توان طبقه‌بندی‌اش کرد و با عنوان «درمان شناختی‌رفتاری وجودی انسان‌گرا» توصیف شده است. درمان با پذیرش و پایبندی به عنوان «ACT» (که درمفهوم واژه‌ی act یا کنش نیز در نظر گرفته می‌شود)، رفتار درمانی‌ای مبتنی بر بهوشیاری است که روانشناسی غرب را به چالش می‌کشد. این روش، ترکیبی گزیده از استعاره‌ها، ناسازه‌ها و مهارت‌های بهوشیاریMindfulness است که در راستای طیف گسترده‌ای از تمرین‌های تجربی و مداخلات رفتاری ارزش ـ محورValues – Guided Behavioral Intervention قرار دارد و بر گستره‌ای از شرایط بالینی از جمله افسردگی، اختلال وسواس اجباری، استرس شغلی، درد مزمن، استرس مراحل پایانی سرطان، اضطراب، استرس پس از سانحه، بی‌اشتهایی، سوءمصرف هروئین، سوءمصرف ماری‌جونا و حتی اسکیزوفرنی مؤثر است.

 مطالعه‌ای که بوسیلۀ باخ و هیز (2002) انجام شد، نشان داد که فقط 4 ساعت درمان با پذیرش و پایبندی میزان بستری شدن  بیماران اسکیزوفرنی در 6 ماه بعدی را تا 50 درصد کاهش می دهد.

هدف درمان با پذیرش و پایبندی:

هدف این روش درمانی ایجاد یک زندگی غنی و پرمعناست و از بین رفتن درد همراه با آن امری بدیهی است. ACT یک کوته‌نوشت مناسب و گویا است. چرا که این درمان مبتنی بر اختیار کردن یک کنش مؤثر است؛ کنشی که توسط ژرف‌ترین ارزش‌ها رهبری شده است و در آن ما به تمامی، حاضر و درگیر هستیم. فقط از طریق کنش هشیارانه است که ما می‌توانیم یک زندگی پرمعنا ایجاد کنیم. البته همانطور که ما تمایل به آفرینش چنین زندگی‌ای داریم، با موانع گوناگونی نیز مواجه خواهیم شد از جمله: مشکلات نامطبوع و ناخواسته، تجربیات خصوصی (از طریق انگاره‌ها، احساس‌ها، حس‌ها، انگیزش‌ها  و خاطرات). این روش مهارت‌های بهوشیاری‌ را به مثابه راهی مؤثر برای به کار بردن این تجربیات خصوصی به ما می‌آموزد.

بهوشیاری چیست؟

وقتی که من راجع به بهوشیاری‌ با مراجعانم صحبت می‌کنم، آن‌را بدین شکل تعریف می‌کنم: هدایت هشیارانۀ آگاهی به تجربۀ اینجا ـ و ـ اکنون‌تان همراه با گشودگیOpenness، علاقه Interestو پذیرندگیReceptivency. عوامل زیادی در پدید آمدن  بهوشیاری‌ نقش دارد، شامل زندگی در اکنون، معطوف شدن افکارتان به آنچه هم اکنون دارید انجام می‌دهید و نه آنچه از دست داده‌اید و نیز فرصت دادن به احساسات‌تان تا آزادانه بروند و بیایند به جای آن‌که تلاش کنید آنها را کنترل کنید. وقتی که ما تجربه‌های شخصی‌مان را با گشودگی و پذیرندگی نظاره کنیم و این پذیرنگی را حتی بیشتر نسبت به افکار، احساس‌ها، دریافت‌ها و خاطرات دردناک داشته باشیم، کمتر می‌توانند تهدید کننده و تحمل‌ناپذیر باشند. در این راه بهوشیاری‌ می‌تواند برای تغییر دادن روابط، افکار دردناک و احساسات‌مان به ما کمک کند، به گونه‌ای که فشار و اثرشان را بر زندگی‌مان کاهش دهد.

ویژگیهای این روش نسبت به دیگر روشهای بهوشیاری ـ مبنا چیست؟

درمان با پذیرش و پایبندی یکی از روش‌هایی است که موج سوم رفتار درمانگرها نامیده می‌شود ـ رفتاردرمانی دیالکتیکی (DBT) شناخت‌درمانی بهوشیارانه (MBCT) و کنترل استرس بهوشیارانه (MBSR) ـ بر توسعۀ
مهارت‌های بهوشیاری تأکید دارند.

درمان با پذیرش و پایبندی در 1986 بوسیلۀ استیو هیز ایجاد شد. این نخستین روش از درمان‌های «موج سوم» بود و مجموعۀ بزرگی از یافته‌های تجربی اثربخشی آن را تأیید می‌کند.

«اولین موج» از رفتاردرمانی، در دهۀ 50 و 60 بر تغییرات عینی رفتار و بکارگیری شرطی‌سازی‌های عاملی و کلاسیک متمرکز بود. «موج دوم» در دهۀ 70، معطوف به روی‌آوری به تدبیرهای شناختی به عنوان یک راهبرد کلیدی بود. درمان شناختی ـ رفتاری (CBT) نهایتاً بر «موج دوم» رفتاردرمانی استیلا یافت.

درمان با پذیرش و پایبندی در خیلی روش‌ها و زمینه‌ها با رفتاردرمانی جدلی، شناخت‌درمانی بهوشیارانه و کنترل استرس بهوشیارانه، متفاوت است. برای نمونه، شناخت‌درمانی و کنترل استرس بهوشیارانه برنامه‌های درمانی کاملاً ساختارمند هستند، که به منظور استفادۀ گروهی برای درمان استرس و افسردگی طراحی شده‌اند. رفتار درمانی جدلی نیز دستور کاری رایج در آموزش‌ مهارت‌های گروهی و درمان گروهی است که در ابتدا برای درمان گروهی اختلال شخصیتی مرزی طراحی شد. در حالی‌که درمان با پذیرش و پایبندی می‌تواند برای افراد، زوج‌ها و گروه‌ها، به عنوان یک درمان کوتاه یا درازمدت، در گسترۀ وسیعی از جمعیت بالینی استفاده شود. به علاوه به جای دنبال کردن محض یک برنامۀ ساختارمند، به درمانگر اجازه می‌دهد به صورت فردی و خلاقانه فنون بهوشیاری خویش را بیافریند یا حتی برای آفرینش یک روش با بیمار همکاری کند. دیگر تفاوت اولیه که در درمان با پذیرش و پایبندی می‌بینیم این است که مراقبه‌های بهوشیاری رایج فقط یکی از بسیار مهارت‌های بهوشیاری است که می‌توان آموزش داد.

مهارت‌های بهوشیاری به چهار گروه تقسیم می‌شوند:

  1. پذیرش
  2. گسست ‌شناختی
  3. پیوستن با اکنون
  4. خودنگری

گسترۀ تدبیرهایی که این مهارت‌ها را گسترش می‌دهد، وسیع است و بطور فزاینده‌ای از مراقبه‌های سنتی مبتنی بر فنون تنفسی، به فنون گسستِ شناختی در حال تغییر است.

چه چیز این روش منحصر به فرد است؟

درمان با پذیرش و پایبندی تنها روان‌درمانی غربی است که در پیوند با پژوهش‌های بنیادی در زبان و شناخت انسان پدیدآمده است.

برخلاف بیشتر روان‌درمانی‌های غربی کاهش علایم در این روش، هدف نیست و پایۀ آن بر این اساس است که تلاش مداوم برای رهایی از علایم در نخستین گام، می‌تواند اختلال بالینی ایجاد کند و به سرعت یک تجربۀ شخصی را به یک علامت، و نهایتاً یک  برچسب، فرو می‌کاهد. و فرد فوراً خود را برای مقابله با آن علامت آماده می‌کند، چرا که “علامت” با تعریف بعضی مسائل آسیب‌شناختی همراه است و این یعنی چیزهایی وجود دارد که باید تلاش کنیم از شرّ آنها خلاص شویم. در درمان با پذیرش و پایبندی، هدف ما تغییر دادن رابطه ها و فکر و احساس‌های مشکل‌آفرین‌مان است، نه آنچه به عنوان “علامت” درک کرده‌ایم. در عوض، ما می‌آموزیم که آنها (علایم) را بی‌خطر درک کنیم، حتی اگر رخدادهای روانی ناخوشایند باشند. از طریق این فرآیند است که این روش موفق می‌شود علایم را کاهش دهد، اما نه به عنوان یک هدف بلکه به عنوان یک نتیجه و برآمد. وجه دیگری که این درمان را منحصر به فرد می‌کند این است که پیش‌فرضِ بهنجاری [انسان] سالم را مفروض ندانسته است.

بهنجاری [انسان] سالم

روانشناسی غرب فرض “بهنجاری سلامت” را پایه‌گذاری کرد؛ این رویکرد چنین در نظر می‌گیرد که انسان ها به واسطۀ طبیعت‌شان از نظر روانشناختی سالم هستند و به آنها یک محیط سالم، سبک زندگی و متن زندگی (برای خودشکوفایی Self-Actualization مفروض) داده می‌شود، پس انسان‌ها بطور طبیعی خوشحال و خشنود خواهند بود و از این منظر، رنج روانی به عنوان یک نابهنجاری در نظر گرفته می‌شود؛ چرا که یک بیماری یا سندرم توسط فرآیندی آسیب‌شناختی شکل می‌گیرد.

 ولی چرا درمان با پذیرش و پایبندی این فرض را مورد تردید قرار می‌دهد؟ اگر آمارها را ارزیابی کنیم متوجه
می‌شویم که تقریباً هر سال 30 درصد جمعیت بالینی از یک تشخیص اختلال وابسته به روانپزشکی رنج خواهند برد.( کسلر و همکاران، 1994) سازمان جهانی بهداشت ارزیابی کرده است که افسردگی چهارمین بیماری فراگیر، هزینه‌بر و ناتوان کننده در جهان است و در سال 2020 دومین بیماری فراگیر خواهد بود. در هر هفته، 10 درصد از جمعت بالغین از افسردگی رنج می‌برد، و از هر پنج نفر یک نفر در دوره‌ای از زندگی‌اش از آن رنج خواهد برد.(دیویس، 1997) به علاوه از هر چهار فرد بالغ یک نفر در بعضی مراحل در مسیر زندگی‌شان، از اعتیاد به الکل یا مواد مخدر رنج خواهند برد. هم اکنون، تنها در ایالات متحده، تقریبا بیش از 12 میلیون الکلی وجود دارد. (کسلر و همکاران، 1994)

واقعیت تکان دهنده و تأمل‌برانگیز این است که تقریباً یک نفر از هر دو نفر وارد مرحله‌ای از زندگی خواهد شد که به خودکشی بطور جدی فکر خواهد کرد و برای 2 هفته یا بیشتر با این افکار دست به گریبان خواهد بود و ترسناک‌تر اینکه یک نفر از هر 10 نفر اقدام به خودکشی می‌کند (چیلزو استروسال 1995).

به علاوه بسیاری از شکل‌های رنج روانی جزو “اختلالات بالینیClinical disorders” به حساب نمی‌آیند ــ تنهاییLoneliness ، خستگیBoredom، بیگانگیAlienation، بی‌معناییMeaninglessness، عزت نفس پایین، احساس بیم وجودیExistential Angst، و درد و مسائلی از قبیل نژادپرستی، زورگویی، تبعیض جنسیتی، خشونت خانوادگی و طلاق. گرچه استانداردهای زندگی ما بالاتر از آن است که قبلاً در تاریخ ثبت شده است، رنج روانی پیرامون ما را فرا گرفته است.

بهنجارهای ویرانگر

درمان با پذیرش و پایبندی بر این فرص بنا شده است که پویش‌های روانی ذهن یک انسان بهنجار اغلب ویرانگر  است و برای همۀ افراد دیر یا زود رنج روانی ایجاد می‌کند. از این منظر بدیهی است که ریشۀ این رنج، همانا زبان انسان است. زبان انسان دستگاه ترکیبی پیچیده‌ای از نمادها است که شامل واژه‌ها، انگاره‌ها، آواها، ایماها و اشاره‌ها است. ما از این زبان در دو حوزه استفاده می‌کنیم: عمومی، خصوصی.کاربرد عمومی زبان شامل صحبت کردن، گفتگو کردن، تقلید کردن، اشاره کردن، نوشتن، نقاشی کردن، آواز خواندن، رقصیدن و غیره است و کاربرد خصوصی زبان شامل اندیشیدن، تخیل، تجسم، برنامه‌ریزی کردن، خیال پردازی Daydreamingو غیره می‌باشد. واژه در این رویکرد برای استفادۀ شخصی از “شناخت” است.

اکنون روشن است که ذهن، یک “چیز” یا یک “شیء” نیست بلکه ترکیبی از تنظیم فرآیندهای شناختی از قبیل تحلیل کردن، مقایسه کردن، ارزیابی کردن، برنامه‌ریزی کردن، به خاطر سپردن و تجسم کردن است و تمام این فرآیندها تکیه بر زبان انسان دارد. بنابراین در درمان با پذیرش و پایبندی، واژۀ “ذهن” به عنوان یک استعاره برای خود زبان انسان به‌کار می‌رود.

متأسفانه، زبان انسان یک شمشیر دو لبه است. سمت مثبت‌اش به ما کمک می‌کند که نقشه‌ها و الگوهای دنیا را بسازیم، پیش‌بینی کنیم و برای آینده برنامه‌ریزی کنیم؛ دانشمان را به اشتراک بگذاریم، از گذشته بیاموزیم؛ چیزهایی را که هرگز وجود نداشته‌اند، تصور کنیم، و به سمت آفرینش آنها برویم؛ قواعدی که رفتار ما را به طور مؤثری راهبری
می‌کند، توسعه دهیم و  به ما کمک می‌کند تا به عنوان یک جامعه پیشرفت کنیم؛ با مردمی که دور هستند ارتباط بگیریم و از افرادی‌ که خیلی زنده نمی‌مانند، بیاموزیم.

سمت تاریک زبان بخشی است که ما ازآن برای دروغ گفتن، وانمایی کردن و فریب دادن استفاده می‌کنیم؛ سخنان ناروا می‌پراکنیم؛ داوری‌های ناروا، نادانی و کینه را درونی می‌کنیم؛ اسلحه‌هایی ویرانگر، و صنایعی از توده‌های آلوده کننده می‌سازیم؛ فکر کردن و دوباره زنده کردن رویدادهای دردناک گذشته؛ ترساندن خودمان با تصویرسازی آیندۀ ناخوشایند؛ مقایسه کردن، قضاوت کردن، انتقاد کردن، محکوم کردن خودمان و  دیگران، قوانینی برای خودمان خلق می‌کنیم که اغلب می‌تواند زندگی‌آفرین یا ویرانگر باشد.

تجربۀ اجتنابی

درمان با پذیرش و پایبندی بر این فرض استوار است که زبان انسان به طور طبیعی، برای همۀ ما رنج روانی پدید می آورد. یکی از راه هایی که این کار را انجام می دهد این است که ما را در وضعیتِ ستیز میان افکار و احساسات‌مان قرار می دهد؛ فرآیندی که تجربۀ پرهیز نامیده می‌شود. احتمالاً بزرگترین برتری زبان انسان توانایی پیش‌بینی و حل مسئله است. این قابلیت به ما این توانایی را داده است که نه تنها چهرۀ سیاره‌مان را تغییر دهیم ، بلکه به خارج از آن سفر کنیم. حل مسئله را چنین می‌توان صورتبندی کرد:

مسئله: چیزهایی که ما نمی‌خواهیم.

راه حل: کشف اینکه چطور ازآن رها شویم یا از آن بپرهیزیم.

این رویکرد در جهان مادی به خوبی عمل می‌کند. اگر یک گرگ پشت در خانۀ شماست، باید از شرِ آن خلاص شوید. یک سنگ یا نیزه به طرفش پرتاب کنید یا به او شلیک کنید. حال اگر با برف، باران یا تگرگ روبه‌رو شوید، نمی‌توانید از این‌گونه رخدادها رها شوید ولی می‌توانید با پنهان شدن در یک غار، یا ساختن یک پناهگاه از آنها اجتناب کنید.می‌توانید با آبیاری و کود دادن از خشک شدن زمین جلوگیری کنید، یا می‌توانید با رفتن به محل مناسب تر از آن رها شوید. بنابراین راهبرد حل مسئله به ما به عنوان انسان، سازگاری بالایی می‌دهد (و در واقع،ثابت شده است که آموختن چنین مهارتهایی در درمان افسردگی مؤثرند). رویکرد حل مسئله در دنیای بیرون بسیار مؤثر است و طبیعی است که ما گرایش داریم آنرا برای جهان درون مان نیز بکار بریم؛ یعنی جهان روانی افکار، احساسات ،خاطرات، حس‌ها و انگیزش‌ها.

متأسفانه اغلب وقتی که تلاش می‌کنیم از تجربیات خصوصی ناخواسته پرهیز کنیم یا رها شویم، به سادگی رنج افزونه‌ای برای خودمان ایجاد می‌کنیم. برای مثال هر اعتیاد شناخته شده‌ای برای نوع انسان با گرایش به پرهیز یا رها شدن از افکار و احساسات ناخواسته، از قبیل خستگی، تنهایی، اضطراب، افسردگی و غیره آغاز می‌شود و سپس رفتار اعتیادی شروع به خود ـ حمایتگری می‌کند ، چراکه آن رفتار از یک راه ساده و سریع برای رها شدن از اشتیاق یا علایم ترک، پرهیز می‌کند.

بیشتر انرژی و زمانی‌که ما می‌گذاریم در جهت تلاش برای پرهیز یا رها شدن از تجربیات شخصی ناخواسته است و این امر در دراز مدت باعث رنج روانی می‌شود. اختلالات اضطرابی شاهدهای خوبی برای این قاعده هستند. وجود اضطراب به معنی اختلال اضطرابی نیست و به هر حال، اضطراب یک هیجان انسانی و طبیعی است که ما همه تجربه‌اش می‌کنیم. در هستۀ هر اختلال اضطرابی تمایلی اساسی برای پرهیز یا رهاشدن از آن قرار دارد. اختلال وسواس اجباری یک نمونۀ بارز است، هیچگاه از  شگفت‌زدگی من در مواجهه با مناسک پیچیده و گسترده‌ای که یک شخص مبتلا به اختلال وسواس اجباری متحمل می‌شود، کاسته نمی‌شود؛ کوشش‌هایی که برای رهایی از فکرها و انگاره‌های اضطراب‌انگیز صورت می‌گیرد.

غم‌انگیزتر اینکه، هرچه بیشتر تلاش می‌کنیم از اضطراب پرهیز کنیم، بیشتر آنرا گسترش می‌دهیم و بدین وسیله آنرا تشدید می‌کنیم. این یک چرخۀ معیوب است، که در مرکز هر اختلال اضطرابی آن‌را می‌یابیم. (حمله مزمن چیست ، اگر اضطراب نیست دربارۀ اضطراب است) پژوهش‌های گسترده نشان می‌دهدکه سطح بالای تجربۀ اجتنابی  همراه با اختلال اضطرابی، افسردگی، عملکرد ضعیف، سطح پایین‌تر کیفیت زندگی، رفتار جنسی پرخطر، شخصیت مرزی، افزایش شدت استرس بعد از سانحه؛ ناتوانی دراز مدت و الکسی تایمی Alexithymia(ناتوانی در بیان یاآگاهی از هیجانات) است.

 البته همۀ شکل‌های پرهیز، غیر‌سلامت‌نگر نیستند: برای مثال ، ننوشیدن الکل در شب یک تجربۀ اجتنابی است، اما مضر نیست. لیکن، نوشیدن یک بطری مشروب در شب در دراز مدت قطعاً مضراست. اما اجتناب راهبردی است که اگر مراجع آن را به شکل فراگیر استفاده کند،نابودگر زندگی ، پُرهزینه یا مضر است. درمان با پذیرش و پایبندی تجربۀ پرهیز را هدف‌گیری می‌کند.

در این رویکرد این تدبیرها “راهبردهای کنترل هیجان” نامیده می‌شود، چراکه این روندهای روان‌شناختی گرایش دارند به این‌که ما را راهبری کنند. بسیاری از راهبردهای کنترل هیجان که مراجع از آنها در جهت ایجاد احساس خوب (/ یا احساس کمتر بد) استفاده می‌کند، ممکن است در کوتاه مدت جواب بدهد، اما تکرار آنها می‌تواند در دراز مدت خود ـ ویرانگر Self – Destructorباشد. برای مثال مراجعان افسرده، به منظور پرهیز از افکار ناخوشایند، از اجتماعی شدن پرهیز می‌کنند. ــ من یک آدم اضافی هستم. چیزی برای گفتن ندارم. نمیخواهم از خودم لذت ببرم ــ  احساس‌های ناخوشایند از قبیل اضطراب، خستگی، ترس از طرد شدن، و شانه خالی کردن از یک مسئولیت اجتماعی می‌تواند در کوتاه مدت، باعث حس فراغت شود ولی در دراز مدت موجب افزایش انزوای اجتماعی و در نتیجه وخیم‌تر شدن افسردگی می‌شود. درمان با پذیرش و پایبندی تدبیری جایگزین رابرای پرهیز، آن هم از راه‌های گوناگون، به مراجع پیشنهاد می‌کند.

تدبیرهای درمانی

به‌طور کلی مراجعان برای درمان از طریق یک برنامۀ کنترل هیجان‌ مراجعه می‌کنند. آنها می‌خواهند از افسردگی، اضطراب، اصرار برای نوشیدن الکل، خاطراتی که به روان آسیب زده‌ است، پایین بودن عزت نفس، ترس از طرد شدن، خشم، سوگ و غیره رها شوند. در درمان با پذیرش و پایبندی، گرایشی به تلاش برای کاهش، تغییر، اجتناب، مهار یا کنترل این تجربیات خصوصی وجود ندارد در عوض مراجعان می‌آموزند که از طریق استفادۀ مؤثر از بهوشیاری، اثر و پیامدهای افکار ناخواسته و احساس‌های ناشی از آنها را کاهش دهند، مبارزه با تجربه‌های
شخصی‌شان را متوقف کنند و نسبت به آنها باز باشند. آنها می‌آموزند که اتاقی برای این تجربه‌ها بسازند و به آنها اجازه ‌دهند که بدون کشمکش بیایند و بروند. زمان، انرژی ، و هزینه ای که قبلا در جهت تلاش برای کنترل چگونگی احساساتشان هدر می رفت اکنون در جهت کنش مؤثر برای تغییر زندگی‌شان در مسیر بهتری
سرمایه‌گذاری می‌شود.

بنابراین تدبیرهای مبتنی بر پذیرش و پایبندی بر دو فرآیند بنیادین متمرکز است:

  1. افزودن پذیرش تجربه‌های شخصی ناخواسته که خارج از کنترل فرد است.
  2. پایبندی و کنش  در جهت زیستن یک زندگی ارزشمند

آنچه  در زیر می‌خوانید چکیده‌ای است از برخی تدبیرهای درمان با پذیرش و پایبندی، نمونه‌های یاد شده و نیز تصویرهای بالینی  ، برگرفته از کار با یک مراجع به نام میشل است.

رویارویی با برنامه

در این گام از برنامۀ کنترل هیجان، به آرامی و با احترام، از طریق فرآیندی مشابه با مصاحبۀ انگیزشی Motivational Interviewing   به جهان تجربی مراجع راه می‌یابیم. مراجعان تعریف می کنند که از چه راه‌هایی  تلاش کرده‌اند تا از تجربه‌های شخصی ناخواسته‌شان رها شوند یا پرهیز کنند. سپس از آنهاخواسته می‌شودکه هر روش را ارزیابی کنند:

آیا این روش علایم تو را در دراز مدت کاهش داده است؟ این راهبرد چقدر برای تو هزینه داشته است؟ به بیان روشنتر چقدر زمان، انرژی، سلامت، و زندهدلی و ارتباطات صرف آن شده است؟ آیا این روش تو را به زندگیای که میخواستی نزدیک‌‌تر کرده است؟

میشل یک مرد 35 ساله و حسابدار است که از اضطراب اجتماعی رنج می‌برد و تجربۀ درمان‌هایی بدون فایده داشته است. در جلسۀ اول، ما بسیاری از راهبردهایی راکه او برای پرهیز یا رها شدن از اضطراب اجتماعی‌اش به کار برده بود، مرور کردیم.راهبرد هایی از قبیل : نوشیدن الکل، خوردن والیوم، یک “شنوندۀ خوب” بودن (پرسیدن پرسش‌های بسیار، اما مشارکت کم درگروه)، دیر رسیدن، زود ترک کردن، پرهیز از همۀ رخدادهای اجتماعی، نفس عمیق کشیدن، فنون آرمش، استفاده از تأکیدهای مثبتPositive Affirmation، مبارزه با افکار منفی، واکاوی دوران کودکی‌اش، سرزنش والدین‌اش (که هر دو اجتماع‌گریز Socially Avoidantبودند)، خودگو‌یۀ “رهایش کن”، خودهیپنوتیزم و غیره. میشل فهمید که ازطریق این روندها نتوانسته است اضطرابش را در دراز مدت کاهش دهند. اگرچه راهبردهایی مانند خوردن والیوم، نوشیدن الکل و پرهیز از رخدادهای اجتماعی، اضطرابش را در کوتاه مدت کاهش‌ داده‌ بود ولی هزینه‌های قابل توجهی را برای کیفیت زندگی‌اش به همراه داشت .

تکلیف خانه‌اش توجه کردن و نوشتن دیگر راهبردهای کنترل هیجان و تعیین اثرات دراز مدت و هزینۀ آنها برای کیفیت زندگی‌اش بود.

کنترل، مسئله است نه راه حل

در این گام ، ما این آگاهی را به مراجع می‌دهیم که راهبرد‌های کنترل هیجان به همان‌گونه که به رفع مشکلش کمک می‌کنند، موجب کنترل احساس‌های او و گیر انداختن اش در چرخۀ معیوب رنج فزاینده، می‌شوند. استعاره‌هایی که در اینجا می‌تواند سودمند واقع شود شامل شن روان، کلیدِ ستیزStruggle Switch، و مفهوم ناراحتی تمیز Clean Discomfort ، است. ما ممکن است که چنین استعاره‌هایی را به کار ببریم:

” فیلم‌های قدیمی را به خاطر می آوری که در آن افراد در شن روان فرو می رفتندو هرچه بیشتر تقلا می‌ کردند، سریع‌تر در آن فرو می‌رفتند؟ در شن روان، بدترین کاری که ممکن است بکنی تقلا و کشمکش است . راه زنده ماندن در آن این است که به پشت دراز بکشی، بازوهایت را بازکنی، و در سطح شناور شوی. این یک حقه است، چرا که ما به‌طور غریزی تمایل به ستیز داریم، ولی اگر ستیز کنید، غرق خواهید شد.

همین اصل  برای احساسات سخت Difficult Feelingبکار می‌رود: هرچه بیشتر تلاش کنیم و با آنها بجنگیم، بیشتر در آنها غرق می‌شویم. تصور کنید که در پشت ذهن مان یک کلید ستیز هست. وقتی که این کلید روشن می‌شود، به این معنی است که ما دوباره داریم از طریق ستیز مقابله می‌کنیم، یا به شکل جسمانی یا درد هیجانی ؛ و هرچه تجربیات ناخوشایندتر باشند، ما بیشتر تلاش‌ می‌کنیم تا از آنها خلاص شویم یا پرهیز کنیم.

در نظر داشته باشید هیجانی که پدیدار شده ، اضطراب است. وقتی‌که کلید ستیز ما روشن است، آنگاه آن احساس کاملاً غیرقابل قبول است. به این معنی که می‌تواند ما را به خشم(برآشفتگی) از اضطرابمان برساند: به چه جرأتی آنها احساسی شبیه این در من ایجاد میکنند؟ یا غصه خوردن از اضطراب‌مان: نه، باز هم شروع شد ، چرا من همیشه چنین احساسی دارم؟ یا اضطراب از اضطرابمان: چهکار اشتباهی میکنم؟ این اضطراب چه کاری با بدن من میکند؟ یا ترکیبی از همه این احساس‌ها. این هیجان‌های ثانویۀ بی‌فایده، ناخوشایند، و بی‌حاصل،  نیروی حیاتی ما را می‌مکند. در پاسخ ،ما عصبانی یا مضطرب می‌شویم یا احساس گناه می‌کنیم. حال به خوبی می‌توانید این چرخۀ معیوب را تصور کنید.

اما اگر کلید ستیز خاموش شود چه اتفاقی می‌افتد؟ هر احساسی که باشد، مهم نیست، هرقدر هم که ناخوشایند باشد، ما با آن نمی‌جنگیم. بنابراین اگر اضطراب وجود داشته باشد مشکلی نیست. قطعاً ناخوشایند است، ما آن را دوست نداریم یا اصلاً نمی‌خواهیم، اما در عین حال،  اضطراب وحشتناک نیست. با کلید ستیز خاموش، سطح اضطراب ما آزاد است که بر اساس موقعیت ایجاد شده افزایش یا کاهش یابد. سطح اضطراب بعضی وقت‌ها بالا و گاهی اوقات پایین است و گاهی در مجموع اضطرابی وجود ندارد. نکتۀ بسیار مهم‌تر این که ما زمان و انرژی‌مان را صرف جنگیدن با آن نمی‌کنیم.

بدون ستیز ، ما به سطحی طبیعی از رنج جسمانی و هیجانی می‌رسیم البته بسته به این‌که ما که هستیم و موقعیت ما چیست. در درمان پذیرش با پایبندی، ما به این «ناراحتی تمیز» می‌گوییم. گریزی از ناراحتی تمیز وجود ندارد. زندگی به طرق مختلف می تواند آن را در همۀ ما برانگیزد. اما مسئله آن‌جا پیچیده می‌شود که یک نفر شروع ‌کند به جنگیدن  با آن، طبیعی است که سطح ناراحتی‌اش به سرعت افزایش می‌یابد. ما این چرخۀ فزایندۀ رنج را “ناراحتی کثیف Dirty Discomfort” می‌نامیم.

 کلیدِ ستیز ما شبیه یک کلید تقویت‌کنندۀ هیجان است که وقتی روشن می‌شود، ما می‌توانیم خشم نسبت به اضطرابمان، اضطراب دربارۀ خشم‌مان، افسردگی به خاطر افسردگی‌مان یا احساس گناه نسبت به احساس گناهمان، داشته باشیم.

آشکار است که این استعاره‌ها به احساس‌های خاصی که مراجع با آنها می‌جنگد، پیوند می‌خورد. با روشن شدن کلید ستیز، ما نه تنها از نظر هیجانی در ارتباط با احساس‌های‌مان پریشان می‌شویم، بلکه صرفنظر از هزینه‌های طولانی مدت، هرآنچه را که می‌تواند باعث پرهیز یا رها شدن از آن شود، انجام می‌دهیم.

ما توجه مراجعان را به بسیاری از راه‌هایی که برای کنترل این مسئله به کار برده‌اند، جلب می‌کنیم ــ از راهبردهای رایج‌تر از قبیل داروها، الکل، غذا، تلویزیون، قمار کردن، سیگار کشیدن، رابطه جنسی، وقت گذرانی در اینترنت، تا راهبردهای کنترل هیجان نامعمول‌تر، از قبیل نشخوار فکرRuminating، سرزنش خودو دیگران و نظیر آن.

 میشل قادر بود که با این استعاره‌ها ارتباط برقرار کند بخصوص با ایدۀ کلید ستیز. ما می‌توانستیم در طی جلسات، با بازگشت به گذشته و بکارگیری استعارۀ کلید ستیز، هنگام تجربۀ اضطراب، شدت اضطراب او را کاهش دهیم. خوب، همین الان، احساس اضطراب میکنی؟آیا کلید ستیز خاموش است یا روشن؟

حال که بنیان‌های راهبردهای کنترلی را برملا کردیم می‌توانیم به شش اصل بنیادین درمان با پذیرش و پایبندی بپردازیم.

شش اصل بنیادین

درمان با پذیرش و پایبندی  از شش هستۀ اصلی برای کمک به گسترش انعطاف روانی مراجعین استفاده می‌کند:

  • گسستن
  • پذیرش
  • پیوستن به اکنون
  • خودنگری
  • ارزش‌ها
  • کنش پایبندانه

هر اصل روش‌شناختی، تمرین،تکلیف و استعاره‌های ویژۀ خود را دارد.

برای مثال مرحلۀ گسستن را در نظر بگیرید. در حالت آمیخت شناختی Cognitive Fusion ما عمیقاً درگیر زبان هستیم. افکار ما به‌نظر کاملاً موجه می‌رسد؛ قوانینی که باید ازآنها اطاعت کرد، یا رخدادهایی که نیاز به توجه کامل ما دارند یا رخدادهای تهدیدکننده که ما باید از آنها رها شویم. به عبارت دیگر، وقتی‌که ما با افکارمان در هم می‌آمیزیم، اثر گسترده‌ای بر رفتار ما دارند.

گسستِشناختی به این معنی است که ما می‌توانیم “پس بنشینیم” و زبان را مشاهده کنیم، بدون اینکه درگیر زبان باشیم. ما می‌توانیم درک کنیم که افکارمان بیشتر یا کمتر از جریان رخدادهای شخصی یا حتی تغییر مسیر واژه‌ها،آواها و تصویرها نیستند. همچنان‌که از افکار خود فاصله می‌گیریم، آنها کمتر بر ما تأثیر می‌گذارند.

اگر شما به نوشتارگان گستردۀ درمان با پذیرش و پایبندی نظری بیندازید شیوه‌های گوناگون گسستِ‌شناختی را خواهید یافت. برای مثال وقتی با یک فکر ناخوشایند درگیریم می‌توانیم آنرا به سادگی جدا کنیم؛ و یا بارها و بارها تکرار کنیم، بلند فریاد بزنیم تا به یک آوای بی‌معنا تبدیل شود؛ یا آن‌را با صدای یک شخصیت کارتونی تصور کنیم، یا آن‌را باآهنگ “تولد مبارک” بخوانیم؛ یا در سکوت برای قدردانی از چنین فکر جالبی بگوییم ” ممنون، ذهن“. بر خلاف درمان شناختی‌رفتاری، در درمان با پذیرش و پایبندی هیچ‌یک ازاین فنون گسستِ شناختی، درگیر ارزیابی یا جدال با افکار ناخواسته نمی‌شویم.

در این‌جا یک تمرین ساده برای گسستِ‌شناختی برای شما در نظر گرفته‌ایم:

گام یک: خود ـ داوری منفی تکرارشونده و ناراحت کننده را به خاطر بیاورید “من هستم” مثل “من نالایق هستم” یا “من احمقم“. آن فکر را از طریقی که می‌توانید در ذهنتان برای چند ثانیه نگه دارید و باور کنید. حالا توجه کنید که چگونه روی شما تأثیر می‌گذارد؟

گام دو: حالا همان فکر را در نظر بگیرید، ولی به‌جای “من X هستم“، این عبارت را در برابر آن بگذارید “چنین فکر میکنم.” حالا همان جمله را با این عبارت جدید بگویید. توجه کنید چه اتفاقی می‌افتد.

در گام 2 اغلب افراد با یک “فاصله” به فکرهای‌شان توجه می‌کنند، انگار که این فکرها کمتر تأثیر گذارند.توجه کنید که هیچ تلاشی برای رهایی از افکار یا تغییر آنها وجود ندارد. درعوض ارتباط با افکار تغییر کرده است. اینها
می‌توانند به عنوان واژه دیده شوند.

حال توصیف مختصری از 6 اصل بنیادی را چنان‌که در مورد میشل به‌کار گرفتیم، دنبال می‌کنیم.

  1. گسستشناختی: در جلسۀ دوم، میشل گفت که فکرهای پریشانی از قبیل “من خسته کنندهام“، “چیزی برای گفتن ندارم” و “من یک بازندهام” را مکرراً تجربه کرده است،.همانطور که جلسه ادامه یافت، میشل به طرق مختلف با این فکرها تعامل داشت، تا اینکه اثر آنها کم‌رنگ‌تر شد. برای مثال از او خواستم که فکر “من یک بازندهام” را در نظر بگیرد سپس چشمهایش را ببندد و توجه کند به جایی‌که آن افکارش را در فضا قرار داده است. او حس می‌کرد که افکارش در مقابلش قرار دارند. من از او خواستم که فکرش را [از بیرون] مشاهده کند مثل اینکه او یک دانشمند کنجکاو است، و به آن توجه کند: آیا آن فکر بیشتر شبیه دیگر چیزهایی است که می‌تواند ببیند یا چیزهایی که می‌تواند بشنود. او پاسخ داد شبیه دیگر چیزهایی است که می‌تواند ببیند، سپس متوجه شد همان‌طورکه به آن فکر “نگاه می کند” ، کمتر پریشان کننده است. من از او خواستم که فکرش را بصورت کلماتی در یک پردۀ آوازخوانی تصور کند؛ سپس قلم آن را تغییر دهد؛ بعد رنگش را تغییر دهد؛ سپس یک توپ را تصور کند  که از کلمه‌ای به کلمۀ دیگر می‌پرد. در این مرحله، میشل شروع کرد به خندیدن به همان فکری که چند لحظۀ قبل اشکش را سراریز کرده بود. “تکلیف خانه” شامل تمرین چند نسخۀ گسستن متفاوت از فکرهای پریشان بود ــ نه برای رها شدن از آنها، بلکه فقط برای آموختن این‌که چگونه پس بنشیند وآنها را ببیند و اینکه چرا آنها هستند ــ فقط کافی است تا عبور “ذرات زبان” از آنها را ببیند.
  2. پذیرش : اتاقی برای فکرها، حس‌ها، انگیزش‌های ناخوشایند و دیگر تجربه‌های شخصی بسازیم و اجازه دهیم که افکار بیایند و بروند بدون ستیز با آنها، بدون فرار کردن از آنها، یا بدون اینکه به آنها بیش از اندازه توجه کنیم.

در جلسۀ سوم، من از میشل خواستم که خودش را با تصویری از یک مهمانی در آینده مضطرب کند، وقتی‌که من از او خواستم که بدنش را وارسی کند و توجه کند که در کجا بیشتر شدت اضطراب را حس می‌کند ،او گفت که یک “کرۀ بزرگ” در معده‌اش احساس می‌کند. من از او خواستم که این حس را مشاهده کند چنان‌که گویی او یک دانشمند کنجکاو است که قبلاً چنین چیزی ندیده است؛ از او خواستم که به بعدهای آن، شکلش، ارتعاش، وزن، درجه حرارت، و هر حس دیگری که با آن هست ،توجه کند. من او را به نفس کشیدن درون حس‌هایش واداشتم و “اتاقی برای آن ‌ساختم”؛ برای این که اجازه داشته باشند آنجا باشند. میشل به سرعت احساس آرامش را گزارش کرد؛  حسی از در آرامش بودن با اضطرابش، حتی در حالتی‌که  آن را دوست نداشت. “تکلیف خانه” عبارت بود از تمرین این فن همراه با حس تکرار شوندۀ اضطراب ـ نه برای رها شدن از آن، بلکه فقط برای آموختن  اینکه چگونه اجازه دهد این احساسات بدون ستیز بیایند و بروند.

  1. پیوستن به اکنون: تمام هوشیاری را به تجربۀ اینجا ــ و ــ اکنون بیاورید با گشودگی، علاقه، پذیرندگی، تمرکز و با حضور کامل در کاری که انجام می‌دهید.

در جلسۀ چهارم، من یک تمرین بهوشیاری ساده را به میشل دادم، تمرکز بر تجربۀ خوردن ؛ و به او یک کشمش پلویی دادم، و خواستم که آن‌را “با حرکت آهسته” بخورد، با تمرکز کامل بر طعم و غلظت آبش، و صداها و حس‌ها و حرکات داخل دهانش. من به او گفتم: «در حالیکه داری اینکار را انجام میدهی، همۀ انواع افکار مزاحم و احساسها ممکن است بالا بیایند. هدف کاملاً ساده ،و این است که بگذاری بیایند و بروند، و به احساسهایت اجازه دهی که آنجا باشند، و توجهات رابر خوردن کشمش متمرکز کنی»؛ میشل متعجب شد که چه طعمی در آن یک کشمش وجود داشته است. سپس من می‌توانستم از این تجربه برای مقایسه با دیگر شرایط اجتماعی استفاده کنم، جایی‌که میشل با فکرها و احساس‌هایش درگیر خواهد شد بطوری که قادر به مشارکت کامل در یک گفت‌وگو نیست و “توانمندی‌اش” را از دست می‌دهد.

“تکلیف خانه ” شامل درگیری کامل با 5 حس در کارهای روزمره (دوش گرفتن، مسواک زدن، شستن
ظرف‌ها) است ،درست همان طور که در گسست‌شناختی و پذیرش انجام داده بود. او همینطور پذیرفت که به‌طور متمرکز به گفت وگو های خود آگاه باشد، برای مثال، به جای تمرکز بر فکرها و احساس‌هایش توجه‌اش رابر دیگر اشخاص نگه دارد.

4.خودنگری:  پیوستن به حس خود برین؛ یک آگاهی پیوسته که غیرقابل تغییر وهمیشه حاضر است، و آسیب به آن غیر ممکن است. از این منظر، ممکن است شما اینگونه تجربه کنید که این‌ها فکرها، احساس‌ها، خاطره‌ها، انگیزش‌ها، حس‌ها، انگاره‌ها، نقش‌ها، یا بدن شما نیستند. این نمودی که مدام تغییر می‌کند جنبۀ سطحی شماست، ولی آنها جوهرۀ ذات شما نیستند.

 در جلسۀ پنجم، من میشل را از طریق تمرین بهوشیاری طراحی شده برای دسترسی به خود برین می‌برم. اول، از او می‌خواهم که چشمهایش را ببندد و افکارش را مشاهده کند؛ به محل واضحشان در فضا، به سرعتی که آنها در حال حرکتند،توجه کند؛ سپس از او می‌خواهم: آگاه باش به آنچه توجه میکنی. افکارت وجود دارند، و تو داری به آنها توجه میکنی؛ بنابراین دو فرایند در جریان است ـ یک فرایند فکر کردن، و یک فرآیند مشاهده کردن  فکر.بارها وبارها توجه‌اش را به تمایز بین فکرهایی که بالا می‌آیند، و خودی که این اندیشه‌ها را مشاهده می‌کند،جلب می کنم. با خودنگری از این منظر، دیگر فکرها، خطرناک، تهدید کننده یا کنترل کننده نیستند.

  1. ارزشها: مشخص کردن اینکه در ژرفای قلب‌تان، چه چیزی مهم‌تر است، چه جور آدمی می‌خواهید باشید؛ چه چیزی برای شما مهم و معنی‌دار است و این‌که چه موضعی را در زندگی‌تان می‌خواهید.

در جلسۀ ششم، میشل ارزش‌های مهم را در ارتباط با دیگران  شناخت ، دوستی‌های معنامندی ساخت، صمیمیت‌اش را توسعه داد، و قابل اعتمادتر و با استعدادتر شد. ما دربارۀ مفهوم اشتیاق Willingnessبحث کردیم. خواستن Willبرای احساس اضطراب به این معنا نیست که شما آنرا دوست دارید یا می‌خواهید،بلکه به این معناست که شما اجازه می‌دهید که اینجا باشید تا آنچه را که برایتان  ارزشمند است، انجام دهید. من از میشل چنین خواستم: اگر مسیر زندگیات را به سمت این ارزشها میبری این بدان معنی است که تو نیاز داری اتاقی بسازی برای احساسهای اضطراب، آیا علاقه داری که چنین کاری بکنی؟ جوابش “بله” بود.

  1. کنش پایبندانه: هدف را تنظیم کنید، از ارزشهای‌تان راهنمایی بگیرید، وکنش مؤثر را برای رسیدن به آنها به کار برید.

 در ادامۀ جلسۀ 6، ما هدف‌ها را در راستای ارزش‌های میشل تنظیم کردیم. او هدفش را به سمت ناهار خوردن روزانه با همکاران، و به مشارکت گذاشتن برخی اطلاعاتش در موقعیت‌های مناسب، تنظیم کرد. در جلسه‌های بعدی، او هدف‌های اجتماعی‌اش را به‌طور گسترده‌ای منظم کرد و به انجام تمرین مهارتهای بهوشیاری‌ برای مدیریت افکار اضطرابی و احساساتی که ناگریز بالا می‌آمدند، پرداخت. در آخر جلسۀ دهم میشل گزارش داد که اجتماعی‌تر شده است و مهمتر این‌که او از آن لذت می‌برد. فکرهای پیرامون “بازنده”، “خسته کننده” یا “غیر دوست داشتنی” بودن، هنوز اتفاق می‌افتد؛ اما او معمولاً آنها را جدی نمی‌گیرد یا توجه‌اش به سمت آنها معطوف نمی‌شود. همچنین، احساس‌های اضطرابی هنوز در خیلی موقعیت‌های اجتماعی اتفاق می‌افتد، اما آنقدر طولانی نیست که مزاحم او شود یا حواسش را پرت کند. روی هم رفته سطح اضطرابش به طور قابل توجهی کاهش یافته است. این کاهش اضطراب هدف درمان نبود، ولی بعنوان نتیجه و برآمد کار خوشایند بود. این نمونه نشان می‌دهد که چگونه درمان با پذیرش و پایبندی می‌تواند در کاهش علایم بخوبی عمل کند بدون اینکه هدفش کاهش علایم باشد. در مرحلۀ اول، رویارویی او با شرایط اضطراب‌زا همراه با افزایش تعامل در موقعیت‌های اجتماعی به‌خوبی نشان داد که این روش در رویارویی‌ها می‌تواند باعث کاهش اضطراب شود. و همچنین، پذیرش بیشتر، باعث شد تا میشل از فکرها و احساس‌های ناخواسته رها شود و اضطراب کمتری در مورد فکرها و احساس‌هایش داشته باشد. به علاوه، تمرین بهوشیاری‌ از اندیشه‌ها و احساس‌های ناخواسته ،شکلی از رویارویی با خودش بود.

ارتباط درمانی

درمان با پذیرش و پایبندی برای گسترش کیفیت‌های ضروری، همدلیCompassion، پذیرش، همدردی Empathy، احترام، و توانایی برای ماندن در تجربۀ حضور حتی به هنگام هیجان‌های نیرومند،به درمانگر کمک می‌کند. بنابراین این شیوه به درمانگر می‌آموزد که، از زبان انسان تشکر کند، چرا که آنها در همان قایقی سوارند که مراجعان‌‌شان هستند ــ بنابراین نیازی به وارستگی ــ یا “همۀ ویژگی‌های فوق را با هم داشته باش” ندارند. در حقیقت، آنها ممکن است به مراجعان‌شان بگویند: “من نمیخواهم فکر کنی که من همه چیز زندگیام را در اختیار دارم” وضعیت ما بیشتر به این میماند که توآنجا در حال بالا رفتن از کوه خودت هستی، و من هم اینجا در حال بالا رفتن از کوه خودم، هستم. این به این معنا نیست که من رسیدهام به بالای کوه و در حال استراحتم. آن فقط از یک زاویه دید است اما من هم در حال نوردیدن کوه خودم هستم، من میتوانم برخی موانع را در روی کوه تو ببینم که تو نمیتوانی ببینی. بنابراین میتوانم به آنها که خارج از تو هستنداشاره کنم و ممکن است بعضی از راههای جایگزین اطراف آنرا نشانت بدهم.

نتیجه

تجربۀ انجام درمان با پذیرش و پایبندی به طورگسترده‌ای متفاوت است. در این روش زمان، صرفِ رها شدن از احساس‌های بد یا  غلبه بر آسیب قدیمی نمی‌شود،بلکه صرف آفرینش یک زندگی غنی، سرشار و معنا‌مند
می‌شود. این مدعا توسط یافته‌های استروسال، هیز، برگان و رومانو (1998) تأیید شده است و  نشان می‌دهد که این روش اثر درمان را افزایش می‌دهد. هیز و همکارانش (2004) نشان می‌دهند که این روش تحلیل قوای روانی Burnout را کاهش می‌دهد. اگر قرار بود که خلاصۀ درمان باپذیرش و پایبندی را روی لباسم بنویسم، این‌طور می‌نوشتم:
” دیوهای درونتان را در آغوش بگیرید و از قلبتان پیروی کنید.

فهرست منابع:

Bach, P. & Hayes, Steven C. (2002) The use of Acceptance and Commitment Therapy to prevent the rehospitalisation of psychotic patients: a randomized controlled trial. Journal of Consulting and Clinical Psychology, 70, 1129–1139.

Bond, F. W. & Bunce, D. (2000) Mediators of change in emotion-focused and problem-focused worksite stress management interventions. Journal of Occupational Health Psychology, 5, 156-163.

Branstetter, A. D., Wilson, K. G., Hildebrandt, M., & Mutch, D. (2004) Improving psychological adjustment among cancer patients:ACT and CBT. Paper presented at the Association for Advancement of Behavior Therapy. New Orleans.

Chiles J., and Strosahl, K. (1995) The Suicidal Patient: Principles Of Assessment, Treatment, and Case Management, American Psychiatric Press, Washington, DC.

Dahl, J., Wilson, K. G., & Nilsson, A. (2004) Acceptance and commitment therapy and the treatment of persons at risk for long-term disability resulting from stress and pain symptoms: A preliminary randomized trial. Behavior Therapy, 35, 785–802.

Davies, T. (1997) ABC of Mental Health. British Medical Journal, 314, 27.5.97: 1536–39.

Hayes, S. C., Bissett, R., Roget, N., Padilla, M., Kohlenberg, B. S., Fisher, G., et al. (2004) The impact of acceptance and commitment training on stigmatizing attitudes and professional burnout of substance abuse counselors. Behavior Therapy, 35, 821–836.

Kessler, R.C., McGonagle, K.A., Zhao, S., Nelson, C.B., Hughes, M., Eshleman, S., Wittchen, H.U., and Kendler, K.S. (1994) Lifetime and 12-month Prevalence of DSM-III-R Psychiatric Disorders in the United States. Archives of General Psychiatry, 51, Jan, 8–19.

Strosahl, K. D., Hayes, S. C., Bergan, J., & Romano, P. (1998) Does field based training in behavior therapy improve clinical effectiveness? Evidence from the Acceptance and Commitment Therapy training project. Behavior Therapy, 29, 35–64.

Twohig, M. P., Hayes, S. C., Masuda, A. (2006) Increasing willingness to experience obsessions: Acceptance and Commitment Therapy as a treatment for obsessive compulsive disorder. Behavior Therapy, 37:1, 3–13.

Zettle, R. D., & Raines, J. C. (1989) Group cognitive and contextual therapies in treatment of depression. Journal of Clinical Psychology, 45, 438-445.

* این مقاله ترجمه‌ای است از:

Russell Harris, Embracing Your Demons: an Overview of Acceptance and Commitment Therapy, Psychotherapy in Australia, 2006, 12(4):1-8

[i] . واژۀ بهوشیاری برگرفته از بهوشی و در برابر مدهوشی است و واژه‌ای آشنا و در عین‌حال با کاربردی دیرینه می‌باشد که در برابر واژۀ Mindfulness نهاده شده است و در متن‌های روان‌شناختی بیشتر به “حضور ذهن” و “ذهن‌آگاهی” برگردانده شده است. این دو واژۀ ترکیبی هم در واژه‌های فنی خوب از کار درنمی‌آید مانند رفتاردرمانی مبتنی بر حضور ذهن/ ذهن‌آگاهی و هم این‌که به‌ویژه حضور ذهن به هیچ رو رسا نیست و ذهن‌آگاهی دربرگیرندۀ مراقبه‌ها و حالات تن‌آگاهی یا دم‌آگاهی نیست در حالی‌که بهوشیاری آگاهی بر تن، دم، حواس، احساس ، افکار و رفتارها می‌تواند باشد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Call Now Buttonارتباط با ما